امام حسين و ياران عليهم السلام (10)

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

ديشب عرض كردم كه آقا يا ابا عبدالله ! ماه دارد تمام مى شود. سفره دارد جمع مى شود و من آدم نشدم . اى آقا! چه طور در سرلشگر يزيد و ابن زياد حر يك تصرفى كردى ، دستش را گرفتى و بيرون آوردى كه نجات پيدا كرد. اين خاندان چقدر عزيزند! ابى عبدالله ، سرلشگر يزيد و ابن زياد را به يك جايى رساند كه اگر الان يك مرجع تقليد كربلا برود، مى رود امام حسين عليه السلام و قمر بنى هاشم عليه السلام و شهدا را زيارت مى كند بعد هم ماشين مى گيرد حر را پيدا مى كند. جلوى قبرش خم مى شود و مى گويد: (بابى انت و امى ) پدر مادرم به فداى تو باشد .واقعا چه نظرى است كه زير و رو مى كند. اى آقا يك نگاهى هم به ما بكن كه ما هم توبه كنيم ، انابه كنيم . بالاى سر حر آمد و سرش را با مهربانى از روى خاك بلند كرد. دستمال به سرش بست . چشمش را باز كرد و ديد كه ابى عبدالله عليه السلام است . يك زبان حالى داشت . زبان حالش اين بود كه گفت: آقا من مى دانستم تو آقايى . در حضور تو شرمنده بودم ؛ گفتى كه بيا قبول مى شوى ، خيلى خوشحال شدم ولى نمى دانستم كه تا اينجا هم مى آيى و عيادتم هم مى كنى . دستمال هم به سرم مى بندى . آقا به حر با زبان حال فرموده كه: راحت بمير! ما مظهر سريع الرضاييم ما با كسى كينه نداريم . يا سريع الرضا!
چقدر يارانشان خوب بودند. در يك خطبه اى فرمود كه : با وفاتر و نيكوكارتر از اصحاب خودم سراغ ندارم . اين كه عصر عاشورا در ميان آن بدن ها آمد و ايستاد. عجيب است كه اين ها را يك يك صدا مى زند: يا حبيب بن مظاهر! يا برير! يا مسلم بن عوسجه ! ببينيد مى گويند
بعد منزل نبود در سفر روحانى
عجيب است ؛ همزمان كه اينها را صدا مى كرد روايت داريم كه مى فرمود: يا مسلم بن عقيل ! مسلم تو دور افتادى ولى تو را هم صدا مى كنم . فرمود: اى دلير مردان معركه ها! اى شجاعان روزگار! مگر بخاطر من نبود كه از زن و بچه دست برداشتيد؟ زندگى را رها كرديد چرا الان جوابم را نمى دهيد؟
------------------------------
محمد رحمتى شهرضا