شعر «بقیع غریب»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

حسین اسرافیلی
می گرددم دو دیده پریشان وجان،غریب
درمنظری که نیست به هفت آسمان،غریب
یارب،بقیع،قطعه ای ازآسمان توست
پیچیده درغبارزمین وزمان،غریب
آن گوهری که بود ملک خادم درش
خفته ست در کنار حرم،بی نشان،غریب
این خاک،میزبان پریشان کربلاست
مانده ست درحضورتو،ای آسمان،غریب
اینجا مزارصادق آل محمد است
تنها،میان گردش چشم جهان،غریب
درخلوت است بارگه باقر العلوم
همچون مزارمادرزخمی،جوان،غریب
این سومیله،مرقد اولاد مصطفاست
وآن سو،نگاه غمزده،زائران،غریب
این محرمان پردگی عرش ذوالجلال
اینسان فتاده اند دراین خاکدان،غریب
اشک است اینکه می چکد از آستین ابر
مهر است اینکه مانده در این آستان،غریب
می گردد آسمان،به طوافی همیشگی
براین مدارغریب وبراین مکان،غریب
یارب!چه حکمتی ست در این قطعه ی شریف
مهمان غریب وبارگه میزبان،غریب
یارب کرامتی!که زنم بوسه برآن بقیع
سر را نهم به خاک وبگویم بر آن غریب
--------------------------------------------------
منبع : سايت لبيك