فصل اول: عنايت حضرت قمر بنى هاشم (ع) به شيعيان (شامل 195 كرامت) (181-195)

(زمان خواندن: 20 - 39 دقیقه)

عنايت حضرت قمر بنى هاشم (ع) به شيعيان (181-195)
181. يا علمدار كربلا به داد پدرم برس 
سيد كاظم موسوى كربلايى يكى از خادمان و ارادتمندان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و برادر بزرگوارش ابوالفضل العباس ‍ عليهماالسلام در كربلا بود؛ سيدى با اخلاص ، متواضع و خير خواه مردم بود، آزارش به كسى نمى رسيد و بسيار ساده زيست و صاف و صادق بود و عمرى در جوار مراقد مقدس امامان معصوم عليهم السلام در عراق سپرى نمود، كه با آمدن بعثى هاى ظالم ، او و خانواده اش و بسيارى از شيعيان ديگر مجبور به ترك خانه و كاشانه خويش نمودند و بالا جبار راهى ايران كردند.
روزها مى گذشت و حسرت بازگشت به وطن به دل همه ماند، غروب آفتاب كه مى شد، احساس غربت و تنهايى چند برابر جلوه مى كرد، شوق آن ديار مقدس همه را حيران و افسرده كرده بود و راهى جز صبر و تضرع و زارى به درگاه قادر متعال نبود.
در اين ير و دار و انبوه غصه ها و مرارت ها، پدر به بيمارى نامعلومى مبتلا گشت ، سر درد شديد، اختلال حواس ، و ضعف و عجز پدر را به تدريج ناتوان و فرسوده كرد. به چندين پزشك در شهر قم مراجعه كرديم و كسى نتوانست تشخيص دهد كه آن بيمارى چيست ؟ او را به بيمارستان ... منتقل كرديم و 18 روز در آن جا بسترى نموديم و با آن همه آزمايش و عكس ‍ بردارى ، نتوانستند بيمارى او را تشخيص دهند و هر كدام چيزى مى گفتند و سرانجام مرخص كردند. پدر همچنان زجر مى كشيد و بى درمان مانده بود.
آخر الامر بعضى از آشنايان و دوستان اشاره كردند كه او را نزديك جراح متخصص در تهران ببريم ، ما نيز فورى او را نزد دكتر برقعى كه پزشكى ماهر و باهوشى بود، برديم . فى النور تشخيص داد و گفت ايشان مبتلا به تومور مغزى است و بايد فورا عمل شود! ما نيز فرصت را غنيمت شمرديم و او را بسترى كرديم . برخورد كاركنان و پرستاران بيمارستان خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم عال بود؛ خصوصا دكتر خوش اخلاص و حاذق ما كه مرتبا به پدر سر مى زد و سفارش هاى لازم را توصيه مى نمود.
عمل جراى خطر ناك بود، خصوصا براى مغز، خيلى ها گفته بودند كه اين عمل بعيد است موفق باشد و در صد موفقيت آن ناچيز است . ترس و اضطراب دل هاى كوچك فرزندانش كه قد و نيم قد بودند را فرا گرفته بود. همه نالان و گريان به اين طرف و آن طرف مى چرخيدند، و ابر سياه نااميدى سايه اش را بر قلب آنان گسترانده بود. در اين گير و دار دوستى عزيز به نام آقاى پاينده نماز حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را پيشنهاد نمود تا بخوانيم و 133 بار جمله
يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام

اكشف كربى بحق اخيك الحسين عليه السلام

ما نيز با دل شكسته و از همه جا نااميد، دستهايمان را به سوى قادر متعال دراز نموديم و يقين داشتيم كه خداوند ما را يتيم نخواهد كرد. در اين لحظات بسيار حساس و خطر ناك نماز خوانديم و 133 بار آن ذكر شريف را با آه و ناله و اشك و بغض تكرار كرديم و عاجزانه از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام خواستيم تا پدرمان را شفا دهد و عملش موفقيت آميز باشد.
معجزه نازل شد و كرامت پديدار گشت ، مگر مى شود آن علمدار با سخاوت كسى را از درگاهش نااميد برگرداند و حاجتش را برآورده نسازد! حاشا و كلا، او پسر حيدر كرار است و قمر بنى هاشم است .
پدر را از اتاق عمل خارج نمودند و لبخند مليح بر لبان خشكيده ما نشست ، عمل موفقيت آميز بود و در همان ساعات اوليه بعد از عمل به هوش آمد و سر حال بود و انگار نه انگار عملى به اين بزرگى برايش انجام دادند. همه چيز عادى بود و باور نكردنى ، همه چيز حاكى از كرامت و معجزه سپه سالار قافله كربلا بود، ديگران كه باورشان نمى شد، مات و مبهوت ماندند و انگشت به دهان . سبحان الله ! و الحمدالله .
اين سيد بزرگوار و با صفا چهار سال ديگر عمر با بركتى كرد و در كنار فرزندانش زندگى كرد تا اين كه در سال 1373 دار فانى را وداع نمود و به سوى معبود خويش شتافت . روحش شاد و روانش پاك .
182. خانه اى همانند بهشت بود 
در كتابى به نام معجزات حضرت عباس عليه السلام كه يك پاكستانى آن را نوشته است مى خوانيم كه برادرش شيخ جعفر مى گويد:
براى زيارت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام همراه يك سيدى جليل القدر از كربلا عازم نجف گشتيم .
در بين راه يك ساختمان عظيمى را مشاهده كرديم كه اطرافش درختهاى بسيار زيبايى بود. به نظرم رسيد كه ، من كرارا از اينجا عبور كرده ولى چنين ساختمانى را نديده ام ، در فكر بودم كه اين منزل با اين عظمت از آن چه كسى مى باشد؟ در همين وقت كسى در آنجا پيدا شد و گفت : اين منزل از آن من است ، دعوت ميهمانى مرا قبول كنيد و به منزلم بياييد. در اجابت دعوت او، من و آن سيد بزرگوار، كه همراهم بود، وارد ساختمان مزبور شديم . خانه اى همانند بهشت بود كه تمام وسايل راحتى در آن موجود بود.
همه جا سبز و خرم بود. مرغان خوش الحان ، نهرهاى جارى ، درختهاى پرميوه ، گلهاى خوشبو و عطرهاى جالب از همه جاى آن پديدار بود. غرق در تماشا بودم كه يكدفعه ، كنار اين خانه چشمم به منزل ديگرى افتاد كه با ديدن آن تعجب من افزون شد. آن منزل نيز همانند منزل اولى ، از نظر ساختمان و تزيين خارج از حد توصيف و بيان بود. در منزل دوم يك شخصيت بزرگ و نورانى را ديدم كه در وسط آن منزل جلوه گرى مى كرد.
بنده با كمال ادب سلام عرض كردم و ايشان جواب مرحمت فرمودند. نيز به سيدى كه همراه من بود توجه فرموده ، گفتند: اين سيد را، كه ذاكر سيد الشهداء است ، به فلان مقام ببريد و با آب سرد و طعام لذيذاز وى پذيرايى كنيد. هر چيزى كه بخواهد برايش مهيا سازيد. ما را به مقامى بردند كه آنجا آب سرد و طعام لذيذ وجود داشت . من طعام را خوردم تا سير شدم سپس ‍ آن سيد را قسم دادم كه آن مسند نشين صدر خانه كيست ؟ و اين چه مقامى است ؟ سيد فرمود: اسم اين مقام ((وادى مقدس )) است و اسم آن جناب نيز حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مى باشد و اين منزل مال آن عزيز است .
اينجا مقامى است كه در آن همه شهداى كربلا جمع مى شوند و به محضر حضرت سيد الشهداء ابا عبدالله الحسين عليه السلام مى روند.
من به ايشان گفتم در تاريخ خوانده و از ذاكرين امام حسين عليه السلام شنيده ام كه مى گويند: در كربلا هر دو دست حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام قطع شده بود. سيد گفت : بلى بدون شك چنين بوده . به او گفتم براى رخصت آخر، مرا پيش آن حضرت ببريد تا با چشم خود ببينم كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام دست ندارد. وى دوباره مرا به محضر آن جناب برد. لحظه اى كه چشم من به دست بريده آن حضرت افتاد، شروع به گريه كردم و ناگهان بر زبانم خود به خود چند بيت شعر جارى شد كه مفهوم آنها اين بود. دشمنان ، جسم آن حضرت را با تير پاره پاره كردند و مشك آب را تكه تكه ساختند كه با رنج بسيارى آن را از آب پر كرده بود. آن وقت با قلبى اندوهبار و چشم پرنم ، برادر خود امام حسين عليه السلام را صدا زد و گفت : اى مولايم ، اى حسينم ، تمام اميدهايم به خاك سپرده شد. افسوس و صد افسوس كه در رساندن آب به خيمه ها موفق نشدم و اجلم فرا رسيد.
ايشان مى گويد: با شنيدن اين بيت ، حضرت عليه السلام نيز گريه كردند و فرمودند: اى شيخ ، خدا به شماها صبر بدهد. من مصيبتهايى را ديده ام كه اصلا شما از آن اطلاع نداريد.
183. محل علاج تمام دردهاى لاعلاج 
مولف كتاب الخلفاء و تفسير كربلا، محقق بصير آقاى فروغ كاظمى ، مى گويد:
ماه ژوئن سال 1976 ميلادى حس كردم كه انگشتان دست چپ من دارد فلج مى شود. نزد دكترهاى مختلف رفتم ، ولى سودى نداشت و نصف دستم فلج شد.
بالاخره نزديك دكتر مشهور در بيمارستان شهر رفتم كه دكتر ابن سى مصرانام داشت . به دستور ايشان ، از دستم عكس گرفتند و از عكس معلوم شد كه دو استخوان پشت و يك استخوان گردنم از دايره كار خود تجاوز كرده اند و مانع جريان خون در رگهاى دست چپ مى شوند. دكتر با ديدن عكس گفت وضع شما خيلى خطرناك است . و لذا مواظب باشيد گردن را (به وسيله ابزار طبى ) راست نگه داريد.
در اين حال متوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شده ، به درگاه آمدم . زيرا مى دانستم اين درمانگاه محل علاج تمام دردهاى لاعلاج است . به محضر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام توسل جستم و عرض كردم : مولاى من ، اگر اين مرض من خوب شدنى نيست ، پس مرگم را برسان ، و گرنه كرامت و عنايت خود را نشان بده !
پس از آن به خانه آمدم و خوابيدم . شب را به آرامى گذراندم و صبح احساس كردم كه در دست فلج شده ام . حالت برق گرفتگى ايجاد شده است . خلاصه ، طى مدت سه روز، دستم كاملا شفا يافت و اكنون كه 17 سال از آن جريان مى گذرد، هيچ دردى در دستم احساس نمى كنم و حتى توانايى دست چپم بيشتر از دست راست مى باشد!
184. من از خدا خواهش كردم و او محبت كرد 
حجه الاسلام و المسلمين جناب آقاى سيد على مدرسى ، از وعاظ محترم قم ، كرامت ذيل را مرقوم داشته اند:
آيه الله آخوند ملا معصوم على همدانى - رضوان الله تعالى عليه - يكى از علماى بزرگ و وارسته شيعه بودند كه در آستانه پيروزى انقلاب در گذشتند. ايشان نقل كردند:
زمانى كه در كربلا بودم ، بچه اى از بالاى مناره پرت شد. پدرش با دست اشاره كرد و گفت : بمان ! بچه در هوا معلق ماند. كنار گنبد حضرت عباس ‍ عليه السلام ، نردبان آوردند بچه را گرفتند به زمين آوردند. پس از اين جريان فهميدم كه پدرش آدم فوق العاده اى است به سراغ او رفتم پرسيدم شما چكاره ايد؟ گفت من حمالم و بار مى برم . از اول جوانى تصميم گرفتم ، هيچ گناهى نكنم و نكردم . يك عمر خدا فرمود من اطاعت كردم ؛ حال يك دفعه هم من از خدا خواهش كردم و او محبت كرد.
185. شفاى پس از توسل 
جناب مستطاب حجة الاسلام و المسلمين آيه الله آقاى حاج شيخ محمد تقى وحيدى گلپايگانى دامت بركاته نقل كردند:
قبل از عيد نوروز سال 1380 شمسى با خانواده به عتبات عاليات مشرف شده بوديم ، همسرم در عراق مريض شد، بعد از آنكه چند روزى معالجه كرديم موثر واقع نشد و صدمه هاى زيادى ديديم . از بس مستاصل شدم گفتم : خداوندا! صحيح و سالم اقلا به ايران برسيم ، يك روز قبل از حركت به طرف ايران من و همسرم از قافله جدا شديم و به حرم مطهر حضرت امام حسين عليه السلام و سپس به حرم مطهر حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام رفتيم ، هر كدام با حضرت جدا جدا حرفهايمان را زديم . حاجيه خانم خطاب به حضرت عباس عليه السلام نموده گفتند: اگر شفايم ندهيد شكايت شما را به پدرت على عليه السلام و مادرت فاطمه زهرا عليهاالسلام مى كنم . آنا درد مرتفع شد و شفا يافت ، وقتى كه به سلامت و مقضى المرام به ايران بازگشتيم حاجيه خانم در تهران خواب ديد كه در مسجد كوفه در مقام امام زين العابدين عليه السلام هستيم ، خانمى خيلى محجبه و مجلله پاكتى در بسته به ايشان به عنوان قبولى اعمال داد، كه لاك و مهر شده بود.
186. حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را در بيدارى مشاهده نموده
حجه الاسلام و المسلمين آقاى سيد شهاب الدين حسينى قمى ، در نوشته اى در تاريخ 8/1/76 شمسى مرقوم داشته اند:
پدر بزرگوارم آيت الله آقاى سيدابوالفضل حسينى ، كه از عباد وزهاد و علماى كهنسال و بقيه الماضين بودند، كرارا براى من به طور خصوصى و نيز در محافل عمومى در زمانى كه اشخاصى از خودى و برادران عزيزم و ديگران در خدمتشان بوديم ، كراماتى از حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام نقل مى فرمودند كه به طور خلاصه به قسمتى از آنها اشاره مى شود: فرمودند: در سن حدود ده سالگى به مرضى صعب العلاج مبتلا شدم كه خيلى از آن رنج مى بردم . مادرم ، كه از خانمهاى متدينه و اهل نماز و ذكر و روضه بود، خيلى از كسالت من ناراحت بود و براى من دعا مى كرد.
يادم هست روزى مادرم به مجلس روضه اى كه در همسايگى خانه ما بود رفته بود و من تنها در خانه و با حالت بيمارى به سر مى بردم . ناگهان ديدم در طرف راست من افراد مهاجمى كه تعدادشان حدود 20 نفر بود، با قيافه هاى عجيبى در چند قدمى من ظاهر شدند و مى خواستند به طرف من حمله كنند كه وجود مقدس حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برق آسا سوار بر اسبى زيبا و با قامتى رشيد و نورانى ولى دستهاى مباركشان بريده و زانوهاى مباركشان از زين و سر اسب بالاتر (همان گونه كه وصفشان در كتابها ذكر شده و وعاظ باز گو مى كنند) ظاهر شدند و با يك حركت آن بزرگوار، افراد مهاجم فرار كردند.
مجددا از سمت چپ من مهاجمين ديگرى كه اين بار تعدادشان كمتر بود حمله كردند، كه دوباره با يك حركت و نهيب آن حضرت فرار كردند و باز مرتبه سوم همان افراد اول از سمت راست حمله كردند كه باز هم با نهيب شديدتر آن حضرت فرار كرده و ديگر بازنگشتند و اين جانب مورد عنايت و لطف و بزرگوارى آن حضرت قرار گرفتم .
مادرم وقتى از مجلس روضه و توسل برگشت و شرح حال خود را برايش ‍ بازگو كردم به شكرانه اين عنايت بزرگ بسيار خوشحال شد. آن عالم وارسته و بزرگوار به دفعات تاكنون مورد توجه عجيب حضرات معصومين ارواحنا فداهم قرار گرفته اند و از آن جمله ماجرايى است كه چندى قبل اينچنين نقل فرمودند: خدمت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم رسيدم . آن حضرت محزون و ناراحت بودند. مقام والاى حضرت على عليه السلام به من افتخار همنشينى بخشيده ، من مانند فرزند دست بر شانه مباركشان گذاشته بودم و آن حضرت براى شفاى دردم كاهو با روغن زيتون آماده مى فرمودند، كه قاشقى از آن را خوردم و نتيجه فورى آن را هم ديدم ، و اگر كسى بيشتر عاشق و طالب ديدن و شنيدن است بايد حضورا خدمت ايشان رسد تا از بيان گرم و نفسهاى پاكشان استفاده معنوى و روحانى ببرد.
من اين مشاهدات بزرگ و كم نظير را در بسيارى از محافل و مجالس علما و بزرگان وروى منبرها و در همه جا و هميشه نقل كرده ام و هر كس از هر گروهى شنيده ، اشكش جارى شده است و از مقام منيع آن حضرات معصوم طلب حاجت و كمك كرده است .
187. پناه درماندگان 
از شيخ محمد سعيد آل آقا نقل شده است كه گفت :
در كربلا يك مرد و زن نو عروس زندگى مى كردند. يك شب شوهر آن زن ديد همسرش خلخال در پاى ندارد. زن فراموش كرده بود كه خلخال را در كجا گذاشته است و در نتيجه شوهرش او را تهديد به كشتن كرد. زن ، از ترس ‍ شوهر، به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آن پناه درماندگان ، پناهنده شد و شب را در آنجا ماند. آخر شب خادمين حرم براى جارو و نظافت آمده و به وى مى گويند: خانم ، از حرم بيرون رويد، ما در اينجا كار داريم .
زن مى گويد: تا حاجت نگيرم ، نمى روم !
پس از آنكه واقعه را مى فهمند، مى گويند: ما همراه تو براى شفاعت نزد شوهرت مى آييم . مى گويد: محال است از اينجا بروم و سپس هاى مى گريد و مى گويد: يا اباالفضل (دخيلك ). در اين حين گاوى را ديدند كه شتابان خود را به صحن مطهر قمر بنى هاشم عليه السلام رسانيد و در آنجا استفراغ كرد و خلخال آن زن را، كه صبح همراه با علفهاى باغچه شان خورده بود، بيرون آورد. (1)
188. حاجت شما را حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برآورده ساخت
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ ابراهيم ثقفى زيد عزه العالى سه كرامت به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام ارسال داشته اند:
1. چند سال قبل يكى از محبان مخلص اهل بيت عليهم السلام موسوم به آقاى هدايتى مجلسى به نام قمر بنى هاشم عليه السلام داشت . مجلس ‍ طرف صبح تشكيل مى شد و لذا صبحانه هم مى دادند. يك روز بنده به قصد شركت در آن مجلس به منزل ايشان رفتم و ايشان از ديدن من خوشحال شد. بعد از سلام و عليك ، به ايشان گفتم سلام لربى طمع نيست ! حاجتى هم دارم كه آمده ام . آقاى هدايتى گفت : حاجت شما را حضرت ابوالفضل عليه السلام برآورده ساخت . از آنجا بيرون آمدم . حاجتم در واقع ، گرفتن بليط قطار براى رفتن به اهواز بود كه در آن زمان كار آسان نبود. سپس ‍ به يكى از دوستانم در ايستگاه قطار زنگ زدم ، و در خواست خود را با او در ميان گذاشتم . گفت : اجازه بده ببينم مى توانم كارى بكنم ؟ بعد با مسئولين بليط قطار اهواز تماس گرفته برايم بليط تهيه كرد، آن هم بليط درجه يك را! خلاصه در ظرف دو سه دقيقه ، به بركت آن مجلس قمر بنى هاش ‍ عليه السلام بليط براى ما تهيه شد.
189. روبروى حرم قمر بنى هاشم عليه السلام با كسى دعوا مى كند
2. داستان دوم در كربلا واقع شده است . شخصى به نام هادى حمال ، كه يكى از اشرار كربلا محسوب مى شد و بسيار فرد شرور و وقوى يى بود، يك روز در حاليكه توجه نداشته است روبروى حرم قمر بنى هاشم عليه السلام با كسى دعوا مى كند و با مشتى او را به زمين مى زند. سپس متوجه مى شود كه شخص مضروب و كتك خورده ، از سينه زنهاى قمر بنى هاشم عليه السلام بوده و كتك زدن وى نيز جلوى حرم صورت گرفته است . ((هادى حمال )) شور جرئت نمى كند داخل حرم بشود، و هر كار مى كنند وارد حرم بشود، از ترس اينكه مبادا حضرت او را بزند وارد نمى شود! مقصود اين است كه ، اشرار و بدها هم در كربلا از حضرت ابوالفضل عليه السلام حساب مى برند و مى ترسند و جدا معتقد به اين معنا هستند.
190. الان به صانع و خداى اين جهان ايمان آورديم 
3. داستان سوم را ايشان از جناب مستطاب حجه الاسلام حاج سيد محمد على جواهرى نقل كردند كه از دوستان حاج آقا ثقفى و بنده هستند و اين جانب ، سيد مصطفى حسينى ، هم از ايشان شنيده ام . اين كرامت هم مربوط به كربلاست .
شخصى بود كه از نظر اعتقادى فردى ضعيف الايمان محسوب مى شد و هر چه آقاى جواهرى بر وجود صانع و خداوند دليل و برهان مى آورد آن شخص ضعيف الاعتقاد قبول نمى كرد. روزى به آقاى جواهرى مى گويد: من اين حرفها را نمى فهمم ، اما اگر شما به قمر بنى هاشم عليه السلام قسم بخورى كه خداى وجود دارد مى پذيرم ! آقاى جواهرى مذكور با كمال شرمندگى از ساحت خداوند و عبدصالح وى ، حضرت ابوالفضل عليه السلام ، قسم ياد مى كند كه : به قمر بنى هاشم سوگند، اين جهان صانع و خدايى دارد. شخص ضعيف الاعتقاد مى بيند آقاى جواهرى قسم به قمر بنى هاشم عليه السلام خورد و بلايى نازل نشد، مى گويد الان به صانع و خداى اين جهان ايمان آوردم .
غرض ، حضرت ابوالفضل عليه السلام شخصيتى است كه اين طور مورد اعتقاد طبقات مختلف مردم ، حتى اشخاص ضعيف الايمان ، است .
191. آقايان ، حضرت عباس عليه السلام آن دختر را شفا داد! 
جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد حسين موسوى دو كرامت از پدر محترمشان به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام نوشته اند:
1. اين جانب حاج سيد بابا موسوى نجاتى ، در سال 1347 هجرى شمسى ، همراه با ده نفر از برداران و اقوام و عشيره خود، عازم كربلا شديم و چون همسفران من همه مثل خودم ، قاچاق به كربلا آمده بودند، معمولا در حين زيارت با هم بوديم . يكى از روزها، كه من و ساير همسفران در يكى از رواقهاى حرم حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام بوديم ، ديديم يك فرد عرب دخترى حدودا هشت ساله را كنار ضريح حضرت اباالفضل العباس عليه السلام آورده ، با يك شال سبزرنگ محكم به ضريح مطهر بست . حال دختر به حدى بد بود كه قابل ذكر نيست . از شدت بيمارى ، تمام اعضاى بدنش طورى مى لرزيد كه هيچ بيننده اى قادر نبود چند دقيقه مستمرا به او نگاه كند. شدت اضطراب و لرزش بدن او فضاى حرم مطهر را منقلب كرد، و مردم بلا استثنا به حال او گريه مى كردند. پدر دختر مى گفت : از دكترها مايوس شده ام .
من چون ناراحتى قلبى داشتم ، حرم را ترك كردم و به مسافر خانه رفتم ، ولى رفقا در حرم ماندند. پس از نيم ساعت يكى از همسفران به نام حاج محبعلى باباخانى از اهالى كليجه زنجان ، كه فعلا درحال حيات است ، باهيجان خاصى وارد مسافرخانه شد و در حاليكه يك تكه پارچه سبز در دستش بود، با حالت خاصى گفت : آقايان ، حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام آن دختر مريض را كه در حرم مطهر ديده بوديد، شفا داد، و ما لباس او را پاره پاره كرده تقسيم نموديم . اين ، پاره اى از شال سبز رنگ اوست !
192. تو مداحى نكن !
2. نيز در همان سفر، به چشم خود ديدم كه ، در كنار ضريح حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام يكى از سادات محل به نام سيد رضى شديدا به يك مداح اهل بيت كه اهل تبريز بود اعتراض كرد كه ، تو مداحى نكن و نخوان ! و آن مداح تبريزى دلشكسته نشست و ديگر مداحى نكرد و نخواند، ولى سيد رضى هم ديوانه شد و پس از حدود پنج سال ، هنگام دفن يكى از سادات محل به نام سيد عادل و ليارانى بشدت گريه كرد و حالش خوب شد!

عنايت حضرت قمر بنى هاشم (ع) به شيعيان (181-195)
181. يا علمدار كربلا به داد پدرم برس 
سيد كاظم موسوى كربلايى يكى از خادمان و ارادتمندان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و برادر بزرگوارش ابوالفضل العباس ‍ عليهماالسلام در كربلا بود؛ سيدى با اخلاص ، متواضع و خير خواه مردم بود، آزارش به كسى نمى رسيد و بسيار ساده زيست و صاف و صادق بود و عمرى در جوار مراقد مقدس امامان معصوم عليهم السلام در عراق سپرى نمود، كه با آمدن بعثى هاى ظالم ، او و خانواده اش و بسيارى از شيعيان ديگر مجبور به ترك خانه و كاشانه خويش نمودند و بالا جبار راهى ايران كردند.
روزها مى گذشت و حسرت بازگشت به وطن به دل همه ماند، غروب آفتاب كه مى شد، احساس غربت و تنهايى چند برابر جلوه مى كرد، شوق آن ديار مقدس همه را حيران و افسرده كرده بود و راهى جز صبر و تضرع و زارى به درگاه قادر متعال نبود.
در اين ير و دار و انبوه غصه ها و مرارت ها، پدر به بيمارى نامعلومى مبتلا گشت ، سر درد شديد، اختلال حواس ، و ضعف و عجز پدر را به تدريج ناتوان و فرسوده كرد. به چندين پزشك در شهر قم مراجعه كرديم و كسى نتوانست تشخيص دهد كه آن بيمارى چيست ؟ او را به بيمارستان ... منتقل كرديم و 18 روز در آن جا بسترى نموديم و با آن همه آزمايش و عكس ‍ بردارى ، نتوانستند بيمارى او را تشخيص دهند و هر كدام چيزى مى گفتند و سرانجام مرخص كردند. پدر همچنان زجر مى كشيد و بى درمان مانده بود.
آخر الامر بعضى از آشنايان و دوستان اشاره كردند كه او را نزديك جراح متخصص در تهران ببريم ، ما نيز فورى او را نزد دكتر برقعى كه پزشكى ماهر و باهوشى بود، برديم . فى النور تشخيص داد و گفت ايشان مبتلا به تومور مغزى است و بايد فورا عمل شود! ما نيز فرصت را غنيمت شمرديم و او را بسترى كرديم . برخورد كاركنان و پرستاران بيمارستان خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم عال بود؛ خصوصا دكتر خوش اخلاص و حاذق ما كه مرتبا به پدر سر مى زد و سفارش هاى لازم را توصيه مى نمود.
عمل جراى خطر ناك بود، خصوصا براى مغز، خيلى ها گفته بودند كه اين عمل بعيد است موفق باشد و در صد موفقيت آن ناچيز است . ترس و اضطراب دل هاى كوچك فرزندانش كه قد و نيم قد بودند را فرا گرفته بود. همه نالان و گريان به اين طرف و آن طرف مى چرخيدند، و ابر سياه نااميدى سايه اش را بر قلب آنان گسترانده بود. در اين گير و دار دوستى عزيز به نام آقاى پاينده نماز حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را پيشنهاد نمود تا بخوانيم و 133 بار جمله
يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام

اكشف كربى بحق اخيك الحسين عليه السلام

ما نيز با دل شكسته و از همه جا نااميد، دستهايمان را به سوى قادر متعال دراز نموديم و يقين داشتيم كه خداوند ما را يتيم نخواهد كرد. در اين لحظات بسيار حساس و خطر ناك نماز خوانديم و 133 بار آن ذكر شريف را با آه و ناله و اشك و بغض تكرار كرديم و عاجزانه از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام خواستيم تا پدرمان را شفا دهد و عملش موفقيت آميز باشد.
معجزه نازل شد و كرامت پديدار گشت ، مگر مى شود آن علمدار با سخاوت كسى را از درگاهش نااميد برگرداند و حاجتش را برآورده نسازد! حاشا و كلا، او پسر حيدر كرار است و قمر بنى هاشم است .
پدر را از اتاق عمل خارج نمودند و لبخند مليح بر لبان خشكيده ما نشست ، عمل موفقيت آميز بود و در همان ساعات اوليه بعد از عمل به هوش آمد و سر حال بود و انگار نه انگار عملى به اين بزرگى برايش انجام دادند. همه چيز عادى بود و باور نكردنى ، همه چيز حاكى از كرامت و معجزه سپه سالار قافله كربلا بود، ديگران كه باورشان نمى شد، مات و مبهوت ماندند و انگشت به دهان . سبحان الله ! و الحمدالله .
اين سيد بزرگوار و با صفا چهار سال ديگر عمر با بركتى كرد و در كنار فرزندانش زندگى كرد تا اين كه در سال 1373 دار فانى را وداع نمود و به سوى معبود خويش شتافت . روحش شاد و روانش پاك .
182. خانه اى همانند بهشت بود 
در كتابى به نام معجزات حضرت عباس عليه السلام كه يك پاكستانى آن را نوشته است مى خوانيم كه برادرش شيخ جعفر مى گويد:
براى زيارت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام همراه يك سيدى جليل القدر از كربلا عازم نجف گشتيم .
در بين راه يك ساختمان عظيمى را مشاهده كرديم كه اطرافش درختهاى بسيار زيبايى بود. به نظرم رسيد كه ، من كرارا از اينجا عبور كرده ولى چنين ساختمانى را نديده ام ، در فكر بودم كه اين منزل با اين عظمت از آن چه كسى مى باشد؟ در همين وقت كسى در آنجا پيدا شد و گفت : اين منزل از آن من است ، دعوت ميهمانى مرا قبول كنيد و به منزلم بياييد. در اجابت دعوت او، من و آن سيد بزرگوار، كه همراهم بود، وارد ساختمان مزبور شديم . خانه اى همانند بهشت بود كه تمام وسايل راحتى در آن موجود بود.
همه جا سبز و خرم بود. مرغان خوش الحان ، نهرهاى جارى ، درختهاى پرميوه ، گلهاى خوشبو و عطرهاى جالب از همه جاى آن پديدار بود. غرق در تماشا بودم كه يكدفعه ، كنار اين خانه چشمم به منزل ديگرى افتاد كه با ديدن آن تعجب من افزون شد. آن منزل نيز همانند منزل اولى ، از نظر ساختمان و تزيين خارج از حد توصيف و بيان بود. در منزل دوم يك شخصيت بزرگ و نورانى را ديدم كه در وسط آن منزل جلوه گرى مى كرد.
بنده با كمال ادب سلام عرض كردم و ايشان جواب مرحمت فرمودند. نيز به سيدى كه همراه من بود توجه فرموده ، گفتند: اين سيد را، كه ذاكر سيد الشهداء است ، به فلان مقام ببريد و با آب سرد و طعام لذيذاز وى پذيرايى كنيد. هر چيزى كه بخواهد برايش مهيا سازيد. ما را به مقامى بردند كه آنجا آب سرد و طعام لذيذ وجود داشت . من طعام را خوردم تا سير شدم سپس ‍ آن سيد را قسم دادم كه آن مسند نشين صدر خانه كيست ؟ و اين چه مقامى است ؟ سيد فرمود: اسم اين مقام ((وادى مقدس )) است و اسم آن جناب نيز حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مى باشد و اين منزل مال آن عزيز است .
اينجا مقامى است كه در آن همه شهداى كربلا جمع مى شوند و به محضر حضرت سيد الشهداء ابا عبدالله الحسين عليه السلام مى روند.
من به ايشان گفتم در تاريخ خوانده و از ذاكرين امام حسين عليه السلام شنيده ام كه مى گويند: در كربلا هر دو دست حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام قطع شده بود. سيد گفت : بلى بدون شك چنين بوده . به او گفتم براى رخصت آخر، مرا پيش آن حضرت ببريد تا با چشم خود ببينم كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام دست ندارد. وى دوباره مرا به محضر آن جناب برد. لحظه اى كه چشم من به دست بريده آن حضرت افتاد، شروع به گريه كردم و ناگهان بر زبانم خود به خود چند بيت شعر جارى شد كه مفهوم آنها اين بود. دشمنان ، جسم آن حضرت را با تير پاره پاره كردند و مشك آب را تكه تكه ساختند كه با رنج بسيارى آن را از آب پر كرده بود. آن وقت با قلبى اندوهبار و چشم پرنم ، برادر خود امام حسين عليه السلام را صدا زد و گفت : اى مولايم ، اى حسينم ، تمام اميدهايم به خاك سپرده شد. افسوس و صد افسوس كه در رساندن آب به خيمه ها موفق نشدم و اجلم فرا رسيد.
ايشان مى گويد: با شنيدن اين بيت ، حضرت عليه السلام نيز گريه كردند و فرمودند: اى شيخ ، خدا به شماها صبر بدهد. من مصيبتهايى را ديده ام كه اصلا شما از آن اطلاع نداريد.
183. محل علاج تمام دردهاى لاعلاج 
مولف كتاب الخلفاء و تفسير كربلا، محقق بصير آقاى فروغ كاظمى ، مى گويد:
ماه ژوئن سال 1976 ميلادى حس كردم كه انگشتان دست چپ من دارد فلج مى شود. نزد دكترهاى مختلف رفتم ، ولى سودى نداشت و نصف دستم فلج شد.
بالاخره نزديك دكتر مشهور در بيمارستان شهر رفتم كه دكتر ابن سى مصرانام داشت . به دستور ايشان ، از دستم عكس گرفتند و از عكس معلوم شد كه دو استخوان پشت و يك استخوان گردنم از دايره كار خود تجاوز كرده اند و مانع جريان خون در رگهاى دست چپ مى شوند. دكتر با ديدن عكس گفت وضع شما خيلى خطرناك است . و لذا مواظب باشيد گردن را (به وسيله ابزار طبى ) راست نگه داريد.
در اين حال متوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شده ، به درگاه آمدم . زيرا مى دانستم اين درمانگاه محل علاج تمام دردهاى لاعلاج است . به محضر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام توسل جستم و عرض كردم : مولاى من ، اگر اين مرض من خوب شدنى نيست ، پس مرگم را برسان ، و گرنه كرامت و عنايت خود را نشان بده !
پس از آن به خانه آمدم و خوابيدم . شب را به آرامى گذراندم و صبح احساس كردم كه در دست فلج شده ام . حالت برق گرفتگى ايجاد شده است . خلاصه ، طى مدت سه روز، دستم كاملا شفا يافت و اكنون كه 17 سال از آن جريان مى گذرد، هيچ دردى در دستم احساس نمى كنم و حتى توانايى دست چپم بيشتر از دست راست مى باشد!
184. من از خدا خواهش كردم و او محبت كرد 
حجه الاسلام و المسلمين جناب آقاى سيد على مدرسى ، از وعاظ محترم قم ، كرامت ذيل را مرقوم داشته اند:
آيه الله آخوند ملا معصوم على همدانى - رضوان الله تعالى عليه - يكى از علماى بزرگ و وارسته شيعه بودند كه در آستانه پيروزى انقلاب در گذشتند. ايشان نقل كردند:
زمانى كه در كربلا بودم ، بچه اى از بالاى مناره پرت شد. پدرش با دست اشاره كرد و گفت : بمان ! بچه در هوا معلق ماند. كنار گنبد حضرت عباس ‍ عليه السلام ، نردبان آوردند بچه را گرفتند به زمين آوردند. پس از اين جريان فهميدم كه پدرش آدم فوق العاده اى است به سراغ او رفتم پرسيدم شما چكاره ايد؟ گفت من حمالم و بار مى برم . از اول جوانى تصميم گرفتم ، هيچ گناهى نكنم و نكردم . يك عمر خدا فرمود من اطاعت كردم ؛ حال يك دفعه هم من از خدا خواهش كردم و او محبت كرد.
185. شفاى پس از توسل 
جناب مستطاب حجة الاسلام و المسلمين آيه الله آقاى حاج شيخ محمد تقى وحيدى گلپايگانى دامت بركاته نقل كردند:
قبل از عيد نوروز سال 1380 شمسى با خانواده به عتبات عاليات مشرف شده بوديم ، همسرم در عراق مريض شد، بعد از آنكه چند روزى معالجه كرديم موثر واقع نشد و صدمه هاى زيادى ديديم . از بس مستاصل شدم گفتم : خداوندا! صحيح و سالم اقلا به ايران برسيم ، يك روز قبل از حركت به طرف ايران من و همسرم از قافله جدا شديم و به حرم مطهر حضرت امام حسين عليه السلام و سپس به حرم مطهر حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام رفتيم ، هر كدام با حضرت جدا جدا حرفهايمان را زديم . حاجيه خانم خطاب به حضرت عباس عليه السلام نموده گفتند: اگر شفايم ندهيد شكايت شما را به پدرت على عليه السلام و مادرت فاطمه زهرا عليهاالسلام مى كنم . آنا درد مرتفع شد و شفا يافت ، وقتى كه به سلامت و مقضى المرام به ايران بازگشتيم حاجيه خانم در تهران خواب ديد كه در مسجد كوفه در مقام امام زين العابدين عليه السلام هستيم ، خانمى خيلى محجبه و مجلله پاكتى در بسته به ايشان به عنوان قبولى اعمال داد، كه لاك و مهر شده بود.
186. حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را در بيدارى مشاهده نموده
حجه الاسلام و المسلمين آقاى سيد شهاب الدين حسينى قمى ، در نوشته اى در تاريخ 8/1/76 شمسى مرقوم داشته اند:
پدر بزرگوارم آيت الله آقاى سيدابوالفضل حسينى ، كه از عباد وزهاد و علماى كهنسال و بقيه الماضين بودند، كرارا براى من به طور خصوصى و نيز در محافل عمومى در زمانى كه اشخاصى از خودى و برادران عزيزم و ديگران در خدمتشان بوديم ، كراماتى از حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام نقل مى فرمودند كه به طور خلاصه به قسمتى از آنها اشاره مى شود: فرمودند: در سن حدود ده سالگى به مرضى صعب العلاج مبتلا شدم كه خيلى از آن رنج مى بردم . مادرم ، كه از خانمهاى متدينه و اهل نماز و ذكر و روضه بود، خيلى از كسالت من ناراحت بود و براى من دعا مى كرد.
يادم هست روزى مادرم به مجلس روضه اى كه در همسايگى خانه ما بود رفته بود و من تنها در خانه و با حالت بيمارى به سر مى بردم . ناگهان ديدم در طرف راست من افراد مهاجمى كه تعدادشان حدود 20 نفر بود، با قيافه هاى عجيبى در چند قدمى من ظاهر شدند و مى خواستند به طرف من حمله كنند كه وجود مقدس حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برق آسا سوار بر اسبى زيبا و با قامتى رشيد و نورانى ولى دستهاى مباركشان بريده و زانوهاى مباركشان از زين و سر اسب بالاتر (همان گونه كه وصفشان در كتابها ذكر شده و وعاظ باز گو مى كنند) ظاهر شدند و با يك حركت آن بزرگوار، افراد مهاجم فرار كردند.
مجددا از سمت چپ من مهاجمين ديگرى كه اين بار تعدادشان كمتر بود حمله كردند، كه دوباره با يك حركت و نهيب آن حضرت فرار كردند و باز مرتبه سوم همان افراد اول از سمت راست حمله كردند كه باز هم با نهيب شديدتر آن حضرت فرار كرده و ديگر بازنگشتند و اين جانب مورد عنايت و لطف و بزرگوارى آن حضرت قرار گرفتم .
مادرم وقتى از مجلس روضه و توسل برگشت و شرح حال خود را برايش ‍ بازگو كردم به شكرانه اين عنايت بزرگ بسيار خوشحال شد. آن عالم وارسته و بزرگوار به دفعات تاكنون مورد توجه عجيب حضرات معصومين ارواحنا فداهم قرار گرفته اند و از آن جمله ماجرايى است كه چندى قبل اينچنين نقل فرمودند: خدمت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم رسيدم . آن حضرت محزون و ناراحت بودند. مقام والاى حضرت على عليه السلام به من افتخار همنشينى بخشيده ، من مانند فرزند دست بر شانه مباركشان گذاشته بودم و آن حضرت براى شفاى دردم كاهو با روغن زيتون آماده مى فرمودند، كه قاشقى از آن را خوردم و نتيجه فورى آن را هم ديدم ، و اگر كسى بيشتر عاشق و طالب ديدن و شنيدن است بايد حضورا خدمت ايشان رسد تا از بيان گرم و نفسهاى پاكشان استفاده معنوى و روحانى ببرد.
من اين مشاهدات بزرگ و كم نظير را در بسيارى از محافل و مجالس علما و بزرگان وروى منبرها و در همه جا و هميشه نقل كرده ام و هر كس از هر گروهى شنيده ، اشكش جارى شده است و از مقام منيع آن حضرات معصوم طلب حاجت و كمك كرده است .
187. پناه درماندگان 
از شيخ محمد سعيد آل آقا نقل شده است كه گفت :
در كربلا يك مرد و زن نو عروس زندگى مى كردند. يك شب شوهر آن زن ديد همسرش خلخال در پاى ندارد. زن فراموش كرده بود كه خلخال را در كجا گذاشته است و در نتيجه شوهرش او را تهديد به كشتن كرد. زن ، از ترس ‍ شوهر، به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آن پناه درماندگان ، پناهنده شد و شب را در آنجا ماند. آخر شب خادمين حرم براى جارو و نظافت آمده و به وى مى گويند: خانم ، از حرم بيرون رويد، ما در اينجا كار داريم .
زن مى گويد: تا حاجت نگيرم ، نمى روم !
پس از آنكه واقعه را مى فهمند، مى گويند: ما همراه تو براى شفاعت نزد شوهرت مى آييم . مى گويد: محال است از اينجا بروم و سپس هاى مى گريد و مى گويد: يا اباالفضل (دخيلك ). در اين حين گاوى را ديدند كه شتابان خود را به صحن مطهر قمر بنى هاشم عليه السلام رسانيد و در آنجا استفراغ كرد و خلخال آن زن را، كه صبح همراه با علفهاى باغچه شان خورده بود، بيرون آورد. (1)
188. حاجت شما را حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برآورده ساخت
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ ابراهيم ثقفى زيد عزه العالى سه كرامت به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام ارسال داشته اند:
1. چند سال قبل يكى از محبان مخلص اهل بيت عليهم السلام موسوم به آقاى هدايتى مجلسى به نام قمر بنى هاشم عليه السلام داشت . مجلس ‍ طرف صبح تشكيل مى شد و لذا صبحانه هم مى دادند. يك روز بنده به قصد شركت در آن مجلس به منزل ايشان رفتم و ايشان از ديدن من خوشحال شد. بعد از سلام و عليك ، به ايشان گفتم سلام لربى طمع نيست ! حاجتى هم دارم كه آمده ام . آقاى هدايتى گفت : حاجت شما را حضرت ابوالفضل عليه السلام برآورده ساخت . از آنجا بيرون آمدم . حاجتم در واقع ، گرفتن بليط قطار براى رفتن به اهواز بود كه در آن زمان كار آسان نبود. سپس ‍ به يكى از دوستانم در ايستگاه قطار زنگ زدم ، و در خواست خود را با او در ميان گذاشتم . گفت : اجازه بده ببينم مى توانم كارى بكنم ؟ بعد با مسئولين بليط قطار اهواز تماس گرفته برايم بليط تهيه كرد، آن هم بليط درجه يك را! خلاصه در ظرف دو سه دقيقه ، به بركت آن مجلس قمر بنى هاش ‍ عليه السلام بليط براى ما تهيه شد.
189. روبروى حرم قمر بنى هاشم عليه السلام با كسى دعوا مى كند
2. داستان دوم در كربلا واقع شده است . شخصى به نام هادى حمال ، كه يكى از اشرار كربلا محسوب مى شد و بسيار فرد شرور و وقوى يى بود، يك روز در حاليكه توجه نداشته است روبروى حرم قمر بنى هاشم عليه السلام با كسى دعوا مى كند و با مشتى او را به زمين مى زند. سپس متوجه مى شود كه شخص مضروب و كتك خورده ، از سينه زنهاى قمر بنى هاشم عليه السلام بوده و كتك زدن وى نيز جلوى حرم صورت گرفته است . ((هادى حمال )) شور جرئت نمى كند داخل حرم بشود، و هر كار مى كنند وارد حرم بشود، از ترس اينكه مبادا حضرت او را بزند وارد نمى شود! مقصود اين است كه ، اشرار و بدها هم در كربلا از حضرت ابوالفضل عليه السلام حساب مى برند و مى ترسند و جدا معتقد به اين معنا هستند.
190. الان به صانع و خداى اين جهان ايمان آورديم 
3. داستان سوم را ايشان از جناب مستطاب حجه الاسلام حاج سيد محمد على جواهرى نقل كردند كه از دوستان حاج آقا ثقفى و بنده هستند و اين جانب ، سيد مصطفى حسينى ، هم از ايشان شنيده ام . اين كرامت هم مربوط به كربلاست .
شخصى بود كه از نظر اعتقادى فردى ضعيف الايمان محسوب مى شد و هر چه آقاى جواهرى بر وجود صانع و خداوند دليل و برهان مى آورد آن شخص ضعيف الاعتقاد قبول نمى كرد. روزى به آقاى جواهرى مى گويد: من اين حرفها را نمى فهمم ، اما اگر شما به قمر بنى هاشم عليه السلام قسم بخورى كه خداى وجود دارد مى پذيرم ! آقاى جواهرى مذكور با كمال شرمندگى از ساحت خداوند و عبدصالح وى ، حضرت ابوالفضل عليه السلام ، قسم ياد مى كند كه : به قمر بنى هاشم سوگند، اين جهان صانع و خدايى دارد. شخص ضعيف الاعتقاد مى بيند آقاى جواهرى قسم به قمر بنى هاشم عليه السلام خورد و بلايى نازل نشد، مى گويد الان به صانع و خداى اين جهان ايمان آوردم .
غرض ، حضرت ابوالفضل عليه السلام شخصيتى است كه اين طور مورد اعتقاد طبقات مختلف مردم ، حتى اشخاص ضعيف الايمان ، است .
191. آقايان ، حضرت عباس عليه السلام آن دختر را شفا داد! 
جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد حسين موسوى دو كرامت از پدر محترمشان به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام نوشته اند:
1. اين جانب حاج سيد بابا موسوى نجاتى ، در سال 1347 هجرى شمسى ، همراه با ده نفر از برداران و اقوام و عشيره خود، عازم كربلا شديم و چون همسفران من همه مثل خودم ، قاچاق به كربلا آمده بودند، معمولا در حين زيارت با هم بوديم . يكى از روزها، كه من و ساير همسفران در يكى از رواقهاى حرم حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام بوديم ، ديديم يك فرد عرب دخترى حدودا هشت ساله را كنار ضريح حضرت اباالفضل العباس عليه السلام آورده ، با يك شال سبزرنگ محكم به ضريح مطهر بست . حال دختر به حدى بد بود كه قابل ذكر نيست . از شدت بيمارى ، تمام اعضاى بدنش طورى مى لرزيد كه هيچ بيننده اى قادر نبود چند دقيقه مستمرا به او نگاه كند. شدت اضطراب و لرزش بدن او فضاى حرم مطهر را منقلب كرد، و مردم بلا استثنا به حال او گريه مى كردند. پدر دختر مى گفت : از دكترها مايوس شده ام .
من چون ناراحتى قلبى داشتم ، حرم را ترك كردم و به مسافر خانه رفتم ، ولى رفقا در حرم ماندند. پس از نيم ساعت يكى از همسفران به نام حاج محبعلى باباخانى از اهالى كليجه زنجان ، كه فعلا درحال حيات است ، باهيجان خاصى وارد مسافرخانه شد و در حاليكه يك تكه پارچه سبز در دستش بود، با حالت خاصى گفت : آقايان ، حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام آن دختر مريض را كه در حرم مطهر ديده بوديد، شفا داد، و ما لباس او را پاره پاره كرده تقسيم نموديم . اين ، پاره اى از شال سبز رنگ اوست !
192. تو مداحى نكن !
2. نيز در همان سفر، به چشم خود ديدم كه ، در كنار ضريح حضرت اباالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام يكى از سادات محل به نام سيد رضى شديدا به يك مداح اهل بيت كه اهل تبريز بود اعتراض كرد كه ، تو مداحى نكن و نخوان ! و آن مداح تبريزى دلشكسته نشست و ديگر مداحى نكرد و نخواند، ولى سيد رضى هم ديوانه شد و پس از حدود پنج سال ، هنگام دفن يكى از سادات محل به نام سيد عادل و ليارانى بشدت گريه كرد و حالش خوب شد!

193. عمرى دوباره در سايه دو كرامت


193. عمرى دوباره در سايه دو كرامت
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى شيخ عليرضا صابرى يزدى ، ساكن قم ، ماجراى دو كرامت شگفت را به شرح زير مرقوم داشته اند كه ذيلا مى خوانيد:
آنچه ذيلا مى خوانيد، ماجراى چندين بيمارى خطرناك است كه با ترحم پروردگار و مرحمت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام و عنايت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بهبود پيدا كرد.
1. آغاز سخن ؛
2. نظريات دكترها قبل از شفا يافتن ؛
3. نظريات دكترها بعد از شفا يافتن ؛
4. جريان توسلم به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ؛
5. نمونه اى از ارتباط؛
6. نكاتى جالب و شنيدنى درباره اين بيماريها.
از آنجا كه حضرت آيه الله العظمى جناب آقاى حاج شيخ لطف الله صافى و چند نفر از فضلاى محترم حوزه علميه قم ، حضرات حجج اسلام و المسلمين جناب آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى و جناب آقاى حاج شيخ احمد قاضى زاهدى و جناب آقاى فاتحى از اين جانب خواسته بودند كه جريان بيمارى و شفاى خود را مشروحا بنويسم ، لذا بر آن شدم نخست اشاره اى به اصل بيماريها داشته باشم و نظريات چند تن از اطباى متخصص ‍ را قبل و بعد از شفا يافتن همراه با نظر پرستاران بيمارستان نقل نمايم ، سپس ‍ جريان ديدن حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام درخواب ونيز توسلم به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را توضيح دهم ، تا لطف و كرامت حضرت زهرا عليهاالسلام و عنايت و مرحمت حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام به اين جانب ، مفهوم و ارزش واقعى خود را پيدا نمايد.
اين جانب عليرضا صابرى اهل يزد ساكن قم ، در سال 1366 هجرى شمسى به چندين بيمارى خطرناك مبتلا شدم . از قبيل : سرطان خون به نام آنمى ، عفونت دريچه قلب ، سكته خفيف مغزى ، كه دكترها عموما جواب مايوس كننده داده بودند و طول حيات و زندگى مرا 24 ساعت تا يك هفته پيش بينى كرده بودند و تمامى فاميل نيز از خوب شدنم نااميد شده بودند.
در تاريخ 3/4/1366 شمسى در بيمارستان كامكار قم بسترى شدم و در همين روز كشت خون انجام شد.
11/4/66 شمسى از قول پرستاران : حال عمومى بيمار رضايت بخش ‍ نيست .
12/4/66 شمسى مشاور چشم پزشكى : يكى دو روز قبل ، سكته خفيف مغزى پيش آمده بود و تا 8 ماه كسى متوجه نشده بود!
13/4/66 شمسى از قول پرستاران : حال بيمار چندان خوب نيست .
نظريات دكترها قبل از شفا يافتن من
پسر خاله ام آقاى بمانعلى شاكرى در بيمارستان فرخى يزد كار مى كند. آزمايش خون مرا به آقاى دكتر صدرى متخصص قلب و آقاى دكتر عرب عجم متخصص خون نشان داده بود و گفته بود كه : پسر خاله ام ، به علت داشتن بيمارى قلبى و هونى در قم بسترى شده است ، شماها اگر مى توانيد براى ايشان كارى بكنيد. ايشان را بياوريم يزد بسترى كنيم تا اقوام و بستگان بهتر بتوانند به ايشان خدمت كنند و از نظر ملاقات هم راحت باشند. آقاى دكتر صدرى پس از ديدن آزمايش جواب مايوس كننده داده بود، و آقاى دكتر عرب عجم هم گفته بود:
- اين مريض ، يا مرده است ، و يا تا بخواهيد ايشان را از قم به يزد بياوريد مى ميرد!
يكى از مسئولين بيمارستان در تهران به يكى از اقوام ، موقعى كه مى خواستند مرا در تهران بسترى كنند، گفته بود: صرف نمى كند، اين مريض را بسترى كنيد.
نظريات دكترها بعد از شفا يافتن
آقاى دكتر عرفانى ، متخصص داخلى در قم گفت : صابرى ، تو از خطر بزرگى گذشتى ، برو خدا را شكر كن ، تو آن روز مرده بودى ؛ يك مرده متحرك . كسى ديگر، كار تو را درست كرد! و با دست اشاره نمود به جمله يامن اسمه دواء و ذكره شفاء كه قاب گرفته و در مطبش نصب كرده بود.
آقاى دكتر اعتمادى ، متخصص مغز و اعصاب در مشهد، گفت : خيلى به خير گذشته يا خيلى خداوند رحمت كرده ، بعضى انفاكتوس مغزى مى شوند و از هر دو چشم نابينا مى گردند.
آقاى دكتر على اكبر مرشد، جراح مغز و اعصاب در تهران ، گفت : خيلى شانس آوردى . گفتم : چطور؟ گفت : چون كه عيب كلى نگرفتى .
آقاى دكتر واثقى ، متخصص قلب در قم ، گفت : يادت هست در آن سال (سال 1366) خيلى خدا به تو رحم كرد، چون دريچه قلبت عفونى شده بود؟ !
يكى از دوستانم (حاج آقاى مصباح) كه به دكتر عرفانى مراجعه كرده بود گفت: آقاى دكتر عرفانى با يك دكتر ديگر درباره شما صحبت مى كرد. در ضمن صحبت به آن دكتر گفت: همان مريضى كه پرونده اش را ديده بودى، حالا خوب شده؛ پس معلوم است كه آن بالاها (اشاره به طرف آسمان) خبرهايى هست! ايشان همچنين مى گفت بيمارى تو اعتقاد مذهبى دكترها را قويتر نمود.
در سال 1368 شمسى دو سال بعد از مرخص شدن از بيمارستان ، آقاى دكتر سيد محمد حسن مرتضوى شاهرودى فرزند مرجع عاليقدر شيعه حضرت آيه الله العظمى آقاى سيد محمد حسينى شاهرودى دام ظله العالى (نوه مرحوم آيه الله العظمى سيد محمود حسينى شاهرودى ) به اين جانب پيشنهاد كردند كه بيا، نامه اى بنويسم يك بار ديگر برو تهران بيمارستان امام خمينى (ره ) قلب شما را چك كنند. قبول كردم . نامه ايشان را به همراه كارت مخصوصى كه داشتم ، براى بيمارستان بردم . آقاى دكتر تا نگاهش به آن كارت و نامه افتاد، پرسيد: حاج آقا خونت را چكار كردى ؟ گفتم : خون مرا شفا دادند! ايشان اول به طور مسخره آميزى گفت : مى خواستى بگويى قلبت را هم مشغول اكوى قلبم شد. چند نفر دكتر ديگر هم شاهد بودند، كه ناگهان ، همان آقاى دكتر با لبخندى گفت : حاج آقا، مثل اينكه براى قلبت هم يك كارى كرده اند! و پس از اين اقرار، يكى از دكترهاى حاضر گفت : من به ماوراء الطبيعه ايمان دارم .
چند وقت پس از از خواب ديدن و خوب شدن بنده ، پسر خاله ام آقاى بمانعلى شاكرى به آقاى دكتر عرب عجم ، متخصص خون ، گفته بود: آقاى دكتر، پسر خاله ام كه مريض بود و بيمارى خونى داشت ، خوب شده است . در مرحله اول ، دكتر باور نكرده بود. پس از قسم و تاكيد زياد، باور كرده بود و پرسيده بود: اگر حرف تو را در يك كنفرانس پزشكى مطرح كنم ، مرا دروغگو در نمى آورى ؟! خلاصه ، دفعه بعد برايم خبر آورد كه ايشان گفته است كه من آن آزمايش خون را (آزمايشى كه روز اول ديده بود) به عنوان سرطان خون در دانشگاه يزد مشغول تدريس هستم كه يك مريض ‍ ((هموگلوبين )) خونش به 75/2 مى رسد و از مرگ نجات پيدا مى كند!
آقاى دكتر عرفانى پس از خوب شدنم گفتند: گلبولهاى قرمز خونت خودبخود معدوم مى شد! و براى اولين دفعه كه ايشان نگاهش به آزمايش ‍ جديد افتاد - بعد از شفا يافتن - حالت تعجب و بهت زدگى به ايشان دست داده فرستاد پرونده مرا آوردند و آزمايش جديد را با آزمايشهاى قبلى مقايسه كرد و پرسيد مى دانى هموگلوبين خونت چند بوده است ؟ !
گفتم: نه، گفت: هموگلوبين خونت 5/4 بوده و حالا 6/10! سپس گفت: صابرى، اگر خون تو اين طور بماند تو ديگر خوب شده اى!
اينك جريان توسلم به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام
آقاى صابرى سپس خطاب به مولف كتاب افزوده اند:
دوست گرامى ، برادر محترم جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على ربانى ، سلام عليكم .
با آرزوى سلامتى و طول عمر براى جناب عالى جهت خدمات بيشتر به اسلام و اهل بيت عليهم السلام ، به عرض مى رساند:
از آنجا كه فرموديد كرامات و عنايات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را جمع آورى مى نماييد و از بنده خواستيد جريان توسلم را بنويسم ، به استحضار مى رسانم :
در مورد بهبودى حال اين جانب كه آقايان دكترها هم آن را غير عادى تلقى كرده و از لطف و مرحمت خداوند دانستند، بايد خاطرنشان سازم كه اين كرامت و بزرگوارى را در مرحله اول مى توان به حضرت زهرا عليهاالسلام در مرحله بعد به حضرت ابوالفضل عليه السلام نسبت داد.
پس از نقل جريان خواب ، نوبت به شرح توسلم به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مى رسد كه جريان آن از اين قرار است :
بعد از اينكه مرا از بيمارستان امام خمينى (ره ) در تهران ((بخش خون )) مرخص نمودند، كارت مخصوصى (كه ظاهرا به عموم مريضان آن بخش ‍ مى دادند) به من دادند كه براساس آن معمولا بيماران آن بخش هر چند وقت يك بار مى بايست مراجعه كرده و خون خود را آزمايش كنند و در صورت نياز نيز خون تزريق نمايند.
در آن زمان از اصل بيماريهايى كه مبتلا شده بودم خبر نداشتم ، فقط از اينكه مثلا هر ماه يك بار مى بايست براى كنترل خون به تهران بروم خيلى ناراحت بودم . قبل از رفتن به تهران نذر كردم كه اگر به تهران رفتم و ديدم خونم خوب شده است و به من نگفتند هر ماه بيا تهران ، تا زنده هستم هر سال در راه خدا يك گوسفند مى كشم و ثوابش را هديه به روح حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مى كنم . در روز دوشنبه 30/6/1366 شمسى ساعت 8 صبح خود را به بيمارستان امام خمينى (ره ) در تهران رساندم . پس از مدتها اين طرف و آن طرف زدند، ما را به جاى مخصوص معرفى كردند.
اولين دفعه بود كه براى كنترل خون خود مراجعه مى كردم و لذا نمى دانستم قضيه چيست ؟! هر كدام مى پرسيدند: حاج آقا، شما براى چه آمده اى ؟ تا اينكه وارد اتاق انتظار شدم ، يكى مى گفت : آقا، اگر مى توانى برو خارج . گفتم : براى چه وراهش چيست ؟ گفت : براى پيوند مغز استخوان و افزود كسى كه خونش به شما بخورد مى بايست همراه شما بيايد تا از اومغز استخوان بگيرند و به مغز استخوان شما پيوند بزنند.
شخص ديگرى پرسيد: دفعه اول است كه آمده اى ؟ گفتم : بلى . گفت : آقا، وارد اتاق كه بشوى آقاى دكتر كه شما را ببيند اگر حال شما خيلى بد باشد ديگر نمى نويسد برو آزمايش فورى ، بلكه دستور مى دهد به شما خون تزريق كنند، ولى اگر حال شما خيلى بد نباشد مى نويسد برو آزمايش . من هم با يك ترس و لرزى وارد اتاق شدم ، سلام كردم و همه اش در اين فكر بودم كه آيا دكتر به من مى گويد برو آزمايش ، يا مى گويد برو خون تزريق كن !
آقاى دكتر پس از جواب سلام ، نگاهى به من كرد و نوشت شما برويد آزمايش .
در اينجا يك مقدار دلم قرص شد و قلبم آرام گرفت . با خودم گفتم خوب ، مثل اينكه اوضاعم خيلى بد نيست !
خلاصه ، رفتم آزمايش و جواب آن را براى آقاى دكتر آوردم . نگاهى كرد و گفت : هموگلوبين خون شما 6/10 مى باشد و فعلا خون شما طبيعى است و احتياج به تزريق خون نداريد، تاريخ مى زنم 4/8/66 شمسى حدود يك ماه ديگر بياييد.
دفعه دوم ساعت 8 صبح تاريخ 4/8/66 شمسى وارد بيمارستان امام خمينى (ره ) در تهران شدم . آقاى دكتر زمانيان پور، متخصص خون ، وقتى نگاهش به من افتاد با خنده گفت : هان بنزين زياد كرده اى ! و نوشت رفتم آزمايش . جواب آزمايش را كه ديد، گفت : آقا، ديگه نگران خونت نباش ، خون شما 13 و خوب است و طبيعى شده است . ولى از آنجا كه متوجه شدم ((سى بى سى )) شمارش تركيبات خون را با دست انجام داده اند خودم مطمئن نشدم و گفتم : آقاى دكتر، برج 9 يك بار ديگر مى آيم . تاريخ 4/9/66 شمسى را نوشت .
دفعه سوم ، اوايل وقت وارد اتاق دكتر شدم . پس از معاينه قلب به آقاى دكتر گلزارى گفتم بنويسيد كه بروم آزمايش خون . گفت : آقا، تو هموگلوبينت 15 مى باشد، به آزمايش احتياج ندارى . رفتم به آقاى دكتر زمانيان پور گفتم : ايشان گفت : حالا كه آمده اى ، من مى نويسم بروى آزمايش بدهى . در آزمايشگاه به آن كسى كه خون مى گرفت گفتم : روى عللى حتما بايد سى بى سى با كامپيوتر انجام شود. قبول كرد. بعدا معلوم شد كه دستگاه هم خون بنده را 8/12 نشان داده است ، و دكتر گفت : آقا، ديگر لازم نيست كه شما براى كنترل خون به تهران مراجعه كنيد.
از آن به بعد تا به حال كه حدود 6 سال مى گذرد، به فضل پروردگار و عنايات ائمه اطهار عليهم السلام هيچگاه براى آزمايش و كنترل خون به بيمارستان مذكور يا جاى ديگر مراجعه نكرده ام ، الحمدلله رب العالمين .

نمونه اى از ارتباط


نمونه اى از ارتباط
از سالها قبل علاقه شديدى به حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در دلم پيدا شده و هنوز هم ناخودآگاه ، گهگاه كلمه يا زهرا عليهاالسلام بر زبانم جارى مى گردد. مدتى قبل از بيمارى فقط براى رضاى خاطر آن بى بى ، دو سه كار كوچك انجام دادم كه روى عللى نمى خواهم به طور عموم آنها را مطرح سازم ، ولى بايد بگويم هشتاد در صد شفاى من از ناحيه حضرت زهرا عليهاالسلام و به خاطر آن كارها مى باشد.
اما درباره حضرت ابوالفضل عليه السلام ، قبل از نذر كردن دو كار كوچك انجام دادم كه آنها هم بى نقش نبودند:
1. ذكر معروف ((يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام اكشف كربى بحق اخيك الحسين عليه السلام )) كه مى بايست 133 مرتبه خوانده شود. اين ذكر را خود مكرر خواندم و به ديگران نيز در بيمارستان ياد دادم .
2. در خلال بيمارى ، به علت آنكه گاهى از مواقع در يك دستم سرم وصل بود و در دست ديگرم سرم خون و در نتيجه هيچ كدام از دستهايم در اختيار من نبود، به ياد حضرت ابوالفضل عليه السلام و لحظات بسيار سختى كه برادر بزرگوارش حضرت سيد الشهداء عليه السلام بر بالين آن جناب حضور داشت افتاده و اين زبان حال حضرت خطاب به علمدار كربلا را با خود مى خواندم :
از من دو دست بر كمر و، از تو بر زمين

دست دگر كجاست كه سويت دراز كنم

چشم تو پر ز خون و، ز من هست اشكبار

چشم دگر كجاست كه سويت نظر كنم

نكاتى جالب و شنيدنى
1. سال 1366 شمسى سالى بود كه باران رحمتها و نعمتهاى الهى با مراحم ائمه اطهار عليهم السلام يكى پس از ديگرى بر سرم مى باريد، و يا سالى كه امواج نعمتها و نقمتهاى خداوند يكدفعه مرا در بر گرفت !
2. شبى كه فرداى آن مى خواستم در بيمارستان كامكار قم بسترى شوم ، به يكى از دوستان گفتم اگر ائمه اطهار عليهم السلام مرا شفا ندهند من ديگر براى آنان كتاب الحكم الزاهرة نمى نويسم (الحكم الزاهرة مجموعه اى است از احاديث و روايات در موضوعات مختلف اسلامى و فضايل اهل بيت عليهم السلام ) و ظاهرا در اولين روز بسترى شدنم در بيمارستان به آقاى دكتر عرفانى گفتم : آقاى دكتر، من شفايم را از ائمه عليهم السلام مى گيرم !
3. در ايام بيمارى هيچگاه دعا و توسل و احيانا نذر و تصدق ، از ناحيه خودم ، مادرم ، همسرم ، اقوامم و نيز چند تن از علماى محترم و بسيارى از دوستان و برادران عزيز روحانى و ايمانى ، قطع نمى شد.
4. آن طور كه به من گفته بودند عفونت دريچه قلب به غير از جراحى چاره اى ديگر ندارد، ولى عفونت دريچه قلب من به فضل پروردگار و مراحم ائمه اطهار عليهم السلام بدون عمل جراحى خوب شد.
5. آنفاكتوس ، سكته خفيف مغزى ، كرده بودم و تا 8 ماه كسى متوجه نشده بود، تا اينكه يك روز در صف نماز جماعت ، يكى از برادران كه در طرف چپ من نشسته بود و مى خواست مصافحه كند دست خودش را به طرف اين جانب دراز كرد. ولى از آنجا كه من دست او را نيديدم به او را نديدم به او دست ندادم ، و يكوقت متوجه شدم كه وى براى جلب توجه مرتب به زانوى من مى زند، همان لحظه احساس كردم كه چشمهايم طرف چپ را نمى بيند. يكى دو روز گذشت ، به دكتر چشم پزشك مراجعه كردم و گفتم : آقاى دكتر من طرف چپ را نمى بينم . پرسيد: از كجا متوجه شدى ؟ جريان را گفتم . از دقت و مواظبت من تحسين كرد و دستور داد يك عكس رنگى از مغز گرفته شود و به اصطلاح ((سى ، تى ، اسكن )) از مغز سر به عمل آيد. سپس توصيه كرد كه به دكتر مغز و اعصاب هم مراجعه نمايم .
پس از انجام ((سى ، تى ، اسكن )) و مراجعه به دكتر مغز و اعصاب ، معلوم شد حدود 8 ماه قبل سكته خفيف مغزى كرده بودم و كسى متوجه نشده است . خلاصه ، يك روز به دكتر معالجم گفتم : آقاى دكتر، من كه مريض ‍ بودم ، چرا شما متوجه نشديد كه من سكته كرده ام ؟ هر دو دست خود را علامتى حركت داد و گفت : فلانى ، فكر همه ما (دكترها) روى خون تو متمركز بود كه خونت چه كارى به دستت نمى دهد!
6. در آن زمان كه سكته كرده بودم ، تا مدتى در بيمارستان كامكار قم بيشتر مواقع در حالت اغما و بيهوشى به سر مى بردم و لذا مطلقا به هفته ، روز و ساعت توجه نداشتم ، يكوقت متوجه شدم پرستار وارد اتاق شد، پرسيدم : امروز چند شنبه است ؟ گفت : دو شنبه . گفتم : ساعت چند است ؟ گفت : ساعت 4 است ، همين قدر توجه داشتم كه روز دوشنبه روز ملاقاتى است ، گفتم : پس چرا امروز ملاقاتيها نيامدند؟ گفت : آقا، ساعت 4 صبح است !
7. روزهاى اولى كرده بودم صددرصد نور چشمم را از دست دادم و لذا تا چند روز عيادت كنندگان خود را فقط با صدا تشخيص مى دادم ، ولى به فضل پروردگار و مراحم ائمه اطهار عليهم السلام اينك بيش از پنجاه در صد ميدان ديدم باز شده است .
8. در بيمارستان كامكار قم ، بعضى از روزها كه پرستاران مى آمدند فشار مرا بگيرند، از آنجا كه در بدن من چندان خونى نبود تا شماره اى را معين كند، ظاهرا دستگاه هيچ عددى را نشان نمى داد، يا خيلى خيلى كم نشان مى داد. لذا وقتى از آنان مى پرسيدم شماره فشار من چند است ؟ يا جواب نمى دادند و يا مى گفتند: مثل ديروز است !
9. پس از گذشت 24 روز، در روز 27/4/66 شمسى براى ادامه معالجه ، مرا از قم به تهران منتقل كردند. در آنجا نيز زمانى كه براى آزمايش مى خواستند از من خون بگيرند، بعضى از مواقع با يك زحمتى روبرو مى شدند و گاهى چند نفر به هم كمك مى كردند، چون كه خونم به حداقل خود رسيده بود.
10. اوايلى كه به نحو اعجاب انگيز شفا يافته بودم و هنوز اين امر براى همگان مخصوصا آقايان دكترها ثابت نشده بود، تامدتى با كلمات تناقض آميز دكترهاى قم و تهران روبرو بودم : وقتى كه به تهران مى رفتم ، دكترها پس از معاينه مى گفتند: حون شما خوب است ، هر چه هست قلب شماست . و چون به بيمارستان كامكار در قم بر مى گشتم و دكترها مرا معاينه مى كردند، مى گفتند: قلب شما خوب است ، هر چه هست خون شماست !
11. بسيارى از دوستانم ، بازگشت سلامتى مرا عمرى دوباره برايم توصيف كردند.
12. جالب و قابل توجه اينكه در اوج آن هم بيماريهاى سخت ، و شعله هاى سوزان آن همه كسالت و مرض ، تنها كسى كه در جريان آن همه خطرات و بلاها قرار نداشت لذا متوجه عمق خطر نبود، خودم بودم . البته مى دانستم خون و قلبم مساله دارد ولى هرگز مساله را تا آن اندازه پيچيده و خطرناك تصور نمى كردم . و تنها چند ماه پس از بهبودى بود كه بتدريج از زبان اين و آن (اقوام ، دوستان و دكترها) به عمق و شدت مرضم پى بردم و فهميدم كه چگونه لطف حق مرا يار شده و خداى بزرگ و مهربان اين عبد عاصى راشفا داده است . اينك بحمدالله به زندگى عادى خود مشغولم و اگر خداى عزوجل و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين بپذيرند خدمتگزارى كوچك براى آنان خواهم بود.
به هر حال ، اين بود مختصرى از جريان چندين بيمارى واقعا خطرناك و پيچيده ، و آن هم ترحم پروردگار و مراحم حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام و لطف حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كه شامل حالم گرديد و اين جانب خاضعانه در برابر پروردگار رئوف و مهربان سر تعظيم فرود مى آورم و شكر سپاس او را به جا مى آورم ، الحمدلله رب العالمين و از بى بى دو عالم ، پاره تن رسول اكرم صلى الله عليه وآله و سلم و از حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام نيز كمال تشكر و امتنان را دارم .
194. پس از مدتى مشكلش حل شد 
راجه صاحب (پادشاه ) آف كتوارا گرفتارى يى در دادگسترى داشت ، به درگاه حضرت اباالفضل العباس عليه السلام توسل جست ، پس از مدتى مشكلش حل شد و نذر خود را انجام داد و در تعميرات جديد درگاه شركت نمود.
چشم شهلا باز كن
چشم شهلا باز كن آخر منم اى شير من

عرصه ميدان برادر جاى خواب ناز نيست

با دل خونين لب سوزان و زخم بى حساب

همچو خوابيدن برادر در خور شهباز نيست

سير كردن در دو گيتى در هواى عاشقى

جز تو هرگز جان من بى بال و پر پرواز نيست

گر هزاران آدم و حوا سر آرد از زمين

با ديگر عاشقى مانند تو جان باز نيست (2)

195. شفاى دوست 
چند سالى است كه با مردى صبور و سخاوتمندى آشنا شديم ، صفات حميده او هميشه مرا جذب او مى كرد و شيفته اخلاقش مى ساخت . دلش ‍ از مهر و محبت و خير خواهى لبريز بود، گويا در اين زمانه همانند او بسيار اندكند و ناياب ، به هر كس كه نيازمند بود، كمك مى كرد و از مساعدت و بذل و بخشش كوتاهى نمى كرد و حضورى فعال در مآتم و مجالس ‍ اباعبدالله الحسين عليه السلام داشت و از هيچ گونه كمك و مساعدتى در اين راه دريغ نمى ورزيد و عاشق اهل بيت عليهم السلام بود.
اين شخص آن قدر براى من عزيز و درعين حال عجيب است كه حتى فرزندانش هم از نيات خير او و مساعدت هايش بى خبر بودند و كارش ‍ مخلصانه لله و بى ريا و بى توقع بود.
بعد از يكى دو سالى كه با ايشان آشنا شديم ، يك مرتبه شنيديم كه ايشان در بيمارستانى در تهران بسترى شده و حال خوشى ندارد. شنيدن اين خبر براى من سخت و دشوار بود. خود را براى زيارت ايشان آماده ساختم و به سوى تهران حركت كردم . به بيمارستان كه رسيدم ، وحشت مرا فرا گرفت و قدم هاى من سنگين تر مى گشت .
واقعيتى تلخ بود و امرى دشوار، اين جا چقدر ساكت و آرام است ، جز صداى كلاغ هاى كه از اين درخت به آن درخت مى پريدند چيز ديگرى نبود، بيمارستان بزرگ بود. و بخش هاى متعدد داشت . بعد از گشتن و پرسيدن به اتاق ايشان رسيديم ، اتاقى خلوت و ساكت كه دو تخت بيشتر نداشت . اولى بيمارى بر آن بود كه فقط اسكلت استخوانى اش نمايان بود و بس و دومى خود رفيقم .
آقاى عباس مداح زاده كربلايى ، باز نشسته اداره آموزش و پرورش ، آن مرد متدين و با اخلاص ، با حالتى رقت بار و باور نكردنى بود، لاغر و نحيف ، عاجز و درمانده . اما محبت و مهربانى همچنان از چشمان نواز شگرش ‍ مى باريد. بعد از اسلام و احوالپرسى با ايشان بغض گلويم را گرفت ، ايشان به بيمارى خطرناك ((سل )) مبتلا شده بود كه تدريجا انسان را ضعيف و لاغر مى كرد و از كار مى انداخت .
بعد از دقايقى خدا حافظى كردم و بيرون آمدم ، اما به فكر آن عزيز بودم ، رو به آسمان نمودم با دلى شكسته و قلبى اميدوار به اجابت دعا... .
- خداوندا! اين آقا را شفا ده ... .
لحظاتى با خود قكر مى كردم و براى ايشان آه و حسرت مى كشيدم ، و با خود مى گفتم : آيا مى شود ايشان را دوباره بين جمع دوستان ديد و شكفتن لبان با طرارتشان نگاره شد؟
- آه ! آيا چه دنيايى بى وفاست كه نه به بزرگ و نه به كوچك رحم مى كند.
- آه ! چه زود اين زمانه مى گذرد و ايام جوانى را با خود مى برد، گويا انسان خواب مى بيند نه حقيقت !
همان طور كه داشتم با خود فكر مى كردم و با خودم صحبت مى نمودم به ياد حسينيه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كربلائى ها افتادم كه در شهر مقدس قم در خيابان باجك واقع بود. حسينيه اى بى آلايش و بى ريا، بدون تشريفات و بدون زرق و برق ، سالى دوازده ماه درهاى آن به روى عاشقان اهل بيت عليهم السلام هر شب باز است و هر شب روضه خوانى و مختصر شامى مى دادند. حاضران آن بيشتر بينوايانى بودند بيچاره و بى كس ، فقر و غريب كه جز به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به كسى ديگرى اميد نداشتند. حال آنان دل هر مسلمانى را به درد مى آورد، از نگاه هاى معصومانه شان و كمر خميده شان حكايت از در به درى و مشكلات زندگى و جور و ظلم زمانه خبر مى كرد.
آرى ! آن جا انسان هاى اخلاص و بى ريا را مى توان به خوبى پيدا كرد. انسان هايى كه از دنيا رو برتافته و با مظاهر پر زرق و برق دنيوى وداع نموده اند و چيزى از دنيا در بارشان نيست .
همان جا با خداى خودم نذر كردم و از او خواستم كه اين آقا را شفا دهد و نذرم هم به صاحب اصلى اين حسينيه يعنى حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام ادا خواهم نمود ان شاء الله .
- يا حضرت قمر بنى هاشم ! خودت شفيع ما باش و شفاى اين آقا را از خدا بخواه ...
بار دوم كه به تهران رفتم ، ديدم حال ايشان بهتر شده است و گفتند كه دكتر قرار است براى او مرخصى بنويسد تا از بيمارستان مرخص شود و به خانه اش برگردد.
شادى تمام وجودم را فرا گرفت ، از خوشحالى مى خواستم پرواز كنم . خدايا شكرت كه اين آقا را شفا دادى . حقا كه ابوالفضل عليه السلام باب الحوائج است و كسى را نااميد نمى گذارد. اى علمدار كربلا حقا كه تو يار و مددكار بى پناهان هستى و فريادرس درماندگان و بيچارگان .
آرى ! آقاى عباس مداح زاده كربلايى بعد از آن زمان روز به روز بهتر شد و چهار سال از آن واقعه مى گذرد و ايشان سالم و تندرست است و هميشه خندان و سرحال است . اين هم يكى از كرامات و معجزات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام است .
به اميد آن روزى كه جوانان اين مرز و بوم به اصالت خود برگردند و را از چاه باز شناسند و ايمانشان به اهل بيت عليهم السلام روز به روز بيشتر شود و لحظه اى از اين امامان جدا نشوند، ان شاء الله .
----------------------------------------
75- متقل جامع ، ج 2 ص 253، حجة الاسلام و المسلمين آقاى سيد محمد تقى مقدم .
76-سروده حجه الاسلام بصيرى خوئى .
--------------------------------
على ربانى خلخالى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page