طبل و شيپور
بگو شايد به هر آن ز فوج آل سفيان
رسد از دور و نزديك به كيهان صورت موزيك
بلند آواز از طبل كه بگسست از حسين حبل
همى گويد نقاره به لشكر البشاره
بشارت قوم ناكس حسين گرديده بى كس
بشارت فوج فاجر كه گشته جنگ آخر
شده كشته جوانان فنا شد پهلوانان
نمانده غير يك تن ترن تن تن ترن تن (19)
نهال باغ حيدر شده بى برگ و بى بر
تنه مانده و ريشه كنون بايد به تيشه
درخت از ريشه كندن ترن تن تن ترن تن
على اكبر جوانش برادر زادگانش
برادرهاى شيرش جوانان دليرش
رجال جانثارش صغير شير خوارش
همه از دست رفته به خون و خاك خفته
نمانده غير يك تن ترن تن تن ترن تن
زمان آن رسيده سرش گردد بريده
ببايد سعى كردن ترن تن تن ترن تن
زنان و دخترانش تمام خاندانش
همين شب دستگيرند بدست ما اسيرند
بخواهيم آن زنان را گروه بى كسان را
به شام و كوفه بردن ترن تن تن ترن تن
حمله شديد
كه مه روى يد الله مصور گشت ناگاه
ز خيمه شد به ميدان نژاد شاه مردان
به كف شمشير بران مثال شير غران
صفوفى كه دمى قبل منظم بود چون حبل
ز هم بگسيخت آنسان كه گردد مهره پاشان
قيامت گشت پيدا چو زد خود را بر اعدا
يكى نيزه فكنده سوى كوفه دونده
چو گربه از پلنگى گريزد بى درنگى
دگر كس كرده چون موش ره خود را فراموش
فكنده يك سپاهى به شط خود را چو ماهى
يكى گرديده چون مار گريزان جانب غار
يكى را شد پسر گم يكى را خود سر گم
يكى شمشيرش از دست بيفتاد و ز صف جست
يكى از ترس جانش فتاد از كف كمانش
قصد آب
فرارى قوم هرزه حسين چون شير شرزه
پى آنها دوان شد به سوى شط روان شد
چو مير آن جماعت نظر كرد اين شجاعت
بشد لرزان تن وى بزد بر فوج خود هى
كه هان اى تيره روزان در اين گرماى سوزان
اگر نوشد حسين آب ظفر بينيد در خواب
لب او گر شودتر سيه ما راست اختر
به هر قيمت كه باشد اگر چه جان خراشد
به سويش روى آريد از آبش باز داريد
ز هر جانب بتازيد ز شطاش دور سازيد
شدت جنگ
به تحريك سر افسر دوباره شد دلاور
قرارى ها ز هر سو به هم دادند بازو
صف پاشيده از هم دوباره شد منظم
هر آن قوه كه موجود در آن قوم دنى بود
مرتب ساختندش به كار انداختندش
كه گردد شاه مظلوم ز شرب آب محروم
ز يك سو بارش تير هو را كرده چون قير
ز يك سو پرش سنگ فضا را ساخته تنگ
هجوم آور سواران همه شمشيرداران
به كف نيزه پياده سوى شر رو نهاده
شه دين چست و چالاك نكرده نيم جو باك
در آن درياى لشكر چو ماهى شد شناور
به دستش خون چكان تيغ چو يك آتشفشان ميغ
يكى را بر كمر زد دگر كس را به سر زد
بقدرى سر ز تن ريخت كه دشمن باز بگريخت
صف اشرار بگسست دل فجار بشكست
سپاه شوم دشمن ز بس سر ديد بى تن
ز ميدان منزجر شد جراد منتشر شد
ورود به شط
شه لب تشنه چون بط فرس را راند در شط
ننوشيده هنوز آب كه تيرى گشت پرتاب
به فهم آمد چنانش كه پر خون شد دهانش
شه از شط تشنه برگشت ز شرب آب بگذشت
هنوز از آن جراحت نكرده استراحت
كه آمد از صف جنگ به پيشانى او سنگ
حسين را چهره شق شد رخ از خون چون شفق شد
دو چشم اش خون گرفته ز جسم اش قوه رفته
كه تير يك معاند بقلبش گشت وارد
و تينش گشت مقطوع روان شد خون چو ينبوع
در آن دم زد لعينى به فرقش تيغ كينى
نماند از زخم كارى در او تاب سوارى
ز پشت اسب افتاد جبين بر خاك بنهاد