حربن يزيد رياحي برفراز قلل تاريخ اسلام

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

پس از مرگ معاويه، فرزندش يزيد در شام به جاي پدر نشست. مردم كوفه كه از جور و ستم او به ستوه آمده بودند، تصميم گرفتند از امام حسين (ع) دعوت كنند تا به كوفه بيايد و با حمايت آن ها بساط بيدادگري و فسق و فجور اين شخص نالايق را جمع كرده، امام حسين (ع) نوه پيغمبر گرامي را رهبر و امام خود نمايند. اين تصميم انجام گرفت و نامه اي حاكي از اين مطلب توسط سليمان بن صُرد خزاعي براي امام (ع) فرستاده شد.


امام حسين (ع) پس از وصول نامه، مسلم بن عقيل، پسرعمو و شوهر خواهرش، را به سوي كوفه فرستاد تا با تماس با طرفدارانش در كوفه و ايران ثابت شود كه آيا آن ها در عزم خود راسخ اند يا نه. پسر عقيل راهي كوفه شد و حاكم كوفه ورود نماينده امام را به اطلاع يزيد ابن معاويه رسانيد. حاكم بي كفايت غضبناك شد و نعمان بن بشير انصاري را از حكومت عزل و فوراً نامه اي به عبيداله زياد كه حاكم بصره بود، نوشت و از وي خواست به سرعت به كوفه برود و نماينده امام (ع) را دستگير و زنداني كند و طرفدارانش را هم به قتل برساند.
عبيداله زياد فرمان را اجرا كرد و شبانه به طور ناشناس به جاي امام حسين (ع) واردكوفه شد و به دارالاماره رفت. عبيداله زياد به وسيله جاسوسان خود فهميد كه مسلم در خانه هاني مخفي شده است. پس هاني و مسلم را دستگير و آنان را به شهادت رسانيد. حربن يزيد رياحي عبيداله زياد با سرعت هزار سوار بسيج كرد و فرماندهي آن رابه حربن يزيد رياحي داد و به او تأكيد كرد كه قبل از اين كه
امام حسين(ع) به كوفه برسد، جلو او را بگيرد و وي را دستگير كرده، به كوفه اعزام كند. همچنين گفت اگر نتوانستي، او را به قتل برسان و سرش را نزد من بياور. حر با عجله به سمت كاروان امام حركت و در پانصد قدمي آن توقف كرد. امام حسين (ع) برادرش عون را نزد فرمانده سپاه فرستاد تا از او بپرسد كه چرا جلوي كاروان را سد كرده است.
حر در جواب پرسيد چرا سرچشمه آب را تصرف كرده ايد، در حالي كه اسب هايمان تشنه اند. عون گفت يك نفر را بفرستيد تا ببيند كه ما در كنار چشمه كوچكي منزل كرده ايم. امام حسين (ع) گفت وگوي اين دو نفر را شنيد و به حضرت ابوالفضل برادرش دستور داد به هر يك از اسبان حر يك پيمانه آب بدهند تا تشنگي شان برطرف شود.
دستور امام انجام شد و سواران و اسبان سيراب شدند. عون از طرف امام به حر گفت حالا بگو با ما چه كار داريد؟ حر گفت من از طرف حاكم كوفه مأمورم كه حسين(ع) را دستگير و به كوفه روانه كنم و اگر مقاومت كرد، او را به قتل رسانده، سرش را براي عبيداله ببرم. عون به حر گفت من مي روم تا گفته تو را به اطلاع امام برسانم. حر به عون گفت ضمناً به او بگو كه جوانمردي تو در من تأثير كرده است. تصور نمي كردم كه حسين آن قدر جوانمرد باشد تادشمن تشنه خود را سيراب كند. ناگفته نماند محلي كه حر جلوي امام (ع) را گرفت، ذوخشب نام داشت.
موافقت شد تا كاروان حسين (ع) و سپاه حر به سمت شمال نزديك رود بروند تا سواران و اسبان آن ها در گرماي تابستان تلف نشوند و علت اين كه حر به كاروان امام حسين (ع) حمله نكرد رفتار جوانمردانه امام (ع) بود كه قلب او را تسخير نموده بود. عبيداله زياد دريافت كه حر در جنگ با امام حسين (ع) تعلل مي ورزد بنابراين تصميم گرفت تا عمربن سعد وقاص را كه فاتح مدائن (تيسفون) پايتخت پادشاهان ساساني بود، به جاي حر بگمارد. پس او را احضار كرد و با وعده حكومت ري وي را با ۶هزار سپاه به كوفه فرستاد.
عمربن سعد با ورود به كربلا فوراً كاروان امام حسين را محاصره كرد اما حر در تمام اين مدت با وجدانش در جنگ و جدال بود و فكر مي كرد اگر حسين (ع) شهيد شود و او زنده بماند، محكوميت اش سنگين تر خواهد شد. پس تصميم قطعي خود را گرفت و عزمش را راسخ كرد تا جان خود و فرزندش را در راه حسين (ع) فدا كند. به همين دليل بود كه در ديدار با حسين (ع) از او تقاضاي عفو و بخشش كرد. امام هم به او گفت خداوند متعال تو را ببخشايد. 
روز دهم عاشورا بود كه حر خود را آماده كرد تا براي كارزار به ميدان برود ولي پسرش كه ۱۷ سال داشت جلوي پدر را گرفت و خطاب به او گفت: صبر كن تا اول من بروم. حر به فرزندش گفت: ولي تو خيلي جواني تو بمان تا من بروم. علي پرسيد پدر جان مگر نيامده ايم تا براي حمايت از حسين(ع) كشته شويم؟ حر گفت : ولي من طاقت ندارم كه مرگ تو را ببينم. علي بيتي شعر خواند و حر گفت: پس برو از امام اجازه بگير.
علي گفت: امام به من اجازه نخواهد داد. سپس افسار اسب را كشيد و به سوي ميدان از نظر ناپديد شد. علي در ميدان با سرداري به نام قيس روبه رو شد و پس از رجزخواني به جنگي نابرابر مشغول گشت. در صحنه علي زخم برداشت و او را از ميدان خارج كردند. سپس حر خود به ميدان آمد و قيس را از پاي درآورد و از دشمن مبارز خواست. چون كسي جرأت نكرد، به ميدان بيايد خود را به قلب لشگر زد و سپاه به او حمله ور شدند و او را شهيد كردند. آيا چه شد كه اين بزرگمرد تاريخ كه در زندگي كمبودي نداشت، به يكباره از جان و دل و فرزندش گذشت و عاشقانه در راه معشوقش با پاي خود به مسلخ رفت و شهيد شد. حر نخستين كسي بود كه به جنگ امام حسين (ع) رفت و نخستين كسي هم بود كه در ركابش به شهادت رسيد.
ان شاءالله اين واقعه تاريخي الگويي در زندگي مسلمان ها باشد.
به گفته محتشم كاشاني
اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعي است كه جانها همه پروانه اوست
نويسنده: سيدجلال ويژگان