مجلس هفتم : السلام عليك يابن اميرالمؤ منين(ع)

(زمان خواندن: 8 - 16 دقیقه)

سلام بر تو باد اى پسر فرمانرواى تمام اهل ايمان
اميرالمؤ منين على عليه السلام
لقب اسمى است كه بعد از اسم اول وضع ميشود و براى تعريف يا تشريف يا تحقير ميباشد اما از وضع لقب براى تحقير منع شده است چنانكه خداى تعالى ميفرمايد: ولا تنابزوا بالالقاب ((حجرات - 11)) از همدينان خود عيبجويى نكنيد و لقبهاى زشت بيكديگر ندهيد.
معناى اميرالمؤ منين
امير بر وزن فعيل بمعناى فرمانروا است ، پس على (ع ) فرمانرواى همه مؤ منين است ، يعنى مؤ منين هر زمانى ، تا روز قيامت .
اگر اشكال شود كه على با نبودن در دنيا چگونه ممكنست فرمانرواى همه مؤ منين عالم باشد جوابش اينست كه بنا بر نقل معالى الاخبار و ((علل صدوق )) مردى از موسى بن جعفر (ع ) سئوال كرد به چه علت على اميرالمؤ منين نام نهاده شد، حضرت فرمود: لانه يميزهم بالعلم . يعنى به جهت آنكه به اهل ايمان علم اطعام ميكنند.
در ((صحاح )) ميگويد اصل ميره بمعنى طعامست و ماريمير بمعنى تحصيل كردن و جلب نمودن طعام است پس چون مردم اهل عالم از علم على استفاده كرده و ميكنند لذا اميرالمؤ منين نام نهاده شد. كل من يمير قوما فهوا ميرهم .
در اخبار تولد حضرت على (ع ) نقل شده كه چون قنداقه را خدمت رسول اكرم آوردند بر روى رسول خدا خنديد و گفت : السلام عليك يا رسول الله ، بعدا سوره مؤ منون را تلاوت كرد: قد افلح المؤ منون الذينهم فى صلوتهم خاشعون .
رسول خدا (ص ) فرمود: قد افلحوا بك انت والله اميرهم تميرهم من علومك و انت والله دليلهم و بك يهتدون .
در اين عبارت تميرهم فرع بر انت اميرهم شده و ((امارت )) علت جلب علوم براى مؤ منان است ، لقب اميرالمؤ منين را وجود مبارك پيغمبر (ص ) بآنحضرت نداده است بلكه خداوند اين لقب را بآنحضرت عنايت فرموده است . دليل بر اينمطلب حديثى از پيغمبر (ص ) است كه از طريق اهل سنت و جماعت نقل شده كه خدايتعالى در عالم زر فرمود: الست بربكم ؟ ارواح گفتند: بلى . فرمود: انا ربكم و محمد نبيكم و على اميركم .
نيز پيغمبر فرمود: لو علم الناس متى سمى على اميرالمؤ منين ما انكروا افضله . اگر مردم ميدانستند كه در چه زمانى على اميرالمؤ منين نام نهاده شد فضيلت او را انكار نميكردند.
نيز از كتب عامه نقل شده كه پيغمبر فرمود: فى اللوح المحفوظ تحت العرش على اميرالمؤ منين .
علم على عليه السلام
در مورد علم على (ع ) مطالبى نوشته شده كه يك از هزار هم نميشود و تازه آنمقداريكه على (ع ) بمردم آموخته و امير آنها شده يك ميلياردهاى علم او نبوده است زيرا مردم قابليت و استعداد علم على را ندارند و لذا خودش به كميل فرمود: ان هيهنا لعلما جمالو اصبت له جملة .
((ابن ابى الحديد)) در اول ((شرح نهج البلاغه )) ميگويد: جميع علوم به على (ع ) منتهى ميشود چون ((معتزله )) كه اهل توحيد و عدل و ارباب فكر و نظرند شاگرد ((واصل بن عطا)) هستند كه او شاگرد ((ابوهاشم )) و او شاگرد ((محمد بن حنفيه )) هر چه دارد از پدرش ‍ على (ع ) دارد.
و اما ((اشعريه )) نسبت تعليم را به ((ابوالحسن اشعرى )) ميرسانند و او شاگرد ((ابوعلى جبايى )) و او از تلامذه مشايخ معتزله است و گفته شد كه علم معتزله به على (ع ) ميرسد.
((اماميه )) و ((زيديه )) هم واضح است كه علمشان بحضرت ائمه عليهم السلام ميرسد و علم ايشان هم از على عليه السلام است .
و ((ابوحنيفه )) و ((مالك بن انس )) از شاگردان امام صادق (ع ) و ((شافعى )) از شاگردان ((محمدبن الحسن شيبانى )) است كه او از شاگردان ((ابوحنيفه )) و ((مالك )) بوده و آندو هم از شاگردان امام صادق (ع ) بوده اند.
و احمد بن حنبل هم از شاگردان ((شافعى )) است ، پس علم چهار فرقه اهل تسنن به امام صادق (ع ) منتهى ميشود و علم آنحضرت هم از على (ع ) است .
در صحابه كسى فقيه تر از ابن عباس نبوده و علم تفسير قرآن را از هر راه كه دنبال كنند به ((ابن عباس )) ميرسد و او هر چه دارد از على (ع ) دارد. كسى به ((ابن عباس )) گفت نسبت علم تو با پسرعمت على در چه مرتبه است در جواب گفت : چنانست كه يك قطره به بحر محيط.
و علم و طريقت و حقيقت ظاهر است كه به ((شيخ شبلى )) و ((يايزيد بسطامى )) و ((جنيد بغدادى )) و ((معروف كرخى )) ميرسد و كه همه اينها از شاگردان و خادمان ائمه بودند و گفتيم علم ائمه منتهى به علم على ميشود.
و فرقه صوفيان تا امروز از هر طايفه و صاحب هر خانقاه . دير و مرشدى كه بوده اند بآنحضرت ميرسند همه علماى زمان ميدانند و معترفند كه امام علم نحو و عربيت ((ابوالاسود))ست و او از على مجملى شنيده و تفصيل داده است .
و اما علم كلام كه اصل همه علوم است از كلام و خطبه هاى على (ع ) است .
تا اينجا مجملى از كلمات ((ابن ابى الحديد معتزلى )) بود كه اين نكته را هم بايد دانست كه بعضى از... خواسته اند كه ((صوفيه )) را صاحب مرتبه بدانند و بگويند كه اينمقام را از شاگردى و خدمتگزارى اهلبيت عصمت آموخته اند و اين از اكاذيب است چه سرسلسله صوفيه ((ابوهاشم كوفى )) است كه او تابع معاويه و جبرى مذهب و در باطن مانند معاويه ملحد و دهرى بوده است .
بارى موضوع بحث ، علم على اميرالمؤ منين (ع ) بود كه خود به ((ابن عباس )) فرمود اگر بخواهم از معانى و حقايق سوره فاتحه الكتاب بنويسم ، هفتاد هزار شتر را از آن پربار كنم .
در ((صحيح مسلم )) است كه آنحضرت فرمود:
سلونى عن طرق السماء فانى اعرف بها من طرق الارض .
يعنى : از من سئوال كنيد از راههاى آسمانى كه من به آنها داناترم از راههاى زمين .
آگاهى على عليه السلام از شب معراج
در اخبار شب معراج نقل شده است كه حقتعالى طعام شيربرنج براى مهمانش پيغمبر مهيا نمود پيغمبر فرمود: خدايا چگونه تنها غذا بخورم و حال آنكه تو لعن فرموده اى كسى را كه تنها غذا بخورد، دستى شبيه دست على از پشت پرده ظاهر شد، بعد از تمام شدن غذا ظرف سيبى ظاهر شد يكى را حضرت برداشت و يكى را آندست .
چون از معراج برگشت صبح همانروز على (ع ) بخدمت پيغمبر مشرف شد و تبريك گفت پيغمبر فرمود: يا على تو از معراج من چگونه مطلع شدى ، على (ع ) همان سيب را از جيب خود بيرون آورده نزد پيغمبر گذاشت .
على عليه السلام از گذشته و آينده باخبر بود
((ابن شهر آشوب )) نقل ميكند كه چون على (ع ) بكوفه آمد، روزى نماز صبح را گذاشته بشخصى فرمود به فلان موضع ميروى كه در آنجا مسجدى است و يكطرف آنمسجد خانه اى است كه در آنجا مردو زنى صداى خود را بلند كرده اند، هر دو آنها را نزد من بياور.
آن مرد رفت و پس از مدتى آنزن و مرد را خدمت حضرت حاضر كرد. آنحضرت به آنها فرمود كه به چه سبب نزاع شما به طول انجاميد؟ چوان گفت : يا اميرالمؤ منين من اين زن را خواستم و تزويج نمودم چون با او خلوت نمودم از او نفرتى در خود يافتم كه مانع نزديكى من با او شد و اگر ميتوانستم در همان شب او را از خانه خود دور ميكردم بنابراين ميان ما نزاع بود تا فرستاده شما آمد و ما را طلب كرد. حضرت رو بطرف حضار مجلس نموده فرمود: بعضى مطالب را نميتوان نزد مردم فاش نمود شما بيرون رويد فقط اين زن و اين جوان بمانند.
همه مردم بيرون رفتند حضرت به آنزن فرمود: اين جوان را ميشناسى گفت نه اميرالمؤ منين فرمود من چنان او را معرفى كنم كه خوب بشناسى ، آنگاه فرمود: تو دختر فلان كس نيستى گفت بلى . فرمود كه از براى تو پسرعمويى نبود كه به هم ميل و رغبت داشتيد گفت بلى . فرمود: پدرت به اين ازدواج تن در نداد و راضى باين وصلت نبود، لذا او را رد كرد. گفت چرا چنين بود، فرمود: فلان شب تو براى قضاء حاجت بيرون رفتى و او ترا ملاقات كرد و به اكراه ازاله بكارت تو نمود و از او حامله شدى و تو اين موضوع را از مادرت پنهان ميداشتى و چون مادرت اطلاع يافت از پدرت پنهان ميداشت و چون وضع حمل تو نزديك شد مادر ترا شبانه از خانه بيرون برد و در فلان موضع تو وضع حمل نمودى و آن كودك را در جامه اى پيچيدى در خارج شهر در محلى كه در آنجا قضاى حاجت ميكردند گذاشتى ، سگى آمد او را بوئيد و تو ترسيدى كه او را بخورد سنگى انداختى آن سنگ بر سر آن طفل آمده شكست و تو و مادرت بر سر او رفتيد و مادرت از جامه خود پارچه اى جدا كرد سر او را بست بعدا او را گذاشتيد و رفتيد و ندانستيد كه حال او چه شد.
دختر چون اينها را از آنحضرت شنيد ساكت شد، حضرت فرمود: بگو اينمطالب درست و صحيح است يا نه ؟ گفت بلى . والله يا اميرالمؤ منين كه اين امر را غير از من و مادرم كسى نميدانست حضرت فرمود كه خدا مرا بر اين امر مطلع نمود، بعد حضرت فرمود كه چون شما آن طفل را گذاشتيد در صبح آنشب بنو فلان آمده و او را برده و تربيت كردند تا بزرگ شد و با ايشان بكوفه آمد و اين مرد همان طفلست كه با تو ازدواج نموده ، پس اين پسر تو است نه شوهرت بعد حضرت به جوان فرمود كه سرت را بگشاى چون گشود اثر شكستگى بر آن ظاهرب بود. آنگاه فرمود: حقتعالى پسر ترا از آنچه بر او حرام بود نگاه داشت اينك با فرزند خود برو كه ميان شما نكاح صورت نميگيرد.
فرمايش على عليه السلام راجع به علم و دانش خود
((سيد رضى )) ميگويد كه اميرالمؤ منين عليه السلام به جندب فرمود: هيچكس از علم الهى و علمى كه خدا به پيغمبرش داده از من داناتر نيست تنها من هستم كه علوم نبوى را ميدانم .
و نيز حضرتش فرمود: قسم بآن خدايى كه على را آفريد هر سئوال از هر قومى و هر حادثه اى كه در آن صدها نفر شركت داشته باشند در هر زمان و هر مكان كه باشد و هر پرستى كه از گذشته و آينده جهان بكنيد از هر گونه علم و دانش و سانحه اى كه رخ داده يا بعدا رخ دهد من شما را خبر ميكنم و حقيقت حال شما را بشما ميگويم .
اين فرمايش را جز على كسى نميتوانند بگويد چه دانش و علم مردم از خلق است ولى علم على از وحى و الهام الهى سرچشمه گرفته و از منبع علوم غيبى سيراب گشته است لذا نقشه جهان آفرينش زير نظر على بود و بتمام جزئيات خلقت واقف و بينا و از كليه حوادث و سوانح عالم مطلع بود و آنروز كه نه بغداد ساخته شده بود و نه بنى عباس بودند از ساختمان شهر بغداد و دوران پادشاهى بنى عباس ‍ و احوال و انتهاى ايشان و نيز از آمدن ((مغول )) و آمدن ((هلاكوخان )) بغداد خبر داد.
و لذا روزى كه هلاكوخان بغداد را محاصره كرد و اهل حله آمدند و خبر فتح و پيروزى را دادند و آنچه را آنحضرت فرموده بود بعرض هلاكوخان رسانيدند و خط امان گرفتند. بعضى از معاندين در اينمقام مناقشه كرده اند كه بموجب نص قرآنى كه ميفرمايد: و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو(7) و ديگر آيات مشابه آن كسى غير از خدا غيب را نميداند و اين علم مخصوص ذات باريتعالى ميباشد پس آنچه شما به على نسبت ميدهيد مخالف آيات قرآنى است .
جوابش اينست كه خود ميفرمايد كه : عالم الغيب فلا يطهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول . (8) يعنى مطلع نميگرداند خدا كسى را بر غيب خود مگر آنكس را كه بپسندد از رسول و فرستاده خودش تا معجزه وى باشد پس هر چه اميرالمؤ منين و ساير ائمه عليهم السلام از آن خبر ميدادند از جانب پيغمبر بوده و آنحضرت هم از جانب خدايتعالى ميفرمود.
لقب اميرالمؤ منين حضرت على عليه السلام است
لقب اميرالمؤ منين مخصوص حضرت على (ع ) است و كسى حق ندارد كه اين نام را بر خود نهد اما عامه و اهل سنت ميگويند كه خلفا در اين نام شركت دارند و ميتوان بآنها اميرالمؤ منين گفت بلكه بعضى از آنها ميگويند اول كسى كه باين نام معروف شد خليفه ثانى عمر بوده ولى آنچه در اخبار معتبر خودشان وارد شده بر خلاف گفتارشان ميباشد.
سيدبن طاووس در انموضوع كتابى نوشته كه تمام اخبار آنرا از عامه نقل مينمايد و دويست و بيست حديث از طرق آنها نقل ميكند كه نام اميرالمؤ منين مخصوص على ست و خدا اين لقب را به على مرحمت فرمود و بعد سيد ميفرمايد كه من استقصار جميع اخبار را ننموده ام بنابراين ما چند حديثى از آن كتاب نقل ميكنيم .
حديث اول
خدا اين لقب را براى على (ع ) قرار داد و بحضرت آدم هم جريان را بيان فرمود: ((ابوالفتح كاتب اصفهانى )) در كتاب خصايص از ابن عباس نقل ميكند كه چون حقتعالى آدم را حقتعالى فرمود و روح در او دميده شد عطسه كرد، خدا به او الهام فرمود كه بگويد: الحمدالله رب العالمين . بعد خدا به او فرمود: يرحمك ربك چون ملائكه او را سجده كردند او بخود باليد و گفت خدايا آيا هيچ خلقى آفريده اى كه محبوبتر از من بسوى تو باشد جوابى نشنيد، ثانيا گفت و جوابى نشنيد در مرتبه سوم كه گفت خطاب رسيد بلى اى آدم خلقى دارم كه محبوبتر است نزد من از تو و اگر آنها نبودند تو را نمى آفريدم ، گفت خدايا آنها را بمن نشان ده ، به ملائكه حجب وحى رسيد كه رفع كنيد تا آدم ببيند چون آدم نگاه كرد پنج شبه ديد كه در جلوى عرشند گفت خدايا اينها كيانند؟ خداى تعالى فرمود اى آدم اين محمد پيغمبر من است و اين على اميرالمؤ منين است كه پسرعم پيغمبر من و وصى او است و اين فاطمه دختر پيغمبر من است و اين حسن و حسين پسران على و فاطمه ميباشند، آنگاه فرمود كه اى آدم اينها از اولادان تو هستند آدم خوشحال شد و چون ترك اولى كرد گفت : يا رب اسئلك بمحمد و على و فاطمة و الحسن و الحسين لما غفرت لى و خدا بواسطه اين كلمات او را آمرزيد.
حديث دوم
پيغمبر (ص ) به على (ع ) اميرالمؤ منين ميگفت ، ((ابن مردويه )) از ((انس بن مالك )) روايت ميكند كه گفت حضرت رسالت در خانه ام حسبيه دختر ابوسفيان تشريف داشتند به ((ام حسبيه )) فرمودند كه در كنارى برو كه مرا حاجتى است . آنگاه آب وضو ساخت ، بعد فرمود اول كسى كه از اين در درآيد اميرمؤ منان و سيد عرب و بهترين اوصياء است . انس ميگويد من گفتم ايكاش يك مردى از انصار ميآمد كه ناگاه على وارد شد تا كنار رسول خدا نشست تا آخر حديث .
حديث سوم
جبرئيل هم على را اميرالمؤ منين ميگفت ، ((ابن مردويه )) در كتاب مناقب خود از ابن عباس نقل مى كند كه جبرئيل بصورت ((دحيه كلبى )) بر پيغمبر نازل شده بود و سر پيغمبر را در دامن نهاده بود كه على وارد خانه شد و حال مبارك پيغمبر را زا جبرئيل كه بصورت دحيه بود سئوال نمود، دحيه در جواب گفت خوبست آنگاه گفت من تو را دوست ميدارم زيرا تو اميرالمؤ منين و قائدالغرالمحجلين يعنى كشنده بزرگان اهل ايمان بسوى هدايت و بهشت هستى .
حديث چهارم
((اخطب خوارزمى )) كه از تلامذه ((زمخشرى )) است در كتاب مناقب خود نقل ميكند از رسول اكرم (ص ) كه به على (ع ) فرمود: يا اباالحسن با آفتاب تكلم نما، على (ع ) فرمود: السلام عليك ايها العبد المطيع لله ، آفتاب در جواب گفت : و عليك السلام يا اميرالمؤ منين و امام المتقين و قائدالغرالمحجلين .
حديث پنجم
از ((ابوجعفر محمد بن ابى مسلم )) در كتاب ((اربعين )) خود از ((منقض بن ابقع اسدى )) كه از خواص اميرالمؤ منين عليه السلام بوده نقل ميكند كه گفت در نيمه شعبان با اميرالمؤ منين (ع ) عازم مكانى بوديم شب شد و در محلى منزل نموديم ، ناگاه متوجه شدم كه استر آنحضرت همهمه ميكند گوش خود را تيز نموده و نگاه بچيزى ميكند برخاستم نفهميدم كه چه اتفاقى رخ داده ناگاه اميرالمؤ منين سياهى از دور مشاهده فرمود و گفت شير است از محل عبادت خود برخاسته شمشير بر دست گرفت بجانب شير حركت كرد و صدا زد كه اى شير بايست و شير ايستاد و استر ساكت شد حضرت فرمود اى شير مگر ندانستى كه من ((ليثم )) و ((ضر غام )) و ((حصور)) و ((قسور))، ((وحيدم ))، اينها تماما نام شير است ، بعد فرمود: خدايا زبان اين شير را گويا گردان ، شير با زبان فصيح گفت : يا اميرالمؤ منين يا خيرالوصيين يا وارث علم النبيين و يا مفرقا بين الحق و الباطل . هفت روز است كه عذابى بمن نرسيده و گرسنگى مرا ضرر ميرساند و از مسافت دو فرسخ شما را ديدم نزديك شدم و با خود گفتم ميروم تا ببينم آنها كيستند حضرت فرمود اى شير مگر ندانستى كه من على پدر يازده امامم آنگاه شير سر بر زمين گذاشت و پيش روى اميرالمؤ منين دراز شد و از گرسنگى شكايت كرد، حضرت فرمود: خدايا بحق محمد و اهلبيت او اين شير را روزى بده كه ناگاه ديدم بره اى در دهان شير است و آنرا ميخورد و چون خورد و سير شد گفت : يا اميرالمؤ منين والله ما طايفه سباع كسى را كه دوست تو و اهلبيت تو باشد نميخوريم و ما طايفه اى هستيم كه دوست بنى هاشم و عترت آنها هستيم . حضرت فرمود: كجا منزل دارى ؟ گفت من و ذريه من در شام هستيم ، فرمود چرا بكوفه آمدى گفت به حجاز آمدم و چيزى بدستم نيامد تا به اين صحرا رسيدم ولى امشب ميروم نزد مردى از دشمنان شما كه ((سنان بن وائل )) است و از جنگ ((صفين )) فرار كرده و در ((قادسيه )) منزل دارد او روزى امشب منست و او از اهل شام است ، اين جملات را گفت و رفت ، منقض گويد چون ما به قادسيه رسيديم قبل از اذان صبح بود كه مردم با يكديگر ميگفتند ديشب سنان را شير خورده من براى تماشاى او رفتم جز سر و بعضى از اعضا مثل سر انگشتان چيز ديگرى از او باقى نمانده بود.
من قصه شير را براى مردم نقل كردم ، مردم خاك زير پاى آنحضرت را برميداشتند حضرت پس از حمد و ثناى الهى فرمودند هر كس ما را دشمن دارد به جهنم ميرود و هر كس دوست ما باشد به بهشت خواهد رفت ، من قسيم جنت و نارم و در روز قيامت به جهنم ميگويم كه اين از منست و اين از تو شيعيان من بر صراط چون برق خاطف و رعد عاصف و مرغ تيزرو ميگذرد.
تنبيه
اين نكته را هم بايد دانست كه اين لقب شريف مخصوص آنحضرت است و به كسى ديگر جايز نيست اميرالمؤ منين گفت اگر چه ساير امامان باشند.
3 - انعام - 59
4 - جن 26 و 27
باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين
گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست
بى نفخ صور خواسته تا عرش اعظم است
اين رستخيز عام كه نامش محرم است
اين صبح تيره باز دميد از كجا كز او
در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست
كار جهان و خلق جهان جمله درهم است
سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است
گويا طلوع ميكند از مغرب آفتاب
جن و ملك بر آدميان نوحه ميكنند
كاشوب در تمامى ذرات عالم است
گويا عزاى اشرف اولاد آدم است
باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا چه ماتم است
---------------------------
حضرت آيت الله حاج سيداحمد ميرخانى (ره )

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page