چرا حسين عليه السلام قيام كرد

(زمان خواندن: 12 - 23 دقیقه)

اين سؤال در ذهن بسيارى از كسانى كه از مقررات و وظائف اسلامى و حقايق تاريخى بى اطلاعـند، خـلجان ميكند: كه با توجه به اينكه حسين عليه السلام از قدرت بنى اميه و از ضعـف و زبونى مـردم زمـان مـطلع و آگـاه بود و با شناختى كه از مردم كوفه داشت و تـجربه كرده و ديده بود كوفـيان با پدرش على عليه السلام و برادرش امام مجتبى چـگـونه رفـتار كردند و اين شناخت و آگاهى از گفته هايش كاملا آشكار مى گردد چنانكه فـرمـود: النّاس عبيد الدّنيا و الدين لعق على السنتهم يدورون حيث ما درت عليه معايشهم فاذا محصوا ابا لبلاء قلّ الديانون .
(( مردم برده و بنده دنيايند، دين چرخش زبان آنها است به هر سو كه نفعشان ايجاب كند مى چرخد، هنگام گرفتارى دينداران اندك ميشوند. ))
پس چرا قيام كرد و مانند برادرش حضرت امام حسن عليه السلام با حكومت وقت كنار نيامد؟
در پـاسخ اين ايراد اجمـالا مـى گـوييم كه قـيام و نهضت حسين عليه السلام داراى عـلل و فـلسفـه و اسرار زيادى است كه اگـر درباره همـه علل و اسرار آن به تفضيل بحث به ميان آيد، سخن به درازا مى كشد و لذا بطور اختصار، به بعضى از آنها اشاره مى كنيم .
1 ـ مسؤ ليت دينى حسين عليه السلام
اسلام عزيز هر فرد مسلمان را در برابر حوادثى كه براى مردم و جامعه اش ‍ پيش مى آيد كه با دين آنها ضديت دارد، يا مخالف مصالح اقتصادى ، اجتماعى و... مى باشد وظيفه دار و مـسئول مـى داند، چـنانكه رسول گـرامـى اسلام فـرمـود : كلّكم راع و كلّكم مـسئول عـن رعـيّتـه (( همـه شمـا سلطانيد و همـه تـان در رابطه با رعيت مواءخذه ميشويد. ))
همه شما نسبت به هم مسئوليد.
و حسين عـليه السلام كه مى داند مسلمانان در فقر و سختى بسر مى برند اما يزيد كه خود را حاكم بر مردم و خليفه مسلمين قلمداد مى كند محرمات الهى را مرتكب مى شود، شراب مـى خـورد و قـمـار مـى بازد و بر سگـها و مـيمـونها خلخال طلا ميپوشد و با سنت پيامبر مخالفت مى ورزد، وظيفه و مسئوليت دينى اش او را وادار به قـيام عـليه چنين حكومت طاغى و ياغى و جبارى نمود، چنان كه حضرت در برابر حر و لشكريانش به سخنرانى پرداخت و فرمود:
(( اى مردم ! همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه سلطان ستمكارى را ببيند كه مـحرمات الهى را حلال مى شمارد و با خدا پيمان شكنى مى كند و با سنت و روش رسول خـدا مـخـالفـت مى ورزد، در ميان بندگان خدا به گناه و ستم رفتار مى كند، قولا يا عملا بر او ايراد نگيرد بر خدا است كه او را با همان سلطان جائر محشور گرداند و در جايگاه ستمكاران جاى دهد! ))
از اين رو و به ويژه با آن همه نامه ها كه به حسين عليه السلام نوشتند و بيعت مردم با او، عذرى براى حسين باقى نمى گذاشت و در تاريخ مورد انتقاد قرار مى گرفت .
ممكن است گفته شود كه چرا امام حسن عليه السلام قيام نكرد؟
مـا در شرح امـام مجتبى علل كنار آمدن وى را با معاويه نگاشته ايم و در اينجا به اختصار مـى گـوييم عـلاوه بر آنكه اكثـر فرماندهان سپاه امام حسن به معاويه پيوستند و حتى برخـى از اطرافـيان امـام مـجتـبى به مـعـاويه نوشتند كه حاضرند امام را دست بسته تحويل وى دهند، و از طرفى معاويه با سياست مكارانه اش ظاهر اسلام را رعايت مى كرد و مـانند پـسرش نبود كه عـلنا به فـسق و فـجور اشتـغـال ورزد، و شرابخـورى و قـمـاربازى و ساير اعـمـال مـنافـى اسلام به ظاهر از او ديده نمى شد از اينرو امام مجتبى براى حفظ دين و جلوگيرى از سفك دماء مسلمين با وى كنار آمد.
2 ـ مسئوليت اجتماعى امام حسين عليه السلام
حسين عـليه السلام به لحاظ مـوقـعـيت اجتـمـاعـيش خـود را در برابر امـت اسلامـى مـسئول مـى بيند تا در مقابل ظلم و بيدادگرى كه از ناحيه حكومت اموى وارد مى شود به دفـاع برخيزد، گرچه اين مسئله هر فرد مسلمانى است ولى بطور طبيعى در مورد امام حسين عـليه السلام با توجه به امامت او از يكسو و انتسابش به پيامبر از سوى ديگر تاءكيد بيشترى پيدا مى كند و توقع جامعه اسلامى را بيشتر برمى انگيزد، و امام عليه السلام اين مـسئوليت را احساس مى كرد و سكوت در برابر جنايات يزيد را جايز نمى شمرد، از اينرو براى ايفاء اين مسئوليت بزرگ و خطير به پاخاست تا آنكه شخص شخيص خود و همـه اهل بيتش را در اين راه فدا كرد و عدالت اسلامى و حكم قرآن را در ميان مردم به اجراء در آورد.
3 ـ اقامه حجت بر امام عليه السلام
با توجه به اينكه نامه هاى بسيارى تا حدود دوازده هزار نامه براى حسين عليه السلام نوشتـند و آمـادگـى خود را براى كمك با لشكر يكصدهزار نفرى اعلان نمودند، آنهم از شهر كوفـه كه بزرگـتـرين شهر نيرو خـيز اسلامـى است ، تـا آنجا كه او را مـسئول به حساب آوردند كه اگـر امامت و خلافت را نپذيرد در پيشگاه خدا با او احتجاج خـواهند كرد، و معلوم است كه اگر حسين عليه السلام اجابت نمى كرد در برابر خدا و امت اسلامـى مـسئول و مـؤ اخـذ بود و تـاريخ هم حسين عـليه السلام را مـسئول مـى شمـرد و او را مـؤ اخـذه مـى نمـودند، بنابراين حجت بر امام تمام شد و عذرى برايش باقى نگذاشت .
4 ـ حمايت از دين
حسين عـليه السلام با حكومت اموى آنهم با حاكمى چون يزيد با اعتقادى كاملا بر ضد اسلام و مـنكر آئين قـرآن مواجه شده چنانكه از اين شعر يزيد عقيده فاسدش كاملا آشكار ميگردد:
لعبت هاشم بالملك فلا   

خبر جاء و لا وحى نزل

(( خاندان هاشم سر حكومت بازى كردند وگرنه وحى و خبرى از ناحيه غيب نيامده ))
اين شعر نشانگر آن است كه يزيد بن معاويه به همان عقيده جاهليت و بت پرستى باقى بود و مـعـتـقـد به بهشت و دوزخ نيست و پر واضح است كه يزيد با اين عقيده براى نابودى اسلام و قـرآن مـى كوشد و لذا حسين ، جان خود و يارانش را فداى اسلام كرد تا باقى بمـاند كه اگر خون حسين نبود از اسلام نشانى و از قرآن نامى نمى ماند و تمام زحمات پيامبر اسلام نابود مى شد، بنابراين خون حسين و اهلبيت و يارانش ، پيغمبر و زحماتش را احياء كرد چـنانكه فـرمـايش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره حسين كه فـرمود: (( حسين منى و انا من حسين ))
به همين معنى اشاره دارد زيرا همانطورى كه حسين از رسول خـدا تـولد يافـت با شهادت حسين هم رسول خدا و تمام اهداف مقدسش تولدى دوباره يافت .
5 ـ حفظ مقام خلافت
خـلافـت در اسلام عـبارت است از جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يعنى خـليفـه بايد نمـونه رسولخدا و متصف به اوصاف و اخلاق پيامبر اسلام باشد، زيرا خليفه و جانشين بنيانگذار حكومت اسلامى مى بايستى وسيله اى براى تحقق عدالت اسلامى و قـضاوت عـليه تـخـلفـاتـى باشد كه انجام مى گيرد، بنابراين اگر خليفه فرد شايسته بود جامعه را به صلاح و سعادت سوق مى دهد و چنانچه منحرف شد، مسير جامعه را هم به انحراف مى كشاند، از اينجا است كه اسلام اهميت فراوانى به موقعيت خليفه داده و براى كسى كه متصدى مقام خلافت مى شود سه شرط اساسى قرار داده است : 1 ـ عدالت 2 ـ امـانت 3 ـ خـبرويّت نسبت به امور اقتصادى ، ادارى ، سياسى ، و همه آنچه را كه جامعه بدان نياز دارد.
حسين عـليه السلام در اولين نامـه اى كه به مـردم كوفه نوشت به اين شرط اشاره فرمود:
فـلعـمـرى مـا الامام الا العامل بالكتاب والاءخذ بالقسط و الداين بالحقّ و الحابس نفسه على ذات الله .
(( به جانم قـسم امـام نيست مـگـر آنكه به كتـاب خـدا عمل كند و به عدل و قسط رفتار نمايد و بر حسب قانون و حق مجازات كند و خود را در مسير رضاى خدا قرار دهد. ))
پـس خـلافـت تـنها يك سلطه ارضى نيست بلكه خـلافـت نيابت از رسول خـدا است ليكن حسين عـليه السلام مى بيند كه مقام جدش در اختيار فردى قرار گـرفـتـه كه تـمـام اوقـاتـش را به مـيگـسارى و عياشى و شكار و تفريح نامشروع مى گـذارند و جز رسيدن به شهوات نفـسانى هدفى ندارد و بى شرمانه مقام خلافت را بازيچـه و مـلعـبه هواى نفس قرار داده است لذا قيام كرد تا خلافت اسلامى را به جايگاه اصليش برگرداند.
6 ـ آزادسازى اراده امت
در زمـان حكومـت مـعـاويه و پـسرش يزيد از مردم سرزمين اسلامى سلب اراده و اختيار شده بود، اجسادى بى روح و كالبدى بى اراده گشته بودند كه به تعبير اميرالمؤ منين على عليه السلام (( اشباح الرجال و لا رجال ))
بودند، آنچنان قيد و بند نه تنها بر دست و پاى آنان بلكه بر قلب و فكر و اراده آنان زدند كه قدرت تفكر را حتى از جامعه سلب كرده بودند، حكومـت امـوى مـسلمـانان را آنچنان تحذير كرده بود كه هر گونه تحرك برخلاف ميل و خواسته حكومت از آنان زايل گشته بود و لذا در تاريخ مكرر مى خوانيم كه مـردم به حسين عـليه السلام مـتـمـايل بودند امـا كوچـكتـرين اقـدامـى برخـلاف امـيال حكومـت از مـردم صادر نمى شد و بدون اراده همچون بندگان و بردگان زر خريد، فرامين حكومت را بدون چون و چرا اجراء مى كردند و از فرماندهانشان پيروى مى نمودند و حسين عليه السلام قدم به ميدان كارزار و جهاد اسلامى نهاد تا روح عزت و كرامت انسانى را به جامعه اسلامى بدمد و اراده و فكر و انديشه مسئوليت فردى و اجتماعى را كه از مردم سلب شده بود به آنان باز گرداند.
حسين تن به شهادت داد تا جامعه اسلامى به كيان خود بازگردد، لذا شهادت آن حضرت نقطه تحولى در تاريخ اسلام و مسلمين گرديد، و مسلمانان به كيان خود بازگشتند و به نيروى انديشه و عـزم و اراده مـسلح شدند و تمام قيودى را كه بر دست و پا و زبان و قـلبشان زده بودند گسستند و ترس و خوف و انقياد و اطاعت بى چون و چرا به تحرك و قـيام و انقلاب مبدل گشت ، قيام ها و نهضت ها با شعار (( يا لثارات الحسين ))
شروع شد و اين شعـار آنچـنان كوبنده بود كه پايه هاى حكومت اموى را به لرزه در آورد و سرانجام آنرا از بيخ و بن بركند.
7 ـ ريشه كن كردن مظالم حكومت اموى
يكى از بزرگترين فلسفه قيام حسينى ايستادگى در برابر ظلم و ستم بى حساب حكومت اموى مخصوصا نسبت به شيعيان و تصفيه حساب حكومت با شيعه بود چنانكه شاعر در اين مقام گفته است :
بزرگ فـلسفه قتل شاه دين اين است   

كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است

نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو   

كه اين مرام حسين است و منطق دين است

مـظالم حكومت اموى بى حد و حصر و در شمار نمى آيد كه ما فقط به چند نمونه آن اشاره مى كنيم :
الف ـ سلب امنيت :
حكام امـوى براى آنكه بيشتر بر مردم مسلط گردند و حق نفس كشيدن را حتى از مردم سلب كنند در سراسر كشور اسلامـى چنان ترس و وحشتى بوجود آورده بودند كه فوق آن مـتـصور نبود، افـراد بى گناه را به جاى گناهكار و مطيع را بجاى مخالف مجازات مى كردند، با ظن و گـمـان و تـهمت افراد را تحت فشار قرار مى دادند، نيكان و خوبان را بدون مـحاكمه به زندان مى انداختند، در زمان ولايت زياد بن ابيه پدر عبيدالله در عراق مـثـلى رايج گـشت با اين بيان : (( انج سعد فقد هلك سعيد ))
يعنى به سعد مى گفتند مـواظب خـودت باش كه سعـيد را كشتـند. هيچـكس بر مـال و جان خود ايمن نبود و لذا حسين عليه السلام قيام كرد تا اين ستمها و ظلم ها را ريشه كن نمايد.
ب ـ تحقير امت اسلامى :
يكى از كارهاى خطرناك حكومت اموى تحقير و اذلال و خوار ساختن مؤ منان مخصوصا شيعيان امـيرالمؤ منين حضرت على بن ابيطالب عليه السلام بوده است ، و يكى از نشانه هاى اين تحقير داغ نهادن بر صورت و گردن برخى از شيعيان يعنى همان طورى كه دامها را به مـنظور شناسائى بر گونه و سر و گوش آنها داغ مى نهند و يا غلامان زر خريد حبشى را عـلامـت بردگى با داغى نشان مى گذاشتند، با شيعيان و مؤ منين راستين و دوستان على عليه السلام چنين مى كردند حسين عليه السلام قيام كرد و خون شريف خود و يارانش را در اين زمـينه فـدا كرد تـا باب عـزت و آزادى را بر روى آنان بگشايد و از اين كابوس خـطرناكى كه حيات و زندگـى آنان را در گرداب عميقى قرار داده است نجات بخشد، چـنانكه در تـاريخ ثـبت است حجاج بن يوسف ثـقـفـى گـردن انس بن مـالك و سهل بن سعد و دست جابر بن عبدالله انصارى را به جرم دوستى با على عليه السلام داغ نهاد.(1)
8 ـ دفع ظلم از شيعه
حسين عـليه السلام از مـشاهده ظلم هائى كه از ناحيه معاويه بر شيعيانش ‍ مى گذشت در رنج بود كه ستـم بر آنان را به حد اعـلا رسانيدند، خـونهايشان را بدون دليل مـى ريخـتـند، حتى بزرگانى را كه نمى توانستند مستقيما با آنها مواجه گردند و عـلنا آنها را بكشند ترور مى كردند، و در اين زمينه بى شرمى را بجائى رسانيدند كه مـعـاويه به كشتن ياران على افتخار مى كرد، چنانچه به حسين عليه السلام اظهار داشت : يا ابا عبدالله مى دانى كه ياران پدرت را كشتيم و آنان را حنوط كرديم و كفن نموديم و بر آنها نماز خوانديم و دفن كرديم ، حسين در جواب معاويه فرمود: ليكن ، اگر دوستان شمـا را بكشم نه آنها را غسل مى دهيم و نه كفن مى كنيم و نه دفن خواهيم كرد (حسين عليه السلام با اين جمـله مـعاويه را محكوم كرد يعنى معاويه دوستان على را مؤ من و مسلمان مى داند كه احكام اسلامـى را درباره شان اجر مى كند و با اين عقيده آنها را بدون جرم به قـتـل مى رساند) معاويه منتهى درجه كوشش خود را در دشمنى با دوستان على بكار برد و بهر نحو ممكن با آنها تصفيه حساب كرد كه ما به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم:
1 ـ بزرگـان آنان را مـانند حجربن عـدى و عـمـرو بن حمـق خـزاعـى و صيفـى بن فسيل را اعدام كرد.
2 ـ عده اى را مانند ميثم تمار به دار آويخت و مثله كرد.
3 ـ عده اى را زنده بگور كرد.
4 ـ خانه افرادى از شيعيان على عليه السلام را خراب كرد.
5 ـ براى زنان شيعه ايجاد ترس و رعب مى نمود مخصوصا زنانى كه در جنگ صفين با على عليه السلام بودند مانند: زرقاء دختر عدى بن حاتم و ام الخير با رقيه و سوده بنت عـمـاره و ام البراء و بكاره هلاليه ، اروى بنت حارث و دارميه حجونيه ، به فرماندارانش نوشت كه زنان را جلب كرده به شام بفرستد، معلوم است براى يك زن چقدر سخت مى گـذرد كه او را از شهرى به شهرى آنهم با وسائل آن روز جلب كنند بويژه آنكه وسيله ماءمورين مرد انجام گيرد.
6 ـ به استانداران و فرمانداران اعلان كرد: گواهى دوستان على را در محاكم نپذيرند.
7 ـ همـچـنين طى بخـشنامـه اى دستـور داد حقـوق ياران عـلى را از بيت المال قطع كنند.
8 ـ حدود پنجاه هزار نفر از شيعيان را به خراسان يعنى ايران امروز تبعيد نمود.
9 ـ و بالاخره بهر شكل ممكن براى شيعيان على ايجاد ترس و رعب مى نمود.
چون حسين عليه السلام از رفتار معاويه احساس خطر بيش از حد را نمود آن نامه تاريخى را براى معاويه نگاشت كه در آن اعمال و خلافكاريهايش را يادآور شد و او را به اعمالش توبيخ كرد . (2)

اين سؤال در ذهن بسيارى از كسانى كه از مقررات و وظائف اسلامى و حقايق تاريخى بى اطلاعـند، خـلجان ميكند: كه با توجه به اينكه حسين عليه السلام از قدرت بنى اميه و از ضعـف و زبونى مـردم زمـان مـطلع و آگـاه بود و با شناختى كه از مردم كوفه داشت و تـجربه كرده و ديده بود كوفـيان با پدرش على عليه السلام و برادرش امام مجتبى چـگـونه رفـتار كردند و اين شناخت و آگاهى از گفته هايش كاملا آشكار مى گردد چنانكه فـرمـود: النّاس عبيد الدّنيا و الدين لعق على السنتهم يدورون حيث ما درت عليه معايشهم فاذا محصوا ابا لبلاء قلّ الديانون .
(( مردم برده و بنده دنيايند، دين چرخش زبان آنها است به هر سو كه نفعشان ايجاب كند مى چرخد، هنگام گرفتارى دينداران اندك ميشوند. ))
پس چرا قيام كرد و مانند برادرش حضرت امام حسن عليه السلام با حكومت وقت كنار نيامد؟
در پـاسخ اين ايراد اجمـالا مـى گـوييم كه قـيام و نهضت حسين عليه السلام داراى عـلل و فـلسفـه و اسرار زيادى است كه اگـر درباره همـه علل و اسرار آن به تفضيل بحث به ميان آيد، سخن به درازا مى كشد و لذا بطور اختصار، به بعضى از آنها اشاره مى كنيم .
1 ـ مسؤ ليت دينى حسين عليه السلام
اسلام عزيز هر فرد مسلمان را در برابر حوادثى كه براى مردم و جامعه اش ‍ پيش مى آيد كه با دين آنها ضديت دارد، يا مخالف مصالح اقتصادى ، اجتماعى و... مى باشد وظيفه دار و مـسئول مـى داند، چـنانكه رسول گـرامـى اسلام فـرمـود : كلّكم راع و كلّكم مـسئول عـن رعـيّتـه (( همـه شمـا سلطانيد و همـه تـان در رابطه با رعيت مواءخذه ميشويد. ))
همه شما نسبت به هم مسئوليد.
و حسين عـليه السلام كه مى داند مسلمانان در فقر و سختى بسر مى برند اما يزيد كه خود را حاكم بر مردم و خليفه مسلمين قلمداد مى كند محرمات الهى را مرتكب مى شود، شراب مـى خـورد و قـمـار مـى بازد و بر سگـها و مـيمـونها خلخال طلا ميپوشد و با سنت پيامبر مخالفت مى ورزد، وظيفه و مسئوليت دينى اش او را وادار به قـيام عـليه چنين حكومت طاغى و ياغى و جبارى نمود، چنان كه حضرت در برابر حر و لشكريانش به سخنرانى پرداخت و فرمود:
(( اى مردم ! همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه سلطان ستمكارى را ببيند كه مـحرمات الهى را حلال مى شمارد و با خدا پيمان شكنى مى كند و با سنت و روش رسول خـدا مـخـالفـت مى ورزد، در ميان بندگان خدا به گناه و ستم رفتار مى كند، قولا يا عملا بر او ايراد نگيرد بر خدا است كه او را با همان سلطان جائر محشور گرداند و در جايگاه ستمكاران جاى دهد! ))
از اين رو و به ويژه با آن همه نامه ها كه به حسين عليه السلام نوشتند و بيعت مردم با او، عذرى براى حسين باقى نمى گذاشت و در تاريخ مورد انتقاد قرار مى گرفت .
ممكن است گفته شود كه چرا امام حسن عليه السلام قيام نكرد؟
مـا در شرح امـام مجتبى علل كنار آمدن وى را با معاويه نگاشته ايم و در اينجا به اختصار مـى گـوييم عـلاوه بر آنكه اكثـر فرماندهان سپاه امام حسن به معاويه پيوستند و حتى برخـى از اطرافـيان امـام مـجتـبى به مـعـاويه نوشتند كه حاضرند امام را دست بسته تحويل وى دهند، و از طرفى معاويه با سياست مكارانه اش ظاهر اسلام را رعايت مى كرد و مـانند پـسرش نبود كه عـلنا به فـسق و فـجور اشتـغـال ورزد، و شرابخـورى و قـمـاربازى و ساير اعـمـال مـنافـى اسلام به ظاهر از او ديده نمى شد از اينرو امام مجتبى براى حفظ دين و جلوگيرى از سفك دماء مسلمين با وى كنار آمد.
2 ـ مسئوليت اجتماعى امام حسين عليه السلام
حسين عـليه السلام به لحاظ مـوقـعـيت اجتـمـاعـيش خـود را در برابر امـت اسلامـى مـسئول مـى بيند تا در مقابل ظلم و بيدادگرى كه از ناحيه حكومت اموى وارد مى شود به دفـاع برخيزد، گرچه اين مسئله هر فرد مسلمانى است ولى بطور طبيعى در مورد امام حسين عـليه السلام با توجه به امامت او از يكسو و انتسابش به پيامبر از سوى ديگر تاءكيد بيشترى پيدا مى كند و توقع جامعه اسلامى را بيشتر برمى انگيزد، و امام عليه السلام اين مـسئوليت را احساس مى كرد و سكوت در برابر جنايات يزيد را جايز نمى شمرد، از اينرو براى ايفاء اين مسئوليت بزرگ و خطير به پاخاست تا آنكه شخص شخيص خود و همـه اهل بيتش را در اين راه فدا كرد و عدالت اسلامى و حكم قرآن را در ميان مردم به اجراء در آورد.
3 ـ اقامه حجت بر امام عليه السلام
با توجه به اينكه نامه هاى بسيارى تا حدود دوازده هزار نامه براى حسين عليه السلام نوشتـند و آمـادگـى خود را براى كمك با لشكر يكصدهزار نفرى اعلان نمودند، آنهم از شهر كوفـه كه بزرگـتـرين شهر نيرو خـيز اسلامـى است ، تـا آنجا كه او را مـسئول به حساب آوردند كه اگـر امامت و خلافت را نپذيرد در پيشگاه خدا با او احتجاج خـواهند كرد، و معلوم است كه اگر حسين عليه السلام اجابت نمى كرد در برابر خدا و امت اسلامـى مـسئول و مـؤ اخـذ بود و تـاريخ هم حسين عـليه السلام را مـسئول مـى شمـرد و او را مـؤ اخـذه مـى نمـودند، بنابراين حجت بر امام تمام شد و عذرى برايش باقى نگذاشت .
4 ـ حمايت از دين
حسين عـليه السلام با حكومت اموى آنهم با حاكمى چون يزيد با اعتقادى كاملا بر ضد اسلام و مـنكر آئين قـرآن مواجه شده چنانكه از اين شعر يزيد عقيده فاسدش كاملا آشكار ميگردد:
لعبت هاشم بالملك فلا   

خبر جاء و لا وحى نزل

(( خاندان هاشم سر حكومت بازى كردند وگرنه وحى و خبرى از ناحيه غيب نيامده ))
اين شعر نشانگر آن است كه يزيد بن معاويه به همان عقيده جاهليت و بت پرستى باقى بود و مـعـتـقـد به بهشت و دوزخ نيست و پر واضح است كه يزيد با اين عقيده براى نابودى اسلام و قـرآن مـى كوشد و لذا حسين ، جان خود و يارانش را فداى اسلام كرد تا باقى بمـاند كه اگر خون حسين نبود از اسلام نشانى و از قرآن نامى نمى ماند و تمام زحمات پيامبر اسلام نابود مى شد، بنابراين خون حسين و اهلبيت و يارانش ، پيغمبر و زحماتش را احياء كرد چـنانكه فـرمـايش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره حسين كه فـرمود: (( حسين منى و انا من حسين ))
به همين معنى اشاره دارد زيرا همانطورى كه حسين از رسول خـدا تـولد يافـت با شهادت حسين هم رسول خدا و تمام اهداف مقدسش تولدى دوباره يافت .
5 ـ حفظ مقام خلافت
خـلافـت در اسلام عـبارت است از جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يعنى خـليفـه بايد نمـونه رسولخدا و متصف به اوصاف و اخلاق پيامبر اسلام باشد، زيرا خليفه و جانشين بنيانگذار حكومت اسلامى مى بايستى وسيله اى براى تحقق عدالت اسلامى و قـضاوت عـليه تـخـلفـاتـى باشد كه انجام مى گيرد، بنابراين اگر خليفه فرد شايسته بود جامعه را به صلاح و سعادت سوق مى دهد و چنانچه منحرف شد، مسير جامعه را هم به انحراف مى كشاند، از اينجا است كه اسلام اهميت فراوانى به موقعيت خليفه داده و براى كسى كه متصدى مقام خلافت مى شود سه شرط اساسى قرار داده است : 1 ـ عدالت 2 ـ امـانت 3 ـ خـبرويّت نسبت به امور اقتصادى ، ادارى ، سياسى ، و همه آنچه را كه جامعه بدان نياز دارد.
حسين عـليه السلام در اولين نامـه اى كه به مـردم كوفه نوشت به اين شرط اشاره فرمود:
فـلعـمـرى مـا الامام الا العامل بالكتاب والاءخذ بالقسط و الداين بالحقّ و الحابس نفسه على ذات الله .
(( به جانم قـسم امـام نيست مـگـر آنكه به كتـاب خـدا عمل كند و به عدل و قسط رفتار نمايد و بر حسب قانون و حق مجازات كند و خود را در مسير رضاى خدا قرار دهد. ))
پـس خـلافـت تـنها يك سلطه ارضى نيست بلكه خـلافـت نيابت از رسول خـدا است ليكن حسين عـليه السلام مى بيند كه مقام جدش در اختيار فردى قرار گـرفـتـه كه تـمـام اوقـاتـش را به مـيگـسارى و عياشى و شكار و تفريح نامشروع مى گـذارند و جز رسيدن به شهوات نفـسانى هدفى ندارد و بى شرمانه مقام خلافت را بازيچـه و مـلعـبه هواى نفس قرار داده است لذا قيام كرد تا خلافت اسلامى را به جايگاه اصليش برگرداند.
6 ـ آزادسازى اراده امت
در زمـان حكومـت مـعـاويه و پـسرش يزيد از مردم سرزمين اسلامى سلب اراده و اختيار شده بود، اجسادى بى روح و كالبدى بى اراده گشته بودند كه به تعبير اميرالمؤ منين على عليه السلام (( اشباح الرجال و لا رجال ))
بودند، آنچنان قيد و بند نه تنها بر دست و پاى آنان بلكه بر قلب و فكر و اراده آنان زدند كه قدرت تفكر را حتى از جامعه سلب كرده بودند، حكومـت امـوى مـسلمـانان را آنچنان تحذير كرده بود كه هر گونه تحرك برخلاف ميل و خواسته حكومت از آنان زايل گشته بود و لذا در تاريخ مكرر مى خوانيم كه مـردم به حسين عـليه السلام مـتـمـايل بودند امـا كوچـكتـرين اقـدامـى برخـلاف امـيال حكومـت از مـردم صادر نمى شد و بدون اراده همچون بندگان و بردگان زر خريد، فرامين حكومت را بدون چون و چرا اجراء مى كردند و از فرماندهانشان پيروى مى نمودند و حسين عليه السلام قدم به ميدان كارزار و جهاد اسلامى نهاد تا روح عزت و كرامت انسانى را به جامعه اسلامى بدمد و اراده و فكر و انديشه مسئوليت فردى و اجتماعى را كه از مردم سلب شده بود به آنان باز گرداند.
حسين تن به شهادت داد تا جامعه اسلامى به كيان خود بازگردد، لذا شهادت آن حضرت نقطه تحولى در تاريخ اسلام و مسلمين گرديد، و مسلمانان به كيان خود بازگشتند و به نيروى انديشه و عـزم و اراده مـسلح شدند و تمام قيودى را كه بر دست و پا و زبان و قـلبشان زده بودند گسستند و ترس و خوف و انقياد و اطاعت بى چون و چرا به تحرك و قـيام و انقلاب مبدل گشت ، قيام ها و نهضت ها با شعار (( يا لثارات الحسين ))
شروع شد و اين شعـار آنچـنان كوبنده بود كه پايه هاى حكومت اموى را به لرزه در آورد و سرانجام آنرا از بيخ و بن بركند.
7 ـ ريشه كن كردن مظالم حكومت اموى
يكى از بزرگترين فلسفه قيام حسينى ايستادگى در برابر ظلم و ستم بى حساب حكومت اموى مخصوصا نسبت به شيعيان و تصفيه حساب حكومت با شيعه بود چنانكه شاعر در اين مقام گفته است :
بزرگ فـلسفه قتل شاه دين اين است   

كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است

نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو   

كه اين مرام حسين است و منطق دين است

مـظالم حكومت اموى بى حد و حصر و در شمار نمى آيد كه ما فقط به چند نمونه آن اشاره مى كنيم :
الف ـ سلب امنيت :
حكام امـوى براى آنكه بيشتر بر مردم مسلط گردند و حق نفس كشيدن را حتى از مردم سلب كنند در سراسر كشور اسلامـى چنان ترس و وحشتى بوجود آورده بودند كه فوق آن مـتـصور نبود، افـراد بى گناه را به جاى گناهكار و مطيع را بجاى مخالف مجازات مى كردند، با ظن و گـمـان و تـهمت افراد را تحت فشار قرار مى دادند، نيكان و خوبان را بدون مـحاكمه به زندان مى انداختند، در زمان ولايت زياد بن ابيه پدر عبيدالله در عراق مـثـلى رايج گـشت با اين بيان : (( انج سعد فقد هلك سعيد ))
يعنى به سعد مى گفتند مـواظب خـودت باش كه سعـيد را كشتـند. هيچـكس بر مـال و جان خود ايمن نبود و لذا حسين عليه السلام قيام كرد تا اين ستمها و ظلم ها را ريشه كن نمايد.
ب ـ تحقير امت اسلامى :
يكى از كارهاى خطرناك حكومت اموى تحقير و اذلال و خوار ساختن مؤ منان مخصوصا شيعيان امـيرالمؤ منين حضرت على بن ابيطالب عليه السلام بوده است ، و يكى از نشانه هاى اين تحقير داغ نهادن بر صورت و گردن برخى از شيعيان يعنى همان طورى كه دامها را به مـنظور شناسائى بر گونه و سر و گوش آنها داغ مى نهند و يا غلامان زر خريد حبشى را عـلامـت بردگى با داغى نشان مى گذاشتند، با شيعيان و مؤ منين راستين و دوستان على عليه السلام چنين مى كردند حسين عليه السلام قيام كرد و خون شريف خود و يارانش را در اين زمـينه فـدا كرد تـا باب عـزت و آزادى را بر روى آنان بگشايد و از اين كابوس خـطرناكى كه حيات و زندگـى آنان را در گرداب عميقى قرار داده است نجات بخشد، چـنانكه در تـاريخ ثـبت است حجاج بن يوسف ثـقـفـى گـردن انس بن مـالك و سهل بن سعد و دست جابر بن عبدالله انصارى را به جرم دوستى با على عليه السلام داغ نهاد.(1)
8 ـ دفع ظلم از شيعه
حسين عـليه السلام از مـشاهده ظلم هائى كه از ناحيه معاويه بر شيعيانش ‍ مى گذشت در رنج بود كه ستـم بر آنان را به حد اعـلا رسانيدند، خـونهايشان را بدون دليل مـى ريخـتـند، حتى بزرگانى را كه نمى توانستند مستقيما با آنها مواجه گردند و عـلنا آنها را بكشند ترور مى كردند، و در اين زمينه بى شرمى را بجائى رسانيدند كه مـعـاويه به كشتن ياران على افتخار مى كرد، چنانچه به حسين عليه السلام اظهار داشت : يا ابا عبدالله مى دانى كه ياران پدرت را كشتيم و آنان را حنوط كرديم و كفن نموديم و بر آنها نماز خوانديم و دفن كرديم ، حسين در جواب معاويه فرمود: ليكن ، اگر دوستان شمـا را بكشم نه آنها را غسل مى دهيم و نه كفن مى كنيم و نه دفن خواهيم كرد (حسين عليه السلام با اين جمـله مـعاويه را محكوم كرد يعنى معاويه دوستان على را مؤ من و مسلمان مى داند كه احكام اسلامـى را درباره شان اجر مى كند و با اين عقيده آنها را بدون جرم به قـتـل مى رساند) معاويه منتهى درجه كوشش خود را در دشمنى با دوستان على بكار برد و بهر نحو ممكن با آنها تصفيه حساب كرد كه ما به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم:
1 ـ بزرگـان آنان را مـانند حجربن عـدى و عـمـرو بن حمـق خـزاعـى و صيفـى بن فسيل را اعدام كرد.
2 ـ عده اى را مانند ميثم تمار به دار آويخت و مثله كرد.
3 ـ عده اى را زنده بگور كرد.
4 ـ خانه افرادى از شيعيان على عليه السلام را خراب كرد.
5 ـ براى زنان شيعه ايجاد ترس و رعب مى نمود مخصوصا زنانى كه در جنگ صفين با على عليه السلام بودند مانند: زرقاء دختر عدى بن حاتم و ام الخير با رقيه و سوده بنت عـمـاره و ام البراء و بكاره هلاليه ، اروى بنت حارث و دارميه حجونيه ، به فرماندارانش نوشت كه زنان را جلب كرده به شام بفرستد، معلوم است براى يك زن چقدر سخت مى گـذرد كه او را از شهرى به شهرى آنهم با وسائل آن روز جلب كنند بويژه آنكه وسيله ماءمورين مرد انجام گيرد.
6 ـ به استانداران و فرمانداران اعلان كرد: گواهى دوستان على را در محاكم نپذيرند.
7 ـ همـچـنين طى بخـشنامـه اى دستـور داد حقـوق ياران عـلى را از بيت المال قطع كنند.
8 ـ حدود پنجاه هزار نفر از شيعيان را به خراسان يعنى ايران امروز تبعيد نمود.
9 ـ و بالاخره بهر شكل ممكن براى شيعيان على ايجاد ترس و رعب مى نمود.
چون حسين عليه السلام از رفتار معاويه احساس خطر بيش از حد را نمود آن نامه تاريخى را براى معاويه نگاشت كه در آن اعمال و خلافكاريهايش را يادآور شد و او را به اعمالش توبيخ كرد . (2)

ادامه مطلب

9 ـ احياى اهل بيت
يكى از كارهاى مـعـاويه اين بود كه بهر طريق مـمـكن مـى كوشيد تـا نام و ياد اهل بيت رسول اللّه را مـحو و نابود كند و آثـار و فضايل و مناقب آنان را ريشه كن نمايد، از جمله راههائى كه معاويه براى رسيدن به اين هدف در پيش گرفته بود اينهاست :
1 ـ وضع و جعل اخبار و احاديث از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در پائين نشاندادن مقام آنان .
2 ـ مى كوشيد تا جامعه مخصوصا نسل نو را دشمن خاندان پيغمبر تربيت كند.
3 ـ هر كه فـضائل على عليه السلام و خاندانش را ذكر مى كرد با سخت ترين عقوبات كيفر مى داد!
4 ـ به استـانداران و فـرمـانداران دستور داده بود تا بر منابر و خطبه هاى نماز جمعه اهل بيت را لعن و سبّ (دشنام ) نمايند!
حسين عـليه السلام در كنفـرانس سياسى بزرگـى كه در مـكه مـكرمـه تـشكيل داد و مـسلمـانان سراسر كشور اسلامى آن روز شركت داشتند مردم را از هدف شوم معاويه كه مى خواهد موقعيت اسلامى اهل بيت را ساقط نمايد آگاه ساخت .
حسين عـليه السلام كه شنيدن سبّ پدر بزرگوارش در منابر از هزار بار مردن برايش دشوارتـر بود براى رسيدن به مـيدان جهاد و شهادت در راه خدا پر ميكشيد و لحظه شمارى ميكرد، پس حسين عليه السلام قيام كرد تا آثار نبوت و خاندان پيامبر را احياء كند و موقعيت اسلامى آنانرا بازگرداند.(3)
10 ـ امر به معروف و نهى از منكر
بزرگترين انگيزه قيام امام ابى عبدالله الحسين عليه السلام مسئله امر به معروف و نهى از مـنكر است كه اين دو از مـهمـتـرين اركان دين است و امـام عـليه السلام در درجه اول مسئول اجراء اين امر مهم اسلامى است .
چنانكه در وصيت به برادرش محمد بن حنفيه اعلان فرمود : انّى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا ظالمـا و لا مـفـسدا و انّمـا خرجت بطلب الا صلاح فى امة جدى ، اريد آمر بالمعروف و انهى عن المنكر.(4)
(( قـيام مـن بر مبناى تمايلات نفسانى نيست ، من به منظور طغيان و فساد و تباهى و ستم خـروج نمـى كنم بلكه انگـيزه ام اصلاح امـت جدم رسول خدا است و مقصود و منظورم امر به معروف و نهى از منكر است . ))
چـون بنى امـيه اين دو ركن بزرگ و مـهم اسلامـى را متزلزل ساخته بودند كه نه تنها امر به معروف و نهى از منكر متروك گشته بود بلكه معروف منكر و منكر معروف تلقى مى شد و امام عليه السلام در اين مسير مكرر به اين حقيقت اشاره فـرمـود كه اولين بار در سخـنرانى حضرت در منزل ذى حسم و برخورد با حر و سپاهيانش فرمود:
الا تـرون ان الحق لا يعـمـل به و انّ الباطل لا يتناهى عنه لرغب المؤ من فى لقاء ربه محقا .(5)
(( مـگـر نمـى بينيد كه به حق عـمـل نمـى شود و از باطل جلوگـيرى نمـى شود مـؤ من بايد براى اجراء اين مهم مشتاق ديدار پروردگارش باشد ))
و لذا حسين عـليه السلام به مـيدان جهاد قدم نهاد تا اين اساس و پايه مهم اسلامى را استوار سازد و اسلام محكم و مستحكم بماند.
11 ـ زنده كردن ارزشهاى اسلامى
حكومت اموى سعى بليغ مينمود كه ارزشهاى اسلامى را كه كرامت انسانها بدان بستگى دارد مـحو و نابود ساخـتـه و ضد ارزشها را كه در جاهليت بدان افتخار مى كردند و ارج مى نهادند جايگزين ارزشهاى اسلامى نمايد!
از جمله ارزشهايى كه اسلام روى آن زياد سرمايه گذارى كرده و حكومت بنى اميه با تمام قدرت در محو و اضمحلال آن ايستادگى مى كرد اين امور است :
الف ـ وحدت اسلامى :
پـيامـبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى ايجاد وحدت و برادرى اسلامى سعى و كوشش وافـى مـبذول مـى فـرمـود ولى مـعـاويه از طرق مختلف مخصوصا از طريق احياى تعصبات قبيله اى و وادار كردن شعراى قبايل بر هجو قبيله رقيب و خانواده هاى آنان وحدت اسلامـى را ريشه كن مـى كرد تـا جائيكه يزيد اخـطل يكى از شعـراى زمـان بنى امـيه انصار و مـردمـى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در مدينه جاى دادند و حمايت كردند هجو ميكند.
اگـر در اشعـار شعـراى امـوى دقـت شود روشن تـرين اثـرات آن همـان قـذف و هجو قـبايل و خـانواده هاى رقـيب آنان است . در اشعار شعراى معاصر اموى كمترين اثرى از فضائل انسانى و آثار خوب اجتماعى و اخلاق اسلامى ديده نمى شود.
حسين عليه السلام براى احياى آثار و اخلاق اسلامى قيام كرد.
و نيز اخـتـلافـاتى كه بين اعراب و اصيل و موالى بوجود آوردند كه عرب كتابهائى در انتـقـاد بر مـوالى يعـنى اقـوامـى كه از ايران و ساير كشورهاى غير عربى در عراق و كشورهاى عربى زندگى مى كردند تصنيف و تاءليف كردند و بر عكس موالى كتابهائى عليه اعراب نوشتند كه اين حركت برخلاف مقررات و موازين اسلامى بوده و وحدت اسلامى را مختل مى كرد.
ب ـ حريت :
چـنانكه مـى دانيم و در تـواريخ مـذكور است در دوران حكومـت امـوى ، سفـره قـتـل و شمـشير يگانه حاكم در اين دستگاه مستبد بود كه بدون رسيدگى به حق و حقيقت سفـره قـتـل گـستـرده مـى شد و جلاد به دستـور حاكم بيگـناهى را به قتل مى رسانيد، چنانكه حجاج بن يوسف ثقفى يكى از حكام زمان عبدالملك مى گفت : از غذا و طعـام وقـتـى لذت مـى برم كه انسانى را ببينم در خـون خـود دست و پا مى زند و من مـشغول طعام باشم در چنين محيطى هيچ كس را قدرت و جرئت آن نبود كه به نحوه كردار و رفتار ناشايست حكام انتقاد نمايد و يا به دفاع از حقوق از دست رفته خود پردازد.
حسين عليه السلام قيام كرد تا به انسانهاى زير بار ظلم و ستم بياموزد كه چگونه مى تـوانند به حقـوق خـود برسند و حريت و آزادى از دست رفته را باز يابند، و تاريخ گـوياى اين مطلب است كه هنوز چند ماهى از شهادت حسين عليه السلام بيش نگذشته بود كه قيام ها يكى پس از ديگرى شروع شد تا حكومت اموى را ريشه كن نمود.
آرى مـردم با شهادت حسين عليه السلام درس آزادى و آزادگى را از دانشگاه خون و شهادت كربلا آموختند و براى بدست آوردن حريت بپا خاستند.
ج ـ اخلاق اسلامى و انسانى:
از زمـان رحلت رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم هيچيك از خلفاء همانند على عليه السلام به فكر تربيت روحى و اخلاقى جامعه نبودند اما آنقدر مشكلات براى حضرت على عـليه السلام ايجاد كردند كه نتـوانست راهى را براى تنوير افكار عمومى و اخلاق اسلامى و هدايت روحى جامعه پيش گرفته بود به مقصد برساند.
و در زمان حكومت اموى نه تنها در مسير تربيت جامعه قدمى برنداشتند بلكه مى كوشيدند تا جامعه را به فساد بكشانند زيرا حكومتهاى فاسد با جامعه صالحه نمى توانند كنار بيايند چه كه مردم صالح و شايسته همواره مخالف حكومتهاى ضد خدائى هستند از اين رو كوشيدند تا مردم را همانند خود بسازند و لذا مردم در اين دوران بحكم (( النّاس على دين ملوكهم ))
نه تنها پاى بند به صلاح نبودند بلكه رادعى هم از ارتكاب فساد در آنها نبود و مـظاهر فساد اخلاق از قبيل دروغ ، نقض عهد، لهو و لعب در همه جا بچشم مى خورد، چنانكه رئيس حكومت اموى معاوية بن ابى سفيان پس از پيمان با حضرت حسن بن على عليه السلام اظهار داشت كه به هيچيك از شرايطى كه در قرارداد به نفع حسن بن على قرار داده عـمـل نخـواهد كرد و حاكم كوفـه نيز به امـانى كه به مـسلم بن عقيل داده بود وفا نكرد.
و مردم كوفه كه با همين سيره نشو و نما كرده بودند به سادگى پشت پا به همه وعده هائيكه به حسين عليه السلام داده بودند زدند و منكر همه نامه هاى خود شدند و چه ننگى بالاتـر از اين كه فـرزند پـيغـمـبر و سيد جوانان اهل بهشت را براى قبول مسئوليت پيشوايى خود دعوت نمايند و اصرار ورزند كه اگر نيائى در پيشگاه خدا با تو احتجاج خواهيم كرد و چون دعوت آنان را پذيرفت در مقابلش صف آرائى نموده و خونش را بريزند.
امـام عـليه السلام در روز عـاشورا خطاب به مردم كوفه فرمود: اى شيث بن ربعى و اى حجار بن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى زيد بن حارث آيا شما به من ننوشتيد كه ميوه هاى ما رسيده و باغات ما سرسبز است اگر بسوى ما بيائى بر سپاه مجهزى وارد خواهى شد؟
اين تيره بختان با كمال وقاحت و بدون هيچ شرم و حيا گفتند: ما چنين نامه هائى ننوشتيم !
امام متعجّبانه فرمود: آرى به خدا قسم نوشتيد و لذا تن به شهادت داد تا اخلاق اسلامى و انسانى را كه در جامعه آن روز مرده بود زنده كند.
12 ـ از بين بردن بدعت
يكى ديگـر از كارهاى حكومت اموى در برابر اسلام ايجاد بدعت و نشر آن بود تا بدين وسيله اسلام را تـحريف و از مـسير صحيح منحرف نمايد و روش حكومت اموى در اين مسير بدعـت هاى جاهلى را زنده مى كرد تا در مقابل ، سنت هاى اسلام را از بين ببرد چنانكه امام عليه السلام در نامه اى كه براى مردم بصره نگاشت به اين حقيقت اشاره كرد:
فـانّ السنة قـد امـيت و البدعـة قـد احييت همـانا سنت رسول خـدا را بدست فـرامـوشى سپـردند و بدعـت ها را زنده كردند، يا در نقـل ديگـرى است ؛ فانى اءدعوكم الى احياء معالم الحق و اماتة البدع ; شما را به زنده كردن مـعـارف اسلامـى و از بين بردن بدعـتـها دعـوت مـى كنم .(6) و بهمين دليل حسين عـليه السلام قـيام كرد تـا رسوم جاهليت را ريشه كن ساخته و سنت جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را احيا نموده و در ميان جامعه اسلامى رواج دهد.
13 ـ پيشگيرى از ترور
حسين عـليه السلام احساس كرده بود كه يزيد قصد نابودى او را دارد چنانكه خواهد آمد حتـى اگـر با امويان كنار مى آمد باز هم او را رها نمى كردند تا آنكه خونش را بريزند زيرا:
1 ـ حسين بزرگترين شخصيت اسلامى بود كه در دلهاى مردم قرار داشت و از اعماق قلب وى را دوست مى داشتند و مسلم است كه وجود چنين شخصيتى بر امويان گران است كه حكومت و قـدرت در دست آنان باشد ليكن حسين در دل مردم جاى داشته باشد و اين موقعيت حقد و حسادت امـويان را برمـى انگـيخـت تـا حسين را بهر شكل ممكن از ميان بردارند.
2 ـ اصولا بنى اميه نه تنها با حسين يا پدرش على و برادرش حسن دشمن بودند بلكه با رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم و اسلام دشمنى ريشه دار داشتند كه در جنگ بدر عـده زيادى از آنان را كشتـه و آنها را شكست داد و اين سابقه فراموش نشده بود، بلكه يزيد انتـظار مـى كشيد تـا انتـقـام اقـوام و بستـگـان خـود را از ذريّه رسول خدا بگيرد و در تاريخ ثبت شده است كه يزيد گفته است :
لست من خنذف انّ لم اءنتقم   

من بنى احمد ما كان فعل

(( از خـنذف نيستـم اگر از فرزندان احمد (پيامبر) انتقام آنچه را كه او انجام داد نگيرم . ))
و بعد از آنكه انتقام خود را گرفت چنين مى سرايد:
قد قتلنا القوم من ساداتهم   

و عدلناه ببدر فاعتدل

(( سادات و بزرگان قوم را كشتيم و كشتار بدر را جبران كرديم . ))
و به همين دليل حسين عليه السلام اعلان كرد: بنى اميه از او دست نمى كشند تا او را به شهادت برسانند چنانكه به برادرش محمدبن الحنفيه فرمود:
لو رحلت فى حجرها هامة من هذه الهو ام لاستخر جونى حتى يقتلونى .(7)
(( اگـر در سوراخ جانورى پـناه ببرم هر آينه مـرا بيرون خـواهند آورد تـا به قتل برسانند. ))
و نيز به جعفر بن سليمان صنبعى فرمود:
و اللّه لا يدعونى حتّى يستخرجوا هذه العلقة من جوفى .
(( به خدا قسم دست از من برنمى دارند تا آنكه قلب مرا از درونم خارج كنند. ))
با اين مـقـدمات حسين يقين داشت بالاخره به هر شكلى شده او را خواهند كشت منتهى ممكن است به گـونه اى كشته شود كه قاتلش معلوم نگردد و خونش هدر برود لذا قيام كرد تا با كشته شدن در ميدان جنگ و اختيار كردن مرگ با عزت پايه هاى حكومت ستم پيشه بنى اميه را به لرزه درآورد و به اهداف مقدس اسلامى برسد.
---------------------------------------------
1-پيامبر و ياران ج 2 ص 135.
2-تـاريخ يعـقـوبى ج 2 ص 206 - حياه الحسين ج 2 ص 176 و 178 - شرح ابن ابى الحديد ج 3 ص ‍ 16.
3-ابن ابى الحديد ج 3 ص 15.
4-حيات الحسين ج 2 ص 264 - بلاغة الحسين ص 64.
5-حيات الحسين ج 3 ص 98 - نفس المهموم ص 191 - بلاغة الحسين ص 25.
6-بلاغة الحسين ص 65 - طبرى ج 7 ش 24.
7-اعيان الشيعة ج 1 ص 593.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page