امام حسين و ياران عليهم السلام (12)

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

آقا يا ابا عبدالله! بارها عرض كردم كه اى سفينة النجاة ! جان ما به قربانت ! در خانه تو به روى ما باز است . در خانه ات كه بسته نشده است. چه تحولى در اين حر ايجاد كردى ؟ چه بوده اند؟ چه عالمى بود؟ اى ابا عبدالله ! اين تحول را در ما هم ايجاد بگردان! وقتى اين حرفها را زد فرمود: (انزل) مى دانيد يعنى چه ؟ يعنى حالا كه توبه كردى بيا، دوست شديم . رفيق شديم . اين ها مظاهر اسماء خدا هستند شما مهديه اى ها خيلى دعا تا حالا خوانده ايد؛ نمى دانم سر اين جمله كه مى رسيد چقدر حال پيدا مى كنيد؟ تو رو خدا فكر كنيد. مى گويد يا سريع الرضا يعنى : اى خدايى كه از بنده ات زود خوشنود مى شوى . اگر بنده صد بار هم توبه بشكند تا توبه كند، خدا خشنود مى شود. هيچ وقت خدا نمى گويد صبر كن ببينم چطور مى شود. ائمه هم همين طورند. شما در يك مقتلى ، در يك تاريخى ، اين همه تاريخ و اين همه مقتل كه مقتل كربلا هم نسبتا مبسوط نوشته شده و به وضوح نوشته شده است . در يك جا پيدا كن كه حر وقتى عذر خواهى كرد. مثلا امام حسين عليه السلام بگويد: صبر كن يك فكرى بكنم حالا برو ببينم چه مى شود. نه ! يعنى هيچ مقتلى نداريم جز اينكه نوشته سخنان حر كه تمام شد، بلافاصله حضرت فرمود: بله ! خدا توبه ترا مى پذيرد. انزل !بيا! رفيق شديم . آقا بالاى سرش رفت و ديد كه خون ، از بدنش ‍ فواره مى كند، مى دانيد كه در مقتل معتبرى يافتم كه وقتى بدن نيمه جان حر افتاده بود. سه طائفه در كنار اين بدن نيمه جان حضور يافته بودند و فرياد بر هم كشيدند. اين سه طائفه چه كسانى بودند؟ يك طائفه بودند كه مى گفتند: اين مرد بزرگى است ما بايد سر او را از بدن جدا كنيم تا جايزه زياد را ما ببريم طائفه دوم رقيب طائفه اول بودند مى گفتند: ما اين قصد را داريم . از اول مساءله دنياست . دنيا! دنيا! ما مى خواهيم اين جايزه را ببريم . طايفه سوم قبيله و خويشان خود حر بودند. آمده بودند كه نگذارند كسى به بدن اين نيمه جان ، نزديك بشود و موفق هم شدند. مى دانيد كه حر با سر متصل به بدن دفن شد. بقيه شهداء، سرهايشان جدا بود. شما ببينيد يك بدنى كه جراحات بى شمار دارد اطراف خود را شايد درست نمى بيند، خون ، چشمش را گرفته . گرد و غبار، ميدان ، حرارت آفتاب و اين نعره ها كه در اطراف او كشيده مى شود؛ يك دفعه ببينيد كسى دست به سرش مى زند اول چه فكرى مى كند؟ نمى گويد حتما آمدند كارم را تمام كنند؟ اما يك دفعه ديد نه ! اين دست خيلى مهربان است دارد دستمال به سرش مى بندد. آقا دستمال به سرش بست . يك نكته مى گويم دقت كنيد. يك نكته علمى و عرفانى كه كاملا جنبه مصيبت و روضه هم دارد .روايت داريم هر بنده اى از يك گناهى برگردد خدا اين قدر كريم است كه يك قلم روى آن گناه مى كشد و جاى آن هم يك حسنه مى نويسد. ابى عبدالله خواست كه اين كار مجسم بشود. يك امتياز به حر داد. آقايان ! اين دستمال را به سر على اكبر خودش ‍ نبست . مى دانيد چرا؟ به دو علت يكى اينكه امتيازى به اين مرد بدهد. چون توبه كرده است . دوم اينكه مهمان بود. اين است كه چشمش را باز كرد و با زبان حال گفت : مى دانستم تو خيلى آقايى، كريمى، اما ديگر به عقلم نرسيده بود كه يك روز بيايى دستمال به سرم ببندى.
------------------------------
محمد رحمتى شهرضا