قسمت دوم : تاوان غرور و گستاخى

(زمان خواندن: 20 - 39 دقیقه)

قدرت نمايى قمر بنى هاشم (ع) و اقدام وى به تنبيه گستاخان و تاديب غافلان (شامل 24 قدرت نمايى)
1. ايشان اشتباه كرده است
جناب حجه الاسلام و المسلمين مروج مكتب محمد و آل محمد عليهم السلام الصلاه والسلام ، آقاى حاج شيخ محمد تقى خلج ، در روز هفتم ربيع الاول سال 1420 قمرى در منزل سلاله السادات ، ياور مستضعفان ، حجة الاسلام و المسلمين ، فاضل دانشور، آقاى حاج سيد على مير هادى اراكى دامت بركاته نقل كردند:
1. يكى از علماى تهران جناب آقاى افتخارى فرمودند: با يكى از علماى تهران از نجف اشرف به كربلا آمديم به فرات رفتيم و غسل كرديم ومهياى رفتن و حرم حضرت اباالفضل العباس (عليه السلام ) شديم . آن شخص ‍ گفت : من حرم نمى آيم ، چون او شهيد است ولى من عالم هستم . لذا ما حريفش نشديم . آمد حرم امام حسين (عليه السلام ) قبل از حرم مطهر به دستشويى رفت ، يكدفعه افتاد داخل بيت الخلا او را در آورديم برديم در آب فرات شستشويش داديم و گفتم آقا ايشان اشتباه كرده است و چند ليتر هم ميل كرده اند! آرى ، اين است سزاى گستاخى .
2. حضرت عباس عليه السلام بيايد ترا نجات دهد
2. در زمان طاغوت فرماندهى سربازرى را به ماموريت به كردستان و اطراف اروميه مى فرستد و سرباز رفته باز نمى گردد. ديگرى را در تعقيب او مى فرستد، او هم باز نمى گردد، سومى را در تعقيب ايشان مى فرستد، او هم رفته در كنار قريه اى كه اسمش را فراموش كرده ام مى بيند. رئيس قوم كه كلا از اكرادند قدم مى زند و از سرباز تقاضاى مهمان شدن كرده ، وارد شده ، مى پرسد: زبان كردى مى دانى ؟ با اين كه مى دانست مى گويد: نه . صاحب خانه هم جلاد گردن كلفتى را احضار مى كند و جلاد به زبان كردى به صاحب خانه مى گويد: دو عدد تفنگ را خودت برداشتى ولى اين تفنگ مال من خواهد بود. و خنجرى كشيده سرباز را قصد مى كند. سرباز مضطرب شده او را به حضرت عباس عليه السلام قسم مى دهند و آن ملعون خنجر را به پهلوى چپش وارد كرده مى گويد: حضرت عباس بيايد تو را نجات بدهد. در اين حال ، صداى بوق ماشينى به گوش رسيده صاحب خانه را صدا مى كنند و اينها ناچار شده رختخواب را روى سرباز مجروح ريخته صاحبان صدا يك نفر افسر و يك نفر دكتر و چند نفر سرباز وارد شده مى بينند رختخواب در وسط منزل است . مى پرسند و صاحب خانه جواب مى دهد: ما در خواب بوديم كه صداى شما رسيد. بالاخره واردين روى همان رختخواب نشسته و ظنين شده رختخواب را كنار زده ، قضيه كشف مى شود و سرباز را دريافته و صاحب خانه و قاتل را دستگير و به اعدام محكوم مى كنند و سرباز را معالجه نموده و از مرگ نجات مى دهند.
3. عزادارى سنتى را مسخره مى كرد
صديق محترم جناب آقاى حاجى حسن فهد كربلايى (حفظه الله ) نقل كرد:
3. شخصى مدتى به بغداد رفت و در دانشگاه آن جا درس خواند. پس از بازگشت به كربلا بعضى از مراسم عزادارى هاى سنتى را مسخره مى كرد و تا اين كه ماه محرم فرا رسيد. روز 13 محرم كه همزمان با روز آمدن بنى اسد براى دفن شهداست معمولا يك شبيه نقش حضرت سيد الشهداء بر مى دارند و به صورتى رقت بار تا حرم حضرت سيد الشهداء و همچنين شبيه نقش حضرت ابوالفضل عليه السلام در حالى كه دست در بدن ندارد حمل مى كنند. تا حرم حضرت ابوالفضل ، و در آن جا خاتمه پيدا مى كند. همان شخص چون نعشى را از جايى كه معروف به قيصر به اخبارى ها است در آوردند، به مجرد نزديك شدن با دست خود دراز كرد پاى او كشيد به عنوان مسخره ناگاه احساس مى كند كسى چيزى مانند سوزن در دست او فرو مى كند، يك دفعه فريادش بلند شد و دستش به شدت درد گرفت و همان محل عفونت كرد و مدتى درد و رنج كشيد تا اين كه به حضرت ابوالفضل عليه السلام متوسل شد و براى حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام نذر كرد اگر خداوند عافيت كرامت فرمايدگوسفندى جهت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ذبح كند. و از آنچه كرده بود پشيمان شد و توبه كرد.
حاجى حسن خود شاهد و ناظر جريان بوده و به چشم خود ديده است .
على اكبر قحطانى (حائرى )
4. يادت هست چه گفتى ؟
روزى صبح جمعه كه معمولا براى انجام وظيفه ارشاد به حسينيه ابوالفضل خياطها در مشهد مقدس مشرف مى شدم در يكى از اين جمعه ها گروه زيادى زوار از تهران آمده بودند. در ميان آنها شخص بزرگوارى از اهل علم بود كه معلوم بود سال ها عمر خود را در حوزه علميه نجف به سر برده و از شاگردان حضرت آيه الله العظمى آقاى حاج سيد ابوالقاسم خوئى ((ره )) خود را معرفى كرد، ايشان دو جريان نقل كردند كه يكى را كاملا محفوظ نيستم و اما دومى اين بود كه مى فرمود:
4. من با گروهى از طلاب براى زيارت حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام از نجف اشرف پياده به كربلا آمديم و در كربلا وارد مدرسه بادكوبه اى شديم دوستان دور هم جمع بوديم و به مشورت پرداختيم كه زيارت را از كجا شروع كنيم . اول برويم به زيارت حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام يا زيارت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ؟
يكى از حاضران گفت : من كه به زيارت حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام نمى روم ! پرسيدند چرا؟ گفت : حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام كاره اى نبوده ((نعوذبالله )).
همه دوستان با اعتراض شديد او را از چنين گفته اى منع كردند و با پرخاش ‍ او را خاموش نمودند. اما او اعتراض خود را هنوز ابراز مى داشت .
ما براى غسل و زيارت به حمام رفتيم پس از مراجعت ديديم شلوغ است و عده اى زياد از مردم جمع شده اند تا شاهد جريان عجيب و بى سابقه اى كه روى داده باشند. مى گفتند: يك نفر در مستراح افتاده و در لجن فرو رفته مشغول بيرون آوردن او هستند. ما هم منتظر مانديم ببينيم چه كسى طعمه مستراح شده پس از آن كه او را به زحمت كشيدند و آب بر سرش ريختند ديديم اين همان رفيق ما است كه آن حرف را زده بود، وقتى از مرگ نجات يافت به گوشش گفتيم : يادت هست چه گفتى ؟!
گفت : من شوخى كردم . گفتم شوخى كرده بودى ، اگر جدى مى گفتى بايد داخل لجن مستراح جان مى دادى !
5. قسم خورد چشم هايش از حدقه بيرون آمد
جناب آقاى حاج حسين ارجمندى در تاريخ 29/8/79 شمسى در مغازه طلا فروشى آقاى حاج سيد ابوالفضل شمس الدين نقل كردند:
5. در سال 1339 شمسى از قم به كربلا با اتوبوس مسافر مى بردم . يكى از خدمه سيد الشهداء امام حسين ((عليه السلام )) با مسافرين بود و به عتبات عاليات بر مى گشت . به ايشان عرض كردم :
كرامتى از آقا امام حسين ((عليه السلام )) برايم بگو تا قلبم روشن شود.
ايشان فرمود: دزدى بود در كربلا هميشه در حرم دزدى مى كرد او را مى آوردند كنار حرم امام حسين عليه السلام و قسم مى خورد و مردم هم رهايش مى كردند.
يك دفعه كه شب جمعه بود باز دزدى كرده بود، آوردند حرم مطهر امام حسين عليه السلام جلو رواق كه مثل هميشه قسم بخورد. وقتى كه قسم خورد چشم هايش از حدقه بيرون آمد و نابينا شد. خادم امام حسين عليه السلام شب حضرت را خواب ديد و عرض كرد: آقا جان او كارش ‍ همين بود، اين دفعه چرا اين اتفاق افتاد؟
حضرت فرمود: شب هاى جمعه تمام ائمه اطهار عليهم السلام مهمان من هستند، برادرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نيز تشريف داشت ، تا دزد قسم خورد، حضرت عباس عليه السلام نگاهى به سارق كرد، چشم هايش از حدقه به در آمد و نابينا شد.
6. اخبارى بى ادب
6. يكى از اخباريين به زيارت ابى عبدالله الحسين عليه السلام مشرف شده و لكن به زيارت حضرت ابى الفضل العباس عليه السلام نمى رفت بدين خيال واهى كه من از علم بهره مندم و آن بزرگوار بى نصيب بود. تا شبى در عالم خواب به زيارتش نائل شده آن بزرگوار مى پرسد: اين علم را از كجا به دست آورده اى ؟ عرض مى كند: از فلان استاد او هم از فلان استاد تا به چهل و پنجاه واسطه مى رسد به مولا الموالى على اميرالمؤ منين عليه و عليهم افضل صلوات المصلين آن گاه مى فرمايد تو بدين فاصله و وسائط از علوم آن بزرگوار بهره مند شده اى اما من كه هميشه در خدمتش بودم استفاده كرده ام .
7. سائل را مجازاتى سخت نموده
حضرت آيه الله العظمى آقاى حاج سيد ابوالقاسم موسوى خوئى (على الله مقامه ) از مرحوم پدر خود مرحوم آقاى حاج سيد على اكبر خوئى (رضوان الله تعالى عليه ) كه يكى از بزرگان روحانيت شيعه به شمار مى رفت نقل مى كرد:
7. يكى از اعاظم ساختمانى از آجر پخته - كه اولين بناى آجرى درخوى بود - شروع كرده و با اشتياق تمام در تكميل آن كوشيده و هر روزى براى بنا و عمله جات نهار مى داد تا خوب كار بكنند. روزى سائلى كه معمول آن زمان بود بر در خانه ايستاده به نام حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام قسم داده و گدايى مى كرد.
اين آقا طبقه بالاى خانه آمده و سائل را مجازاتى سخت نموده و گفت : به خاطر چيزى مختصر اسم مبارك آن بزرگوار را به زبان نمى آورند. والله تعالى اين ساختمان را به خاطر آن بزرگوار عليه السلام مى خواستى من مى دادم و باز اگر بخواهى خواهم داد.
حضرت باب الحوائج جز يكى در دهر كيست

جز به جانبازى بدين شان و شرافت راه نيست

در فداكارى ببين در راه حق منزل كجاست

باب هر حاجت كليد هر چه مشكل بود كيست

جز نبى و جز ولى كسى را چنين معيار نيست

غير عباس على در كربلا پرگار، نيست

در جهان باب الحوائج بيش نيست

غير معصومين را در كيس نيست

حضرت عباس را اين افتخار

حاصل آمد كار هر درويش نيست

شعر از شيخ حسن بصيرى
8. بى ادبى من مرا بيچاره كرد
كسى درمحضر حضرت آيه الله آقاى حاج سيد ابوالقاسم خويى رحمه الله نقل مى كرد:
8. وقت صبح ميليونر بوديم و تا عصر آن روز تمامى ملكم از دست رفت و مفلس شدم . حضرت آيه الله العظمى آقاى حاج سيد ابوالقاسم خوئى (رحمه الله ) پرسيدند: چه شد؟ عرض كرد: به زيارت حضرت عباس ‍ عليه السلام مشرف شدم ، ناگاه به زبانم آمد كه : مولا، مادر عزيزت مانند پدر بزرگوارت نبوده ، و اين بى ادبى سبب شد آن روز تمامى ثروتم از دستم بيرون برود.
9. جزاى بى احترامى خود را ديد
9. در قريه نازك سفلى از منطقه شهر ماكو سيد محترمى به نام آقا مير عبدالوهاب زندگى مى كرد كه تقريبا معاصر بوديم . او يك روحانى پاك و متدين بود و مغازه اى داشت . شبى مغازه اش به سرقت مى رود و سارقان محلى بودند و شناخته مى شوند و اهالى محل سيد را به شكايت وادار و تشويق مى كنند. سيد مزبور مى گويد: من به حضرت عباس عليه السلام عريضه اى مى نويسم . پس از چند روز يكى از سارقان خود را با گلوله اى از پا در آورده و چون اطرافيان اعتراض مى كنند مى گويد: خلاص شدم ؛ زيرا از همان شب همواره در خواب مرا شكنجه مى دادند كه : چرا اين كار كردى ؟ خلاصه مى ميرد. دومى بچه اش را اسبى زير لگد گرفته و له مى كند و عيالش ‍ فرياد مى كشد و به شوهر خود خطاب مى كند كه : خانه خراب ، جزاى بى حرمتى خود را به سيدى محترم ديدى و سومى هم مرض آكله گرفته و خوار و رسوا شده و اموال مسروقه را برگردانيده و به هلاكت مى رسد.
10. حضرت عباس هر چه بخواهد در حق من بكند
10. در زمان ما رئيس پاسگاه ژاندرمرى ارسباران - اطراف رودخانه مشهور ارس - (از تصريح به نام او كه به احتمال قوى از كسان او موجود باشند خوددارى مى شود) براى يكى از اهالى محل بنايى كرده و او را وادار به پرداخت چهار هزار تومان مى كنند. آن مسلمان بيچاره هم هر چه دفاع و استمداد و استر حام مى كند موثر نمى شود. بالاخره ناچار چهار هزار تومان را كه تقريبا بيست سال از آن زمان مى گذرد و مبلغ با ارزش و قابل توجه بوده - پرداخت كرده ، مى گويد: به حضرت عباس عليه السلام واگذار مى كنم . همان رئيس پاسگاه بد جنس مى گويد: حضرت عباس هر چه بخواهد در حق من بكند و همان روز سوار موتور شده به شهر خوى حركت كرده ، ضمن راه تصادف كرده و استخوان رانش مى شكند و مدتى هم در راه مى ماند تا بستگانش خبر دار شده ، وسيله پيدا كرده به شهر مى آورند. اتفاقا، روز جمعه هم بوده دكترها هم به اطراف مسافرت كرده اند، سرانجام معيوب و معلول شده به زندگى تلخ و ناگوار تا دم مرگ مبتلا مى شود.
11. قسم دروغ دزد را بيچاره كرد
جناب حجه الاسلام و المسلمين مروج مكتب اهل بيت عليهم السلام آقاى حاج شيخ حسن بصيرى خوئى طى مكتوبى يك كرامت به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام مرقوم داشته اند:
11. شخصى به نام حسين در شهر خوى ساعتى دزديده و به آقاى حاج سيد محمد على دراجى كه از سادات معتبر و شخص متدين و اهل بازار بود مى فروشد. آقاى دراجى هم همان ساعت را به ديگرى فروخته و تصادفا صاحب ساعت ، ساعت را شناخته و به اداره شهربانى شكايت مى كند. بالاخره حسين ، فروشنده اولى را آورده و متاسفانه او انكار كرده . آقاى سيد محمد دراجى مى گويد: هفت قدم برداشته و به حضرت عباس عليه السلام قسم ياد كن كه من اين ساعت را نفروخته ام . آن بدبخت هم عمل مى كند و مى رود. آقاى سيد محمد دراجى به صاحب اصلى ساعت كه ادعاى اموال مسروق ديگر نموده مى گويد: شما هم به همان طريق قسم ياد كن ، تا من از عهده آنها بيايم . اما او قبول نكرده ، ساعت را تحويل گرفته و مى رود. ماموران شهربانى مبلغ بيست و پنج تومان از آقاى دراجى گرفته و او را رها مى كنند. روز بعد خبر مرگ حسين خويى مى رسد و اعضاى شهربانى آقاى دراجى را خواسته و همان مبلغ راكه گرفته بودند با اصرار و اعتذار پس ‍ مى دهند.
12. قسم خورد و مرد
آقاى حاج رضا عبدالعلى زاده كه از متدينان و محترمان و مومنان و موثقان خوى است و در قيد حيات مى باشد، از جد مرحوم خود كربلائى على رضا نقل كرد:
12. همراهى چند نفر به كربلاى معلا مشرف شدم . و من مقدارى پول در كيسه مخصوص قرار داده و در ميان اثاثيه خود گذاشته بودم و در منزل نگهدارى مى كردم كه مفقود شد و از رفقا سوال كردم و يك نفر كه به او ظنين بودم ، به حضرت عباس عليه السلام قسم خورد كه من اطلاعى ندارم من هم ساكت شدم . اين شخص همان روز مبتلا شد تا غروب جان سپرد و از قضا پول من هم در ميان اشياى او پيدا شد.
السلام عليك يا اباالفضل العباس عليه السلام
حسن بصيرى
13. گوشهايت را تحفه براى مادرت ببر
جناب حجه الاسلام آقاى شيخ سلطان محمدى يكى از فضلاى آذربايجانى مقيم حوزه علميه قم طى نامه اى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام كرامتى را چنين مرقوم داشته اند:
13. در تاريخ 20/9/79 شمسى كرامت ذيل را از جناب آقاى حاج محمد حسن پور ساكن روستاى قشلاق از توابع شهر (گوگان ) تبريز شنيدم كه از قول پدر خود مرحوم عباس محمد پور چنين نقل كرد: تقريبا شصت سال پيش پدرم مى گفت : روزى در جلو قهوه خانه مرحوم عليقلى واقع در شهر گوگان نشسته بودم . شخصى آمد ديدم گوشهايش از بيخ كنده شده بود. و اصلا گوش نداشت ، علت آن را جويا شدم و از وى پرسيدم : آقا ببخشيد، شماچرا گوش ندارى ؟
ابتدا چيزى نگفت ، ولى پس از اصرار من ، ناچار چنين پاسخ گفت : زمانى من در كردستان ساكن بودم ، آن وقت عده اى از كردهاى اين سامان به آذربايجان حمله مى كردند. و پس از تهاجم شديد. خود اموال مردم را غارت مى نمودند و مردانشان را به قتل مى رساندند و احيانا دخترانشان را اسير كرده و به عنوان كنيز با آنها رفتار مى كردند. من روزى به مادرم گفتم اى مادر قشون كردها براى تهاجم به آذربايجان آماده شده اند. جاز بده با آنها بروم و زنى براى خودم و كنيزى براى تو بياورم ! مادرم گفت : پسرم اجازه نمى دهم ، زيرا شيعيان يك اسب سفيد سوارى دارند كه حضرت ابوالفضل عليه السلام مى باشد و از آن حضرت مى ترسم كه تو تنها فرزند من هستى به دست او كشته مى شوى . من با اصرار زياد گفتم : سرانجام قشون هر طور شد من هم مثل آنها مى شوم و يكى از آن ها من خواهم بود. به هر حال ، پس از اصرار زياد از طرف بنده ، مادرم راضى شده و به من اجازه داد. من خودم را به سپاه رساندم ، آمديم تا نزديك شهر ((سردرود)) (حومه شهرستان تبريز). من در عقب سپاه بودم و خيلى با جلو قشون فاصله داشتم كه ناگهان ديدم مهاجمان شكست خورده و عقب نشينى مى كنند. پرسيدم : چه خبر است ؟ گفتند: اسب سفيد سوارى آذربايجان خودش را آشكار كرده و به جلو قشون آمده است لذا من هم با آن ها برگشته و فرار كردم ، سر راه من ديدم اسب سفيد سوارى ظاهر شده و گفت : مگر تو نشنيده اى كه شيعيان صاحب دارند. به مادرت گفته بودى كه مى روى براى خودت همسر و براى مادرت كنيز بياورى ؟! چون مادرت راضى نبود تو در اين تهاجم شركت كنى ، گردنت را نمى زنم .
سپس دستش را دراز كرد و گوشهايم را از ريشه كند و به دستم داد. در اين حال خون جارى گرديد و فرمود: گوشهايت را به عنوان تحفه براى مادرت ببر و به او بده من به خانه خودم آمدم ، مادرم كه چنين ديد گفت : پسرم من به تو گفتم كه ايشان اسب سفيد سوارى به نام حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام دارند.
من گفتم : مادر، من قصه زن و كنيز را به جز تو به كسى نگفته بودم و كسى از آن اطلاع نداشت . پس حق با تشيع است . لذا با مادرم و خانواده ام از كردستان كوچ كرده در شهرستان مياندو آب ساكن گرديدم و مذهب تشيع را اختيار نمودم .
14. قسم دروغ خورد و صورتش مانند قير سياه شد و مرد
جناب آقاى حاج محمد حسن محمد پور ساكن روستاى قشلاق از توابع گوگان تبريز كه مردى متدين و مورد وثوق است و تقريبا 74 سال سن دارد در تاريخ 20/9/79 مطابق با 13 رمضان 1421 قمرى از قول پدر خود مرحوم عباس نقل كرد:
14. كه پدرم حدود شصت سال پيش مى گفت : از روستاى ياد شده روزى به شهر گوگان رفتم و در قهوه خانه مرحوم عليقلى نشسته بودم و معمولا افراد سرماگر و چوپدار از اطراف به آنجا مى آمدند معامله مى كردند، يك نفر از اهالى شهرستان مياندو آب كه مورد اطمينان آن سامان بود معمولا خريد و فروش آن آقا اسب بود و نقد و نسبه اگر احيانا پول حيوان مورد معامله مى ماند بعدا به فروشنده مى پرداخت ، به اصطلاح ، مردم منطقه چون به او اطمينان داشتند به او نسيه مى دادند. يك نفر از اهالى گوگان اسبش را به همين مرد فروخته بود، ولى قرار بود پولش را بعدا بگيرد. خريدار اسب را مى برد و بعد از شش ماه به قهوه خانه مى آيد از طرفى فروشنده با خبر مى شود كه مرد مياندو آبى آمده است . او نيز در آن قهوه خانه حضور پيدا مى كند و پول اسب را از او مطالبه مى كند.
در مقابل ، خريدار مى گويد: من پول اسب را موقع معامله به شما داده ام . به هر حال ، امر ايشان به نزاع و اختلاف منجر مى شود. مرد گوگانى منكر را نزد مرحوم حاج فخر كه سيد روحانى بود مى برد قرار بر اين شد كه خريدار قسم بخورد كه پول را داده است مرحوم حاج فخر هم به او مى گويند قسم ياد نكن ، من حاضرم از فروشنده براى شما مهلت بگيرم بعدا پول را بياور. اما آن شخص قبول نكرد و فروشنده پيشنهاد كرد كه با هم به حمام بروند غسل كنند سپس خريدار سوگند ياد نمايد كه پول اسب را داده است . خلاصه ، آنها با هم به حمام رفتند پس از غسل با هم به مسجد يخچال رفتند. فعلا اين مسجد در مسير خيابان قرار گرفته و موجود نيست و خريدار آماده شد كه قسم بخورد. مردم كه در اطراف آنها بودند گفتند: آقا، قسم نخور ولى او قبول نكرد و اصرار نمود كه قسم ياد نمايد لذا از فروشنده اسب پرسيد. كه چگونه سوگند بخورم ؟
او گفت : بدين طريق كه هفت قدم برو جلو و در هر گام بگو: من بدانم و ابوالفضل و به زبان آذرى (من بيلم ابوالفضل ) كه بدهكار نيستم اين شخص ‍ هم چنين قسم خورد و برگشت . موقع خروج از مسجد يخچال ، زمين خورد ما نزديك رفتيم ، ديديم روى پله ها افتاده و صورتش مانند قير سياه گرديده و مرده است .
اين كرامت را بنده ((مرحوم عباس )) و همه مردم محل كه آن جا بودند ديديم . و آن ها كه او را مى شناختند به خانواده اش كه در مياندوآب بود خبر دادند كه بيايند و جنازه اش را ببرند و دفن كنند.
عالم جليل القدر علامه آقاى شيخ كاظم فرمود يك روحانى پيش بنده تشريف آورد و به من گفت : بنده سفير حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام هستم . و ايشان مرا نزد شما فرستاده است .
عرض كردم : بفرماييد چه پيغامى داريد، ايشان گفت : در عالم رويا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام به من امر كرده است كه نزد شيخ كاظم برو به ايشان بگو چرا روضه مرا نمى خواند؟
به ايشان بگو مصيبتم خيلى زيادى بوده ، در بين روضه ها مصيبتم را بخواند، بالخصوص آن وقت كه زخم هاى زياد داشتم و هر دو دستم قطع شده بود، چه طور از بالاى اسب به زمين آمده ام . صورتم زمين خورد ودر چشمم تير مى سوخت بود در آن لحظه آخرين خواهشم اين بود. كه هر طور شده آب را به خيمه ها برسانم و بچه هاى تشنه لب مولايم يك جرعه آب بنوشند، ولى آرزويم برآورده نشد.
هدفم از نقل اين معجزه اين بوده كه روضه خوان ها هنگام روضه خوانى يك تكه روضه و مصيبت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را حتما بخوانند و اين يك مصيبت عظما بوده كه بر آن بزرگوار وارد شده است .
به مناسبت ميلاد با سعادت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام
شب ميلاد ابوالفضل جوان است امشب

غرق در نور ببين كون و مكان اسب امشب

متولد شده امشب به جهان مولودى

كز قدومش فلك پير جوان است امشب

نازم آن طفل كه از مولد او مام پدر

به دو عالم سنگر فخر كتانست امشب

سرو را گو كه مكن فخر تو بر قامت خود

جلوه كر قامت عباس جوان است امشب

ماه گردون ز خجالت به رخ افكنده نقاب

چون مه هاشميان نور فشان است امشب

15. مردى كه در اثر بى توجهى به اطعام آقاابوالفضل العباس عليه السلام عقيم شد
جناب حجت الاسلام و المسلمين حامى و مروج مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آقاى حاج شيخ محمد رضا خورشيدى درباره شخصى كه گستاخى كرده بود كرامتى را به دفتر انتشارات الحسين عليه السلام ارسال داشتند:
15. در بابل قابله بسيار متدينى بود كه حدود بيست و پنج سال پيش وفات كرد. بارها اين كرامت و معجزه كه نتيجه گستاخى به حضرت ابوالفضل عليه السلام است را نقل كرد، يعنى براى والده ما نقل كرد و من از والده ام بارها شنيدم .
آن مرحومه مى گفت كه شوهرم معمولا شراب و عرق مى خورد و براى او عادى بود. در بابل و مازندران هفتم محرم به اسم ابوالفضل عليه السلام است و در تكايا و خيابان ها و امام زاده ها، هزاران گاو و گوسفند نذرى به اسم ابوالفضل عليه السلام قربانى مى كنند. در شب هفتم محرم متوجه شدم كه شوهرم گوشت نذرى ابوالفضل عليه السلام را كه كسى به خانه ما آورده بود مى خواهد همراه شراب بخورد. من خيلى ناراحت شدم ، گفتم شب هفتم محرم شراب نخور، گفت : مى خورم .
گفتم : پس گوشت نذرى را نخور، يعنى همراه شراب نخور. گفت : هم گوشت نذرى و هم شراب را با هم مى خورم . هر چه اصرار كردم فايده نداشت و شوهرم احترام اطعام متعلق به نام ابوالفضل عليه السلام را نگه داشت .
او هم گوشت نذرى ابوالفضل را خورد و هم شراب را زهر مار كرد و سپس ‍ براى استراحت به سوى رختخواب كنار اتاق رفت .
ناگهان زلزله آمد، با اين كه زلزله خفيفى بود و هيچ صدمه و خسارتى در شهر وارد نشد ولى يكى از شيشه هاى بزرگ ترشى كه در تاقچه بالا بود مستقيم روى سر شوهرم افتاد و شكست و سر شوهرم شكست و خونين شد. عجيب اين بود كه در اثر همين ضربت شوهرم ديگر عقيم شد و با اين كه قبل از آن داراى چند فرزند بوديم ولى بعد از اين صحنه ديگر تا آخر عمر هيچ معالجه اى فايده نكرد واو تا آخر عقيم ماند.
خداوند عالم اعتقاد همه ما را به عظمت حضرت باب الحوائج اباالفضل العباس عليه السلام بيشتر نمايد. آمين
ارادتمند و دستبوس ، محمد رضا خورشيدى
16. اين آقا يك قائد بوده من هم يك قائدم
جناب آقاى مهندس محمد شيخ الرئيس كرمانى از پدر بزرگوارش حجت الاسلام آقاى حاج شيخ عباس شيخ الرئيس نقل مى كند:
16. قضيه اى به نقل از پدر آقاى سيد اسماعيل
پدرم گفت : در صحن حضرت ابوالفضل عليه السلام كشوانيه (كفشدارى ) بودم قائدى (سرلشكر) از سران ارتش عثمانى وارد صحن شد، به كفشدارى كه شرفياب شد كفشدار گفت : سلاح كمرى و كفش هاى خود را تحويل دهيد و در مراجعت تحويل بگيريد. در جواب گفت : اين آقا (قمر بنى هاشم ) يك قائد بوده و من هم يكى ، كنايه از اين كه با كفش و سلاح مشرف خواهد شد. من از ترس سكوت اختيار كردم . او به رفتن خود ادامه داد و وارد حرم شد. لحظاتى بعد صداى گلوله در فضا طنين انداز گرديد، همه به طرف حرم دويديم كه چه شد؟ ديديم قائد با سلاح كمرى خودش به قتل رسيده ، ظاهر هنگام خم شدن ماشه چكيده و گلوله رها شده بود. به ايالت (استاندارى ) كربلا اطلاع داده شد كه چنين اتفاقى افتاده . آمد و از نزديك صحنه را ديد، و گفت عجيب است خونى هم مشاهده نمى شود. دستور داد جنازه اش را به صحن منتقل كردند كه در اين هنگام خون روان شد و او پى به اعجاز برد و اجازه دفن را بدون مزاحمت براى اهل حرم صادر كرد.
17. حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام صوفى موصلى را مى كشد
17. بارها و چندين مرتبه امام حسن مجتبى عليه السلام زهر دادند. آخر الامر به دست جعده دختر اشعث حضرت را زهر داد و حضرت شهيد شد.
طبيب نصرانى به امام حسن مجتبى عليه السلام عرض كرد: هواى مدينه گرم است و شما بايستى به طرف موصل سفر كنيد. از آن طرف مروان به معاويه نوشت كه امام حسن عليه السلام چند مرتبه زهر خورده و در او تاثير نكرده از كار او غافل مباش . معاويه صوفى را بخواند و چند دينار به او داد. آن معلون با عصايى كه سنان سر آن را به زهر آب داده به موصل آمد. و چنان وانمود كرد كه مردى نابيناست و دعوت محبت اهل بيت همى اظهار مى كرد و در خدمت امام مجتبى عليه السلام تردد مى گردد.
روزى عزم كرد كه دست آن حضرت را ببوسد چنان كه عادت صوفيان است كه دست شيخ خود را مى بوسند نزديك رفت و به بهانه دست بوسيدن سر عصاى خود را كه سنانى از آهن به او منصوب بود و آن را به زهر آب داده بود به قوت تمام به پشت پاى آن مظلوم فرو برد. ناله آن حضرت بلند شد، مردم خواستند صوفى را بكشند، آن حضرت نگذاشت ، صوفى از آن جا بيرون رفت و سوار شد و قصد دمشق كرد. عبدالله گفت : در راه گردن او را بزنند.
به روايت ديگر قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام آن معلون را ديد كه از موصل بيرون مى رود، او را گرفته با همان عصا به جهنم و اصل كرد و مردم جسد او را به آتش سوخته اند. (1)
18. دشمن قمر بنى هاشم سى ضربه شلاق مى خورد
جناب مستطاب آقاى محمد حسين هدايت اهوازى كرامتى را از قمر بنى هاشم عليه السلام از جناب آقاى دكتر حسين چوبين عضو هيئت علمى دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه شهيد چمران اهواز چنين نقل كرده است :
18. يكى از برادران عرب زبان خوزستانى كه در كويت شغل پارچه فروشى دارد مى گفت : يك روز بامداد پير مردى كه بعدا معلوم شد از وهابى هاى عربستان است . از او پارچه پشمى خواست ، آن برادر پارچه فروش به او پارچه پشمى داد، ولى پيرمرد اطمينان نداشت كه آن پارچه از جنس پشم است .
پارچه فروش براى او به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قسم خورد كه پارچه پشمى است ، و به لهجه عربى خود چنين گفت : ((والعباى هذا القماش صوف ))، قسم به حضرت عباس كه اين پارچه از جنس پشم است . ناگهان آن پيرمرد به پارچه فروش سيلى محكمى زد و به او گفت : تو كافرى ، چون به غير از خدا قسم خوردى (در حالى كه در قرآن مجيد قسم هاى زيادى به غير از خدا مانند و الشمس و الفجر و غيره ) پارچه فروش از تهمت كفر و از سيلى بسيار خشمگين شد و پير مرد وهابى را بسيار كتك زد تا اندازه اى كه او را خونين كرد. و پليس كويت هر دو را نزد حاكم كويت برد (كه در آن زمان پدر بزرگ امير كنونى و مرد مسنى بوده است ) و اين سوال و جواب رد و بدل شد. حاكم به پارچه فروش گفت : چرا اين پيرمرد را كتك زدى و خونين كردى ؟
پارچه فروش گفت : از او بپرس كه چرا مرا سيلى زد؟ وهابى گفت : به غير از خدا قسم خورد، به عباس قسم خورد. پارچه فروش در دلش راز و نياز مى كرد و به حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام توسل مى جست كه محكوم نشود، چون در اين صورت او را از كويت اخراج مى كردند. كه ناگهان اين جمله را از وهابى شنيد لذا گفت : بله پارچه فروش ‍ به عباس قسم خورد، همان عباسى كه بنى اميه در كربلا به او مقام فرماندهى را دادند ولى او نپذيرفت و تا آخرين نفس با برادرش كه از مادر ديگرى بود باقى ماند. من هم به نام شخصيتى كه اين شهامت و شجاعت را دارد قسم مى خورم . پس حاكم به پارچه فروش رود كرد و گفت : تو هيچ جرمى ندارى و آزادى و دستور داد كه آن پيرمرد وهابى را سى ضربه شلاق بزنند و بدين ترتيب لطف و عنايت حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم عليه السلام شامل حال آن عرب خوزستانى شد و خشم خدا آن پيرمرد وهابى را فرا گرفت .
19. من از جدم مى خواهم از تو انتقام بگيرد
در شب 21 ربيع الثانى 1421 هجرى قمرى جناب آقاى احمد تولمى حائرى فرمودند:
19. آقا حاج حاچم فرمودند: در دروازه نجف اشرف براى گرفتن ماليات مامور بودم و هر كس كه وسيله نقليه اش الاغى بود ماليات مى گرفتم و قبض ‍ مى دادم و رنگ الاغ را هم در قبضش مى نوشتم . روزى شخصى آمد كه قد بلندى داشت . گفتم : ماليات بده ، گفت : داده ام . گفتم : قبض را بده ، او قبضى را از رفيقش گرفته بود و به من داد. ديدم قبض مال او نيست ، يك سيلى به گوشش زدم . او گريه كرد و گفت : من از جدم مى خواهم از تو انتقام بگيرد، چرا مرا بى جهت زدى ؟ فرضا همه در آدم 30 تومان است و من ده تومان به تو بدهم و براى زن و بچه ام چه بخرم ؟ خلاصه ماليات از او گرفتم و به او قبض دادم .
فردا وقتى آمد به طرف منزلش برود گفت : ديدى ديشب حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام چه كارت كرد و گفت : من هم قصه اى كه او مى گويد من شب خواب ديده بودم ولى يادم رفته بود حالا پس از آن كه او گفت ، صحنه ديشب يادم آمد.
گفتم : تو از كجا مى دانى ؟ گفت : من در كوفه بودم و شب خواب ديدم حضرت عباس عليه السلام و اباعبدالله الحسين عليه السلام و تو در نجف اشرف در اتاق بالا روى سرير خوابيده اى و حضرت عباس عليه السلام با پاى مباركش زد به نرده اى سرير تو و نرده شكست و حضرت خواستند دوباره ترا بزند، حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام برادر را گرفتند فرمود: نزن اين از ماست . وقتى از خواب بيدار شدم ، استفراغ خون كردم ، پس از استفراغ دو ساعت بى هوش بودم و بعدا خوابيدم يادم نبود. تا اين صحنه پيش آمد خواب شب قبل يادم آمد.
20. يا اباالفضل به اينها مهلت مى دهى ؟
20. سالى كه كمونيستها به عراق حمله كردند، براى هر يك از مناطق نقشه شومى داشتند. هدفشان در كربلا اين بود كه آثار حرم حسينى عليه السلام و ابوالفضل العباس عليه السلام را از ببن ببرند. آنان گفتند اول به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام حمله مى كنيم . جمعيت زيادى به دنبال ماشين جيپ به طرف صحن حضرت عباس عليه السلام آمدند كه آنجا را آتش بزنند و خراب كنند. ناگاه عده اى از خدمه با شمشيرهاى برهنه جلوى درب صحن ايستادند. يكى از خدمه عرض كرد: ابوالفضل ، به اينها مهلت مى دهى صحن و بارگاه تو را تخريب كنند؟! كه ناگهان جيپ كمونيستها آتش گرفت . همزمان با اين حادثه خدمه حمله كردند و با اينكه تعداد كمى بودند كمونيستها همگى از ترسشان فرار كردند. سرنشين ماشين جيپ نيز آتش ‍ گرفت و هلاك شد.
21. ناگهان نابينا مى شود
در شب يازدهم ذى حجه الحرام سال 1419 قمرى در منزل آيه الله العظمى آقاى حاج سيد محمد حسينى شاهرودى (دام ظله العالى ) جناب آقاى ابو احمد جعفرى ، از اهالى بغداد، فرمود:
21. شخصى از عشيره محامده از اهالى ((رمادى )) پسرى داشت كه در سن 18 سالگى ناگهان نابينا شد. به عده زيادى از اطبا مراجعه نمودند و همه از معالجه اين مريض عاجز شدند تا اين كه او را به حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام قمر بنى هاشم عليه السلام بردند و به حضرت التماس و التجا كردند. پس از زيارت از حرم مطهر بر مى گردند، جوان به پدرش مى گويد: پدر جان ، چيزى مانند آب زير ابروهايم دارد راه مى رود. سپس كم كم چشم ها روشن شده و شفا پيدا مى كند.
22. با تير او را مى زنند و كشته مى شود
دانشمند محترم و نويسنده توانا آقاى على آقا ملكى ، فرزند آيت الله حاج شيخ باقر ملكى ميانجى طى يادداشتى ، كرامتى را چنين نقل كرده اند:
22. آيت الله حاج شيخ محمد باقر ملكى ميانجى (ره ) فقيه و مفسرقرآن و استاد معارف اهل بيت عليهم السلام از محضر حضرات آيات سيد واسع كاظمى (ره ) و شيخ هاشم قزوينى (ره ) و شيخ مجتبى قزوينى (ره ) و ميرزا مهدى اصفهانى (ره ) تلمذ نموده و از محضر مرحوم آيت الله ميرزا مهدى اصفهانى (ره ) به دريافت اجازه اجتهاد و افتا و حديث نايل مى شود. از آن مرحوم آثار ارزشمندى در تفسير و فقه و اصول و كلام برجاى مانده است ، همانند توحيد الاماميه ، مناهج البيان فى تفسير القرآن در شش جلد، بدائع الكلام فى تفسير آيات الاحكام و... معظم له در 10 صفر 1419 قمرى برابر 15 خرداد 1377 شمسى دار فانى را وداع نمودند.
آن مرحوم دوستى داشت به نام آقاى حاج سيد كمال الدين علوى هشترودى (ره ) كه عالم بزرگ شهرستان مراغه و مدت مديدى هم عالم دينى شهرستان مرزى سرخس بودند. (فرزند آن مرحوم جناب آقاى حاج سيد بهاء الدين علوى هم اكنون از علماى سرخس هستند).
والد معظم (طاب ثراه ) ظاهرا از همان آقاى سيد كمال الدين علوى (ره ) داستانى را نقل مى كردند و بنده هم خودم اين داستان را از آقاى حاج سيد بهاء الدين علوى شنيدم .
در شهرستان سرخس پارچه اى از يك پارچه فروش به وسيله يكى از افراد آن منطقه كه از بلوچ ها بوده است به سرقت مى رود. پارچه فروش به آن شخص مى گويد: پارچه مرا بده ولى او انكار مى كند. سرانجام با شرايطى كه در قسم خوردن مراعات مى شود به دروغ ، به حضرت عباس عليه السلام قسم ياد مى كند كه من برنداشته ام . آن شخص اسبى داشته است كه رم كرده به طرف خاك شوروى سابق (زمان رژيك كمونيستى ) فرار مى كند و پسرش ‍ مى آيد و مى گويد پدر اسب فرار كرد، وى به دنبال اسب مى دود و از مرز عبور مى كند و ماموران مرزى ايست و هشدار مى دهند او متوجه نمى شود، با تير او را مى زنند و كشته مى شود.
بعد از اين جريان ، زن آن شخص با ناراحتى پارچه را آورده و به طرف پارچه فروش مى اندازد و مى گويد: به خاطر اين پارچه شوهرم را به كشتن دادى .
3/5/1380 شمسى
على ملكى ميانجى
ماه بنى هاشم
عرش بود خيره در جلال اباالفضل

ماه شود تيره از جمال اباالفضل

بود به حق اتصال او به حقيقت

چون به على بود اتصال اباالفضل

عقل نخستين كه بد مكمل آدم

بود كمال وى از كمال اباالفضل

ماه بنى هاشم است و از شرف و قدر

ماه برد سجده بر هلال اباالفضل

پاى نهد از شرف به تارك خورشيد

هر كه زند بوسه بر نعال اباالفضل

كرد فراموش رزم خندق و صفين

در صف كرب و بلا قتال اباالفضل

قرعه عهد و وفا و همت و مردى

روز ازل زد خدا به فال اباالفضل

جان به فدايش كه نيست در كرم وجود

غير اباالفضل كس همال اباالفضل

از پى يارى شاه بى كس و ياور

خامه تقدير زد مثال اباالفضل

بردن آب فرات از پى اطفال

بود همه همت و خيال اباالفضل

آه كه انداختند دستش و از كين

تنگ به يك دست شد مجال اباالفضل

شد ز يمين ظالمى برون ز كميتگاه

تيغ زد و قطع شد شمال اباالفضل

سنگ جحيمش بخوان نه آدم خاكى

هر كه نسوزد دلش به حال اباالفضل

چون نى كلك ((طرب )) شكر بفشاند

طوطى اگر بشنود مقال

اباالفضل (2)
23. گفتم چهل روز صبر كن
مرحوم مغفور شيخ جليل منصرف (رحمه الله ) كه از مهاجران دوره منحوس كمونيستى زمان لنين لعين بوده و در آبادى بزرگ مشهور به شرط از محال ماكو اقامت كرده بود نقل مى كرد:
23. در بحران كمونيستى ، يكى از رفقا را ديدم كه سخت ناراحت بود. از او پرسيدم : چه حالى رخ داده ؟ گفت : من كافر خواهم شد. زيرا فلان شخص ‍ كمونيست ديشب در قهوه خانه به ساحت مقدس حضرت عباس ‍ عليه السلام جسارت كرد و ما هم قدرت دفاع نداشتيم . من هم (شيخ مذكور) دست به ريش خود برده و گفتم : چهل روز صبر كن اگر مبتلا نگرديد من هم روحانيت (ملايى ) خودم را ترك خواهم كرد و از هم با حالت ناراحتى و عصبانى جدا شديم . و سپس آن ظالم را ديدم كه سر و صورتش ‍ چنان پوشيده كه غير از دو چشمش ديده نمى شد و قادر به سخن گفتن نبود. ما به همان حالت گذشته و به ايران پناهنده شديم . ((و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون )). (3)
24. حضرت عباس عليه السلام طلبه تنبل را شلاق مى زند
24. گويند: جوانى براى تحصيل علوم دينى به نجف اشرف رفت و پس از چند ماهى ديد درس خواندن كارى پر مشقت است با خود گفت : خوب است به حرم حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس عليه السلام بروم و از او بخواهم در حق من دعا كند و بدون زحمت خواندن درس به درجه اجتهاد برسم .
سپس رفت و چند شبى در حرم مشغول گريه و دعا و در خواست بود به اميد آن به نتيجه مطلوب برسد.
پس از ساعت ها گريه و زارى شبى به خواب رفت ، در عالم رويا حضرت را ديد كه به خادمان فرمود: زود چوب و فلك بياوريد، مى خواهم اين جوان را شلاق بزنم . جوان با ترس و وحشت عرض كرد: چه گناهى كرده ام ؟
حضرت فرمود: چه گناهى بالاتر ازاين كه به جاى درس خواندن و مطالعه و تحقيق ، تنبلى و تن پرورى را پيشه ساخته اى ، اگر مى خواهى بهتر شوى برو مثل ديگران درس بخوان . (4)
مشاهدات افسر ترك از نزول عذاب الهى درهنگام وقوع زلزله تركيه
نگارنده گويد:
در ايان تنظيم و تصحيح جلد سوم كتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بودم كه معجزه اى در تركيه مشاهده شد، تمام جهانيان را حيرت زده كرد، كه قرآن كريم خود معجزه باقيه حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه وآله و سلم مى باشد و اين قرآن كتاب آسمانى و ثقل اكبر از رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم معرفى شده است بار ديگرى اعجاز كرد.
جا دارد كه منحرفين از مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام عبرت بگيرند و در اين باره معجزه ذيل را در اين بخش مى آوريم به اميد پيروزى قرآن و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام .
نشريه اردنى ((شيحان )) در تاريخ ششم دسامبر 1999 ميلادى برابر با 16 آذر، در بخش خبرى خود اقدام به درج بخش هايى از سخنان عبدالمنعم از زنط، از نمايندگان اسلامگراى اردن نمود كه در مسجد مصعب بن عمير در استان ((مادبا)) در رابطه با علت وقوع زلزله اخير (زلزله اول ) در تركيه ايراد كرده بود.
((و اذا اردنا ان نهلك قريه امرنا مترفيها فقسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا)).
((هنگامى كه ما بخواهيم ساكنان شهرى را به هلاكت برسانيم به سرمستان ((از پول و مقام و شهرت )) آنان امر مى كنيم كه به فسق و فجور بپردازند، آنگاه وعده عذاب الهى محقق مى شود و آن شهر را در هم مى پيچيم )).
به نوشته نشريه ((شيحان )) عبدالمنعم در اين جلسه سخنرانى به صراحت اعلام كرد كه علت وقوع زلزله تركيه ، بر پايى مجلس رقصى در يك پايگاه نظامى تركيه واقع در سواحل درياى مديترانه بوده كه در اين مجلس ‍ گروهى از ژنرالها و بلند پايگان نظامى اسرائيلى ، آمريكايى و تركيه اى حضور داشتند.
در اثناى اين مجلس رقص و پايكوبى يك نظامى عليرتبه تركيه اى قرآنى را به دست گرفته و در حال مستى شروع به پاره نمودن و پرتاب آن به زير پاى رقاصه نمود و با نعره اى مستانه گفت : كجاست خدايى كه قرآن را حفظ كند؟
نشريه صبح كه اين خبر را نقل كرده است در ادامه مطلب مى افزايد:
به دنبال درج اين خبر، مردم اردن در تماس با مسوولان نشريه ((شيحان )) خواستار انجام گفت و گوى نشريه با ابو زنط شدند تا اين رخداد به صورت مشروح ترى بازگو شود.
عبدالمنعم ابوزنط در اين گفت و گو به نقل از يكى از افسران مسلمان تركيه كه از حادثه زلزله جان سالم به در برده است ، اعلام كرد:
در مراسمى كه به مناسبت باز نشستگى گروهى ازنظاميان عاليرتبه تركيه اى در يكى از پايگاههاى دريايى تركيه بر پا گرديد، تعدادى از نظاميان عالى رتبه اسرائيلى و آمريكايى به همراه يك گروه از خوانندگان و نوازندگان مشهور اسرائيلى در مجلس حضور يافته بودند.
در اثناى اسم مراسم يكى از ژانرالهاى ارتش تركيه در خواست قرآنى از يكى از سرهنگ هاى حاضر در جلسه كرد.
سرهنگ پس از آوردن يك جلد از كلام الله مجيد، به دستور ژنرال تركيه اى مكلف به خواندن آياتى از قرآن شد.
سرهنگ در آن جلسه شروع به تلاوت آياتى كرد، سپس ژنرال تركيه اى از او خواست تا به تفسير آيات قرائت شده بپردازد كه در اين ميان ، سرهنگ به دليل عدم آشنايى با معارف و معانى كلام وحى ، از ترجمه و تفسير آيات مزبور عذر خواهى كرد.
در اين هنگام ژنرال تركيه اى با عصبانت و در حالى كه نعره مى زد: كجاست كسى كه اين قرآن را نازل كرده ودر كتابش گفته ما قرآن را فرستاديم و ما آن را محافظت خواهيم كرد، بيايد و از كتابش دفاع كند؟
قرآن را از سرهنگ گرفته و شروع به پاره كردن صفحات و اوراق قرآنى كرده و آنها را به زير پاى رقاصه هاى حاضر در مجلس ريخت .
((ابوزنط)) در ادامه اين گفت و گو اظهار داشت : سرهنگ حاضر در مجلس ، در اين هنگام دچار ترس و اضطراب شديد شده و به سرعت از مجلس خارج شد و خود را به بيرون پايگاه نظامى رساند كه در اين هنگام مشاهده مى كند عذاب الهى در حال نزول است .
اين سرهنگ در توصيف آن واقعه دهشتناك مى گويد: ناگهان نور شديد قرمز رنگى را مشاهده كردم كه تمام فضاى منطقه را فرا گرفته و در يك لحظه دريا شكافته شد و همراه با انفجارى شديد شعله هاى آتش به سوى آسمان زبان كشيد و لحظاتى بعد به دنبال آن زلزله اى شديد منطقه را فرا گرفت .
اما نكته قابل توجه و تامل تر آن است كه تاكنون گروههاى تفحص و تجسس ‍ آمريكا، اسرائيل و تركيه اى نتواسته اند اثرى از بقاياى اجساد نظاميان خود از اين پايگاه نظامى را بيابند.
در همين حال سردبير نشريه ((شيحان )) مى گويد:
اطلاعات ديگرى هم در اين ارتباط وجود دارد كه به برخى از آنها در نشريات تركيه ، اشاره شده است .
در پايان اين گفت و گو، شيخ ابوزنط در توصيف اين سرهنگ تركيه اى كه از اين عذاب الهى جان سالم به در برده ، مى گويد:
سرهنگ مذكور كه داراى تحصيلات عاليه مى باشد به جهت حفظ جان خود و رعايت مسايل امنيتى و ترس از حكومت لائيك ها، حاضر به معرفى خود در محافل عمومى نشده است . در عين حال ، افراد آگاه و مطلعى كه به اين پايگاه نظامى رفت و آمد داشته ، مى گويند: تعداد نيروهاى حاضر در اين پايگاه اعم از سربازان ، گارد حفاظت ، فرماندهان و گروه هاى رقاصه ، حدود سه هزار نفر بوده اند كه تمامى آنان در ميان شعله هاى عذاب سهمناك الهى معدوم شده اند.
شيخ ابوزنط سخنان خود را با قرائت آيه اى از كلام وحى به پايان برد كه فرمود:
((و اذا اردنا ان نهلك قريه امرنا مترفيها فقسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا)). (5)
((هنگامى كه ما بخواهيم ساكنان شهرى را به هلاكت برسانيم به سرمستان (از پول و مقام و شهرت ) آنان امر مى كنيم كه به فسق و فجور بپردازند، آنگاه وعده عذاب الهى محقق مى شود و آن شهر هم را در هم مى پيچيم . (6)
سوم جمادى الثانى 1422 هجرى قمرى ، سالروز شهادت مظلومانه
ام ابيها، صديقه كبرى ، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها
مطابق 1/6/1380 هجرى شمسى
قم - عش آل محمد عليهم السلام
على ربانى خلخالى
----------------------------------------------
1- ريا حين الشيعه ، مرحوم حاج شيخ ذبيح الله محلاتى ، ج 5، ص 352، چاپ آخوندى ، ربيع الثانى ، 1375 قمرى .
2- كربلا و حرم هاى مطهر، نوشته هادى آل طعمه ، ترجمه حسين صابرى ، به نقل از آيينه ايثار، سروده ميرزا محمد نصير اصفهانى ، متخلص به ((طرب )) بر گرفته از آيينه ايثار.
3- سوره شعراء، آيه 227.
4- مردان علم در ميدان عمل ، ج 7، ص 69 به نقل از كشكول ممتاز تاج لنگرودى و حكايتهاى برگزيده ، ص 28.
5- سوره اسراء، آيه 16.
6- مجله قدس ، سال سيزدهم ، شماره 3270، دوشنبه 13 دى ماه 1378 - 25 ماه رمضان 1420 هجرى 3 ژانويه 2000.
-------------------------------------
على ربانى خلخالى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page