شب عاشوراى حسينى

(زمان خواندن: 9 - 18 دقیقه)

چون شب عاشورا فرا رسيد امام حسين عليه السلام فرزندان و برادران و برادرزادگان و كليه بستگان و اصحاب را جمع نمود.
امـام سجاد عليه السلام مى گويد: با آنكه بيمار بودم نزديك رفتم ببينم پدرم چه مى گويد، پس از آنكه خدا را به بهترين وجه و نيكوترين ثنائى ستايش كرد فرمود:
اللّهمّ انّ احمـدك عـلى ان اكرمتنا بالنّبوّة و علّمتنا القرآن و فقّهتنا فى الدّين و جعلت لنا اءسماعا و ابصارا و افئدة فاجعلنا من الشّاكرين .
((خـداوند تـرا سپـاس مـى گـويم كه مـا را به نبوت گرامى داشتى و تعليم قرآن فـرمودى و ما را در دين فقيه گردانيدى و به ما گوش شنوا و ديده بينا و دلى آگاه عطا فرمودى پس ما را از شكرگزاران خود قرار ده.))
نكته: حسين عليه السلام فضائل خود و خاندانش را با ارتباط به مقام نبوت و داشتن علوم قـرآنى و احكام دينى و اينكه خدا به آنان گوش شنوا و ديده اى بصير و دلى بيدار داده است بيان مى كند كه در آن اشاره است به اينكه دشمنانشان فاقد اين صفاتند.
امـّا بعـد فـانّى لا اعـلم اصحابا او فـى و لا خـيرا مـن اصحابى و لا اهل بيت اءبّر و لا اوصل من اهل بيتى فجزاكم اللهّ عنى خيرا و انّى لا اظن يوما لنا من هؤ لاء الاّ و انى قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا فى حلّ ليس عليكم منّى ذمام .
((مـن اصحاب و يارانى با وفـاتـر و نيكوتر از اصحاب و ياران خود سراغ ندارم و خـانواده اى بهتر از خانواده خود نمى يابم ، خدا از طرف من به شما پاداش نيك دهد، همانا گمان مى كنم با اين قوم برخوردى داشته باشم پس بيعتم را از شما برداشتم و شما را به اخـتيار خودتان گذاشتم))
اينك شب فرا رسيده است از تاريكى شب استفاده كنيد و هر يك از شما دست يكى از مردان اهل بيتم را بگيريد و متفرق شويد و به هر سو كه مى خـواهيد برويد و مـرا با اين قـوم تـنها گـذاريد كه اينها بجز من با كسى كارى ندارند.(1)
دنياپرستان حسين را رها مى كنند
پس از بيان امام عليه السلام آنهائى كه به طمع پيروزى حسين و رسيدن به حكومت همراه آن حضرت آمـده بودند به امـيد اينكه در ظلّ حكومـت حسينى دست آنان هم به قـول مـعـروف به دم گـاوى بند شود اكنون كه اوضاع را موافق دلخواه خود نيافتند از فرصت استفاده كرده و دسته دسته خارج شدند و حسين را تنها گذاشتند.
از سكينه خـاتـون نقـل شده كه پدرم به كسانيكه همراهش آمده بودند فرمود: شما به تـصور اينكه بر جمـاعـتـى وارد مـى شوم كه با جان و دل با مـن بيعت كرده اند و اكنون مى بينيد كه شيطان بر آنها مسلط شده و خدا را فراموش كرده اند و جز كشتـن مـن هدفـى ندارند، مـكر و خـدعـه در قـامـوس مـا اهل بيت وجود ندارد، بنابراين هر كه آمادگى نصرت و يارى ما را ندارد، شب تيره را سپر خود قرار دهد و بهر كجا كه خواهد برود و شرم و حيا مانعش نشود.
سكينه خـاتـون مى گويد: با شنيدن سخن امام گروه هاى ده نفره و بيست نفره از حضور رفتند و حسين را با عده قليلى باقى گذاردند.(2)
عباس پيشقدم اهلبيت و ياران
وقـتـى كه جمعيت رفتند حسين عليه السلام خطاب به بنى هاشم فرمود: شما هم برويد و مـرا با اين جمعيت واگذاريد كه با غير من كارى ندارند هنگاميكه سخنان امام عليه السلام بپايان رسيد ابى الفضل العباس آغاز سخن نمود و گفت : براى چه برويم و شما را رها كنيم آيا براى اينكه بعد از شما زنده بمانيم ؟ خدا هرگز آن روز را نياورد كه بعد از تو زنده باشيم .
سپـس ساير برادران و پسران و برادرزادگان امام حسين عليه السلام و پسران عبدالله ابن جعـفـر (همـسر زينب كبرى) هم از جناب عباس پيروى نمودند و همانند سخنان او بيان داشتند.
ثمّ نظر الى بنى عقيل فقال حسبكم من القتل بصاحبكم مسلم اذهبوا قد اذنت لكم .
((آنگـاه امـام حسين عـليه السلام به فـرزندان عقيل توجه نموده و فرمود: شهادت مسلم شما را بس است به شما اجازه مى دهم برويد.))
فـرزندان عقيل گفتند: سبحان الله مردم به ما چه مى گويند و ما به آنها چه بگوئيم آيا بگـوئيم كه مـهتر و آقا و سرور خود و پسر عموهاى خود را كه بهترين عموها، هستند رها كرديم و براى نصرت و يارى و نجات آنان تيرى رها نكرديم و نيزه اى نيفكنديم و شمـشيرى نزديم و نفهميديم كه چكار كردند، نه بخدا چنين كارى نمى كنيم بلكه جان و مال و خانواده خود را فداى تو خواهيم كرد و با تو به نبرد خواهيم پرداخت تا بر ما وارد شود آنچه بر شما وارد مى شود كه خدا زندگى بعد از تو را زشت گرداند.(3)
وفادارى مسلم بن عوسجه
پـس از سخـنان فرزندان عقيل، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت : آيا تنهايت گزاريم در حاليكه دشمن ترا احاطه كرده است، در پيشگاه الهى چه عذرى خواهيم داشت كه حق ترا ادا نكرديم ، خدا هرگز چنين روزى را پيش نياورد بلكه با اين دشمن به نبرد خواهيم پرداخت تا نيزه ام را در سينه هاى آنان فرو برم و با شمشيرم آنها را بزنم ، تا زمانى كه دست شمـشير در دست من است كارزار خواهم كرد و اگر هيچ سلاحى نداشته باشم با سنگ به مبارزه مى پردازم و از تو جدا نخواهم شد تا همراه تو مرگ را دريابم .(4)
سعيد بن عبدالله حنفى
آنگـاه سعـيد بن عـبدالله حنفـى بپـا خـاست و گـفـت : نه بخـدا اى فـرزند رسول خـدا هرگـز تـرا تـنها نمى گذاريم تا خدا بداند كه سفارش فرستاده اش محمد صلى الله عـليه و آله را درباره تو حفظ كرديم ، بخدا سوگند اگر بدانم كه در راه تو مرا مى كشند بعد زنده مى كنند آنگاه مرا مى سوزانند و خاكسترم را بباد مى دهند و هفتاد مرتبه اين كار را با من انجام دهند از تو جدا نخواهم شد تا مرگ را در حضور تو دريابم و چـگـونه اينكار را نكنم و حال آنكه يك بار كشته شدن بيش نيست و دنبالش كرامتى است كه هرگز پايانى ندارد.(5)
ايثار زهير
زهير بن قـين برخـاست و گـفـت بخـدا سوگـند اى فـرزند رسول خـدا صلى الله عـليه و آله دوست دارم كه كشته شوم سپس زنده گردم آنگاه كشته شوم و اين كشتـه شدن و زنده گـشتـن هزار بار تـكرار شود و خـداوند مـتـعـال بدين وسيله از كشتـه شدن تـو و اين جوانان از اهل بيت تو جلوگيرى و دفع نمايد.
شاها من ار بعرش رسانم سرير فضل

مملوك آن جنابم و محتاج اين درم

گـر بركنم دل از تـو و برادرم از تـو مـهر

اين مـهر بر كه افكنم آن دل كجا برم

بقـيه اصحاب و ياران باوفاى حضرت هم هر يك سخنانى نظير و مانند گفتار ياد شده بيان داشتند.(6)
مقاومت محمد بن بشير
در همـين حال مردى وارد خيمه گاه ابى عبدالله شد به محمد بن بشير حضرمى خبر داد كه پـسرش در سرحد رى اسير ديلميان شده است گفت : او را در پيشگاه خدا بحساب مى آورم دوست نداشتم كه فرزندم اسير گردد و من زنده بمانم .
امام عليه السلام سخنانش را شنيد و درباره او دعاى خير نمود، و فرمود بيعت خود را از تو برداشتم برو پسرت را آزاد كن .
مـحمـد بن بشير گفت : درندگان بيابان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم امام حسين عليه السلام فرمود: پس اين جامه هاى يمنى را به اين پسرت بده كه ببرد و با آن برادرش را از قـيد اسارت برهاند و پـنج دست لباس بُرد را كه بهاى آن مـعـادل هزار اشرفى بود به محمد بن بشير اعطاء فرمود هم به پسرش كه همراهش بود داد تا براى نجات برادرش اقدام نمايد.(7)
نظر قاسم بن الحسن درباره مرگ با عزت
حسين سلام الله عليه كه استقامت و پايدارى كسان و بستگان و ياران خود را آزموده و دانست كه در يارى اش استـوار و پايدارند و معهذا براى رفع هرگونه ابهام و آگاهى همگان به سرنوشت آينده خـود، فرمود: من فردا شهيد مى شوم و همه شما كه با من هستيد به شهادت مى رسيد و يك نفر از شما زنده و باقى نمى ماند.
ياران عـرض كردند: خدا را سپاس مى گوئيم كه ما را با يارى شما گرامى داشت و به شهادت در راه خـود مـشرف گـردانيد، پـسر پـيغـمـبر! آيا خوشحال نباشيم كه با شما و در درجه شما باشيم .
حسين عليه السلام فرمود: خدا به شما جزاى خير دهد.
قـاسم بن الحسن كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود با خود انديشيد كه چون سن من قـانونى نيست نباشد كه اين خبر شامل حال من نشود لذا از عموى بزرگوارش پرسيد: آيا من هم جزء شهدا هستم؟
حسين عليه السلام بر او رقت كرد و فرمود: يا بنىّ كيف الموت عندك؟:
((پسرم مرگ در نظر تو چگونه است؟))
قال يا عمّ احلى من العسل . ((عموجان از عسل شيرين تر است.))
فـقـال اى واللّه فـداك عـمـّك انّك لاحد مـن يقـتـل مـن الرّجال مـعـى. ((حسين فرمود: آرى بخدا قسم عمويت بقربانت تو هم يكى از كسانى هستى كه با من كشته مى شوند.))(8)
آرى قاسم با آنكه جوان نورسى بود درس آموزنده اى به نوجوانان آزاده داد كه مرگ با عـزت از عـسل شيرين تـر است و جوانان نورس ما هم در جنگ تحميلى از اين تز پيروى نمودند و افتخار آفريدند.
پيشگيرى از تهاجم احتمالى دشمن
حسين عـليه السلام به اضافه آنكه از پيش تلوّن و تغييرپذيرى مردم كوفه را مى دانست در اين چـند روزى كه با آنان روبرو شد از پستى و رذالت بيش ‍ از حد آنان آگاه گـرديد لذا هرگونه ضربه اى كه بر آن قدرت يابند و يا هر امانتى را از سوى آنان احتـمال مى داد، از اين رو براى پيشگيرى از تهاجم احتمالى نسبت به زنان حرم دستور داد خـيمـه ها را نزديك هم نصب كنند و با طناب آنها را بهم مـتـصل سازند تـا عبور از بين خيمه ها ممتنع و غير ممكن باشد و فقط از يكسو راه ورود و خروج داشته باشد.
بعلاوه دستور فرمود تا اطراف خيمه ها خندق حفر كنند و در آن هيزم و نى بريزند و آتش برافـروزند تـا اراذل و اوباش سپاه كوفه نتوانند به حرمسراى حسينى حمله نمايند، و اين دستور انجام گرفت .(9)
نكتـه : اين هم يكى از تاكتيكهاى جنگ است كه امام حسين آنرا بكار گرفت تا از خطرات احتمالى پيشگيرى نمايد.
امام از مرگ خود خبر مى دهد
امـام سجاد عليه السلام مى فرمايد: شبى كه پدرم در صبح آن شهيد شد من در خيمه خود بودم و عمه ام زينب از من پرستارى مى كرد پدرم به خيمه خود رفت و جون غلام ابوذر كه در تـعـمـير اسلحه استاد بود شمشير پدرم را صيقل مى داد و شنيدم پدر بزرگوارم اين اشعار را زمزمه مى كرد:
يا دهر افّ لك من خليل

كم لك بالاشراق و الاصيل

من صاحب و طالب قتيل

عـلى اهل الضّلالة و النّفاق

الدّهر لا يقنع بالبديل

ما اقرب الوعد من الرّحيل

و انّما الامر الى الجليل
((اى روزگـار اف بر دوستى تو باد كه از طلوع آفتاب تا غروب ، چه بسيار دوستان را مى كشى و در كشتن هم عوض و بدل نمى پذيرى.))
و هر زنده اى رونده اين راه است، چـه نزديك است وعـده كوچ كردن و فرود آمدن در اين مـنزلگـاه، و عـاقـبت كار به سوى پـروردگـار جليل است.))(10)


بى تابى زينب سلام الله عليها
امـام سجاد عـليه السلام گـويد: چـون پدرم اين اشعار را تكرار فرمود دانستم كه بلا نازل شده و پـدرم تـن به شهادت داده لذا گريه گلويم را گرفت اما سكوت را رعايت نمودم لكن عمه ام زينب كه اين را شنيد چون شاءن زنان رقت و جزع است بيتابانه در حالى كه پـيراهنش به زمـين كشيده مى شد خود را به برادر رسانيد و گفت: و اثكلاه ليت المـوت اعـدمـنى الحياة اليوم ماتت امّى فاطمة و ابى علىّ و اخى الحسن يا خليفة الماضين .صدا را به واثـكلاه .(11) بلند كرد و گفت: ((اى كاش مرده بودم و امروز را نمى ديديم امروز روزى است كه مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن را از دست دادم اى جانشين گذشتگان و يادگار آنها.))
امام حسين به خواهرش فرمود: يا اخيّة لا يذهبنّ حلمك الشّيطان .خواهرم! ((مواظب باش شيطان حلم و بردبارى ترا از تو نگيرد.))
زينب گفت: پدرم و مادرم فداى تو كاش من فداى تو مى شدم آماده شهادت شده اى؟ حسين عليه السلام ناراحت شد و اشك در چشمانش ‍ حلقه زد و فرمود:
لو تـرك القـطا ليلا لنام . يعنى: ((اگر مرغ قطا را وامى گذاشتند در آشيانه اش ‍ بخواب مى رفت.))
جناب زينب سلام الله عـليها گفت: ((يا ويلتاه))
از اينكه راه چاره بر تو مسدود گـشتـه و تـن به مرگ داده اى بيشتر قلبم را جريحه دار و جانم را مى سوزاند و لطمه بصورت زد و گريبان چاك نمود و بيهوش شد.
امـام حسين عـليه السلام آب بصورت خـواهر پـاشيد و او را بحال آورد و فرمود:
يا اخـيّة اتـّقـى اللّه و تـعـزّى بعـزا الله و اعـلمـى انّ اهل الارض يموتون و انّ اهل السّماء لا يبقون و انّ كلّ شى ء هالك الاّ وجهه ...
((خـواهرم از خـدا بتـرس و شكيبايى و بردبارى پـيشه كن و بدان كه اهل زمين مى ميرند و اهل آسمان هم باقى نمى مانند و همه چيز و همه كس ‍ نابود مى شود مگر خـداى كه به قدرت لايزال خود مخلوق را آفريده و برانگيخته مى شوند و به سوى او باز مى گردند و او تنها فرد واحد و بى همتائى است كه مرگ ندارد، جد و پدر و مادرم از مـن بهتـر بودند و رفتند و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى من و هر مسلمان ديگرى الگو و اسوه است ، و بدينگونه او را دلدارى مى داد و به او فرمود: خواهرم ترا سوگند مى دهم و بايد قسم مرا تحقق بخشى كه وقتى من به شهادت رسيدم گريبان چاك نزنى و رخ نخراشى و صدا را به گريه و ناله بلند نكنى.))
بعـد از آنكه زينب سلام الله عـليها صدا را به واثـكلاه بلند نمود زنان حرم همگى بگـريستند و گريبانها دريدند و لطمه بصورت زدند و ام كلثوم سلام الله عليها صدا را به وا مـحمـداه و وا عـليّاه و وا امـامـاه و وا اخاه و وا حسينا بلند نمودند آنگاه امام با خـطاب به زنان فـرمـود: يا اختاه يا امّ كلثوم يا فاطمة يا رباب انظرن اذا قتلت فلا تشققن علىّ جيبا و لا تخمشن و جها و لا تقلن هجرا.
((خـواهرم ام كلثـوم ، دخترم فاطمه ، همسرم رباب خويشتن دار باشيد هرگاه كشته شدم گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد سخن ناروا بر زبان جارى نكنيد.))(12)
عبادت در آخرين ساعت زندگى
حسين و يارانش شب عاشورا را كه مى دانستند آخرين شب زندگى آنها است به عبادت و راز و نياز به درگـاه بى نياز پـرداخـتـند چـنانكه در روايت آمده است : و لهم دوى كدوىّ النّحل ما بين راكع و ساجد و قائم و قاعد.
((پـيوستـه در حال قـيام و قـعـود و ركوع و سجود بودند و همـه آنها مانند زنبور عـسل زمـزمـه مـى كردند))
آرى حسين يك شب را مهلت گرفت تا به عبادت بپردازد، او و اصحابش تـمـام شب را به عـبادت و قرائت قرآن پرداختند، و خواب را بر خود تحريم كردند و تمام ساعات شب را به دعا و استغفار و راز و نياز با معبود سپرى كردند.(13)
سعادت و شقاوت
تبليغات اعم از حق يا باطل و درست يا نادرست در انسان اثر مى گذارد اما براى درك حقيقت تـشخيص قابليت لازم است ، اگر شخص قابل هدايت بود و وجدان بيدار و هشيارى داشت راه حق را از ناحق و صحيح را از سقيم تشخيص مى دهد آن وقت است كه ديگر تبليغات سوء در چـنين شخصى اثر نمى كند و برعكس كسانى كه فاقد وجدان بيدار باشند حتى اگر در شاهراه سعـادت قـرا گـرفـتـه باشند ولى در اثر عدم قابليت و جمود و خمودى وجدان ، سعادت ابدى را از دست مى دهند.
در شب عـاشورا دو حادثـه رخ داد كه حكايت از اين مـعـنى مـى كند اول آنكه گـروهى از لشكريان عمر سعد كه قابليت هدايت را داشتند به تعداد سى و دو نفـر ضمـن گشت به حرم حسينى نزديك شدند زمزمه امام و ياران در نماز و دعا و استغفار آنان را جذب نمود و به سپاه امام پيوستند و راه حق و شهادت ابدى را در پيش گرفتند، دوم گـروهى از سپاهيان حسينى كه شايد ماهها در ركاب حضرتش بودند و از خوان نعمتش بهره مـند گـرديده در آخـرين ساعاتى كه نسيم سعادت مى وزيد امام را رها كرده متفرق شدند.
خواب سحرگاه حسين عليه السلام
به هنگام سحر چشمان امام حسين عليه السلام را خواب فرا گرفت و پس ‍ از بيدار شدن فرمود:
راءيت كاءنّ كلابا قد جهدت لتنهشنى و فيها كلب اءبقع راءيته اشدّها علىّ و اءظنّ انّ الّذى يتولّى قتلى رجل ابرص .(14)
((در خـواب سگـانى چند را ديدم كه براى دريدن و درهم شكستن استخوانهايم كوشش مى كنند و بين آنها سگى است رنگارنگ كه بيش از ديگران بر من مى تازد و گمان مى كنم كسى كه متصدى كشتن من مى شود مرد ابرصى (مبتلا به پيسى) است.))
از روايات استفاده مى شود كه شمر لعين به بيمارى برص مبتلا بوده است .
روز وصال محبوب فرا رسيد
كسى كه به ميهمانى بزرگى مى رود سعى مى كند پاكيزه و مرتب باشد و كسيكه به ديدار محبوبش مى رود و اميد و آرزوى وصالش را در سر مى پروراند علاوه از پاكيزگى خـود را مـعـطر و خـوشبو مى سازد تا در دل محبوب بيشتر جاى باز كند و اينكه حسين يكه تـاز ميدان عشق و شهادت در انتظار وصال محبوب است و لذا خود را از هر جهت آماده و مهيا مى سازد.
سرور و خوشحالى اصحاب حسين
اصحاب امـام حسين عـليه السلام در روز عـاشورا از اينكه ساعـت وصال محبوب نزديك است بسيار سرور و خوشحال بودند، حبيب بن مظاهر با آن كهولت ، شادان و خندان بر ياران وارد شد يزيد بن حصين تميمى بر وى خرده گرفت كه حالا وقت خنده نيست .
حبيب گفت : اگر حالا نخندم كى بخندم، بخدا قسم همينكه اين جماعت با شمشيرهايشان بما حمله كنند ما هم حورالعين را در آغوش خواهيم گرفت بريربن خضير همدانى و عبدالرحمن بن عـبدربه انصارى بر در خيمه نطافت منتظر بودند، تا امام درآيد و نوبت آنان فرا رسد برير شروع كرد به شوخى كردن و مزاح گفتن .
عبدالرحمن گفت : اكنون وقت شوخى نيست .
برير پـاسخ داد: مـردم مـى دانند كه مـن چـه در جوانى و چـه در پـيرى اهل شوخى و مزاح نبوده ام ولى اكنون از آن جهت خوشحالم و شوخى ام گرفته كه لحظات ديگـر اين گـروه با شمـشيرهاى خـود مـا را در برمـى گـيرند و پـس از ساعتى منهم پريرويان فراخ چشم بهشتى را در بر خواهم گرفت .(15)
آرى اين حركت از ايمـان عميق ياران كربلا خبر مى دهد كه مى دانند در تاريخ بشريت از گـذشتـه و آينده چـه در بستر و چه در ميدان نبرد هيچكس ‍ مرگى با اين عزت و افتخار نصيبش نشده كه نصيب ياران كربلاى حسينى شده است .
---------------------------------------------
1-اعـيان الشيعه ج 1/ص 600 - مقاتل الطالبين ص 112 - روضة الواعظين ص 157 كامل ج 4/ص 57 - بحار ج 44/ص 392 - ارشاد مفيد ص 231.
2-حياة الحسين ج 3/ص 171.
3-بحار ج 44/ص 393 - نفـس المـهمـوم ص 228 - كامل ج 4/ص 58 - مقاتل الطالبين ص 112 - ارشادص 231 - طبرى ج 7/ص 322.
4-بحار ج 44/ص 393 - نفـس المـهمـوم ص 228 - ابصارالعين ص 62 - حياة الحسين ج 3/ص 168 - طبرى ج 7/ص 323.
5-اعـيان الشيعـه ج 1/ص 601 - ابصارالعـين ص 126 - حياة الحسين ج 3/ص 168 - طبرى ج 7/ص 322.
6-بحار ج 44/ص 393 - اعـيان الشيعه ج 1/ص 601 - ارشاد مفيد ص 231 - حياة الحسين ج 3/ص 169 - طبرى ج 7/ص 323.
7-اعـيان ج 1/ص 601 - بحار ج 44/ص 394 - حياة الحسين ج 3/ص 170 - مقاتل الطالبين ص 116.
8-نفس المهموم ص 230.
9-كامـل ج 4/ص 59 - حياة الحسين ص 174 - بحار ج 45/ص 3 - طبرى ج 7/ص 324 - ينابيع ص 342.
10-اعـيان الشيعـه ج 1/ص 601 - مـقـاتـل الطالبين ص 13 - كامل ج 3/ص 59 - ارشاد ص 232 - طبرى ج 7/ص 323.
11-ثـكل و ثـكلاه اظهار مصيبت كردن است كه هنگام از دست دادن عزيزى اين كلمه را بر زبان مـيرانند.
12-اعـيان الشيعـه ج 1/ص 601 - كامل ج 3/ص 59 - ارشاد مفيد ص 232 - حياة الحسين ج 3/ص 173 - طبرى ج 7/ص 323.
13-حياة الحسين ج 3/ص 175 - اعـيان الشيعـه ج 1/ص 601 - كامل ج 4/ص 59 - ارشاد مفيد ص 232.
14-اعيان الشيعه ج 1/ص 601 - بحار ج 45/ص 3 - حياة الحسين ج 3/ص 177
15-اعـيان الشيعـه ج 1/ص 601 و 602 - كامـل ج 4/ص 60 - حياة الحسين ج 3/ص 175 - بحار ج 45/ص 1 - قـامـوس الرجال ج 3/ص 61 - طبرى ج 7/ص 327.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى