سكوت امـام حسين در زمان امام مجتبى بخاطر آن بود كه حضرت مجتبى را امام بر خود مى دانست و مـخـالفـت با او را جايز نمى شمرد و پس از شهادت آنحضرت نيز تا زمانيكه معاويه در قيد حيات بود حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام به احترام عهدى كه امام حسن عـليه السلام با معاويه بسته بود سكوت اختيار نمود، اما با فوت معاويه و روى كار آمـدن يزيد كه برخـلاف مـواد عهدنامه بود: كه معاويه حق ندارد براى خود جانشين تعيين كند، امام حسين عليه السلام، عليه دستگاه طاغوتى يزيد قيام نمود.
چنانكه شيخ مفيد بنقل از كلبى و مدائنى و ديگر مورخين گفته است : پس از رحلت امام حسن، شيعيان عراق به جنب و جوش افتادند و به امام حسين نامه نوشتند كه حاضرند معاويه را خـلع نمـوده و با او بيعت نمايند ليكن امام حسين عليه السلام امتناع فرمود و متذكر شد كه بين او و معاويه عهد و پيمانى است كه تا مدت آن منقضى نگردد نقض آنرا جايز نمى داند و وقتى معاويه درگذشت نظر خود را اعلام خواهد داشت .(1)
وصيت معاويه درباره حسين
مـعـاويه در نيمه رجب سال 60 هجرى درگذشت و يزيد را به جانشينى خود تعيين نمود و هنگـام مـرگ به وى وصيت و نصيحت نمود باينكه : من گردن گردنكشان را براى تو خـاضع ساخـتـم و شهرها را برايت محكم و ثابت و پابرجا نمودم و سلطنت را براى تو طعـمـه قـرار دادم امـا از سه نفر درباره تو مى ترسم كه با تو مخالفت نمايند و از در منازعت درآيند، يكى عبدالله بن عمر و ديگرى عبدالله بن زبير و سومى حسين بن على است .
امـا عـبدالله بن عـمـر بن خطاب با تو خواهد بود او را ملازم خود گير و طردش منماى اما عـبدالله بن زبير او همانند شيرى كه بر شكارش حمله ور مى شود به تو حمله خواهد كرد و همانند روباهى كه با سگ به مكر و خدعه مى پردازد با تو معامله خواهد نمود پس اگر بر او پيروز گشتى بند از بندش جداساز.
و امـّا الحسين فـقـد عـرفـت حظّه مـن رسول الله و هو مـن لحم رسول اللّه و دمـه و قـد عـلمـت لا مـحالة انّ اءهل العراق سيخرجونه اليهم ثمّ يخذلونه و يضيّعـونه، فـان ظفـرت به فـاعـرف حقـّه و مـنزلة مـن رسول اللّه و لا تـواءخـذه بفـعـله ، و مـع ذلك فـانّ لنا به خلطة و رحما و ايّاك ان تناله بسوء او يرى منك مكروها.
((و امـا حسين پـس بتـحقـيق مـى دانى بهره و نصيب او را از رسول خدا و از گوشت و خون رسول خدا است و همچنين مى دانى كه مردم عراق لا محاله او را بسوى خود فرا مى خوانند آنگاه پشت باو خواهند كرد و او را بيكس و تنها خواهند گذاشت و در حقش جفا خواهند نمود پس وقتى بر او ظفر يافتى و پيروز گشتى مقام و منزلتش را در نزد رسول خدا بياد آر و بكردارش مؤ اخذه مكن، بعلاوه اينكه او از خويشاوندان رحمى ما است و بپـرهيز از اينكه بدى به او برسانى يا عمل زشتى از تو مشاهده نمايد.))(2)
نامه يزيد به والى مدينه
در اين وقت يعنى هنگام مرگ معاويه ، وليدبن عتبة ابى سفيان پسر عموى يزيد فرماندار مدينه و عمروبن سعيدبن عاص فرماندار مكه و عبيدالله بن زياد والى بصره و نعمان بن بشير انصارى والى كوفـه بودند، يزيد بمحض آنكه بجاى پدر نشست به پسر عمويش وليدبن عتبه نوشت كه معاويه هلاك شده و او را دستور داد از مردم مدينه براى وى بيعت بگيرد و در نامه كوچكى هم نوشت كه حسين و عبداللّه بن زبير و عبدالله بن عمر را احضار نموده و از آنها بيعت بگير و اگر بيعت نكردند آنها را گردن بزن و سرشان را براى مـن به شام بفرست و وصيت و سفارش پدرش را درباره پرهيز از كشتن حسين عليه السلام ناديده گرفت .
چون نامه يزيد به وليد رسيد از مرگ معاويه ناراحت گرديد و بسراغ مروان فرستاد و او را احضار و نامه را با او در ميان نهاد و به مشورت پرداخت مروان گفت مصلحت را در اين مـى بينم كه آنها را بخـواهى و قبل از اينكه از مرگ معاويه باخبر شوند از آنها بيعت بگـير و اگـر بيعت نكردند گردنشان را بزن زيرا اگر از مرگ معاويه آگاه شوند هر يك بسوئى خواهند رفت و در آنجا اعلان مخالفت مى كنند و مردم را به بيعت خود مى خوانند.
حسين عليه السلام و والى مدينه
وليد در همان شب به سراغ امام حسين فرستاد و او را احضار كرد، امام حسين عليه السلام سى نفر از جوانان بنى هاشم و غلامان خود را در حاليكه مسلح بودند با خود برد و به آنها فـرمـود در جلو در بنشينيد اگـر صدايم بلند شد داخل شويد تا از من دفاع كنيد و در غير اين صورت حركت نكنيد تا من برگردم و خود بر وليد وارد شد مروان حكم نيز حضور داشت ، وليد امام را از جريان مرگ معاويه و جانشينى يزيد آگاه ساخت و نامه يزيد را در مورد اخذ بيعت از امام مطرح كرد امام حسين عليه السلام كلمـه استـرجاع (انّا للّه و انّا اليه راجعـون) بر زبان جارى ساخت و سپس فرمود: من تـصور مـى كنم كه هدف شما بيعت پنهانى نباشد و بر آن هستى كه در حضور مردم بيعت آشكارا صورت گيرد وليد گفت : چنين است .
امام فرمود: پس شب را به صبح برسان تا راءى خود را در اين امر بيابى .
وليد گفت : برويد در امان خدا تا فردا شما را در ميان مردم ببينم .
مـروان گـفـت : بخـدا قـسم اگر حسين از اينجا برود بيعت نخواهد كرد و تو هم قدرت چنين كارى را ندارى مـگـر آنكه گـروه كثيرى از طرفين كشته شوند پس بهتر است كه او را نگذارى برود و زندانيش كن تا بيعت كند و يا گردنش را بزن .
امام حسين عليه السلام از سخنان مروان خشمگين شد و به مروان گفت : واى بر تو اى پسر زرقـاء (زن كبود چشم) تو به كشتن من امر مى كنى بخدا سوگند دروغ گفتى و پستى و زبونى خودت را آشكار نمودى .
و پـس از بيان اين مطلب در ميان خاندان و ياران خود از نزد وليد خارج شد. پس از آنكه امـام حسين بيرون رفت مروان به وليد گفت با پيشنهاد من مخالفت كردى ، بخدا ديگر به حسين دست نخواهى يافت .
وليد گـفـت : واى بر تـو مـى خـواهى دين و دنياى مـرا نابود كنى، اگـر تمام دنيا مال من مى شد هرگز دستم را بخون حسين نمى آلودم ، سبحان الله من حسين را بكشم براى اينكه با يزيد بيعت نمى كند، بخدا قسم هركس در كشتن حسين دست بيالايد خدا را ملاقات خـواهد كرد در حاليكه ميزان اعمالش سبك باشد (حسنه اى نداشته باشد) و خدا او را نظر نكند و تزكيه ننمايد و به عذاب دردناك معذب گردد.(3)
ابن زبير و وليد
وليد بن عـتـبه به سراغ عبدالله بن زبير فرستاد و او را احضار نمود ابن زبير به فـرستاده وليد گفت الساعه خدمت مى رسم و رفت توى خانه و پنهان شد، وليد ماءمورى به خانه اش فرستاد و ديد كه ياران خود را در خانه گرد آورده و از آمدن بسوى حاكم و والى مـدينه احتـراز مى جويد، وليد اصرار به آمدن او مى كرد و او امتناع مى نمود و مى گـفـت به من مهلت دهيد و فرستادگان وليد چندين بار رفت و آمد كردند و چون ابن زبير حاضر نشد وليد گروهى از غلامان و مواليان خود را فرستاد تا او را دستگير و جلب نمـايند ماءموران اعزامى به ابن زبير دشنام دادند و گفتند: يا ابن الكاهليه مى آئى نزد امـير يا اينكه تـرا به قـتـل برسانيم ابن زبير گفت بخدا من از رفت و آمدهاى بسيار فرستادگان دچار ناراحتى شده ام شتاب نكنيد تا كسى را نزد امير بفرستم و ببينم نظر او چيست و برادرش جعفر را نزد وليد فرستاد و جعفر به وليد گفت فعلا از عبدالله دست بدار كه از آمـد و رفـت زياد فـرستـادگـانت دچـار تـرس و وحشت شده است دستور بده مـاءمـوران برگـردند او فردا انشاء اللّه نزد تو خواهد آمد وليد هم دستور داد كه از ابن زبير دست بردارند و چون شب فرا رسيد ابن زبير باتفاق برادرش جعفر از تاريكى شب استـفـاده نمـوده و از راه فـرعـى بسوى مكه حركت نمود، صبح كه وليد از فرار ابن زبير باخبر شد ماءمورين خود را به تعقيب او روانه نمود ولى باو دست نيافتند.(4)
گفتگوى مروان با امام عليه السلام
امـام حسين عـليه السلام پس از خروج از نزد وليد آن شب را كه شب شنبه ، سه روز به آخـر مـاه رجب ، سنه 60 بود، در منزل خود بسر برد و صبح براى شنيدن اخبار از خانه خارج شد و با مروان حكم برخورد نمود.
مروان به امام عليه السلام گفت : يا ابا عبدالله انّى لك ناصح فاءطعنى ترشد.
((ابا عبدالله من ناصح و خيرخواه توام از من بشنو كه صلاح تو در آن است.))
فـقـال الحسين عليه السلام : و ما ذاك قل حتّى اسمع ((چه مى خواهى بگوئى بگو تا بشنوم.))
مروان : ترا به بيعت با يزيد بن معاويه امر مى كنم خير دين و دنياى تو در آن است .
فـقـال الحسين : انّا للّه و انّا اليه راجعون و على الاسلام السّلام اذ قد بليت الامّة براع مـثـل يزيد و قـد سمـعـت رسول الله يقـول : الخـلافـة مـحرّمـة عـلى آل ابى سفيان و على الطّلقاء و ابناء الطّلقاء.
((فـاتـحه اسلام را بايد خـواند هنگـامـيكه امـت اسلامـى به پـيشوائى مـثـل يزيد مـبتـلا گـردد كه از رسول خـدا شنيدم فـرمـود: خـلافـت بر آل ابى سفيان و آزاد شدگان و فرزندانشان حرام است.)) (5)
بين مـروان و امام حسين عليه السلام سخن به درازا كشيد و امام خشمگين از او جدا شد وليد آخـر روز شنبه دنبال امام فرستاد كه بيعت از او بگيرد و امام فرمود: فردا صبح خواهيم ديد كه كار چگونه خواهد بود.(6)
وداع با قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
چـون پـاسى از شب گـذشت امـام حسين از خـانه خـارج و بسوى مـرقـد مـنور رسول اكرم صلى الله عـليه و آله و سلم روان شد و در برابر قبر جد بزرگوارش ايستاد و گفت :
السلام عـليك يا رسول الله انا الحسين بن فاطمة فرخك و ابن فرختك و سبطك الذى خـلّفـتـنى فـى امـّتـك فـاشهد عـليهم يا نبىّ الله انّهم قد خذلونى و ضيّعونى و لَم يحفـظونى و هذه شكواى اليك حتـّى القـاك. ((سلام بر تـو اى رسول خـدا مـن حسين پـسر فـاطمـه نونهال و جوجه تـو و پـسر مـيوه دل تو (فاطمه) و سبط و نوه تو هستم كه مرا در ميان امت خود باقى گذاشتى ، پس گواه باش اى پيامبر خدا، كه امت تو مرا خوار و زبون و ضايع گذاشتند و از حفاظت و نگهدارى من دست كشيدند و من شكايت آنها را بتو مى كنم تا تو را ملاقات نمايم.))
امـام نزديك صبح به خـانه رفـت و شب بعـد هم براى وداع با قـبر رسول الله بدآنجا رفت و چند ركعت نماز بجاى آورد و سپس گفت :
اللهم هذا قـبر نبيك محمّد و انا ابن بنت نبيّك ، و قد حضرنى من الامر ما قد علمت ، اللّهمّ انى احبّ المـعـروف و انكر المـنكر و انا اساءلك يا ذالجلال و الاكرام بحقّ القبر و من فيه الا اخترت لى ما هو لك رضى و لرسولك رضى .
((خـداوندا اين قبر پيامبر تو محمد است و من هم پسر دختر اويم و براى من امرى پيش آمده كه تـو آگاهى ، خدايا من نيكى و معروف را دوست مى دارم و از منكر و زشتى ها بيزارم اى صاحب جلال و كرامت ، بحق اين قبر و آنكس كه در او نهفته است راهى را براى من پيش آور كه رضايت و خشنودى تو و رسولت در آن است .))(7)
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خواب حسين
امـام حسين پـس از وداع با قبر رسول خدا سر را روى قبر گذاشت و گريست ، تا نزديك صبح بخـواب رفـت در عـالم رؤ يا رسول خـدا را مشاهده كرد كه گروهى از فرشتگان اطرافـش را گـرفـتـه اند و بسوى او مـى آيد تـا مقابل حسين رسيد و او را در برگرفت و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود:
حبيبى يا حسين كانّى اءراك عن قريب مرمّلا بدمائك مذبوحا باءرض كرب و بلاء من عـصابة مـن امـّتـى و اءنت مـع ذلك عـطشان لا تسقى و ظمآن لا تروى و هم مع ذلك يرجون شفاعتى ، لا اءنالهم اللّه شفاعتى يوم القيامة فما لهم عندالله من خلاق .
((حبيبم حسين گويا مى بينم بهمين زودى در خونت غوطه ور مى شوى ، و گروهى از امتم تـرا در زمـين كربلا مـى كشند، و در حاليكه تشنه اى، از آب هم مضايقه مى كنند و با اينحال امـيد شفاعت مرا دارند بخدا سوگند در روز قيامت آنها در پيشگاه خدا هيچ بهره اى ندارند.))
حبيبى يا حسين انّ اباك و امّك و اخاك قد قدموا علىّ و هم اليك مشتاقون انّ لك فى الجّنة درجات لن تنالها الاّ بالشهادة .
((اى حبيب من حسين جان پدر و مادر و برادرت نزد منند و در اشتياق ديدار تو و براى تو در بهشت درجاتى است كه هرگز به آنها نمى رسى مگر با شهادت.))
امـام حسين در خواب به جدش عرض مى كند: يا جداه نيازى به ماندن در دنيا ندارم مرا با خود ببر و در منزل خود جاى ده .
رسول خـدا مـى فرمايد: تو ناگزيرى كه در دنيا باشى تا شربت شهادت را بنوشى همـانا خـدا براى تـو ثـواب بزرگى رقم زده است پس تو با پدر و برادر و عمويت و عموى پدرت در روز قيامت يكجا و با هم محشور مى شويد تا وارد بهشت شويد، حسين عليه السلام وحشت زده از خواب بيدار شد و برايش يقين شد كه حتما كشته خواهد شد، بستگان خود را جمع كرد و خوابش را براى آنان بيان كرد همگى محزون و مغموم شدند و گريستند بطوريكه در شرق و غرب عالم كسى مانند آنها غمگين و گريان نبود.(8)
گفتگوى محمد حنفيه با امام عليه السلام
امـام حسين عليه السلام در شب يكشنبه كه دو روز از ماه رجب مانده بود با اهلبيت و جوانان بنى هاشم آماده حركت به سوى مكه معظمه گرديد محمد حنفيه برادر ناتنى امام از تصميم آن حضرت باخـبر شد و خدمت امام رسيد و عرض كرد: برادرم ! تو دوست داشتنى ترين مـردم و عـزيزترين آنهائى نزد من ، خدا مى داند كه من نصيحت خود را از احدى دريغ ندارم چـه رسد به تو كه سزاوارترين آنهائى كه تو جسم و جان و روح و روان و چشم منى و بزرگ خـاندان رسالتى و اطاعت و فرمانبردارى از تو بر من فرض و واجب است براى آنكه خـدا تـرا برگـزيده و از بزرگـان و سروران اهل بهشت قرار داده است پس از بيعت يزيد خود را كناره گير و از شهرهائى كه تحت نفوذ و قـدرت او است دورى گـزين و فرستادگانى به سوى مردم روانه كن و آنان را به بيعت با خود بخوان و اگر بيعت نمودند خدا را سپاس گوى و اگر با ديگرى بيعت كردند به دين و عـقـل و جوانمردى و فضيلت تو نقصانى نرسد و من از آن بيم دارم كه وارد شهرى شوى كه مردم اختلاف نظر داشته باشند، گروهى با تو بيعت كنند و گروه ديگر عليه تـو بپـاخـيزند آنوقت است كه كار به جنگ و كارزار بكشد. و تو اولين كسى خواهى بود كه هدف تير و نيزه قرارگيرى آنگاه خون بهترين امت از جهت شخصيت و پدر و مادر ضايع خواهد شد و اهلبيت ذليل و خوار شوند.
امام فرمود: برادر! به كجا روم؟
مـحمـد حنفيه عرض كرد: به مكه برو اگر كار بر وفق مراد بود فبها و الا به يمن برو كه در آنجا ياوران جد و پـدرت هستند و مردمى رئوف و مهربان و داراى عزمى راسخ و دلهاى آنان رقـيق است و وسعـت خـاكش هم زياد و اگر آنجا هم نتوانستى قرارگيرى به كوهستـانها و دره ها پـناهنده شو و پـيوستـه از مـحلى به محل ديگر هجرت كن تا ببينيم عاقبت كار مردم بكجا منتهى مى شود و خدا بين ما و تبه كاران حكم فـرمـايد امام حسين فرمود: يا اخى واللّه لو لم يكن فى الدّنيا ملجاء و لا ماءوى لما بايعت يزيد بن معاوية .
((اى برادر! بخـدا سوگـند اگـر در دنيا هيچ پـناهگـاه و محل سكونتى نيابم با يزيد پسر معاويه بيعت نخواهم كرد.))
مـحمـد گـريست و امام هم ساعتى گريه كرد و سپس فرمود: راءى تو صائب است و اينك من عـازم مـكه هستـم باتـفـاق برادران و برادرزادگـان و اهلبيت و شيعـيان و وسائل حركت را هم فراهم كرده ايم اما تو در مدينه بمان كه بمنزله چشم منى و چيزى از امور را از من پوشيده مدار.(9)
چرا امام حسين عليه السلام در زمان معاويه قيام نكرد؟ - وصيت حسين هدفش را روشن مى سازد
- بازدید: 12145