شهداى حمله اولى - عبدالله بن مسلم بن عقيل

(زمان خواندن: 73 - 146 دقیقه)

چون درباره شهداى حمله اولى مطالب قابل ملاحظه اى در تاريخ ذكر نشده لذا به منظور تجليل از اين شهيدان بزرگوار جملاتى كه در زيارت ناحيه مقدسه آمده است ذكر مى كنم :
1 ـ السلام على نعيم بن عجلان الانصارى .
2 ـ 3 ـ السلام على قاسط و كرش ابنى ظهير التعلبيين .
4 ـ السلام على ضرغامة بن مالك .
5 ـ السلام على عامربن مسلم .
6 ـ السلام على سيف بن مالك .
7 ـ السلام على عبدالرحمان بن عبدالله الكدر الارحبى .
8 ـ السلام على مجمع بن عبدالله العائذى .
9 ـ السلام على الجريح الماسور سواربن اءبى حمير الفهمى الهمدانى .
10 ـ السلام على المرتب معه عمروبن عبدالله الجندعى .
11 ـ السلام على عماربن اءبى سلامة الهمدانى (الدالانى).
12 ـ السلام على الزهر مولى عمروبن الحمق الخزاعى .
13 ـ السلام على كنانة بن عتيق .
14 ـ السلام على جبله بن على الشيبانى .
15 ـ السلام على زهير بن بشر الخثعمى .
16 ـ 17 ـ السلام على على عبدالله و عبيدالله ابنى يزيد بن ثبيط القيسى .
18 ـ السلام على زهير بن سليم الازدى .
19 ـ السلام على سليمان مولى الحسين بن اميرالمؤ منين و لعن الله قاتله سليمان بن عوف الحضرمى .
20 ـ السلام على قارب مولى الحسين بن على عليهماالسلام .
21 ـ السلام على منجح مولى الحسين بن على عليه السلام .
عبدالله بن عمير كلبى : السلام على عبدالله بن عمير الكلبى .
((سلام بر عبدالله بن عمير كلبى))
ابو حباب كه يكى از افراد قبيله كلب است مى گويد: مردى از ما بنام عبدالله بن عمير مـكنى به ابو وهب از تـيره بنى عـُلَيْم در كوفـه مـحله بئر جَعـْد از قـبيله همـدان مـنزل داشت و با همـسرش ام وهب دخـتـر عـبد زندگى مى كرد، او مردى شجاع و برومند و بزرگـوار بود روزى بر نخـيله عـبور كرد جماعت بسيارى را مشاهده نمود، پرسيد: اين جمـعـيت براى چـه اجتماع كرده اند؟ گفته شد: اينها آماده مى شوند تا به جنگ حسين پسر دخـتـر پـيغمبر بروند! عبدالله با خود گفت : من كه مشتاق جهاد با كفارم چرا با اين جماعت نجنگم به خانه آمد و همسرش را از تصميم خود آگاه ساخت ، همسرش نيز او را به انجام تصميمش تشويق كرد گفت : خدا ترا در كارت موفق بدارد حركت كن و مرا هم با خود ببر.
عـبدالله باتفاق همسرش شبانه حركت نمود و شب هشتم محرم خود را به حسين عليه السلام رسانيد و به كاروان حسينى پيوست و تا روز عاشورا با امام حسين عليه السلام بود پس از اينكه عمر بن سعد با پرتاب تير به سوى حسين عليه السلام جنگ را آغاز كرد و حمله اولى به پايان رسيد و جنگ تن به تن شروع شد، يسار غلام زياد بن ابيه و سالم غلام عـبيدالله بن زياد به مـيدان آمـدند و مـبارز طلبيدند حبيب بن مظاهر و بريربن خضير برخاستند و اعلام آمادگى كردند.
حسين عليه السلام فرمود: شما بنشينيد، سپس عبدالله بن عمير كلبى كه مردى بلند قامت سطبر بازو و چـهارشانه بود برخاست و اجازه مبارزه خواست، امام حسين فرمود: به گـمـانم اين مـرد حريف آنها است، سپـس ‍ فـرمـود: اگـر مايل هستى برو.
عـبدالله قـدم به مـيدان نبرد نهاد و در برابر آنان ايستاد يسار از او پرسيد: كيستى ؟ عـبدالله خود را معرفى كرد، گفتند ما ترا نمى شناسيم برگرد، بايد حبيب بن مظاهر يا برير يا زهيربن قين به مصاف ما بيايند، كلبى گفت : پسر زن زناكار ترا چه كه كى بايد بيايد، ترا عار است كه با من بجنگى ؟ هر كه به جنگ تو بيايد بهتر از تو است ، و مـانند شير خروشان بر يسار حمله كرد و شمشيرى بر او وارد كرد كه درجا به جهنم واصل شد، كلبى به كار او مشغول شد تا سر از بدنش جدا سازد كه سالم بر او حمله نمـود، ياران امـام بر او بانگ زدند كه غلام را به پا كلبى گوش نكرد و به كار خود مشغول بود كه سالم شمشير را حواله او نمود عبدالله دست چپش را سپر قرار داد و شمشير انگشتان دست چپش را برد سپس به سالم حمله كرد و او را هم به رفيقش ملحق ساخت، آنگاه به سپاه دشمن حمله ور شد و اين رجز را ميخواند.
ان تنكرونى فانابن كلب

حسبى ببيتى فى عليم حسبى

انى امرؤ ذومرة و عصب

و لست بالخوار عند النكب

1 ـ ((اگـر مـرا نمـى شناسيد من از قبيله كلبم و در افتخار مرا بس كه خانواده ام از تيره عليم است.))
2 ـ ((من شخصى هستم داراى قدرت و نيرو و در سختى ها ترسو و ضعيف نيستم.))
همـسر كلبى كه شوهرش را در برابر دشمـن تـنها ديد نتـوانست تحمل كند عمود خميه را برداشت و بطرف دشمن حمله كرد و خطاب به شوهر گفت : پدر و مادرم فدايت باد، بجنگ در راه پاكان از ذريه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم.
عبدالله خواست همسرش را به خيمه گاه برگرداند، زن جامه شوهر را گرفت و مى گفت : نه برنمى گردم تا با تو كشته شوم .
حسين عليه السلام او را صدا زد: خدا ترا از ناحيه خاندان پيامبر جزاى خير دهد.
ارجعـى رحمـك الله الى النساء فـاجلسى مـعـهن فـانّه ليس عـلى النّساء قتال .
(( خـدا تـرا بيامـرزد برگرد نزد زنان و با آنان بنشين كه بر زنان جهاد نيست.))
آنگاه به خيمه گاه برگشت .
عبدالله رجز خود را ادامه مى داد:
انى زعيم لك ام وهب

بالطّعن فيهم مقدما و بالضرب

و يا حمـله به لشكر دشمن نوزده سوار و دوازده نفر پياده از شجاعان سپاه عمر سعد را كشت سرانجام بدست هانى بن ثـبيت حضرمـى و بكيربن حى تميمى به شهادت رسيد.(1)
شهادت همسر عبدالله در جوار شوهر
هنگـامـى كه عبدالله بن عمير كلبى به شهادت رسيد همسرش ام وهب به قتلگاه آمده و در مـيان كشتـگـان به جستـجوى جسد شوهرش پرداخت و در كنار بدن مطهر همسر نشست و شهادتـش را به وى تـبريك گـفـت و سپـس ‍ اظهار داشت . هنيئا لك الجنة اسئل الله الذى رزقك الجنة ان يصحبنى معك .
(( بهشت بر تـو گـوارا باد از خـدا مـيخـواهم كه مـرا در بهشت همنشين و مصاحب تو گرداند ))
در اين هنگام شمر ملعون متوجه اين بانو شد و به غلامش رستم دستور داد تا او را به شوهرش مـلحق سازد، غلام آن خبيث هم از پشت سر در آمد و ناگهان با عمود آهنين بر سرش كوفـت و او را به شهادت رسانيد، او تنها زنى است كه از لشكر امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد.(2)
وهب بن عبدالله كلبى
وهب پـسر عبدالله بن حباب كلبى با مادر و همسر خود در جمع سپاه حسين بودند، مادر وهب فـرزندش را به جنگ تـهيج و تحريص نمود. وهب به ميدان كارزار قدم نهاد و جلادت و رشادت خود را ظاهر و آشكار ساخت و جمعى ، از سپاه كفر را به خاك هلاك افكند آنگاه نزد مادر و همسر خود بازگشت و به مادر گفت : آيا از من راضى و خشنود شدى ؟
غلبه لذت معنوى بر لذائذ دنيوى
مادر وهب در پاسخ فرزند گفت : از تو راضى و خرسند نخواهم شد تا آنكه در پيش روى امام حسين كشته شوى .
همـسر وهب او را گفت: ترا به خدا سوگند مى دهم كه مرا بيوه نسازى و گرفتار مصيبت خـود نكنى. مـادر وهب گـفـت: به سخن زن گوش مده و آنرا به دور انداز و در نصرت و يارى امام بكوش و جام شهادت سركش تا از شفاعت جدش برخوردار شوى.
نكتـه: دو مـنطق با دو هدف متضاد در برابر وهب قد برافراشته و خودنمائى مى كردند مـنطق همسر: انتخاب زندگى و بهره گيرى از آن و گرفتار نشدن به مصيبت و منطق مادر: انتخاب شهادت و مرگ با افتخار و سرانجام برخوردارى از شفاعت پيامبر رحمت . وهب به مـيدان بازگـشت و چـندان بكشت تـا خـود نيز جام شهادت نوشيد، مادر وهب عمود خيمه را برداشت و به مـيدان تـاخـت امـا به امـر امـام بازگشت ، همسر وهب خود را به نعش شوهر رسانيد اما بدستور شمر ملعون غلامش با عمودى او را هم شهيد كرد.(216)
نكتـه : احتـمـال اينكه داستان همسر وهب بن عبدالله با همسر عبدالله بن عمير مشتبه شده باشد وجود دارد زيرا بسيارى از مـورخـين داستـان وهب را نقل نكرده اند و منشاء اشتباه 1 ـ عنوان كلبى بودن است 2 ـ چون همسر ابن عمير ام وهب بوده از كنيه اين زن فرزندى بنام وهب پيدا شده است .
حمله و شكست
سپاه عمر سعد كه ملاحظه كردند بيش از نيمى از سپاه حسين به شهادت رسيدند به قصد حمـله به خـيام ابى عـبدالله عـليه السلام جمعيت كثيرى بسوى خيمه گاه هجوم آوردند، اصحاب ابى عبدالله كه هدف ناجوانمردانه آنان را دانستند در برابر آن جمعيت انبوه زانو بزمـين زدند و سپاه كوفه را تيرباران نمودند، با مقاومت دليرانه اصحاب حسين عليه السلام دشمن متحمل خساراتى شد و با دادن تعدادى كشته و تعداد زيادى مجروح ناچار به عقب نشينى گرديد.(3)
بريربن خضير
السلام على برير بن خضير ـ ((سلام بر برير فرزند خضير))
برير بن خـضير همـدانى مشرقى مردى بزرگ و عابد و قارى قرآن و از اساتيد علوم قـرآنى و از اصحاب امـير مـؤ مـنان عـليه السلام و از رؤ ساء و بزرگـان اهل كوفه بود.
برير هنگاميكه شنيد حضرت ابى عبدالله عليه السلام از بيعت يزيد سرباز زده و به مـكه هجرت كرده است از كوفه به قصد مكه معظمه خارج شد، و از مكه در خدمت امام عليه السلام بود تا در روز عاشورا به شهادت رسيد.(4)
برير و جنگ عقيده
روز عـاشورا هويت و ماهيت هركس به شكلى آشكار گرديد كه راستى روز آزمايش و امتحان بود.
يزيد بن مـعـقـل به قـصد حمله به سپاه حسين عليه السلام به سوى حضرت شتافت و فرياد كشيد و برير را مخاطب ساخت : برير! كار خدا را درباره خود چگونه يافتى ؟
برير گفت : والله لقد صنع بى خيرا و صنع لك شرا.
((بخدا قسم درباره خود جز خوبى نمى بينم ولى كار ترا شر مى بينم.))
ـ برير! پـيش از اين دروغگو نبودى ولى اكنون دروغ مى گوئى ، گواهى مى دهم كه از گـمراهانى برير: آيا حاضرى مباهله كنيم و از خدا بخواهيم كه دروغگوى از ما را به دست ديگـرى به قـتل برساند؟ يزيد مباهله را پذيرفت و در برابر دو سپاه يكديگر را لعنت كردند و از خـدا خـواستـند آنكه بر حق است بر آنكه باطل است پـيروز گـردد و او را بكشد، و ضرباتـى رد و بدل كردند، يزيد بن معقل ضربتى حواله برير كرد كه كارگر نشد، و برير شمشير حواله يزيد نمود كه كلاه خودش را بريد و سر او را شكافت و بر زمين افتاد.(5)
نكته : حاضر شد برير براى مباهله با طرف خود حكايت از قدرت ايمانى و خلوص عقيده او مى كند.
شهادت برير
برير پس از آنكه حريف خود را از پاى در آورد برخاست و چنين رجز مى خواند.
انا برير و ابى خضير

ليس يروع الاسد عند الزاءر

يعرف فينا الخير اهل الخير

اضربكم و لا ارى من ضر

و ذاك فعل الحر من برير
((مـن برير و پدرم خضير است كه از آواز شير هراس ندارد ـ مردم خير ما را بخوبى مى شناسند و شمـا را مـيزنم و از آن دريغ ندارم كه اين فعل برير آزاده است.))
برير به حملات خود ادامه مى داد و سپاهيان روباه صفت عمر سعد از نزديك شدن با او هراس داشتند و فرار مى كردند.
برير فـرياد كشيد: اقـتـربوا مـنى يا قتلة المؤ منين ، اقتربوا منى يا قتلة ابن بنت رسول العالمين .
((اى كشندگـان مـؤ مـنينى نزديك مـن بيائيد، اى قـاتـلان پـسر دخـتـر رسول پروردگار جهانيان به من نزديك شويد.))
رضى بن منقذ عبدى نزديك آمد و با برير درگير شد و ساعتى دست و پنجه نرم كردند تا آنكه برير او را بر زمين زد و روى سينه اش نشست و مى خواست او را بكشد كه كعب بن جابر ازدى از پشت سر بر آمد و نيزه خود را بر پشت برير فرو كرد، برير كه احساس نيزه نمود با دندان بينى رضى را كند ليكن بر اثر ضربات پى در پى كعب ، برير جان به جان آفرين تسليم و شربت شهادت نوشيد.
چـون برير از فـقـهاء و قـراء و مورد علاقه مردم كوفه بود، لذا مردم از قاتلش ‍ متنفر گـرديده حتـى همـسر كعب سخن گفتن با او را بر خود تحريم كرد و به او گفت: عليه پـسر فـاطمـه كمـك كردى و برير سيد قراء را كشتى ، بخدا قسم هرگز با تو سخن نخواهم گفت:(6)
عمرو بن قرظة انصارى
السلام على عمر و بن الاءنصارى
((سلام بر عمر و پسر قرظة انصارى))
قـرظة بن كعـب انصارى حزرجى پـدر عـمـرو صحابى رسول الله و از تيراندازان ماهر اصحاب پيامبر به حساب آمده و نيز از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام بوده كه در تمام جنگهاى زمان خلافت آن حضرت شركت داشتند و از طرف آن حضرت هنگـامـيكه عـازم جمل شد حاكم كوفه گرديد و چون جنگ صفين پيش آمد همراه حضرت در صفـين شركت نمود و در سال 51 در كوفه از دنيا رفت و او اولين كسى بود كه در كوفه پس از بناى آن شهر برايش نوحه سرائى شد.
قرظه داراى فرزندانى است كه مشهورترين آنان همين عمرو است كه از كوفه به كربلا آمـد و جزء ياران امـام حسين عـليه السلام قـرار گرفت و چون مردى روشن و تيزبين و زباندار و سرشناس بود حسين عليه السلام او را به عنوان سفير خود به سوى عمر سعد اعـزام مـى نمـود و مـطالب را مـطرح و پاسخ مى گرفت تا آنكه شمر عليه اللعنه وارد كربلا شد و رابطه قطع گرديد.
در روز عـاشورا عـمـرو از امـام عـليه السلام اجازه ميدان طلبيد و در برابر سپاه ابن سعد قرار گرفت و اين رجز را مى خواند:
قد علمت كتائب الانصار

انى ساحمى حوزه الذمار

فعل غلام غير نكس شار

دون حسين مهجتى و دار

لشكريان انصار مـى دانند كه مـن از تـمـام حيثياتم حمايت و دفاع مى كنم كه اين كار جوانمردى است كه جا و مال و خانه اش را فداى حسين مى كند.
نكته: طرح كردن خانه اشاره است به عملكرد عمر سعد كه به خاطر خانه و ملك از حمايت حسين دست كشيد.
عـمرو جنگ نمايانى كرد و گروهى از سپاه عمر سعد را به جهنم فرستاد، و هر تيرى كه به سوى حسين عـليه السلام رها مـى شد او بجان مـى خـريد و با جان و دل از امـام حسين دفـاع كرد تـا در اثـر كثـرت جراحات وارده از پـاى در آمـد در اينحال مـتـوجه ابى عـبدالله گـرديد و عـرض كرد: يابن رسول الله اوفيت .
((پسر پيامبر آيا به عهد و وظيفه خود وفا كردم؟))
امـام عـليه السلام فـرمـود: نعـم انت امـامـى فـى الجنة اقـرا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عنى السلام و اعلمه انى فى الاثر.
((آرى قبل از من وارد بهشت مى شوى پيامبر را از جانب من سلام برسان و بگو كه من هم در پى شما هستم.))
عمرو همچنان به نبرد ادامه داد تا به لقاء الله پيوست .(7)
آنجا كه معيارها تغيير مى كند
انسان تـا وقتى كه خط و مسيرى براى خود انتخاب نكرده ارزشها نزد او بى ارزش است زيرا معيار و بنائى ندارد تا ارزشها را با آن ملاك به سنجد اما وقتى خطش مشخص شد آن وقـت بر مـبناى آن خط ارزشها برآورد مى گردد، اينجاست كه با تغيير خط ارزشها نيز مـتـغـير مى گردد به عبارت ديگر اگر شخص در صراط حق و خط هدايت قرار گرفت به ارزشهاى والاى انسانى پى خواهد برد و در مسير آن گام برخواهد داشت اما اگر در راه باطل و گـمـراهى و ضلالت قدم نهد ضد ارزشها را تعقيب و از آنها به ارزش تعبير مى نمايد، عمروبن قرظه برادرى دارد بنام على بن قرظه انصارى كه در سپاه عمر سعد است ، پس از شهادت عمر و برادرش على به لشكرگاه ابى عبدالله عليه السلام نزديك شد و فـرياد زد: يا حسين يا كذاب بن الكذاب اءضللت اخى حتى قتلته (( يعنى حسين دروغـگـو پـسر دروغـگـو (نعوذبالله) برادرم را گمراه كردى تا او را كشتى!))
امام پـاسخ فـرمود: ان الله لم يضل اخاك و لا كنه هداه و اضلك (( خدا او را گمراه نكرده بلكه او را هدايت فرموده و ترا گمراه ساخته است.)) (8)
نكتـه : قـرآن هم مـى گـويد: الذين آمـنوا يقـاتـلون فـى سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت (سوره نساء 76).
شكست فاحش سپاه اموى
حمـلات پـى در پى اصحاب ابى عبدالله و مقاومتشان در برابر نيروهاى حكومت بنى اميه روز را بر آنان شب و دنيا را بر آنها تنگ كرد بطوريكه صداى ضجه و ناله آنان از صدمـات و جراحات و كشتـار و بى حساب بلند شد عـمـروبن حجاج زبيدى يكى از فـرمـاندهان سپاه عمر سعد احساس ‍ كرد جنگ تن به تن با شمشير و نيزه دمار از روزگار آنان بر مى آورد زيرا مقاومت اصحاب حسين فوق العاده و اعتقاد به هدفشان محكم و مستحكم و در راه رسيدن به اهداف خـود مرگ را به بازى و مسخره گرفته و بر آن لبخند مى زنند لذا به سپاهيان كوفه با فرياد رسا اعلام كرد:
يا حمـقـاء اتـدرون مـن تـقـاتـلون ؟ تـقـاتـلون نقـاوة حرسان اهل المصر و قوما مستقلين مستميتين فلا يبرزن لهم منكم احد الا قتلوه و الله لو لم ترموهم الا بالحجارة لقتلتموهم .
((اى احمـقـها مـى دانيد با چه كسانى مى جنگيد؟ شما با نخبه هاى شجاعان و مردمى كه زندگـى را بى ارزش مـى دانند و از مـرگ استقبال مى كنند جنگ مى كنيد، هر كه با آنها روبرو شود كشته مى شود مگر آنكه با سنگ با آنها بجنگيد و سنگ بارانشان كنيد.))
عـمـر سعد نظر عمرو را پسنديد و براى همه قسمتهاى ارتش همين دستور را صادر كرد كه هيچكس با ياران حسين با سلاح شمشير و نيزه نجنگد.(9)
نكته : از گفتار عمروبن حجاج فرماده نيروى عمر سعد حقايقى آشكار مى شود:
1 ـ ياران حسين عـليه السلام با قدرت اراده و ايمان راسخ مى جنگند و لذا، هيچ نيروئى تـاب مقاومت در برابر آنان را ندارد و اگر دشمنانشان با شمشير و نيزه با آنها بجنگند اسلحه شان مى شكند و دستشان خالى مى شود مگر سنگ بيابان كه تمامى ندارد.
2 ـ آنان اهل معرفتند كه حق را يافته اند و در انتخاب مسيرشان بر يقينند لذا براى رسيدن به اهداف مقدسه خود سستى به خرج نمى دهند و اين ايمان و عقيده در ميان سپاهيان كوفه وجود ندارد.
3 ـ مـطلب مـهم اينكه آنها براى زندگـى ارزشى قائل نيستند و هدف آنان رسيدن به مقام قرب پروردگار است لذا نه تنها از مرگ هراسى ندارند بلكه مشتاقانه از آن استقبال مى كنند.
حربن يزيد رياحى
السلام على الحربن يزيد الرياحى. ((سلام بر حر پسر يزيد رياحى.))
حر فـرزند يزيد فـرزند ناحيه قغب فرزند عتاب فرزند هرمى فرزند رياح فرزند يربوع است لذا گاهى از او تعبير به يربوعى مى شود.
حر در مـيان اقـوام و بستگانش بزرگ به حساب مى آمد، و در كوفه نيز يكى از رؤ ساء قـبائل بود كه بهمين دليل عبيدالله بن زياد او را براى معارضه با حسين انتخاب كرد مرحوم شيخ ابن نما نقل كرده كه چون حر به قصد جنگ با حسين از قصر خارج شد از پشت سر ندائى به گـوشش رسيد: ابشر يا حر بالجنة . به پشت سر نگاه كرد كسى را نديد، با خود گفت : بخدا قسم اين بشارت خدائى نيست و لذا در اين مسير وعده بهشت بخود نمى داد ليكن وقتى كه توبه كرد و حسينى شد امام به او فرمود: لقد اصبت اجرا و خيرا. ((تو به اجر و خير بزرگى نائل شدى.)) (10)
مـا داستـان برخـورد حر با امام و بستن راه بر امام حسين تا ورود به كربلا را قبلا ذكر كرديم .
حر بن يزيد رياحى توبه مى كند
در قـاموس قرآن و اسلام ، راه به سوى خدا هرگز مسدود نمى شود و گناه هر چند بزرگ و زياد باشد مانع بازگشت به خدا نمى گردد اما برخى از گناهان سبب سلب توفيق مى شود كه در آن حالت انسان بيدار نمى شود و يا با كلام حق و ديدن حقيقت بخود نمى آيد، قـلبش مـسخ مـى گـردد و پرده غفلت و ضلالت و گمراهى چشمانش را فرا مى گيرد كه تشخيص حق و باطل برايش غير ممكن مى گردد.
حر گـناهكار بود زيرا راه را بر امام بر حق بسته و او و يارانش را در سرزمين خشك و سوزان كربلا فرود آورده بود اما وجدان آگاه و بيدارى داشت كه راه به سوى خدا را به رويش باز كرد حر كه مشاهده كرد زمينه شروع جنگ آماده گرديده براى اطمينان بيشتر نزد عمر سعد آمد و گفت : امقاتل انت هذا الرّجل ؟ ((آيا با اين مرد مى جنگى؟))
ابن سعـد بدون تاءمل گفت : آرى جنگى كه سبكترينش آن است كه سرها جدا شود و دستها قطع گردد.
ـ آيا پيشنهاداتى كه حسين كرد هيچيك از آنها پذيرفته نشد؟
ـ اگر تصميم گيرى با من بود مى پذيرفتم ليكن امير تو نمى پذيرد.
حر كه اين پـاسخ را از عمر سعد شنيد، خود را در ميان بهشت و دوزخ مخير ديد لرزه بر اندامـش افتاد و بر خود مى پيچيد و فكر مى كرد: چه كنم آيا بسوى حسين بروم و دست از زندگـى بشويم و در نتيجه بهشت را بخرم يا به فرماندهى قسمتى از سپاه عمر سعد باقـى بمـانم و مقرب دربار بنى اميه شوم و آخرت را بدنيا بفروشم در همان حاليكه تـمـام اعـضاء و جوارح حر مـضطرب و لرزان بود مهاجربن اوس گفت : حر! كار تو شك برانگيز است چه كه هرگز در هيچ موضع خطرناكى ترا چنين لرزان نديدم ، اگر از من مى پرسيدند شجاعترين مردم كوفه كيست ؟ ترا معرفى مى كردم !!
حر اظهار داشت : انّى واللّه اخيّر نفى بين الجنّة و النّار و لا اختار على الجنّة شيئا.
((بخدا قسم خود را ميان بهشت و جهنم مردد مى بينم ليكن چيزى را بر بهشت مقدم نمى دارم هر چند قطعه قطعه شوم و سپس مرا بسوزانند.))
نكته : يعنى پست و مقام و زندگى و حياة و متعلقات زندگى را بر بهشت ترجيح نمى دهم .
حر پـس از بيان اين مطلب عنان مركبش را بطرف خيمه گاه ابى عبدالله گردانيد و چون نزديك حسين رسيد با خـداى خـود چـنين مناجات كرد: اللّهمّ اليك انيب فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد نبيّك . ((خدايا به سوى تو بازگشت مى كنم كه دلهاى دوستان تو و فـرزندان پـيامبرت را ترساندم.))
و از اسب پياده شد و سپر را وارونه جلو صورت گـرفـت و بر حسين و اصحابش سلام كرد سپس در حالى كه از شرمسارى سرش را به پائين افكنده بود صدا زد:
يا ابا عبدالله انّى تائب فهل لى من توبة :
((پـسر پـيامـبر! من از كرده خود نادم و پشيمانم كه راه را بر تو بستم و بر تو سخت گـرفـتـم و دل اهل بيت تـرا لرزاندم ولى فـكر نمى كردم كار شما به اينجا بكشد آيا توبه ام پذيرفته است ؟ امام كه مظهر لطف و كرم الهى است فرمود نعم يتوب اللّه عليك .
((آرى خدا توبه ات را مى پذيرد، فرود آى و استراحت نماى.))(11)
نكتـه : حسين نمـى فرمايد من توبه ات را مى پذيرم تا كار خدا را به بندگان نسبت ندهند و موضوع مسيحيت و خريد و فروش گناه به ذهنها خطور نكند.
حر خوابش را براى حسين بيان مى كند
حر براى اينكه نظر حسين عليه السلام را درباره رفتن به ميدان جنگ جلب نمايد عرض كرد: يابن رسول الله سواره باشم و با اين جماعت بجنگم و ساعتى بعد به فرود آمدن مـنتـهى گـردد بهتـر است ، چـون اول كسى بودم كه دل اهل بيت شما را لرزانيدم اجازه دهيد اول كسى باشم كه در راه شما با دشمن بجنگم .
و در برخـى از تـواريخ نيز آورده اند كه عرض كرد: آقاى من حسين جان ديشب پدرم را در خـواب ديدم ، از من پرسيد: فرزندم در اين ايام كجا بودى و چه كردى ؟ گفتم : در راه با حسين بودم كه راه را بر او ببندم .
پدرم گفت : واى بر تو، ترا با حسين پسر پيامبر چه كار؟، لذا مى خواهم كه به من اجازه بدهيد تـا اولين كشتـه در ركاب شمـا باشم چـنانكه اول كسى بودم كه بر شما خروج كردم .(12)

چون درباره شهداى حمله اولى مطالب قابل ملاحظه اى در تاريخ ذكر نشده لذا به منظور تجليل از اين شهيدان بزرگوار جملاتى كه در زيارت ناحيه مقدسه آمده است ذكر مى كنم :
1 ـ السلام على نعيم بن عجلان الانصارى .
2 ـ 3 ـ السلام على قاسط و كرش ابنى ظهير التعلبيين .
4 ـ السلام على ضرغامة بن مالك .
5 ـ السلام على عامربن مسلم .
6 ـ السلام على سيف بن مالك .
7 ـ السلام على عبدالرحمان بن عبدالله الكدر الارحبى .
8 ـ السلام على مجمع بن عبدالله العائذى .
9 ـ السلام على الجريح الماسور سواربن اءبى حمير الفهمى الهمدانى .
10 ـ السلام على المرتب معه عمروبن عبدالله الجندعى .
11 ـ السلام على عماربن اءبى سلامة الهمدانى (الدالانى).
12 ـ السلام على الزهر مولى عمروبن الحمق الخزاعى .
13 ـ السلام على كنانة بن عتيق .
14 ـ السلام على جبله بن على الشيبانى .
15 ـ السلام على زهير بن بشر الخثعمى .
16 ـ 17 ـ السلام على على عبدالله و عبيدالله ابنى يزيد بن ثبيط القيسى .
18 ـ السلام على زهير بن سليم الازدى .
19 ـ السلام على سليمان مولى الحسين بن اميرالمؤ منين و لعن الله قاتله سليمان بن عوف الحضرمى .
20 ـ السلام على قارب مولى الحسين بن على عليهماالسلام .
21 ـ السلام على منجح مولى الحسين بن على عليه السلام .
عبدالله بن عمير كلبى : السلام على عبدالله بن عمير الكلبى .
((سلام بر عبدالله بن عمير كلبى))
ابو حباب كه يكى از افراد قبيله كلب است مى گويد: مردى از ما بنام عبدالله بن عمير مـكنى به ابو وهب از تـيره بنى عـُلَيْم در كوفـه مـحله بئر جَعـْد از قـبيله همـدان مـنزل داشت و با همـسرش ام وهب دخـتـر عـبد زندگى مى كرد، او مردى شجاع و برومند و بزرگـوار بود روزى بر نخـيله عـبور كرد جماعت بسيارى را مشاهده نمود، پرسيد: اين جمـعـيت براى چـه اجتماع كرده اند؟ گفته شد: اينها آماده مى شوند تا به جنگ حسين پسر دخـتـر پـيغمبر بروند! عبدالله با خود گفت : من كه مشتاق جهاد با كفارم چرا با اين جماعت نجنگم به خانه آمد و همسرش را از تصميم خود آگاه ساخت ، همسرش نيز او را به انجام تصميمش تشويق كرد گفت : خدا ترا در كارت موفق بدارد حركت كن و مرا هم با خود ببر.
عـبدالله باتفاق همسرش شبانه حركت نمود و شب هشتم محرم خود را به حسين عليه السلام رسانيد و به كاروان حسينى پيوست و تا روز عاشورا با امام حسين عليه السلام بود پس از اينكه عمر بن سعد با پرتاب تير به سوى حسين عليه السلام جنگ را آغاز كرد و حمله اولى به پايان رسيد و جنگ تن به تن شروع شد، يسار غلام زياد بن ابيه و سالم غلام عـبيدالله بن زياد به مـيدان آمـدند و مـبارز طلبيدند حبيب بن مظاهر و بريربن خضير برخاستند و اعلام آمادگى كردند.
حسين عليه السلام فرمود: شما بنشينيد، سپس عبدالله بن عمير كلبى كه مردى بلند قامت سطبر بازو و چـهارشانه بود برخاست و اجازه مبارزه خواست، امام حسين فرمود: به گـمـانم اين مـرد حريف آنها است، سپـس ‍ فـرمـود: اگـر مايل هستى برو.
عـبدالله قـدم به مـيدان نبرد نهاد و در برابر آنان ايستاد يسار از او پرسيد: كيستى ؟ عـبدالله خود را معرفى كرد، گفتند ما ترا نمى شناسيم برگرد، بايد حبيب بن مظاهر يا برير يا زهيربن قين به مصاف ما بيايند، كلبى گفت : پسر زن زناكار ترا چه كه كى بايد بيايد، ترا عار است كه با من بجنگى ؟ هر كه به جنگ تو بيايد بهتر از تو است ، و مـانند شير خروشان بر يسار حمله كرد و شمشيرى بر او وارد كرد كه درجا به جهنم واصل شد، كلبى به كار او مشغول شد تا سر از بدنش جدا سازد كه سالم بر او حمله نمـود، ياران امـام بر او بانگ زدند كه غلام را به پا كلبى گوش نكرد و به كار خود مشغول بود كه سالم شمشير را حواله او نمود عبدالله دست چپش را سپر قرار داد و شمشير انگشتان دست چپش را برد سپس به سالم حمله كرد و او را هم به رفيقش ملحق ساخت، آنگاه به سپاه دشمن حمله ور شد و اين رجز را ميخواند.
ان تنكرونى فانابن كلب

حسبى ببيتى فى عليم حسبى

انى امرؤ ذومرة و عصب

و لست بالخوار عند النكب

1 ـ ((اگـر مـرا نمـى شناسيد من از قبيله كلبم و در افتخار مرا بس كه خانواده ام از تيره عليم است.))
2 ـ ((من شخصى هستم داراى قدرت و نيرو و در سختى ها ترسو و ضعيف نيستم.))
همـسر كلبى كه شوهرش را در برابر دشمـن تـنها ديد نتـوانست تحمل كند عمود خميه را برداشت و بطرف دشمن حمله كرد و خطاب به شوهر گفت : پدر و مادرم فدايت باد، بجنگ در راه پاكان از ذريه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم.
عبدالله خواست همسرش را به خيمه گاه برگرداند، زن جامه شوهر را گرفت و مى گفت : نه برنمى گردم تا با تو كشته شوم .
حسين عليه السلام او را صدا زد: خدا ترا از ناحيه خاندان پيامبر جزاى خير دهد.
ارجعـى رحمـك الله الى النساء فـاجلسى مـعـهن فـانّه ليس عـلى النّساء قتال .
(( خـدا تـرا بيامـرزد برگرد نزد زنان و با آنان بنشين كه بر زنان جهاد نيست.))
آنگاه به خيمه گاه برگشت .
عبدالله رجز خود را ادامه مى داد:
انى زعيم لك ام وهب

بالطّعن فيهم مقدما و بالضرب

و يا حمـله به لشكر دشمن نوزده سوار و دوازده نفر پياده از شجاعان سپاه عمر سعد را كشت سرانجام بدست هانى بن ثـبيت حضرمـى و بكيربن حى تميمى به شهادت رسيد.(1)
شهادت همسر عبدالله در جوار شوهر
هنگـامـى كه عبدالله بن عمير كلبى به شهادت رسيد همسرش ام وهب به قتلگاه آمده و در مـيان كشتـگـان به جستـجوى جسد شوهرش پرداخت و در كنار بدن مطهر همسر نشست و شهادتـش را به وى تـبريك گـفـت و سپـس ‍ اظهار داشت . هنيئا لك الجنة اسئل الله الذى رزقك الجنة ان يصحبنى معك .
(( بهشت بر تـو گـوارا باد از خـدا مـيخـواهم كه مـرا در بهشت همنشين و مصاحب تو گرداند ))
در اين هنگام شمر ملعون متوجه اين بانو شد و به غلامش رستم دستور داد تا او را به شوهرش مـلحق سازد، غلام آن خبيث هم از پشت سر در آمد و ناگهان با عمود آهنين بر سرش كوفـت و او را به شهادت رسانيد، او تنها زنى است كه از لشكر امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد.(2)
وهب بن عبدالله كلبى
وهب پـسر عبدالله بن حباب كلبى با مادر و همسر خود در جمع سپاه حسين بودند، مادر وهب فـرزندش را به جنگ تـهيج و تحريص نمود. وهب به ميدان كارزار قدم نهاد و جلادت و رشادت خود را ظاهر و آشكار ساخت و جمعى ، از سپاه كفر را به خاك هلاك افكند آنگاه نزد مادر و همسر خود بازگشت و به مادر گفت : آيا از من راضى و خشنود شدى ؟
غلبه لذت معنوى بر لذائذ دنيوى
مادر وهب در پاسخ فرزند گفت : از تو راضى و خرسند نخواهم شد تا آنكه در پيش روى امام حسين كشته شوى .
همـسر وهب او را گفت: ترا به خدا سوگند مى دهم كه مرا بيوه نسازى و گرفتار مصيبت خـود نكنى. مـادر وهب گـفـت: به سخن زن گوش مده و آنرا به دور انداز و در نصرت و يارى امام بكوش و جام شهادت سركش تا از شفاعت جدش برخوردار شوى.
نكتـه: دو مـنطق با دو هدف متضاد در برابر وهب قد برافراشته و خودنمائى مى كردند مـنطق همسر: انتخاب زندگى و بهره گيرى از آن و گرفتار نشدن به مصيبت و منطق مادر: انتخاب شهادت و مرگ با افتخار و سرانجام برخوردارى از شفاعت پيامبر رحمت . وهب به مـيدان بازگـشت و چـندان بكشت تـا خـود نيز جام شهادت نوشيد، مادر وهب عمود خيمه را برداشت و به مـيدان تـاخـت امـا به امـر امـام بازگشت ، همسر وهب خود را به نعش شوهر رسانيد اما بدستور شمر ملعون غلامش با عمودى او را هم شهيد كرد.(216)
نكتـه : احتـمـال اينكه داستان همسر وهب بن عبدالله با همسر عبدالله بن عمير مشتبه شده باشد وجود دارد زيرا بسيارى از مـورخـين داستـان وهب را نقل نكرده اند و منشاء اشتباه 1 ـ عنوان كلبى بودن است 2 ـ چون همسر ابن عمير ام وهب بوده از كنيه اين زن فرزندى بنام وهب پيدا شده است .
حمله و شكست
سپاه عمر سعد كه ملاحظه كردند بيش از نيمى از سپاه حسين به شهادت رسيدند به قصد حمـله به خـيام ابى عـبدالله عـليه السلام جمعيت كثيرى بسوى خيمه گاه هجوم آوردند، اصحاب ابى عبدالله كه هدف ناجوانمردانه آنان را دانستند در برابر آن جمعيت انبوه زانو بزمـين زدند و سپاه كوفه را تيرباران نمودند، با مقاومت دليرانه اصحاب حسين عليه السلام دشمن متحمل خساراتى شد و با دادن تعدادى كشته و تعداد زيادى مجروح ناچار به عقب نشينى گرديد.(3)
بريربن خضير
السلام على برير بن خضير ـ ((سلام بر برير فرزند خضير))
برير بن خـضير همـدانى مشرقى مردى بزرگ و عابد و قارى قرآن و از اساتيد علوم قـرآنى و از اصحاب امـير مـؤ مـنان عـليه السلام و از رؤ ساء و بزرگـان اهل كوفه بود.
برير هنگاميكه شنيد حضرت ابى عبدالله عليه السلام از بيعت يزيد سرباز زده و به مـكه هجرت كرده است از كوفه به قصد مكه معظمه خارج شد، و از مكه در خدمت امام عليه السلام بود تا در روز عاشورا به شهادت رسيد.(4)
برير و جنگ عقيده
روز عـاشورا هويت و ماهيت هركس به شكلى آشكار گرديد كه راستى روز آزمايش و امتحان بود.
يزيد بن مـعـقـل به قـصد حمله به سپاه حسين عليه السلام به سوى حضرت شتافت و فرياد كشيد و برير را مخاطب ساخت : برير! كار خدا را درباره خود چگونه يافتى ؟
برير گفت : والله لقد صنع بى خيرا و صنع لك شرا.
((بخدا قسم درباره خود جز خوبى نمى بينم ولى كار ترا شر مى بينم.))
ـ برير! پـيش از اين دروغگو نبودى ولى اكنون دروغ مى گوئى ، گواهى مى دهم كه از گـمراهانى برير: آيا حاضرى مباهله كنيم و از خدا بخواهيم كه دروغگوى از ما را به دست ديگـرى به قـتل برساند؟ يزيد مباهله را پذيرفت و در برابر دو سپاه يكديگر را لعنت كردند و از خـدا خـواستـند آنكه بر حق است بر آنكه باطل است پـيروز گـردد و او را بكشد، و ضرباتـى رد و بدل كردند، يزيد بن معقل ضربتى حواله برير كرد كه كارگر نشد، و برير شمشير حواله يزيد نمود كه كلاه خودش را بريد و سر او را شكافت و بر زمين افتاد.(5)
نكته : حاضر شد برير براى مباهله با طرف خود حكايت از قدرت ايمانى و خلوص عقيده او مى كند.
شهادت برير
برير پس از آنكه حريف خود را از پاى در آورد برخاست و چنين رجز مى خواند.
انا برير و ابى خضير

ليس يروع الاسد عند الزاءر

يعرف فينا الخير اهل الخير

اضربكم و لا ارى من ضر

و ذاك فعل الحر من برير
((مـن برير و پدرم خضير است كه از آواز شير هراس ندارد ـ مردم خير ما را بخوبى مى شناسند و شمـا را مـيزنم و از آن دريغ ندارم كه اين فعل برير آزاده است.))
برير به حملات خود ادامه مى داد و سپاهيان روباه صفت عمر سعد از نزديك شدن با او هراس داشتند و فرار مى كردند.
برير فـرياد كشيد: اقـتـربوا مـنى يا قتلة المؤ منين ، اقتربوا منى يا قتلة ابن بنت رسول العالمين .
((اى كشندگـان مـؤ مـنينى نزديك مـن بيائيد، اى قـاتـلان پـسر دخـتـر رسول پروردگار جهانيان به من نزديك شويد.))
رضى بن منقذ عبدى نزديك آمد و با برير درگير شد و ساعتى دست و پنجه نرم كردند تا آنكه برير او را بر زمين زد و روى سينه اش نشست و مى خواست او را بكشد كه كعب بن جابر ازدى از پشت سر بر آمد و نيزه خود را بر پشت برير فرو كرد، برير كه احساس نيزه نمود با دندان بينى رضى را كند ليكن بر اثر ضربات پى در پى كعب ، برير جان به جان آفرين تسليم و شربت شهادت نوشيد.
چـون برير از فـقـهاء و قـراء و مورد علاقه مردم كوفه بود، لذا مردم از قاتلش ‍ متنفر گـرديده حتـى همـسر كعب سخن گفتن با او را بر خود تحريم كرد و به او گفت: عليه پـسر فـاطمـه كمـك كردى و برير سيد قراء را كشتى ، بخدا قسم هرگز با تو سخن نخواهم گفت:(6)
عمرو بن قرظة انصارى
السلام على عمر و بن الاءنصارى
((سلام بر عمر و پسر قرظة انصارى))
قـرظة بن كعـب انصارى حزرجى پـدر عـمـرو صحابى رسول الله و از تيراندازان ماهر اصحاب پيامبر به حساب آمده و نيز از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام بوده كه در تمام جنگهاى زمان خلافت آن حضرت شركت داشتند و از طرف آن حضرت هنگـامـيكه عـازم جمل شد حاكم كوفه گرديد و چون جنگ صفين پيش آمد همراه حضرت در صفـين شركت نمود و در سال 51 در كوفه از دنيا رفت و او اولين كسى بود كه در كوفه پس از بناى آن شهر برايش نوحه سرائى شد.
قرظه داراى فرزندانى است كه مشهورترين آنان همين عمرو است كه از كوفه به كربلا آمـد و جزء ياران امـام حسين عـليه السلام قـرار گرفت و چون مردى روشن و تيزبين و زباندار و سرشناس بود حسين عليه السلام او را به عنوان سفير خود به سوى عمر سعد اعـزام مـى نمـود و مـطالب را مـطرح و پاسخ مى گرفت تا آنكه شمر عليه اللعنه وارد كربلا شد و رابطه قطع گرديد.
در روز عـاشورا عـمـرو از امـام عـليه السلام اجازه ميدان طلبيد و در برابر سپاه ابن سعد قرار گرفت و اين رجز را مى خواند:
قد علمت كتائب الانصار

انى ساحمى حوزه الذمار

فعل غلام غير نكس شار

دون حسين مهجتى و دار

لشكريان انصار مـى دانند كه مـن از تـمـام حيثياتم حمايت و دفاع مى كنم كه اين كار جوانمردى است كه جا و مال و خانه اش را فداى حسين مى كند.
نكته: طرح كردن خانه اشاره است به عملكرد عمر سعد كه به خاطر خانه و ملك از حمايت حسين دست كشيد.
عـمرو جنگ نمايانى كرد و گروهى از سپاه عمر سعد را به جهنم فرستاد، و هر تيرى كه به سوى حسين عـليه السلام رها مـى شد او بجان مـى خـريد و با جان و دل از امـام حسين دفـاع كرد تـا در اثـر كثـرت جراحات وارده از پـاى در آمـد در اينحال مـتـوجه ابى عـبدالله گـرديد و عـرض كرد: يابن رسول الله اوفيت .
((پسر پيامبر آيا به عهد و وظيفه خود وفا كردم؟))
امـام عـليه السلام فـرمـود: نعـم انت امـامـى فـى الجنة اقـرا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عنى السلام و اعلمه انى فى الاثر.
((آرى قبل از من وارد بهشت مى شوى پيامبر را از جانب من سلام برسان و بگو كه من هم در پى شما هستم.))
عمرو همچنان به نبرد ادامه داد تا به لقاء الله پيوست .(7)
آنجا كه معيارها تغيير مى كند
انسان تـا وقتى كه خط و مسيرى براى خود انتخاب نكرده ارزشها نزد او بى ارزش است زيرا معيار و بنائى ندارد تا ارزشها را با آن ملاك به سنجد اما وقتى خطش مشخص شد آن وقـت بر مـبناى آن خط ارزشها برآورد مى گردد، اينجاست كه با تغيير خط ارزشها نيز مـتـغـير مى گردد به عبارت ديگر اگر شخص در صراط حق و خط هدايت قرار گرفت به ارزشهاى والاى انسانى پى خواهد برد و در مسير آن گام برخواهد داشت اما اگر در راه باطل و گـمـراهى و ضلالت قدم نهد ضد ارزشها را تعقيب و از آنها به ارزش تعبير مى نمايد، عمروبن قرظه برادرى دارد بنام على بن قرظه انصارى كه در سپاه عمر سعد است ، پس از شهادت عمر و برادرش على به لشكرگاه ابى عبدالله عليه السلام نزديك شد و فـرياد زد: يا حسين يا كذاب بن الكذاب اءضللت اخى حتى قتلته (( يعنى حسين دروغـگـو پـسر دروغـگـو (نعوذبالله) برادرم را گمراه كردى تا او را كشتى!))
امام پـاسخ فـرمود: ان الله لم يضل اخاك و لا كنه هداه و اضلك (( خدا او را گمراه نكرده بلكه او را هدايت فرموده و ترا گمراه ساخته است.)) (8)
نكتـه : قـرآن هم مـى گـويد: الذين آمـنوا يقـاتـلون فـى سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت (سوره نساء 76).
شكست فاحش سپاه اموى
حمـلات پـى در پى اصحاب ابى عبدالله و مقاومتشان در برابر نيروهاى حكومت بنى اميه روز را بر آنان شب و دنيا را بر آنها تنگ كرد بطوريكه صداى ضجه و ناله آنان از صدمـات و جراحات و كشتـار و بى حساب بلند شد عـمـروبن حجاج زبيدى يكى از فـرمـاندهان سپاه عمر سعد احساس ‍ كرد جنگ تن به تن با شمشير و نيزه دمار از روزگار آنان بر مى آورد زيرا مقاومت اصحاب حسين فوق العاده و اعتقاد به هدفشان محكم و مستحكم و در راه رسيدن به اهداف خـود مرگ را به بازى و مسخره گرفته و بر آن لبخند مى زنند لذا به سپاهيان كوفه با فرياد رسا اعلام كرد:
يا حمـقـاء اتـدرون مـن تـقـاتـلون ؟ تـقـاتـلون نقـاوة حرسان اهل المصر و قوما مستقلين مستميتين فلا يبرزن لهم منكم احد الا قتلوه و الله لو لم ترموهم الا بالحجارة لقتلتموهم .
((اى احمـقـها مـى دانيد با چه كسانى مى جنگيد؟ شما با نخبه هاى شجاعان و مردمى كه زندگـى را بى ارزش مـى دانند و از مـرگ استقبال مى كنند جنگ مى كنيد، هر كه با آنها روبرو شود كشته مى شود مگر آنكه با سنگ با آنها بجنگيد و سنگ بارانشان كنيد.))
عـمـر سعد نظر عمرو را پسنديد و براى همه قسمتهاى ارتش همين دستور را صادر كرد كه هيچكس با ياران حسين با سلاح شمشير و نيزه نجنگد.(9)
نكته : از گفتار عمروبن حجاج فرماده نيروى عمر سعد حقايقى آشكار مى شود:
1 ـ ياران حسين عـليه السلام با قدرت اراده و ايمان راسخ مى جنگند و لذا، هيچ نيروئى تـاب مقاومت در برابر آنان را ندارد و اگر دشمنانشان با شمشير و نيزه با آنها بجنگند اسلحه شان مى شكند و دستشان خالى مى شود مگر سنگ بيابان كه تمامى ندارد.
2 ـ آنان اهل معرفتند كه حق را يافته اند و در انتخاب مسيرشان بر يقينند لذا براى رسيدن به اهداف مقدسه خود سستى به خرج نمى دهند و اين ايمان و عقيده در ميان سپاهيان كوفه وجود ندارد.
3 ـ مـطلب مـهم اينكه آنها براى زندگـى ارزشى قائل نيستند و هدف آنان رسيدن به مقام قرب پروردگار است لذا نه تنها از مرگ هراسى ندارند بلكه مشتاقانه از آن استقبال مى كنند.
حربن يزيد رياحى
السلام على الحربن يزيد الرياحى. ((سلام بر حر پسر يزيد رياحى.))
حر فـرزند يزيد فـرزند ناحيه قغب فرزند عتاب فرزند هرمى فرزند رياح فرزند يربوع است لذا گاهى از او تعبير به يربوعى مى شود.
حر در مـيان اقـوام و بستگانش بزرگ به حساب مى آمد، و در كوفه نيز يكى از رؤ ساء قـبائل بود كه بهمين دليل عبيدالله بن زياد او را براى معارضه با حسين انتخاب كرد مرحوم شيخ ابن نما نقل كرده كه چون حر به قصد جنگ با حسين از قصر خارج شد از پشت سر ندائى به گـوشش رسيد: ابشر يا حر بالجنة . به پشت سر نگاه كرد كسى را نديد، با خود گفت : بخدا قسم اين بشارت خدائى نيست و لذا در اين مسير وعده بهشت بخود نمى داد ليكن وقتى كه توبه كرد و حسينى شد امام به او فرمود: لقد اصبت اجرا و خيرا. ((تو به اجر و خير بزرگى نائل شدى.)) (10)
مـا داستـان برخـورد حر با امام و بستن راه بر امام حسين تا ورود به كربلا را قبلا ذكر كرديم .
حر بن يزيد رياحى توبه مى كند
در قـاموس قرآن و اسلام ، راه به سوى خدا هرگز مسدود نمى شود و گناه هر چند بزرگ و زياد باشد مانع بازگشت به خدا نمى گردد اما برخى از گناهان سبب سلب توفيق مى شود كه در آن حالت انسان بيدار نمى شود و يا با كلام حق و ديدن حقيقت بخود نمى آيد، قـلبش مـسخ مـى گـردد و پرده غفلت و ضلالت و گمراهى چشمانش را فرا مى گيرد كه تشخيص حق و باطل برايش غير ممكن مى گردد.
حر گـناهكار بود زيرا راه را بر امام بر حق بسته و او و يارانش را در سرزمين خشك و سوزان كربلا فرود آورده بود اما وجدان آگاه و بيدارى داشت كه راه به سوى خدا را به رويش باز كرد حر كه مشاهده كرد زمينه شروع جنگ آماده گرديده براى اطمينان بيشتر نزد عمر سعد آمد و گفت : امقاتل انت هذا الرّجل ؟ ((آيا با اين مرد مى جنگى؟))
ابن سعـد بدون تاءمل گفت : آرى جنگى كه سبكترينش آن است كه سرها جدا شود و دستها قطع گردد.
ـ آيا پيشنهاداتى كه حسين كرد هيچيك از آنها پذيرفته نشد؟
ـ اگر تصميم گيرى با من بود مى پذيرفتم ليكن امير تو نمى پذيرد.
حر كه اين پـاسخ را از عمر سعد شنيد، خود را در ميان بهشت و دوزخ مخير ديد لرزه بر اندامـش افتاد و بر خود مى پيچيد و فكر مى كرد: چه كنم آيا بسوى حسين بروم و دست از زندگـى بشويم و در نتيجه بهشت را بخرم يا به فرماندهى قسمتى از سپاه عمر سعد باقـى بمـانم و مقرب دربار بنى اميه شوم و آخرت را بدنيا بفروشم در همان حاليكه تـمـام اعـضاء و جوارح حر مـضطرب و لرزان بود مهاجربن اوس گفت : حر! كار تو شك برانگيز است چه كه هرگز در هيچ موضع خطرناكى ترا چنين لرزان نديدم ، اگر از من مى پرسيدند شجاعترين مردم كوفه كيست ؟ ترا معرفى مى كردم !!
حر اظهار داشت : انّى واللّه اخيّر نفى بين الجنّة و النّار و لا اختار على الجنّة شيئا.
((بخدا قسم خود را ميان بهشت و جهنم مردد مى بينم ليكن چيزى را بر بهشت مقدم نمى دارم هر چند قطعه قطعه شوم و سپس مرا بسوزانند.))
نكته : يعنى پست و مقام و زندگى و حياة و متعلقات زندگى را بر بهشت ترجيح نمى دهم .
حر پـس از بيان اين مطلب عنان مركبش را بطرف خيمه گاه ابى عبدالله گردانيد و چون نزديك حسين رسيد با خـداى خـود چـنين مناجات كرد: اللّهمّ اليك انيب فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد نبيّك . ((خدايا به سوى تو بازگشت مى كنم كه دلهاى دوستان تو و فـرزندان پـيامبرت را ترساندم.))
و از اسب پياده شد و سپر را وارونه جلو صورت گـرفـت و بر حسين و اصحابش سلام كرد سپس در حالى كه از شرمسارى سرش را به پائين افكنده بود صدا زد:
يا ابا عبدالله انّى تائب فهل لى من توبة :
((پـسر پـيامـبر! من از كرده خود نادم و پشيمانم كه راه را بر تو بستم و بر تو سخت گـرفـتـم و دل اهل بيت تـرا لرزاندم ولى فـكر نمى كردم كار شما به اينجا بكشد آيا توبه ام پذيرفته است ؟ امام كه مظهر لطف و كرم الهى است فرمود نعم يتوب اللّه عليك .
((آرى خدا توبه ات را مى پذيرد، فرود آى و استراحت نماى.))(11)
نكتـه : حسين نمـى فرمايد من توبه ات را مى پذيرم تا كار خدا را به بندگان نسبت ندهند و موضوع مسيحيت و خريد و فروش گناه به ذهنها خطور نكند.
حر خوابش را براى حسين بيان مى كند
حر براى اينكه نظر حسين عليه السلام را درباره رفتن به ميدان جنگ جلب نمايد عرض كرد: يابن رسول الله سواره باشم و با اين جماعت بجنگم و ساعتى بعد به فرود آمدن مـنتـهى گـردد بهتـر است ، چـون اول كسى بودم كه دل اهل بيت شما را لرزانيدم اجازه دهيد اول كسى باشم كه در راه شما با دشمن بجنگم .
و در برخـى از تـواريخ نيز آورده اند كه عرض كرد: آقاى من حسين جان ديشب پدرم را در خـواب ديدم ، از من پرسيد: فرزندم در اين ايام كجا بودى و چه كردى ؟ گفتم : در راه با حسين بودم كه راه را بر او ببندم .
پدرم گفت : واى بر تو، ترا با حسين پسر پيامبر چه كار؟، لذا مى خواهم كه به من اجازه بدهيد تـا اولين كشتـه در ركاب شمـا باشم چـنانكه اول كسى بودم كه بر شما خروج كردم .(12)

حر سپاه كوفه را نصيحت مى كند

حر سپاه كوفه را نصيحت مى كند
چـون جنگ هنوز شروع نشده بود امام حسين عليه السلام اجازه ميدان به حر نداد زيرا نمى خواست شروع كننده جنگ باشد و لذا حر پس از آنكه از اجازه جهاد ماءيوس شد از امام اجازه خـواست تـا با مردم كوفه صحبت كند و آنها را انذار و پند دهد، امام اجازه فرمود و حر در برابر سپـاه كوفه قرار گرفت و با صداى رسا مردم كوفه را مخاطب قرار داد و چنين گفت :
اهل كوفه ! مادر، به سوگ شما نشيند و در عزايتان بگريد، حسين پسر پيغمبر را دعوت كرديد و چـون شمـا را اجابت كرد او را تـسليم دشمن نموديد، تصور شما اين بود كه جانتـان را فـدايش مـى كنيد ولى امـروز كمـر به قتل او بسته ايد، و حتى او را از رفتن به ساير كشورها منع مى كنيد، و مانند اسير در دست شما گرفتار است و هرگونه حركتى را از او سلب كرده ايد، از همه اينها كه بگذريم آب فـرات را از او و همـراهانش دريغ داشته ايد، درحاليكه يهودى و نصرانى و مجوس از آن مـى آشامـند و خوكهاى بيابان و سگها در آن غوطه ورند ليكن حسين و خاندانش از تشنگى مى ميرند، بد جورى با ذريّه پيامبر عمل كرديد، خدا شما را در روز قيامت سيراب نگرداند.
سپـاه كوفـه به جاى پاسخ منطقى او را تيرباران نمودند، حر نزد حسين عليه السلام بازگشت .(13)
حر در ميدان نبرد
پـس از آنكه قـتال شروع شد و نوبت جنگ تن به تن به حر بن يزيد رياحى يربوعى رسيد در جلو سپاه ابى عبدالله مى جنگيد و اين رجز را مى خواند:
انّى انا الحرّ و ماءوى الضّيف

اضرب فى اعراضكم بالسّيف

عن خير من حلْ بلاد الخيف

اءضربكم و لا ارى من حيف

1 ـ ((من حر و خانه ام جايگاه ميهمان است و گردن شما را با شمشير مى زنم.))
2 ـ ((و از بهتـرين كسى كه در كشور خيف فرود آمده حمايت مى كنم و از كشتن شما دريغ ندارم.))
چون ميان حربن يزيد رياحى و يزيدبن سفيان سابقه عداوت و دشمنى وجود داشت و يزيد همواره آرزوى كشتن حر را داشت پس از آنكه حر به حسين ملحق شد يزيد گفته بود اگر مى دانستم موقع رفتن با نيزه بر او حمله مى كردم و او را مى كشتم .
و حصين بن تـمـيم كه از اين جريان آگـاه بود يزيد بن سفيان را گفت : تو هميشه خيال كشتن حر را در فكر خود مى پرورانيدى ، اين حر است ، لذا يزيدبن سفيان در برابر حر قـرار گـرفـت و به او گفت حاضرى كه باهم بجنگيم ؟ حر گفت : آرى حصين گويد: مـثـل اينكه جان يزيدبن سفـيان در دست حر بود همـينكه نزديك شد حر او را مجال نداد و بيدرنگ وى را بقتل رسانيد.
ايوب بن مـسرح خـيوانى گويد: حر سوار بر اسب بود و بهر طرف جولان مى داد و از كشتـه پشته مى ساخت ، چون از عهده او برنمى آمدم تيرى بر چله كمان نهادم و اسب او را هدف قرار دادم ، تير شكم اسب را دريد و اسب فريادى كشيد و بدور خود چرخيد و نقش بر زمـين شد ليكن حر همچون شير نر از جاى برجست و شمشير بدست پياده به دشمن حمله ور شد و اين رجز را مى خواند:
ان تعقروا بى فانا بن الحرّ

اشجع من ذى لبد هزبر

((اگر اسب مرا پى كنيد من فرزند حر و شجاعتر از شير بيشه ام.))(14)
شهادت حر
حربن يزيد و زهير بن قين همراه هم با سپاه كوفه مى جنگيدند، هرگاه براى يكى از آنها خـطرى پـيش مى آمد و در محاصره قرار مى گرفت ديگرى به كمكش مى شتافت و او را از خـطر و مـحاصره نجات مى داد، مدتى بر اين منوال جنگيدند تا آنكه بين ايشان فاصله افكندند و گروهى از سپاه دشمن دستجمعى به حر حمله كرده و او را به شهادت رساندند.
امام در بالين حر
وقـتـى حر بر زمـين قـرار گـرفـت اصحاب ابى عبدالله او را به خيمه گاه آوردند در حاليكه رمقى به تن داشت امام حسين عليه السلام بر بالينش آمد و خون از چهره نورانى حر پاك كرد و فرمود: انت كما سمّتك امّك الحرّ، حرّفى الدّنيا و سعيد فى الاخرة .
((تـو آزاد مـردى چـنانكه مـادرت ترا حر ناميد، تو در دنيا آزاد مرد بودى و در آخرت هم سعادتمندى.))
بعضى از ياران ابى عبدالله در روز عاشورا براى حر اين چنين مرثيه مى خواندند.
لنعم الحرّ حرّ بنى رياح

شبور عند مشتبك الرماح

و نعم الحرّ اذنادى حسينا

و جاد بنفسه عند الصّباح

1 ـ ((چـه خـوب آزاد مرد است حر فرزند رياح هنگاميكه تيرها مانند باران مى باريد و او صبور و پايدار بود.))
2 ـ ((چـه خـوب آزاد مـردى است هنگـامـى كه خـود را فـداى حسين نمـود و اول صبح جان خود را در طبق اخلاص نهاده تسليم كرد.))
بستـگـان حر از ابن سعـد تـقـاضا كردند كه بدن حر را تـحويل آنان بدهد تا دفن نمايند عمر سعد هم پذيرفت لذا بدن او را در محلى كه فعلا بقعه و بارگاه دارد دفن كردند و سر او را هم از بدن جدا نكردند.(15)
شاه اسماعيل و نبش قبر حر
مـرحوم سيد نعـمـت الله جزايرى در كتـاب انوارالنعـمـانيه نقل كرده كه : شاه اسماعيل صفوى پس از تصرف عراق در سفرى كه به زيارت امام حسين عـليه السلام مـشرف گـرديده بود درباره حر به اقـوال مـخـتـلف برخـورد نمـود كه بعـضى او را مـرتـد و تـوبه اش را مقبول ندانسته و برخى معتقد بودند كه امام از او راضى شده و فرموده كه خدا توبه ات را پذيرفته است.
شاه اسماعيل گفت اينك امتحان مى كنيم اگر توبه اش پذيرفته شده باشد جسدش سالم خـواهد بود و اگر قبول نشده باشد جسدش فاسد شده است زيرا از ائمه معصومين به ما رسيده است كه جسد مؤ من بخصوص ‍ شهيد فاسد نمى شود، لذا دستور نبش قبر داد و چون قبر را شكافتند و خاكها را از روى جسد برداشتند بدن حر را سالم ديدند و مشاهده كردند دستـمالى را كه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا بر سر حر بسته باقى است شاه اسماعيل گفت : اين دستمال را كه دست مبارك امام حسين به آن رسيده است باز كنيد تا براى تـبرك داشتـه باشم ، دستـمـال را باز كردند خـون تـازه از سر حر جارى شد، دستمال ديگرى بستند خون بند نيامد، دستمال دوم و سوم بستند جريان خون قطع نشد به شاه اسماعيل گفتند: اين دستمال جايزه اى است كه امام حسين عليه السلام به حر اعطا نموده است تـا همـان دستـمـال بستـه نشود خـون قـطع نمـى گـردد ناگـزير همـان دستـمـال را بر سر حر بستـند و خـون بند آمـد، و شاه اسماعيل دستور داد براى قبر حر بقعه و بارگاهى بسازند و خادمى هم براى آنجا تعيين نمود. معلوم مى شود تا آن زمان قبر حر فاقد گنبد و بارگاه بوده است .(16)
مسلم بن عوسجه
السّلام على مسلم بن عوسجه الاسدى القائل للحسين و قد اذن له فى الانصراف : انحن و نخلى عنك و بم نعتذر عند الله من اداء حقك ، لا و الله حتّى اكسر فى صدورهم رمحى هذا و اضربهم بسيفى ما ثبت قائمه فى يدى ، و لا افارقك و لو لم يكن معى سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة و لم افارقك حتّى اموت معك .
و كنت اوّل من شرى نفسه و اول شهيد شهد للّه و قضى نحبه ففزت و ربّ الكعبة شكر اللّه استـقـدامـك و مـواساتـك امـامـك اذمـشى اليك و انت صريح فـقـال : يرحمـك اللّه يا مسلم بن عوسجة و قراءفمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلّوا تـبديلا لعـن اللّه المـشتركين فى قتلك عبدالله الضّيابى و عبدالله بن خشكارة البجّلى و مسلم بن عبدالله الضّبابى .
((سلام بر مسلم بن عوسجه اسدى آنكه به حسين گفت هنگاميكه به او اجازه بازگشت به وطن داد، آيا دست از تـو برداريم پس با چه عذرى در پيشگاه خدا عذر آوريم كه حق ترا رعـايت نكرديم ، نه بخدا قسم برنمى گردم تا آنكه آنقدر نيزه ام را در سينه دشمنان فرو كنم كه بشكند و آنگاه با شمشير با دشمنان بجنگم تا دسته شمشير از دستم بيفتد و اگـر هيچ سلاحى نداشته باشم از تو جدا نمى شوم بلكه با سنگ با دشمنان شما خواهم جنگيد تا در ركاب شما بميرم .
و تـو اولين كسى بودى كه با خدا معامله كرد و اولين شهيدى كه در راه خدا به شهادت رسيد و به عـهد خـود وفـا كرد، به پـروردگـار كعبه سعادتمند شدى خدا اقدامات و مـواسات تـرا با امامت تشكر و تقدير مى كند، هنگاميكه حسين در بالينت آمد و فرمود: خدا ترا رحمت كند و آيه فمنهم من قضى نحبه ... را خواند.
خدا لعنت كند كسانى را كه در قتل تو شركت كردند، عبدالله ضبابى و عبدالله بن خشكاره ، و مسلم بن عبدالله ضبابى .))(17)
نكته : در زيارت ناحيه ؟
نكتـه : در زيارت ناحيه براى هيچـيك از شهداء مـانند مـسلم بن عـوسجه تجليل و تقدير نشده است .
مسلم بن عوسجه در مقام اخذ بيعت از مردم
مسلم بن عوسجه مردى شريف و از عباد و زهاد عصر خود بود و پيوسته در پاى ستونى در مـسجد كوفـه به نمـاز و عـبادت پـروردگـار مـشغـول و در عـين حال از شجاعان نامى روزگار و از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و در جنگهاى اسلامى از نامداران بشمار مى آمد.
وى براى امـام حسين نامـه نوشت و او را دعـوت كرد و بر عـهد و ميثاق خود باقى بود مـوقـعـيكه مسلم بن عقيل نماينده امام حسين عليه السلام وارد كوفه شد مسلم بن عوسجه به وكالت از طرف مسلم بن عقيل براى امام از مردم بيعت مى گرفت و اسلحه خريدارى مى نمود و امور مالى نماينده امام را به عهده داشت ، و هنگام ورود ابن زياد به كوفه و قيام مسلم بن عـقـيل يكى از فرماندهان سپاه ، مسلم بن عوسجه است كه بر قبيله مذحج گماشته شد، وى پـس از شهادت مسلم بن عقيل و اطلاع از حركت امام حسين بجانب عراق ، از كوفه خارج شد و به اتـفاق حبيب بن مظاهر به كربلا آمد و به سپاه حسينى پيوست .(18) داستان مسلم بن عوسجه در شب عاشورا را قبلا درج كرده ايم .
شهادت مسلم بن عوسجه
زمانيكه عمروبن حجاج با سپاهيانش از ميمنه سپاه عمر سعد بر ميسره سپاه امام كه زهير بن قين فرمانده اين قسمت بود حمله ور شدند و دو لشكر مدتى با يكديگر به نبرد سنگينى كه سابقـه نداشت پرداختند مسلم بن عوسجه زخم و جراحات سنگينى برداشت و اين چنين رجز مى خواند:
ان تساءلوا عنّى فانّى ذولبد

و انّ بيتى فى ذرى بنى اسد

فمن بغانى حائد عن الرّشد

و كافر بدين جبّار صمد

1 ـ ((اگـر از مـن بپـرسيد داراى شجاعـت شيرم و اگـر از نسبم سئوال كنيد از قبيله بنى اسدم.))
2 ـ ((هر كه بر ما ستم كند از حق منحرف و به دين خداى صمد كافر است.))
و با شمشير بران بهر طرف حمله مى كرد تا اينكه مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمن بن ابى خشكاره به كمك يكديگر مسلم بن عوسجه را از پاى در آوردند، چون گرد و غبار حمله فرو نشست مسلم بن عوسجه را بر روى زمين افتاده ديدند.
امام عليه السلام به سرعت ببالين وى آمد و مسلم هنوز جان داشت .
امام فرمود خدا ترا رحمت كند و آيه فمنهم من قضى نحبه را تا آخر تلاوت نمود.(19)
در آخرين نفس سفارش رهبر
مـسلم بن عـوسجه لحظات آخر عمر خود را مى گذرانيد كه حبيب بن مظاهر همراه امام عليه السلام بر بالينش آمـد و گـفـت : مـرگ تـو بر مـن گران است تو را به بهشت برين بشارت باد اگر نبود كه من هم پس از ساعتى به تو ملحق خواهم شد دوست داشتم كه به آنچـه قصد انجام آنرا دارى به من وصيت كنى تا رعايت حق قرابت و دين را كرده باشم اما به يقـين مـى دانم كه لحظه ديگر منهم كشته خواهم شد و به تو ملحق مى گردم مسلم بن عوسجه با صداى نحيفى گفت : بل انا اوصيك بهذا.
خدا ترا بشارت به خير دهد من تو را وصيت مى كنم به اين مرد (اشاره به امام حسين عليه السلام نمود) كه تا جان در بدن دارى او را يارى نمائى .
حبيب بن مـظاهر گفت : بخداى كعبه سوگند كه جز اين نكنم و ديدگانت را به انجام اين وصيت روشن گـردانم ، در اين هنگام مسلم بن عوسجه جان به جان آفرين تسليم نمود، ياران امام نعش او را برداشتند و در خيمه شهيدان گذاردند.(20)
كنيز مسلم در سوگ مولاى خود
مـسلم بن عـوسجه كه با اهل بيت به كربلا آمده بود پس از شهادت ، كنيزش ‍ در بين دو لشكر آمد و به گريه و شيون پرداخت و فرياد وا سيداه يابن عوسجتاه برآورد.
لشكر عـمـر سعـد كه شيون اين زن را شنيدند به وجد آمده و با افتخار گفتند: مسلم را كشتيم .
شبث بن ربعى كه از كوفه به اكراه به كربلا آمده بود و حاضر به جنگ با حسين نبود و همواره از فرمان ابن زياد سرپيچى مى كرد، رو به جمعيت نمود و گفت مادر به عزايتان بگـريد، نفـرات خـود را مـى كشيد و خـود را براى حكومـت ديگـران ذليل و خـوار مـى سازيد، آيا با كشتن شخصيتى مانند مسلم بن عوسجه خوشحاليد، به خدائى كه به او ايمان آورده ام چه مواقف بزرگى از مسلم بن عوسجه به ياد دارم .
در جنگ آذربايجان قـبل از آنكه سپاهيان آماده رزم شوند او شش نفر از كفار را به هلاكت رسانيد، باز هم از كشتن او خوشحاليد؟(21)
بيچارگى لشكر دشمن
عروة بن قيس كه يكى از فرماندهان سپاه عمر سعد بود، و اداره امور جنگ را به عهده داشت ، مـشاهده كرد كه مقاومت و پايدارى لشكر اندك حسين عليه السلام به حدى است كه نزديك است همه را نابود سازند، لذا نزد ابن سعد آمد و گفت : مگر نمى بينى كه لشكر ما از اين عده قليل چه مى كشند، دستور بده پيادگان و تيراندازان بر آنها حمله كنند.
عمر سعد به شبث بن ربعى دستور داد كه فرماندهى تيراندازان را به عهده بگيرد شبث گفت : سبحان الله بزرگ مصر و رئيس شهر را به فرماندهى تيراندازان ماءمور مى كنى ؟! مگر هيچ كسى غير از من نيست !
شبث مكرر چنين پاسخها به ابن سعد مى داد و مى گفت: خدا مردم كوفه را هرگز موفق به خـير نخـواهد كرد و آنها را به سوى رشد هدايت نمـى كند زيرا مـا به حمـايت از آل اميه و آل سميه زناكار، بهترين مردم روى زمين را كشتيم چه گمراهى آشكار.
عـمـر بن سعد كه شبث بن ربعى ماءيوس شد حصين بن نمير را ماءمور كرد كه با اسبان زره پـوش و پـانصد نفر از تيراندازان، سپاه حسين بن على عليه السلام را تيرباران كنند.
اين جمـعـيت كثـير اصحاب حسين را به تير بستند و همه اسبان از پاى درآمدند و ياران باقـيمـانده امام عليه السلام همگى پياده شدند، ليكن اينكار نه تنها آنان را سست نكرد بلكه مقاوم تر از پيش آماده مرگ شدند و در برابر دشمن حماسه آفريدند.(22)
گشودن جبهه دوم و آتش زدن خيمه گاه
عـمـر سعد كه مشاهده نمود حسين عليه السلام راه ورود و خروج خيمه گاه را مشخص كرده و فـقـط از يكسو امـكان حمله دارد و اصحاب ابى عبدالله از همين سو مى جنگند قهرا زيادى جمـعـيت كوفه بى اثر است و ضايعات جنگ براى آنها بسيار، لذا انديشيد كه جبهه دومى تـشكيل داده و با حمله به خيمه گاه و بريدن ستون خيمه ها و قطع طنابهاى خيام دو كار انجام دهد اولا عـده اى را به اين سو مى كشاند و جنگيدن با باقيمانده جمعيت آسان است و ثـانيا با خراب كردن خيمه حصار و سدى را كه اصحاب در پناه آن در امانند نابود خواهد شد از اينرو دستور داد جمعيتى به خيام حرم هجوم آورند و طنابهاى خيام كه بهم پيوسته و راه را بر آنان بسته بود بگشايند.
سپـاهيان حضرت ابى عبدالله كمين كرده و افرادى را كه در مقام بريدن طنابها برآمدند مى كشتند.
ابن سعد كه اين كار را نيز بى نتيجه ديد دستور داد خيمه ها را آتش بزنند تا حمله بر آنان امكان پذير گردد.
اصحاب امـام در مـقام ممانعت برآمدند، حسين عليه السلام فرمود بگذاريد آتش بزنند كه آتـش مـانع هجوم آنان خواهد شد و چنين هم شد زيرا وقتى كه خيمه هائى را كه به عنوان حصار ايجاد شده بود و كسى در آنها سكونت نداشت بلكه با نى و هيزمهائى كه قبلا به همين منظور مهيا شده بود آتش زدند سد ديگرى بوجود آمد.(23)
نكته : حسين عليه السلام اينگونه تاكتيك هاى نظامى را در روز عاشورا زياد بكار برده است .
شمر و قصد آتش زدن خيمه هاى زنان
شمـر تـصمـيم گـرفـت خـيمـه مـخـصوص ابى عـبدالله كه زنان حرم در آن منزل داشتند آتش بزند، نانجيب فرياد زد: آتش بياوريد تا خيمه ها را بسوزانم .
تـاريخ درباره گـذشتـگـان تا روز عاشورا از ارائه چنين حادثه اى ناتوان است و چنين واقعه اى را نسبت به گذشته به ياد ندارد، شمر خبيث اين تصميم خطرناك را گرفت .
زنان حرم كه صداى شمر را شنيدند ترسان و لرزان از خيمه ها بيرون ريختند و صداى گـريه و شيون دختران رسول خدا بلند شد، صحنه آنچنان دلخراش بود كه هر كس آنرا مى ديد از غصه ذوب مى شد.
حسين عـليه السلام صدا زد:انت تحرق بيتى على اهلى ؟ احرقك اللّه بالنّار. ((مى خـواهى خـانه ام را بر سر زنان و اهل بيتـم آتـش بزنى خـدا تـرا به آتـش جهنم بسوزاند.))
حميد بن مسلم كه صداى ضجه و شيون زنان را مشاهده كرد دلش به رحم آمد و گفت : شمر! اين كار شايسته نيست ، كه در اين كار دو گناه بزرگ است : 1 ـ با آتش كه عـذاب خـدائى است مـى خواهى عذاب كنى . 2 ـ زنان و بچه ها را كشتن همان كشتن مردان براى خشنود كردن اميرت كافى است شمر كه انتظار چنين انتقادى را نداشت پرسيد كيستى ؟ حميد ترسيد كه از او نزد ابن زياد سعايت كند، گفت : خودم را معرفى نمى كنم شبث بن ربعـى نزد شمـر آمـد و او را تـوبيخ كرد و از اين كار منع نمود بالاخره شمر برخلاف ميل باطنيش منصرف شد.
در اين هنگام زهير بن قين با ده نفر افراد تحت فرماندهى خود به شمر حمله كرده و او و همراهانش را مجبور به عقب نشينى نمودند.(24) (نكته : در كربلا بالاخره كسانى پيدا شدند كه شمر را از سوزاندن زنان و اطفال باز دارند اما در زمان ما كسى پيدا نمى شود صدام خبيث را از سوزانيدن زنان و كودكان بوسيله مواد شيميايى منع كند.)
ابو ثمامه صائدى
السّلام عـلى ابى ثمامة عمروبن عبدالله الصائدى . ((سلام بر ابى ثمامه عمرو بن عبدالله صائدى.))
ابو ثـمـامـه از بزرگـان تـابعـين و از شجاعان عرب و از چهره هاى درخشان شيعه و از اصحاب و انصار امير مؤ منان عليه السلام شركت داشت و پس ‍ از امير مؤ منان با حسن بن على عليهماالسلام بود، و پس از مرگ معاويه براى حسين عليه السلام نامه نوشت و او را دعـوت به كوفـه نمـود، هنگـامـيكه مـسلم بن عـقـيل به كوفه آمد از طرف جناب مسلم مـسئول خـريد و جمـع آورى اسلحه بود كه از شيعـيان پول مى گرفت و سلاح مى خريد چون در شناخت اسلحه بصير بود.
و چـون ابن زياد به كوفه آمد و هانى را دستگير كرد، ابو ثمامه يكى از فرماندهانى بود كه به فـرمـان مـسلم بن عقيل دارالاماره را محاصره كردند و او فرمانده قبيله تميم و همدان بود.
پـس از شكست انقلاب ، ابو ثمامه مخفى گرديد، ابن زياد سخت مى كوشيد تا او را به دست آورد اما اثرى از او نيافت ، و چون شنيد كه حسين عليه السلام بطرف كوفه مى آيد به استـقـبال حسين شتـافـت و در راه او و نافـع بن هلال به امام پيوستند.
ابو ثمامه همان است كه كثير بن عبد الله شعبى را كه مردى جسور و تروريست بود اجازه نداد خـدمت امام حسين برسد مگر آنكه سلاحش را زمين گذارد يا او دست بر قبضه شمشيرش نهد.
و همـان است كه در روز عـاشورا از نماز ياد كرد و حسين نماز خوف در ظهر عاشورا انجام داد.(25)
ابو ثمامه و نماز ظهر عاشورا
اصحاب ابى عبدالله كه همگى عاشقان الله اند و همانطوريكه به جهاد در راه خدا عشق مى ورزند به عـبادت پـروردگـار خـود نيز چنين اند روز عاشورا خورشيد به نصف النهار رسيد، مـؤ مـن مـجاهد ابو ثـمـامـه صائدى مـرتـب به آسمـان نگـاه مـى كرد گـويا دنبال گمشده اى مى گرديد، همينكه متوجه شد وقت نماز رسيده خدمت امام عرض كرد: جانم فـداى شمـا، مـى بينم كه دشمن به شما نزديك شده به خدا قسم شما به شهادت نمى رسيد مگر آنكه من قبل شما كشته شوم ، ليكن دوست دارم خدا را ملاقات كنم در حاليكه نماز ظهر را بجا آورده باشم .
امام سر بطرف آسمان بلند كرد و به ابى ثمامه فرمود:ذكرت الصّلوة جعلك اللّه من المصلّين الذّاكرين نعم هذا اوّل وقتها. (( ياد نماز كردى خدا ترا از نمازگزارانى قرار دهد كه به ياد خدا هستند آرى هم اكنون اول وقت نماز است . آنگاه امام فرمود: از عمر سعد بخـواهيد به مـقـدار اداء نماز به ما وقت دهند تا وظيفه الهى خود را انجام دهيم . هنگاميكه اصحاب ابى عـبدالله عـليه السلام پـيشنهاد كردند حصين بن تميم گفت : اين نماز قبول نيست !!
حبيب بن مـظاهر در پـاسخـش گـفـت : گـمـان كردى نمـاز پـسر پـيغـمـبر قبول نيست و نماز تو خمّار قبول است ؟!
امام عليه السلام زهير بن قين و سعيد بن عبدالله را فرمود در جلو ايشان بايستند تا حسين با بقيه اصحاب نماز خوف بخوانند. زهير با نيمى از ياران امام حسين جلو ايستادند و امام با نيمه ديگر به نماز ايستاد.
نكته :
1 ـ اگـر دل سياه و تـيره شد حقايق در نزد او وارونه جلوه مى كند تا آنجا كه حصين بن تميم به پسر پيامبر مى گويد: نمازت مقبول نيست !
2 ـ مـوضوع مـهم اينكه حسين كشته مى شود تا نماز برپا شود و لذا در آخرين لحظات زندگـى به فـكر نمـاز است و همچنين اصحاب و يارانش ، در اينجا بايد به عزاداران حسينى كه در ايام عاشورا براى عزادارى سر از پا نمى شناسند تذكر داد كه اگر مى خـواهند مورد عنايت و توجه حسين عليه السلام قرار گيرند بايد به نماز اهميت بدهند كه عـزادارى از بى نمـاز قبول نيست چنانكه در زيارت نامه حسين مى خوانيم :اشهد انّك قد اقّمت الصّلوة و آتيت الزّكاة . ((گواهى مى دهم كه با كشته شدنت نماز را برپا كردى و اداء زكات نمودى))
نكند خدا ناكرده عزادار حسين عليه السلام نمازش قضا شود.
شهادت ابو ثمامه
بعـد از آنكه نمـاز به پـايان رسيد ابو ثمامه صيداوى خدمت امام عرض كرد: يا ابا عـبدالله مـن تصميم گرفته ام با ياران ملحق شوم زيرا دوست ندارم زنده باشم و شما را تنها و كشته ببينم ، امام فرمود: برو كه ما هم به همين زودى به كاروانيان مى پيونديم .
ابو ثـمـامه به ميدان رفت آنقدر جنگيد كه جراحات او را از پاى درآورد و قيس بن عبدالله صائدى پسر عمويش كه با او سابقه عداوت داشت شهيدش كرد.(26)
سعيدبن عبدالله الحنفى
السّلام عـلى سعـيدبن عبدالله الحنفى القائل للحسين و قد اذن له فى الانصراف لا و الله لا نخـلّيك حتـّى يعـلم الله اءنّا قـد حفـظنا غـيبة رسول الله فـيك ، و اللّه لو اعـلم اءنّى اقـتـل ثـمّ احيا ثـمّ احرق ثـمّ اذرى و يفـعـل بى ذلك سبعـين مـرّة مـا فـارقـتـك حتـّى القـى حمـامـى دونك و كيف افعل ذلك و انّما هى موتة او قتلة واحدة ثمّ هى بعد الكرامة الّتى لا انقضاء لها ابدا فلقد لقـيت حمـامـك و واسيت امـامـك و لقـيت من اللّه الكرامة فى دار المقامة حشرنا اللّه معكم فى المستشهدين و رزقنا مرافقتكم فى اعلى علّيين .
((سلام بر سعيد بن عبدالله حنفى كه حسين عليه السلام هنگاميكه به او اجازه بازگشت به وطن داد گـفـت : نه بخـدا قـسم تـرا رها نمـى كنم تـا خـدا بداند كه حق رسول خـدا را درباره ات رعـايت كرده ايم به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته مى شوم سپس زنده مى گردم آنگاه مرا مى سوزانند و خاكسترم را به باد مى دهند و هفتاد بار با من چـنين كنند هرگـز از شمـا جدا نمـى شوم تا آنكه در خدمت شما بميرم ، چرا چنين كنم و حال آنكه مرگ با كشته شدن يكبار بيش نيست و بعد از آن رسيدن به مقام كرامتى است كه پايان ندارد.
به تحقيق كه در راه حسين جان دادى و با حسين برابرى را رعايت كردى و از طرف خدا به كرامت رسيدى ، خدا ما را با شما در زمره شهداء قرار دهد و رفاقت و همنشينى با شما را در درجات اعلاى بهشت نصيب فرمايد.))(27)
سعيد و فعاليت براى حسين عليه السلام
سعـيد بن عبدالله يكى از بزرگان و وجوه شيعه كوفه و مردى عابد و شجاع بود، وى آخرين قاصدى بود از طرف مردم كوفه به سوى حسين عليه السلام به مكه معظمه اعزام شد كه امام در اولين نامه اش به مردم كوفه از او چنين نام مى برد: اما بعد همانا سعيد و هانى آخرين قاصد شما نامه هاى شما را آوردند...
و پس از ورود مسلم به كوفه و بيعت كردن عده اى از شيعيان ، سعيد بن عبدالله نامه مسلم را براى حسين عليه السلام به مكه برد و در خدمت امام بود تا در كربلا شهيد شد. گفتار سعيد با امام در شب عاشورا قبلا گذشت .(28)
شهادت سعيد بن عبدالله
چنانكه بيان گرديد هنگام نماز ظهر حسين عليه السلام سعيد بن عبدالله و زهير را فرمود جلو حسين و نمازگزاران به ايستند تا حضرت نماز ظهر را بجا بياورد، سعيد بن عبدالله حنفى كه در مقابل حضرت ايستاده بود تيرهائى كه به طرف امام مى آمد بجان مى خريد و حسين عـليه السلام در حال نماز به هر حالتى كه قرار مى گرفت سعيد هم خود را در وضعـى قـرار مـى داد كه با بدن خود جلو تيرها را بگيرد، اين وضع ادامه داشت تا نماز خـاتـمـه يافـت و همـواره تـيرها را گـاهى با دست و گاهى به صورت و سينه و پهلو تـحمـل مى كرد و مانع رسيدن آنها به حسين عليه السلام مى شد تا بر زمين افتاد. سعيد در حال جان دادن چنين مى گفت :الّهمّ العنهم لعن عاد و ثمود، اللّهمّ ابلغ نبيّك عنّى السّلام و ابلغـه مـا لقـيت مـن الم الجراح فانّى اردت ثوابك فى نصرة ذرّية نبيّك . ((خدايا اينان را از رحمـت خـود دور فـرما چنانكه با عاد و ثمود كردى ، بار خدايا پيامبرت را از طرف من سلام برسان و به او بگو چه صدماتى را در يارى ذريه ات كشيدم و جز ثواب تـو هدفـى نداشتـم))
آنگـاه مـتـوجه امـام شد و گـفـت : اوفـيت يابن رسول الله؟ ((آيا به وظيفـه ام عـمـل كردم ؟))
امـام فـرمـود: آرى تـو قـبل از مـن در بهشت خواهى بود. سعيد با شنيدن پاسخ امام با خوشحالى تمام به لقاء الله پـيوست سعـيد هنگام شهادت سيزده تير بر بدنش فرو رفته بود سواى جراحات نيزه و شمشير.(29)
حبيب بن مظاهر اسدى
السّلام عليك يا حبيب بن مظاهر الاسدى .
((سلام بر تو اى حبيب پسر مظاهر اسدى.))
جبيب بن مـظاهر يا مـظهر اسدى فـقـعـسى مـكنى به ابوالقاسم از كسانى است كه رسول خـدا صلى الله عـليه و آله را درك كرده، حبيب در كوفـه منزل داشت و از خواص اصحاب امير مؤ منان و امام حسن عليه السلام و از شرطة الخميس به حساب آمده، و در تمام جنگهاى آن حضرت شركت داشت و از حاملين علوم على عليه السلام و حافظ قرآن بود كه در يك شب ختم قرآن مى كرد، او داراى بصيرت و بينش خاصى بود، و در ايمـان قـوى، و در روز عـاشورا از همـه ياران حسين عـليه السلام خـوشحال تـر به نظر مـى رسيد، از روضة الشهدا نقـل شده كه حبيب داراى مـوقـعـيت خـاصى بود و در كربلا 75 سال داشت.(30)
نامه حسين عليه السلام به حبيب بن مظاهر
پس از آنكه خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام حسين عليه السلام رسيد و از مكر و حيله و بى وفـائى مـردم كوفـه آگـاه شد، دوازده پرچم ترتيب داد و هر يك را به يكى از اصحاب تـحويل داد به جز يكى از آنها كه بر زمين ماند، يكى از ياران عرضه داشت كه آنرا به من بسپاريد، امام فرمود: خدا ترا جزاى خير دهد، اما صاحب آن خواهد آمد!
سپس امام اين نامه را براى حبيب بن مظاهر نوشت :
من الحسين بن على بن ابى طالب الى الرجل الفقيه حبيب بن مظاهر اما بعد يا حبيب فانت تعلم قرابتنا من رسول الله صلى الله عليه و آله و انت اعرف بنا من غيرك و انت ذو شيمة و غـيرة فلا تبخل علينا بنفسك يجاريك جدى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يوم القيامه .
((يعـنى از حسين بن على بن ابى طالب به مرد فقيه حبيب بن مظاهر اما بعد، حبيب ! تو نزديكى ما را با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى دانى و ما را بهتر از ديگران مـى شناسى ، و مردى غيرتمند و داراى اخلاق و روشن پسنديده اى ، پس از جان خود در راه ما دريغ مدار كه جدم رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم در روز قيامت پاداش ترا خواهد داد.))(31)
كرامت و پيشگوئى حبيب
عـلى عـليه السلام از علومى كه از رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم كسب كرده بود گاهى براى اصحاب و يارانش بازگو مى كرد، و ياران على عليه السلام نيز گاهى با هم مذاكره مى كردند، چنانكه نقل شده روزى ميثم تمار و حبيب بن مظاهر هر دو سوار بر اسب در محله بنى اسد با هم ملاقات و به گفتگو پرداختند:
حبيب گفت : پيرمرد اصلعى (كسى كه موى جلو سرش ريخته باشد) را مى بينم كه داراى شكمـى بزرگ است و جلودار الرزق خـربزه مـى فـروشد، در راه دوستـى اهل بيت او را به دار مى آويزند و شكم او را روى چوبه دار مى شكافند.
ميثم گفت : مرد سرخ روئى را مى بينم كه داراى دو گيسو است ، براى يارى پسر پيغمبر قـيام مـى كند، او را مى كشند و سر او را در كوفه مى چرخانند. و از هم جدا شدند، كسانى كه اين مـذكرات را شنيدند با خود گفتند از اين دو نفر دروغگو نديدم، در اين حين رشيد هجرى از راه رسيد و از آن دو جويا شد، مردم گفتند: اينها رفتند و چنين و چنان مى گفتند.
رشيد گفت : خدا ميثم را بيامرزد، فراموش كرد بگويد به آنكه سر حبيب را مى آورد صد درهم جايزه مى دهند.
پـس از آنكه رشيد گذشت جمعيت گفتند: به خدا قسم اين مرد دروغگوتر از آنها است راوى مـى گويد: طولى نكشيد كه ديديم ميثم را جلو خانه عمروبن حريث به دار آويختند حبيب هم با حسين كشته شد و سر او را به كوفه آورده و در كوچه ها مى گردانيدند.(32)
فعاليتهاى حبيب بن مظاهر
موقعيكه مسلم بن عقيل به كوفه آمد، حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه براى امام حسين عليه السلام بيعـت مـى گـرفـتند، تا آنكه ابن زياد بر كوفه مسلط شد و مسلم و هانى كشته شدند اين دو نفـر در خـفاء مى زيستند تا خبر ورود امام به كربلا رسيد از تاريكى شب استـفـاده كرده و خـود را به كربلا رسانيدند حبيب در خدمت حسين عليه السلام فعاليتهاى داشت از جمله رفتن به قبيله اسد و دعوت آنان به يارى حسين و همچنين برخورد با كثيربن عـبدالله شعـبى و قـرة بن قـيس فرستادگان عمر سعد، و برخورد با سپاهيان كوفه و نصيحت آنان در مـوارد مـتـعدد، و برخورد با شمربن ذى الجوشن و مذاكره او با مسلم بن عوسجه هنگام شهادتش .(33)
شهادت حبيب
پس از اينكه ابو ثمامه صائدى نماز را يادآورى نمود و به دستور امام از سپاه عمر سعد مـهلت خـواستـند، حصين بن تـمـيم صدا زد نمـاز شمـا قـبول نيست ! حبيب به او فـرمـود: گـمـان مـى كنى نمـاز پـسر پـيغـمـبر قـبول نيست و نماز تو غدار خمار قبول است ، حصين به حبيب حمله كرد و حبيب هم بر او حمله نمـود و شمـشيرى بر صورت اسب حصين زد كه اسب سقوط كرد و حصين بر زمين افتاد، يارانش او را نجات دادند و حبيب براى اينكه او را بدست آورد حمله كرد و جنگ شروع شد.
حبيب حمله مى كرد و اين رجز مى خواند:
انا حبيب و اءبى مظهر   

فارس هيجا و حرب تسعر

انتم اعد عدة و اكثر

و نحن اوفى منكم و اصبرر

و نحن اعلى حجة و اظهر

حقا و اتقى منكم و اعذر

1 ـ ((من حبيبم و پدرم مظهر است كه سوار ميدان و جنگى افروخته است.))
2 ـ ((جمـعيت شما زيادتر است ليكن ما نسبت به انجام وظيفه استوارتر و تحملمان بيشتر است.))
3 ـ ((دليل و حجت بر حق بودنمـان روشن و تـقـواى ما بيشتر و عذرمان در پيشگاه خدا پذيرفته است.))
حبيب حمـله مـى كرد و از كشتـه پـشتـه مـى ساخـت ، بديل بن حريم از قبيله بنى تميم بر او حمله كرد و ضربتى بر او وارد ساخت و فرد ديگـرى از همـان قـبيله نيزه اى بر او زد كه به زمين افتاد خواست برخيزد كه حصين بن تميم شمشيرى بر فرقش زد كه جان به جان آفرين تسليم كرد.
مـرد تـمـيمى سر حبيب را جدا كرد، حصين بن تميم گفت : من هم در كشتن او شريكم ، تميمى گـفـت : مـن قاتل حبيبم ، حصين گفت : در جايزه سر حبيب طمعى ندارم ليكن چند لحظه سر را به من بده تا به گردن اسبم بياويزم و جولان دهم تا مردم بدانند كه من شريك تو هستم ، امـا تـمـيمـى نمـى پـذيرفـت تـا آنكه بستـگـانشان مـيان آنها به همـين شكل اصلاح كردند.(34)

مرگ حبيب حسين را شكست

مرگ حبيب حسين را شكست
در روز عاشورا شهادت بعضى از افراد بر حسين خيلى گران آمد كه يكى از آنان شهادت حبيب بن مـظاهر است چـنانكه ابو مـخـنف روايت كرده : لمـا قـتـل حبيب بن مـظهر هد ذلك الحسين عـليه السلام و قال : عند الله احتسب نفسى و حماة اصحابى. ((يعنى مرگ حبيب حسين را شكست و فرمود: جان خود و حاميان از ياران را بحساب خدا مى گذارم.))
و شاعر نيز در اين زمينه مى گويد:
ان يهد الحسين قـتـل حبيب

فـلقـد هد قـتـله كل ركن

اخذ النار قبل ان يقتلوه

سلفا من منية دون من

قـتـلوا مـنه للحسين حبيبا

جامـعـا فـى فـعـاله كل حسن

1 ـ ((قتل حبيب نه تنها حسين را شكست بلكه همه اركان را درهم شكست.))
2 ـ ((حبيب انتقام خود را گرفت قبل از آنكه كشته شود.))
3 ـ ((با كشتن حبيب دوستى از حسين را كشتند كه جامع جميع محاسن يك انسان بود.))
در بعضى از مقاتل است كه حسين فرمود:لله درك يا حبيب لقد كنت فاضلا تختم القران فـى ليلة واحدة)). ((حبيب خدا ترا جزاى خير دهد كه مرد فاضلى بودى و قرآن را در يك شب ختم مى كردى .))(35)
پسر حبيب و قاتل پدر
پـس از خـاتـمـه حادثه جانگذار كربلا و مراجعت سپاهيان عمر سعد به كوفه مرد تميمى سر حبيب بن مـظاهر را بر گردن اسب خود آويخته و منتظر ملاقات ابن زياد بود قاسم پسر حبيب جوان نورسى كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود وقتى سر پدر را ديد جاذبه پـدرى پـسر را به هر سو كه آن مرد مى رفت مى كشانيد، مرد تميمى متوجه شد كه اين جوان در تـعقيب او است و او را رها نمى كند هرگاه وارد قصر مى شود او هم وارد مى شود و چون خارج مى گردد او نيز خارج مى شود لذا به او مشكوك شد و پرسيد:
پسر چرا مرا تعقيب مى كنى ؟
قاسم : چيزى نيست .
تميمى : چرا هست هر چه هست بگو؟
نوجوان گـفـت : اين سر پدر من است كه بر اسب خود آويخته اى ممكن است به من بدهى تا آنرا دفن كنم ؟
تـمـيمـى گـفت : نه پسرم امير راضى نمى شود، و من هم اميدوارم كه از امير در برابر آن جايزه خوبى بگيرم .
قاسم گفت : ولى خدا بدترين پاداش به تو خواهد داد كه مردى بهتر از خود را كشته اى و شروع كرد به گريستن .
قـاسم نوجوان قاتل پدر را رها كرد، اما همواره مترصد بود تا فرصتى به دست آورد و از قـاتـل پـدر انتـقـام بگـيرد، سرانجام در زمان مصعب بن زبير كه در با جميرا نزديك مـوصل به منظور جنگ با عبدالملك مروان لشكرگاه كرده بود در نيمروزى كه مرد تميمى در خـيمـه خـود در خواب قيلوله بود قاسم وارد خيمه اش شد و با شمشير جانش را گرفت .(36)
مقام حبيب در خدمت حسين
مـرحوم نورى رضوان الله تـعـالى عـليه از مـرحوم شيخ جعـفـر شوشتـرى نقـل مـى كند كه : چون از تحصيلات در حوزه نجف اشرف فارغ شدم به منظور خدمت به اسلام و مـسلمـين و امر به معروف و نهى از منكر به وطن برگشتم ، چون اطلاع كافى از اخبار و آثار ائمه نداشتم در مقام امر به معروف و منبر و سخنرانى تفسير صافى را دست مـى گرفتم و از آن مى خواندم و در ايام عاشورا هم كتاب روضة الشهداء ملا حسين كاشفى را دست مـى گـرفـتـم و از روى آن مـصيبت مـى خـواندم ، يك سال بدين منوال گذشت تا محرم نزديك شد، شبى با خود مى انديشيدم : آخر تا كى بايد مـلا كتابى باشم و از روى كتاب بخوانم چرا نبايد از خود جوششى داشته باشم ، آنقدر فـكر كردم و راه چـاره را مـى جستـم كه خسته شدم و خوابم برد، در عالم خواب ديدم در كربلا هستـم و خـيمـه هاى ابى عـبدالله نصب شده و دشمـنان مقابل خيمه ها صف آرائى كرده اند، من به خيمه ابى عبدالله عليه السلام رفتم سلام كردم ، حضرت مـرا احتـرام كرد و نزديك خود نشانيد، آنگاه به حبيب بن مظاهر كه در خدمت حسين بود، فرمود: شيخ مهمان ما است ، هر چند آب در خيمه گاه يافت نمى شود ليكن آرد و روغن هست ، برخيز طعامى تهيه كن برايش بياور.
حبيب برخاست و طعامى آماده كرد و نزد من گذاشت ، با قاشقى كه همراهش بود چند قاشق خـوردم ، در همـين حال بيدار شدم و به دقـايق و اشاراتـى در زمـينه مـواعظ و مصائب اهل بيت آگاهى يافتم ، و هر روز اين بينش توسعه و وسعت مى يافت تا جائيكه در وعظ و خطابه بر همگان تقدم يافتم .(37)
سؤال حبيب از حبيبش حسين
از حبيب بن مـظاهر نقـل شده كه از حسين عـليه السلام پـرسيدم : قـبل از آنكه خـدا آدم را خـلق كند شمـا چـه بوديد؟قـال : كنا اشباح نور، ندور حول عـرش الرحمـان، فـنعـلم المـلائكة التـسبيح و التهليل و التمجيد.
فـرمود: ما شخصيت هاى نورى بوديم، گرد عرش پروردگار مى چرخيدم و فرشتگان را تسبيح و تهليل و ذكر خدا مى آموختيم.(38)
نافع بن هلال جملى
السلام على هلال بن نافع الجملى المرادى .
((سلام بر نافع بن هلال جملى مرادى.))
نافـع بن هلال مـردى شريف و بزرگـوار، آزاده ، شجاع از قـراء مـعـروف و حامـل احاديث و از ياران عـلى بن ابيطالب عليه السلام است كه در تمام جنگهاى زمان او شركت داشت ، قبل از شهادت مسلم بن عقيل به سوى حسين عليه السلام حركت كرد و در بين راه به امـام مـلحق شد، و سفـارش ‍ كرده بود كه اسب او را بنام كامـل از پـشت سر براى او بياورند، لذا غـلامـش ‍ كامل را همراه عمرو بن خالد آورد و به نافع رسانيد.
گفتار نافع را براى امام عليه السلام پس از برخورد با حر در صفحه 148 و شركت او در آوردن بيست مشك آب همراه حضرت ابى الفضل در ص ‍ 167 گذشت .(39)
شهادت نافع بن هلال
هنگـامـيكه عمروبن قرظة انصارى به شهادت رسيد برادرش على در برابر حسين قرار گـرفـت و سخـنان تـوهين آمـيز بر زبان راند، نافـع بن هلال بر او حمله كرد و او را مجروح ساخت، جمعيت على بن قرظه را از چنگ نافع رهانيدند نافع بر سپاه كفر حمله كرد و اين رجز مى خواند:
ان تنكرونى فانا بن الجملى

دينى على دين حسين بن على

ان اقتل اليوم فهذا املى

فذاك راءيى والاقى عملى

((اگر مرا نمى شناسيد من فرزند جملى هستم دين من دين على و حسين است.))
((اگر امروز كشته شوم همين آرزوى من است و عقيده ام بر آن است كه نتيجه اعمالم را خواهم ديد.))
مـزاحم بن حريث گفت : من بر دين فلانم ، نافع گفت تو بر دين شيطانى و بر مزاحم حمـله كرد و او خـواست فـرار كند كه شمـشير نافـع او را فـرا گـرفـت و به جهنم واصل شد عمروبن حجاج به نيروهايش فرياد زد: مگر نمى دانيد با چه كسانى مى جنگيد هيچيك از شما تنها با ياران حسين مواجه نشود، نافع چون ديد كه سپاه عمر سعد نزديكش نمـى آيند و او تـيرانداز مـاهرى بود و نام خود را بر پيكان تيرهايش ثبت كرده بود، شروع كرد به تيراندازى به طرف دشمن و دوازده نفر را كشت سواى كسانى كه مجروح شدند تا تيرهايش تمام شد آنگاه شمشير كشيد و حمله كرد، گروه انبوهى به او حمله ور شده و با تير و سنگ او را هدف قرار دادند و آنقدر تير و سنگ به طرفش پرتاب كردند تا بازوانش را شكستند سپس او را دستگير و نزد ابن سعد بردند.
ابن سعد: نافع واى بر تو چه چيز موجب شد كه خود را به اين روز انداختى ؟
نافع : خدايم مى داند كه چه قصدى دارم . يكى از سپاهيان عمر سعد كه ديد خون از سر و دست هاى نافـع جارى شده و تـمـام بدنش را رنگين كرده است گفت : نمى بينى چه بر سرت آمده ؟
نافـع گـفـت : خـود را مـلامت نمى كنم كه دوازده نفر از شما را كشتم به جز كسانى را كه مجروح ساختم ، اگر دست داشتم نمى توانستيد مرا اسير كنيد.
شمر به عمر سعد گفت: ((اصلحك الله اقتله.))
((او را بكش.))
عمر سعد گفت : تو او را آورده اى اگر مى خواهى او را بكش .
شمر شمشير كشيد تا او را بكشد، نافع گفت: بخدا قسم اگر مسلمان بودى دست به خون ما آغشته نمى كردى، خدا را سپاس مى گوئيم كه مرگ ما را به دست اشرار خلق قرار داده است، سپس شمر او را به قتل رسانيد و رضوان الله تعالى عليه.
زهيربن قين بجلى
السلام على زهيربن القين البجلى القائل للحسين و قد اذن له فى الانصراف لا والله لايكون ذلك ابدا اءترك ابن رسول الله اسيرا فى يد الاعداء و اءنجولا ارانى الله ذلك اليوم .
((سلام بر زهربن قـين بجلى كه به حسين گفت هنگاميكه به او اجازه بازگشت داد: نه بخدا قسم هرگز چنين نخواهد شد كه پسر پيغمبر را در دست دشمن اسير بگذارم و خود را نجات دهم ، خدا چنين روزى را برايم پيش نياورد.))
زهير در ميان قبيله اش در كوفه مرد بزرگى بود، داراى شجاعت فوق العاده كه در جنگها آثـار زيادى از خـود باقـى گـذاشتـه است، او در سال 60 با خـانواده اش به حج رفت و در مراجعت كوشش داشت كه با حسين برخورد نكند زيرا قـبلا از شيعـيان عـثـمـان و مـخـالف عـلى عليه السلام و خاندان او بود كه داستان برخـورد او را با حسين عـليه السلام در مـنزل زرود در صفـحات قـبل نگـاشتـيم و هم چنين پيشنهاداتى كه به امام در ارتباط با برخورد با حر داشته در صفـحات قـبل و گـفـتـارش در پـاسخ امـام در شب عـاشورا در صفـحات قـبل و سخـنرانى و نصحيت مـردم كوفـه در عـصر تـاسوعـا در صفـحات قبل گذشت.(40)
زهير اتمام حجت مى كند
زهيربن قـين در روز عـاشورا به قـصد نصيحت و مـوعـظه كوفـيان مقابل لشكر عمر سعد قرار گرفت و با سپاهيان چنين به سخن پرداخت :
مـردم كوفـه ! شما را از عذاب خدا بيم مى دهم كه بر هر فرد مسلمان خير خواهى واجب است برادر مـسلمـانش را بيم دهد، ما و شما تا الان برادر و بر دين واحديم و شما شايسته و سزاوار نصيحت از ناحيه مائيد.
امـا هرگـاه شمـشير به ميان آيد ارتباط ايمانى ما و شما قطع مى شود، شما امتى و ما امت ديگـر خـواهيم بود، خدا ما و شما را بوسيله خاندان پيامبرش امتحان مى كند تا بنگرد كه درباره ذريه رسول خدا چگونه عمل مى كنيم .
اكنون شما را به يارى آنان و رها كردن جنايتكار فرزند جنايتكار عبيدالله زياد دعوت مى كنم كه از ناحيه آنها جز بدى نمى بينيد، آنها چشمان شما را پر كرده اند ليكن دست و پـاى شما را قطع مى كنند و شما را به چوبه هاى دار مى آويزند شخصيت ها و بزرگان شما مانند حجربن عدى و يارانش و هانى بن عروه و نظاير آنان را به شهادت مى رسانند.
كوفيان كه پاسخى منطقى نداشتند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهير و گفتند ما از تـصمـيم خـود برنمـى گـرديم تـا آنكه حسين و اصحاب او را بكشيم يا او را نزد امير عبيدالله زياد بفرستيم!!
سپس زهير فرمود: بندگان خدا فرزند فاطمه سزاوارتر است به دوستى و يارى كردن تـا ابن سمـيه ، اگـر آنان را يارى نمى كنيد پناه بر خدا از اينكه آنها را بكشيد شمر تـيرى بطرف زهير رها كرد و گـفت : ساكت شو خدا صدايت را خاموش كند كه ما را با صحبت خود خسته كردى !
زهير پاسخ شمر را داد و سپس خطاب به جمعيت فرمود: بندگان خدا اين مرد جلف و اشباه او شما را در دينتان نفريبد كه به خدا قسم به شفاعت رسولخدا نخواهد رسيد جمعيتى كه خون ذريه و خاندان او را بريزند.
آنگـاه مـردى از سپـاه امـام عـليه السلام زهير را صدا زد و گفت كه امام حسين مى فرمايد برگرد كه همانند مؤ من آل فرعون مردم را نصحيت كردى ليكن در آنها اثرى ندارد.(41)
شهادت زهير بن قين
پـس از آنكه امـام حسين عـليه السلام و ياران نماز ظهر را به كيفيتى كه گذشت به جا آوردند زهير بن قـين براى وداع با حضرت ابى عبدالله عليه السلام و رفتن به ميدان خدمت آن حضرت آمد و چنين وداع كرد:
فدتك نفسى هاديا مهديا

اليوم القى جدك النبيا

و حسنا والمرتضى عليا

و ذالحبا حين الفتى الكميا

و اسد الله الشهيد الحيا
((جانم بقربان شما هدايت كننده و هدايت شونده امروز جدت پيامبر را ديدار مى كنم.))
((با حسن و على مرتضى و جعفر صاحب دو بال جوانمرد گمنام و حمزه سيدالشهدا شهيد زنده ياد را ملاقات خواهم نمود.))
((پس از وداع با امام عليه السلام به لشكر دشمن حمله كرد و چنان جنگى كرد كه چشمى نديده بود و از هيچ كس سابقه نداشت و اين رجز مى خواند:
انا زهير و انا بن القين

اذوركم بالسيف عن حسين

((من زهير فرزند قينم كه با شمشير از حسين دفاع مى كنم.))
نوشتـه اند كه يكصد و بيست نفر را به درك فرستاده تا آنكه مهاجرين اوس ‍ تميمى و كثـيربن عبدالله شعبى متفقا بر او تاختند و او را به شهادت رساندند حسين عليه السلام با يك دنيا اندوه به بالينش آمـد و با ديدگـان حسرت بار به او مى نگريست و فرمود:لا يبعدنك يا زهير و لعن الله قاتليك لعن الذين مسخوا قردة و خنازير.
((خـدا تـرا از رحمتش دور ندارد و قاتلان ترا لعنت كند آنچنانكه كسانى را كه بصورت خوك و ميمون مسخ شدند لعنت كرد.))(42)
عابس بن ابى شبيب شاكرى
السلام على عابس بن ابى شبيب الشاكرى.
((سلام بر عابس فرزند ابى شبيب شاكرى.))
عـابس يكى از رجال بزرگ شيعه و مردى شجاع و سخنور و عابد و شب زنده دار و رئيس قـبيله بنى شاكر بود كه بنى شاكر تيره اى از قبيله همدان و قبيله همدان و مخصوصا تـيره بنى شاكر از مخلصين دوستان على عليه السلام بوده اند كه آن حضرت درباره آنان فرمود:
لو تمت عدتهم الفا لعبد الله حق عبادته . (( اگر عده آنان به هزار نفر برسد خدا آنطور كه شايستـه است پـرستـش مـى شد.))
و اين طايفه همگى از شجاعان عرب بودند.(43)
عابس با مسلم بن عقيل
هنگامى كه مسلم بن عقيل نماينده امام وارد كوفه و در خانه مختار نامه حسين عليه السلام را براى مردم كوفه قرائت كرد، جمعيت با شنيدن بيانات حسين بن على عليه السلام گريان شدند.
عابس برخاست و پس از حمد و ثناى پروردگار اظهار داشت : من از مردم چيزى نمى گويم زيرا نمى دانم در دل چه دارند، و ترا به وعده هاى آنان مغرور نمى كنم ولى آنچه خود را بر آن آماده كرده ام اين است كه : بخدا قسم هرگاه مرا بخوانيد شما را اجابت مى كنم ، با دشمن شما مى جنگم ، در خدمت شما شمشير مى زنم تا خدا را ملاقات كنم ، و از كارم جز اجر خدائى نمى خواهم .(44)
عابس نامه رسان مسلم
پـس از آنكه هيجده هزار نفـر از كوفـيان با مـسلم بن عقيل بيعت كردند مسلم براى حسين عليه السلام نوشت : فان الرّائد لايكذب اهله . ((قاصد به خانواده خود دروغ نمى گويد.))
از مردم كوفه تاكنون هيجده هزار نفر با من بيعت كرده اند در آمـدن شتاب فرمائيد كه مردم همه با شمايند و نسبت به خاندان معاويه نظر خوبى ندارند.
مـسلم هيئتـى را به سرپرستى عابس به خدمت امام اعزام داشت تا نامه اش ‍ را بحضرت برسانند كه از جمله آنها شوذب آزاده شده عابس ‍ بود.(45)
عابس و آماده سازى نيرو
عـابس نه تـنها خود در راه حسين فداكارى مى كرد بلكه مى كوشيد تا براى حسين عليه السلام نيرو تهيه كند، همينكه جنگ تشديد شد و بيشتر اصحاب ابى عبدالله به شهادت رسيدند، عـابس به شوذب گفت : مى خواهى چه كنى ؟ شوذب گفت : چه انتظار دارى كه انجام دهم جز اينكه با تو در ركاب حسين بجنگم تا كشته شوم .
عـابس گـفـت : آرى بجز اين انتظارى نداشتم ، بنابراين برو خدمت ابى عبدالله تا ترا به حساب شهدا آورد و من نيز در شهادت توبه ثواب برسم كه اگر هركس ديگرى از نزديكانم با مـن بود دوست داشتم كه قبل از من به شهادت برسد تا در اجر آن شريك باشم كه امروز روزى است كه مى توان تحصيل ثواب نمود و بعد از اين عملى نخواهيم داشت .(46)
شهادت عابس
عـابس نزد امـام آمد و عرض كرد: يا ابا عبدالله در روى زمين از دور و نزديك كسى محبوب تـر از شمـا نزد مـن نيست ، اگر مى توانستم قتل و ظلم را از شما به چيزى كه از خون و جانم عزيزتر باشد دور سازم هر آينه انجام مى دادم ، السّلام عليك يا ابا عبدالله . گواه باش كه من بر طريقه شما و پدر شمايم ، پس از سلام وداع با شمشير كشيده به سوى ميدان حركت كرد در حاليكه ضربتى بر پيشانى داشت به ميدان آمد و مبارز طلبيد.
ربيع بن تميم مى گويد: همينكه ديدم عابس بطرف ميدان مى آيد چون قبلا در جنگها او را ديده بودم كه شجاع بى مثل و نظير است ، فرياد كشيدم : مردم ! اين شير شيران است اين پسر ابى شبيب شاكرى است ، هيچكس ‍ تنها به ميدان نرود كه جان سالم در نمى برد.
عـابس صدا مى زد الارجل ، الارجل ، ولى هيچكس به مصاف او نرفت عمر سعد كه چنين ديد صدا زد ويلكم ارضخـوه بالحجارة ((واى بر شما او را سنگ باران كنيد.))
سپاهيان كوفه هم از هر سو او را سنگ باران كردند.
عابس كه ديد، هيچكس به ميدان او نمى آيد كلاه خود و زره را از سر و تن برگرفت و به پـشت سر پـرتـاب نمود، و با بدن بدون سلاح به دشمن حمله كرد ربيع بن تميم مى گـويد: بخـدا قـسم ديدم كه به هر سو حمله مى كند بيش ‍ از دويست نفر فرار مى كنند و به روى يكديگـر مـى ريزند، تا آنكه لشكر از چهار طرف او را محاصره كردند و از بسيارى جراحات سنگ و زخم نيزه و شمشير سرانجام از پاى درآمد و به شهادت رسيد و سر او را بريدند، جماعتى اطراف سر را گرفته و به نزاع پرداختند و هر يك مى گفت : كه مـن او را كشتـه ام اخـتـلاف را پـيش عمر سعد بردند، ابن سعد گفت : عابس را يك نفر نكشته است بلكه همه شما دست جمعى او را كشتيد.(47)
جوشن زبر فـكند كه ما هم نه ماهيم

مغفر ز سر فكند كه بازم نيم خروس

بى خود و بى زره بدر آمد كه مرگ را

در بر برهنه مى كشم اينك چه نو عروس

وقت آن آمد كه من عريان شوم

جسم بگذارم سراسر جان شوم

آنچـه غـير از شورش و ديوانگى است

اندر اين ره روى بر بيگانگى است

آزمودم مرگ من در زندگيست

چون رهم زين زندگى پايندگى است

شوذب مولى شاكر
السّلام على شوذب مولى شاكر.
((سلام بر شوذب آزاد شده قبيله شاكر.))
شوذب از بزرگـان و سرشناسان شيعـه و از سواران كم نظير و حافظ احاديث و حامـل علوم اميرالمؤ منين عليه السلام بود كه در جلسه درس ‍ مى نشست و مردم از او استفاده مى كردند، و به همين جهت داراى وجهه و موقعيت خاصى بود.
شوذب همراه عابس كه نامه مسلم بن عقيل را از كوفه براى حسين مى برد به مكه عزيمت و از مكه همراه ابى عبدالله به كربلا آمد.
شوذب در جنگ و حمله اولى شركت داشت و قبل از عابس به ميدان رفت و شجاعانى از سپاه كوفـه را به جهنم فـرستـاد تـا سرانجام به درجه رفـيعـه شهادت نائل شد.(48)
جون مولى ابى ذر
السلام على جون بن حوى مولى ابى ذر.
((سلام بر جون فرزند حُوى آزاد كرده ابى ذر.))
جون آزاد شده ابوذر غفارى يكى از شهداى كربلا است كه بعد از وفات ابوذر در خدمت امام حسن و سپس ملازم خدمت امام حسين عليه السلام بوده است لذا در حركت امام از مدينه به مكه و از مكه تا كربلا در ركاب امام عليه السلام بوده است .
جون اجازه ميدان مى طلبد
موقعى كه بيشتر ياران حضرت به شهادت رسيدند، جون به حضور امام آمد و اجازه ميدان خـواست ، امـام فرمود: جون تو مجازى بهر كجا كه خواهى بروى زيرا پيروى تو از ما و بودن در خانه به منظور كمك و آسايش بوده است لذا در گرفتارى ما خود را مبتلا مساز.
جون خـود را به قـدمـهاى حضرت انداخـت و عـرض كرد:يابن رسول الله انا فـى الرّخـاء الحس قصاعكم و فى الشّدة اخذلكم. ((پسر پيامبر در خوشيها كاسه ليس خانه شما بودم حالا در گرفتارى دست از شما بردارم؟))
واللّه انّ ريحى لمـنتـن و انّ حسبى للئيم و انّ لونى لاسود فتفّس علىّ بالجنّة لطيب ريحى و يشرف حسبى و يبيضّ لونى لا واللّه لا افارقكم حتّى يختلط هذا الدّم الاسود مع دمائكم .
((پـسر پيغمبر! بخدا مى دانم كه بويم بد و حسب و نسبم پست و چهره ام سياه است ولى شمـا بهشت را از من دريغ مداريد تا خوشبو و شرافتمند و روسفيد گردم نه بخدا دست از شما خاندان برنمى دارم تا خون سياهم با خون شما آميخته گردد.))
شهادت جون
سپـس حسين عـليه السلام اجازه ميدان داد، جون به ميدان رفت و سپاه دشمن حمله كرد و اين رجز مى خواند:
كيف ترى الفجّار ضرب الاسود

بالمشر فى والقنا المددّ

يذبّ عن آل النّبى احمد

ارجوبه الجنّة يوم المورد

1 ـ ((اى پـست فـطرتـان زشت كردار ضربات شمشير و نيزه غلام سياه را چگونه مى يابيد.))
2 ـ ((كه از خاندان پيامبر دفاع مى كنيد و با اين عملش اميدوار به بهشت است.))
جون پـس از نشان دادن ضرب شصت خـود 25 نفـر را به درك واصل كرد تـا آنكه خـود به درجه رفـيعـه شهادت نائل آمد.
حسين عليه السلام در روز عاشورا فقط بر بالين هشت نفر آمد كه يكى از آنان همين غلام سياه است ، هنگاميكه در كنار جسد جون نشست فرمود:
اللّهمّ بيض وجهه و طيّب ريحه و احشره مـع الابرار و عـرّف بينه و بين محمّد و آل محمّد.
((خدايا چهره اش را سفيد گردان و بويش را نيكو و او را با ابرار و نيكان محشور فرما و ميان او و محمد و خاندانش معارفه برقرار ساز.))
امـام باقر عليه السلام از پدرش امام زين العابدين عليه السلام روايت نموده كه پس از ده روز از گـذشت عاشورا بدن جون را يافتند درحاليكه بوى مشك از او استشمام مى شد و شاعر درباره اش مى گويد:
خليلى ماذا ثرى الطّفّ فانظرا

اجونة طيب تبعث المسك ام جون

و من ذالّذى يدعوا الحسين لاجله

اذلك جون ام قرابته عون

1 ـ ((دوستان من نگاه كنيد در خاك كربلا چه مى بينيد آيا نافه مشك است كه مى بويد يا بدن جون.))
2 ـ ((اين كيست كه حسين برايش دعا مى كند آيا جون غلام ابى ذر است يا عون خواهرزاده حسين.))(49)
نكتـه : هم نشينى با اولياء الله انسان را از حضيض ذلت و پستى به اوج عزت و بزرگى مى رساند.
حسين در بالين ياران
در روز عـاشورا حسين عـليه السلام بر بالين هشت نفر از ياران كه به درجه شهادت رسيدند حاضر شد كه حضور حسين در بالين شهيد دليل بر عظمت او است :
1 ـ مسلم بن عوسجه پس از آنكه بر زمين افتاد حسين عليه السلام به اتفاق حبيب بن مظاهر به بالينش آمـد و فـرمـود: رحمـك اللّه يا مسلم. ((خدا ترا بيامرزد.))
و اين آيه را خواند: فهمنهم من قضى نحبه الخ .
2 ـ در بالين حرّبن يزيد رياحى حاضر شد و فرمود: انت حرّ كما سمّتك امّك .
3 ـ اسلم غـلام حسين عليه السلام هنگاميكه بر زمين افتاد حسين بر بالينش آمد در حاليكه هنوز رمقى داشت به سوى حسين اشاره مى كرد و اظهار علاقه مى نمود، حسين او را در آغوش گـرفـت و صورت بصورت غـلام نهاد.(50) غـلام تـبسمـى نمـود و گـفـت: كيست مثل من كه حسين صورت بصورتم مى نهد و جان به جان آفرين تسليم كرد.
4 ـ جون غلام ابوذر كه حسين عليه السلام بر بالينش آمد و فرمود: اللّهمّ بيّض وجهه و طيّب ريحه .
5 ـ عـباس بن عـلى عـليهماالسلام كه امام بر بالينش رفت و فرمود: الان انكسر ظهرى و قلّت حيلتى .
6 ـ على اكبر كه حسين در كنار نعش على آمد و فرمود: على الدّنيا بعدك العفا...الخ .
7 ـ قاسم بن الحسن كه امام بر بالينش آمد و فرمود: بعدا لقوم قتلوك ...الخ .
8 ـ زهير بن القين در بالينش فرمود: لا يبعدنّك يا زهير...الخ .
كه شرح هر يك در جاى خـود گـذشتـه يا خـواهد آمـد و نياز به تفصيل نيست .
حنظلة بن اسعد الشبامى
السّلام على حنظلة بن اسعد الشّبامى.
((سلام بر حنظله فرزند اسعد شبامى.))
حنظلة بن اسعد بن شبام همدانى (شبام يكى از تيره هاى قبيله همدان است)
از بزرگان و چهره هاى درخشان شيعه و مردى سخنور و فصيح و شجاع و از قرّاء معروف بود، و به دليل فصاحت و سخنوريش سفير حسين عليه السلام به سوى عمر سعد بود او را فرزندى است بنام على بن حنظله كه در تاريخ ثبت است .
حنظله روز عـاشورا به حضور امـام آمـد و اجازه مـيدان طلبيد و پـس از كسب اجازه مقابل سپاه دشمن قرار گرفت و آنان را با اين بيان موعظه كرد:
يا قوم انّى اخاف عليكم مثل يوم الاخراب مثل داءب قوم نوح و عاد و ثمود والّذين من بعدهم و مـا اللّه يريد ظلما للعباد، يا قوم انّى اخاف عليكم يوم التّناد يوم تولّون مدبرين ما لكم مـن اللّه من عاصم و من يضلل اللّه فما له من هاد (سوره غافر آيه 28 ـ 32) يا قوم لا تقتلوا حسينا فيسحتكم اللّه بعذاب و قد خاب من افترى .
((اى مـردم ، بر شمـا از مـثـل روز احزاب مـى تـرسم مـثـل روز قـوم نوح و عـاد و ثـمـود و قـوم صالح كه پس از ايشان بودند، خداوند براى بندگانش ستم نخواسته است ، اى بستگان ، من بر شما از روزى مى ترسم كه يكديگر را به بيچارگى بخوانيد، روزى كه بخواهيد فرار كنيد ليكن پناهى نخواهيد يافت ، هر كه را خـدا گمراه كند هدايت كننده اى نخواهد يافت مردم حسين را نكشيد كه عذاب خدا شما را فـرا گـيرد، و زيانكار است آنكه بر خدا دروغ به بندد.))
امام عليه السلام فرمود: پسر اسعد اينان مستوجب عذاب شدند هنگاميكه خواسته ترا كه آنانرا بحق دعوت كردى رد كردند و بر شمـا و يارانتان شوريدند و خون شما را مباح شمردند چه رسد كه اكنون برادران صالح شمـا را كشتـند، حنظله عـرض كرد راست گـفـتـى آيا بروم بسوى پـروردگـارم و به برادران مـلحق شوم نكته : يعنى اينها از زمانى كه حق را رد كردند و شماها را كشتند موجب عذاب شدند نه آنكه با كشتن حسين استحقاق خواهند يافت .
حسين فرمود: برو بسوى آنچه كه از دنيا و مافيها بهتر است بسوى زندگى ابدى حنظله عـرض كرد:السّلام عـليك يا ابا عـبداللّه صلّى اللّه عـليك و عـلى اهل بيتك و عرّف بينك و بيننا فى الجنّة .
فقال الحسين : آمين آمين ، حنظله با اجازه مجدد شمشير كشيده بر دشمن حمله كرد و دشمن او را احاطه نموده تا شهيدش كردند.(51)
حجاج بن مسروق الجعفى
السّلام على الحجاج بن مسروق الجعفى .
((سلام بر حجاج فرزند مسروق جعفى.))
حجاج فـرزند مـسروق فـرزند جعف مذجحى جعفى از شيعيانى است كه در كوفه سكونت گـرفـت و در ركاب امير مؤ منان در جنگها شركت كرد و چون شنيد كه حسين عليه السلام از بيعـت با يزيد امتناع و سرپيچى نموده و به مكه كوچ كرده است حجاج هم از كوفه به قصد يارى حسين به مكه آمد و از آنجا در جوار حضرت بود.
وى مـؤ ذن امـام بود كه در اوقات نماز اذان مى گفت چنانكه در ذى حسم هنگام ظهر امام عليه السلام دستـور داد حجاج اذان بگويد، سپس امام با دو سپاه نماز را برگزار كرد. حجاج همـان كسى است كه در قـصر بنى مـقـاتـل امام او را براى دعوت عبيدالله بن حر جعفى فرستاد كه داستانش در قصر بنى مقاتل گذشت .
چـون روز عاشورا فرا رسيد حجاج به حضور امام آمد و اجازه ميدان خواست امام اجازه فرمود و به مـيدان رفـت و پس از ساعتى نبرد درحاليكه تمام بدنش با خونش خضاب شده بود برگشت و خطاب به امام عرض كرد:
قدتك نفسى هاديا مهديّا

اليوم القى جدّك النّبيا

ثمّ اباك ذاالنّدى عليّا

ذاك الّذى نعرفه الوصيّا

1 ـ ((جانم به قربانت كه هدايت كننده و هدايت شده اى امروز جدت پيامبر را ديدار مى كنم.))
2 ـ ((سپس پدرت على بزرگوار را ملاقات خواهم كرد كه او را وصى بر حق پيامبر مى دانم.))
حسين عـليه السلام فرمود: من هم پشت سر شما ايشان را ملاقات مى كنم . حجاج به ميدان برگشت و جنگيد تا به شهادت رسيد.(52)
ابو الشعثاء الكندى
السلام على يزيد بن زياد بن مهاصر الكندى .
((سلام بر يزيد فرزند زياد فرزند مهاصر كندى.))
يزيد بن زياد مـكنى به ابو الشعثاء مردى شريف و شجاع و جسور بود، ابو الشعثاء همـراه عـمـر سعـد به كربلا آمد تا هنگاميكه امام شروطى را به ابن سعد پيشنهاد كرد و پذيرفته نشد از لشكر كوفه جدا شد و به حسين پيوست ، در روز عاشورا سواره جنگيد تـا آنكه اسبش را پى كردند، زانوها را بر زمين نهاد و صد تير كه در كنانه اش داشت همه را بسوى سپاه عمر سعد شليك كرد و به جز پنج عدد از تيرها همگى به هدف اصاب كرد و هر تيرى كه رها مى كرد و به هدف مى رسيد مى گفت :
انابن بهدله

فرسان العرجله

امـام حسين عـليه السلام هم دعـا مـى فـرمـود:اللهم سدّد رمـيتـه و اجعل ثوابه الجنّة .
((خداوندا تيرش را به هدف برسان و ثواب او را بهشت قرار ده.))
چـون تـيرهايش تمام شد برخاست و گفت : فقط پنج تير خطا كرد سپس با شمشير به دشمن حمله كرد و اين رجز مى خواند:
انا يزيد و ابى مـهاصر

اشجع مـن ليث بغيل خادر

يا ربّ انّى للحسين ناضر

ولابن سعد تارك و هاجز

((مـن يزيدم و پـدرم مهاصر است شجاعتر از شيرى كه در آشيانه اش جاى گرفته است.))
((پروردگارا من ياور حسينم و از ابن سعد بريده و او را رها كرده ام.))
و پيوسته جنگيد تا به لقاء الله پيوست رضوان الله تعالى عليه.(53)
عمروبن جناده
السلام على عمرو بن جنادة بن كعب الانصارى.
((سلام بر عمروبن جنادة بن كعب انصارى.))
جنادة بن كعـب پـدر اين جوان از كسانى است كه از مكه معظمه با خانواده اش خدمت ابى عبدالله رسيد و در روز عاشورا در حمله اولى شهيد شد.
عـمـروبن جناده كه جوانى نورس بود از مادرش دستور يافت تا خدمت امام آمده و اجازه ميدان كسب نمايد، امام به او اجازه ميدان نداد، جوان مرتبه دوم بحضور امام آمد و اجازه خواست امام حسين باز هم اجازه ندار و فرمود: پدر اين جوان در جنگ شهيد شده شايد مادرش راضى نباشد نوجوان عرض كرد: ان امّى هى الّتى امرتنى ((مادرم به من اجازه داده.))
آنگاه امام اجازه فرمود.
عمرو به ميدان رفت و اين رجز را مى خواند:
اميرى حسين و نعم الامير

سرور فواءد البشير النّذير

على و فاطمة والداه

فهل تعلمون له من نظير

له طلعـة مـثـل شمـس الضّحى

له غـرّة مثل بدر منير

1 ـ ((پـيشوايم حسين است و چـه خـوب پـيشوائى است خوشحال كننده دل و قلب پيامبر بشير و نذير است.))
2 ـ ((على و فاطمه پدر و مادر اويند آيا براى او نظير و همتائى نشان داريد.))
3 ـ ((طلعتش مانند خورشيد نيمروز و چهره اش مانند ماه شب چهارده مى درخشد.))
و به نبرد پرداخت تا به شهادت رسيد، سرش را بريدند و به طرف خيمه گاه حسينى پرتاب نمودند مادر كه سر جوانش را ديد برداشت و بوسيد و با همان سر بطرف دشمن حمـله كرد و چـنان بر سر دشمـن كوبيد كه مردى را به هلاكت رسانيد آنگاه به خيمه برگشت و عمود خيمه را برگرفت و خواست به سوى دشمن حمله كند اما امام او را به خيمه گاه برگردانيد.(54)
نكتـه : هر رزمـنده اى كه به مـيدان مـى رفت رسم بود كه خودش را با نام و قبيله اش مـعـرفى مى كرد ليكن اين نوجوان از خود و قبيله اش نامى نبرد، بلكه از رهبرش حسين بن على نام برد.

زنان رزمنده در كربلا

زنان رزمنده در كربلا
روز عاشورا در كربلا يك زن شهيد شد و دو زن جنگيدند:
1 ـ زن شهيده همسر عبدالله بن عمر كلبى بود كه تفصيلش در صفحات قبلى گذشت .
2 ـ يكى از زنانى كه در كربلا به ميدان رزم قدم نهاد و به كارزار پرداخت بحريه دختر مسعود خزرجى همسر جناده و مادر عمروبن جناده است كه پس از شهادت فرزندش دشمن سر او را بريد و بطرف مـادر كه جلو خـيمـه بود پرتاب كرد، مادر سر فرزند را برداشت و به سينه چسبانيد و احسنت و مرحبا گفت و سپس سر را با شدت و حِدّت هر چه تـمـامـتـر بسوى دشمـن پـرتاب نمود بدين معنى : سرى را كه در راه خدا دادم پس ‍ نمى گيرم .
و با سر يك نفر از دشمن را كشت، آنگاه ستون خيمه را گرفت و به دشمن حمله كرد و اين رجز را مى خواند:
انا عجوز فى النّساء ضعيفة

بالية خاوية نحيفة

اضربكم بضربة عنيفة

دون بنى فاطمة الشّريفة

((پير زنى هستم كه در ميان زنان هم ناتوانم كه استخوانم سست و ساختمان وجودم فرو ريخـتـه و اندامـم ضعـيف است اما ضربات مهلكم را بر شما وارد مى سازم و از فرزندان فاطمه دفاع مى كنم.))
حسين عليه السلام آمد و زن را به خيمه باز گردانيد.
3 ـ مـادر وهب بن عبدالله كلبى پس از كشته شدن فرزندش عمود خيمه را گرفت تا به دشمـن حمـله كند، حسين عليه السلام او را برگردانيد و فرمود: ارجعى رحمك الله فقد وضع اللّه عنك الجهاد.
((يعنى خدا ترا بيامرزد برگرد كه خدا جهاد را از تو برداشته.))(55)
فرار ضحاك بن عبدالله مشرفى
راستـى روز عـاشورا روز مـحك و آزمـايش انسانها بود، كه افراد واقع بين و وقت شناس حداكثـر استـفاده را كردند و در لحظاتى كوتاه از حضيض ذلت و آتش قهر الهى و دوزخ رستند و بر اريكه عزت و بهشت برين نشستند و افرادى هم بدون آنكه پاى بند زندگى و عائله باشند سعادت عظيمى را از دست دادند ضحاك بن عبدالله از افراد گروه اخير است كه خـود را از سعـادت ابدى مـحروم كرد وى شخـصا نقل مى كند: كه من و مالك بن النظير الارحبى بر حسين وارد شديم ، سلام كرديم ، حضرت به مـا خـوش آمـد گـفـت ، و سپس از ما پرسيد كه مقصودتان از ملاقات چيست ؟ گفتيم : كه براى عـرض سلام و تـجديد ديدار و شمـا را در جريان اخبار روز قرار دهيم ، كه مردم كوفـه تـصمـيم به جنگ با شما گرفته اند لذا تصميم خود را بگيريد. حسين فرمود: حسبى الله و نعم الوكيل ((به اميد خدا كه او بهترين اتكاء است.))
آنگاه براى حسين دعا كرديم و از حضرت اجازه خواستيم .
حسين فرمود: چه مى شود كه مرا يارى كنيد؟
مالك گفت : من عيالوارم و از سوى ديگر مقروض .
مـن هم گفتم : گر چه داراى عيال نيستم و ليكن مقروض هستم منتها اگر به من اجازه دهيد تا وقتى كه براى شما مفيد باشم در خدمت باشم و هرگاه احساس كردم ياورى نداريد و وجود من براى شما مفيد نيست مجاز باشم كه دنبال كار خود بروم ، در خدمت هستم .
حضرت فرمود: هرگاه چنين شد بيعتم را از تو برمى دارم .
ضحاك تا آخرين ساعات زندگى حسين در روز عاشورا در كربلا بود و بعضى از حوادث و وقايع عاشورا را نقل كرده است .
او مـى گـويد: در روز عاشورا هنگامى كه ديدم اسبان با تيراندازى دشمن هلاك مى شوند، مـن اسب خود را در پشت خيمه ها بستم و پياده مى جنگيدم و دو نفر را هم كشتم و دست يكى از سپـاهيان عمر سعد را قطع كردم ، تا وقتى كه ديدم بيش از چند نفر از ياران حسين باقى نمانده اند و دشمن بر حسين و اهل بيتش چيره شده ، عرض كردم : پسر پيغمبر ميان من و شما عهدى بوده است و اكنون فكر مى كنم كه ديگر وجود من اثر ندارد.
حضرت فـرمـود: آرى چـنين است و تـو آزادى اگـر مى توانى برو و خود را نجات ده اما چگونه مى توانى بروى ؟
گفتم : اسبم تازه نفس است مى روم ، سپس سوار بر اسب شدم و چند ضربه تازيانه بر اسب نواخـتـم كه اسب سرعت گرفت و راه بيابان را پيش گرفتم پانزده نفر مرا تعقيب كردند تا به شفيّه روستائى نزديك كربلا رسيدم ديدم سواران به من نزديك شده اند، به طرف آنان برگـشتـم كثيربن عبدالله شعبى و ايوب بن مشروح خيوانى و قيس بن عـبدالله مـرا شناخـتـند و گـفـتـند: هان ضحاك بن عبدالله از بنى اعمام ما است از او دست بداريد، آنها هم از من دست كشيدند و خدا مرا نجات داد.(56)
يزيد بن ثبيط و فرزندان
السّلام عـلى يزيد بن ثبيط القيسى السّلام على عبدالله و عبيد اللّه ابنى يزيد بن ثبيط القيسى .
((سلام بر يزيد پسر ثبيط قيسى ، سلام بر عبدالله و عبيدالله فرزندان يزيد پسر ثبيط قيسى.))
يزيد بن ثـبيت (ثـبيط) عـبدى بصرى (قيسى) از شيعيان بصره و در ميان قبيله اش از بزرگان و محترمين بود.
در بصره زنى بود بنام مـاريه دخـتـر مـنقـذ عـبدى كه خـانمـى با كمـال و داراى مـوقعيت و خانه اش مركز شيعيان بصره بود كه در آنجا اجتماع مى كردند و درباره مسائل روز به بحث و گفتگو مى پرداختند.
مـوقـعـيكه ابن زياد هنوز در بصره بود همـه راهها را كنترل مى كرد، يزيد بن ثبيط تصميم گرفت از بصره خارج شده و به حسين بپيوندد، او صاحب ده پسر بود لذا تصميم خود را با آنان در ميان نهاد و گفت : كدامتان حاضريد با من به مكه بياييد و جانتان را نثار حسين كنيد؟
عبدالله و عبيدالله دو نفر از فرزندانش اعلام آمادگى كردند، سپس يزيد به خانه ماريه عـبديه آمد و تصميمش را با شيعيان در ميان گذاشت تا شايد بتواند آنها را با خود همراه سازد ليكن آنها گفتند: ما از ماءموران ابن زياد مى ترسيم كه مبادا ما را دستگير كنند.
يزيد بن ثـبيط گـفـت : اگـر تـمـام جاده ها را با سم اسبان پر كنند من از تصميم خود برنمى گردم و از تعقيب ماءمورين ابن زياد نمى ترسم .
يزيد به اتفاق دو فرزندش عازم شد، و از مردم بصره نيز عامر و غلامش و سيف بن مالك و ادهم بن اميه با او همراهى مى كردند و جمعا هفت نفر راهى مكه شدند.(57)
ابن ثبيط در تعقيب حسين و حسين دنبال ابن ثبيط
يزيد و همراهان وقتى وارد مكه شدند كه حسين عليه السلام در ابطح (يكى از محلات مكه) مـنزل داشت ، يزيد شب را در مـنزل خـود سپـرى كرد، و اول روز عـازم مـنزل امـام گرديد، و از طرفى حسين عليه السلام شنيد كه يزيد بن ثبيط به مكه آمده عازم منزل او شد و چون به جايگاه او آمد گفتند: يزيد خدمت شما رفته است امام حسين در همانجا توقف فرمود و منتظر برگشت يزيد شد يزيد كه فهميد حسين به سراغ او آمـده شتابان به جايگاه خود برگشت و حسين را در آنجا ديد با صداى بلند اين آيه را خـواند:قـل بفـضل اللّه و رحمـتـه فـبذلك فـليفـرحوااشاره به اينكه آمدن حسين و نزول اجلالش در مـنزل يزيد فـضل و رحمـت خـدا است كه شامـل حال او شده و بايد به اين تـفـضل الهى خوشحال بود سپس بر حسين سلام كرد و در حضور امام نشست و هدف از آمدن خدمت او را بيان كرد، و حسين هم درباره اش دعا فرمود.
آنگاه وسائل خود را به جايگاه امام منتقل و به حضرت پيوست و در محضر آن جناب بود تا روز عاشورا.
عـبدالله و عبيدالله فرزندان يزيد در حمله اولى شهيد شدند و يزيد بن ثبيط در حملات بعدى به شهادت رسيد.(58)
نكته : جاذبه حسين براى انصار و ياران يك طرفه نيست بلكه جاذبه ياران نيز حسين را به سوى آنان مى كشاند.
شهيد بعد از حسين سويد بن عمرو
سويد بن عـمـرو بن ابى المـطاع خـثـعـمى پيرمردى بزرگوار، عابد، كثيرالصلوة و شجاعى آزموده در ميدان جنگ بود.
بنا به نقل طبرى و ديگر ارباب مقاتل سويد با كسب اجازه از امام عليه السلام به ميدان كارزار قدم نهاد و اين رجز را خواند:
اقدم حسين اليوم نلقى احمدا

و شيخك الحير عليا ذالنّدى

و حسنا كالبدر وافى الاسعدا

و عمّك القرم الهمام الارشدا

حمزة ليث اللّه يدعى اسدا

و ذالجناحين تبوّ اءمعقدا

فى جنّة الفردوس يعلوا صعدا
قدم پيش نهادم اى حسين تا جدت احمد صلى الله عليه و آله و سلم و پدرت على و برادرت حسن و عـمـوهايت حمـزه شير خـدا و جعـفـر صاحب دو بال را كه در بهشت برين در مقام و مرتبه والاى آن هستند ملاقات نمايم .
و به كارزار پرداخت تا در اثر جراحات بسيار از پاى درآمد و به صورت بر زمين افتاد و آنچـنان بيحال بود كه قدرت حركت از او سلب شده بود سپاه دشمن به تصور اينكه سويد جان داده است مـتعرض او نشدند پس از آنكه حسين عليه السلام به شهادت رسيد، سويد در حال جان دادن شنيد كه مى گويند: حسين كشته شد غيرتش به جوش آمد و حركتى به خود داد و از جاى برخاست ، و چون شمشيرش را دشمنان گرفته بودند كاردى كه در ساق پـا زير چـكمـه جاى داده بود گـرفـت و با كارد با دشمـن جنگـيد، با اين حال دشمنان ديدند كه تنها از عهده او بر نمى آيند دستجمعى بر او حمله كردند و عروة بن بكار تغلبى و زيد بن ورقاء جهنى او را شهيد نمودند.(59)
چهار نفر بعد امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند
بعد از شهادت حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام چهار نفر به شهادت رسيدند:
1 ـ سويد بن عـمـرو بن ابى المـطاع خـثـعـمـى چـنانكه در صفـحه قبل گذشت .
2 و 3 ـ سعـدبن حارث انصارى عـجلانى و برادرش ابوالحتـوف اهل كوفه كه جزء سپاهيان عمر سعد بودند هنگامى كه حسين عليه السلام كشته شد و زنان و اهل حرم حسينى صدا را به گريه و زارى بلند كردند، سعد و ابو الحتوف شمشير كشيدند و به سپـاه عـمـر سعـد حمله ور شدند و جماعتى را كشتند تا به فوز شهادت نائل شدند.
4 ـ مـحمـد بن ابى سعـيد بن عقيل بن ابى طالب ، حميد بن مسلم گويد: چون حسين عليه السلام كشته شد پسر بچه اى از خيمه گاه بيرون آمد و ترسان و لرزان به اين سو آن سو نگاه مى كرد و من كاملا متوجه او شدم كه پيراهن و شلوارى پوشيده و عمود خيمه اى در دست دارد و دو گـوشواره اش در اثـر حركت طفل حركت مى كرد ناگاه سوارى به سوى او تـاخـت و چـون به او رسيد از اسب پياده شد و با شمشير او را دو نيمه كرد از نام پسر بچـه پـرسيدم گفتند: محمد بن ابى سعيد، و از نام قاتلش جويا شدم گفتند: لقيط بن اياسى جهنى است در زيارت ناحيه مقدسه آمده : السّلام على محمّد بن ابى سعيد بن عقيل و لعن الله قاتله لقيطبن ياسر الجهنى .
((سلام بر مـحمـد پـسر ابى سعيد بن عقيل خدا قاتلش لقيط جهنى را لعنت كند.))(60)
دو نفر با فاصله به شهادت رسيدند
دو نفر از ياران حسين عليه السلام مجروح شدند و آنها را اسير كردند و پس از شش ماه و يك سال به شهادت رسيدند: 1 ـ سواربن ابى عمير النهمى پس از مجروح شدن اسير شد و شش مـاه بعـد به شهادت رسيد، و در زيارت ناحيه مى خوانيم :السلام على الجرح المـاسور سواد بن ابى عـمير النهمى الهمدانى ((سلام بر مجروح اسير سوار بن ابى عمير.))
2 ـ مـرقع بن ثمامة صيداوى وى پس از آنكه بر زمين افتاد اقوامش او را به كوفه بردند و دور از چشم ابن زياد نگهدارى مى كردند تا آنكه ابن زياد اطلاع يافت و فرستاد تا او را بكشد بستگانش وساطت كردند تا از كشتنش صرفنظر كرد اما او را دربند نموده و به زاره از تـوابع عـمـان تـبعـيد نمـوده و در زاره پـس از گـذشت يكسال از واقعه عاشورا به لقاء الله پيوست .(61)
امام ياران را به استقامت مى خواند
حسين عليه السلام هنگاميكه مشاهده كرد ياران يكى پس از ديگرى به شهادت مى رسند و مـمـكن است اين وضع در آنان سستى ايجاد نمايد با جمله اى كوتاه ولى پرمغز و عميق آنها را به صبر و استقامت دعوت كرد:
صبرا بنى اكرام فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البوس و الضراء الى الجنان الواسعـة و النعـم الدائمـة فـايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر ان ابى حدثنى عن رسول الله انه قال : ان الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر و الموت جسر هؤ لاء الى جنانهم و جسر هؤ لاء الى جهيمهم .
((تـحمـل و بردبارى پـيشه كنيد اى فرزندان آزاده ، كه مرگ پلى است كه شما را از سختيها و مرارتها به بهشت برين عبور مى دهد و به نعمتهاى پايدار مى رساند، كيست كه از زندان به قـصر باشكوهى منتقل شود و ناراحت باشد همانا پدرم على بن ابيطالب از جدم رسول خـدا نقل كرده كه فرمود: دنيا براى مؤ من زندان است و براى كافر بهشت ، و مرگ پلى است فاصله ميان آنها با بهشتشان و ميان اينها با جهنمشان.))(62)
نكتـه : حسين عـليه السلام در اين جمـلات كوتـاه اصحاب خود را به سرنوشت آينده نزديكشان تـوجه مى دهد تا از مرگ نهراسند كه مرگ در راه خدا و شهادت در راه دين و ايمان ، زندگى جاويد و ابدى به انسان ميدهد و مومن با انتخاب چنين مرگ از همه سختيها و ناراحتى ها و رهائى يافته و به بهشت جاويدان وارد مى شود.
اسلم بن عمر و غلام تركى
اسلم بن عمر و غلام امام حسين عليه السلام كه پدرش ترك زبان بود اين غلام نويسنده و اهل قلم بود و نوشته اند كه وقتى قدم به ميدان كارزار نهاد اين رجز را مى خواند:
البحر من طعنى و ضربى يصطلى   

و الجو من سهمى و نبلى يمتلى

اذا حسامى و يمينى ينجلى

ينشق قلب الحاسد المبجلى

1 ـ ((دريا از ضربات شمشير و نيزه ام متلاطم و فضا از تير پيكانم پر مى شود.))
2 ـ ((هنگاميكه دست و شمشيرم به حركت درآيد قلب حسود از ترس ‍ مى شكافد.))
به سپـاه كفـر حمـله كرد و عـده زيادى را به جهنم فرستاد كه بعضى از مورخين تعداد كشتگان او را هفتاد نفر بحساب آورده اند.
پس از آنكه بزمين افتاد حسين عليه السلام بر بالينش آمد در وقتى كه هنوز رمقى بر تن داشت ، حضرت مشاهده كرد كه غلام نسبت به مولايش اظهار علاقه مى كند، محبت غلام امام را گـريان ساخت در كنارش نشست و صورت بر جبين غلام گذاشت ، اسلم كه از اين همه محبت مـولايش به وجد آمـده بود گويا روح تازه اى در بدنش دميد و فرياد زد:من مثلى و ابن رسول الله واضع خده على خدى .
((كيست مـثـل مـن كه پـسر پيغمبر صورت بر صورتم نهاده.))
با گفتن اين جمله از شوق ، جان به جان آفرين تسليم كرد.(63)
شهادت دو نفر جابرى
السلام على سيف بن احارث ابن سريع السلام على مالك بن عبدبن سريع.
((سلام بر سيف پسر حارث پسر سريع))
((سلام بر مالك پسر عبد پسر سريع.))
سيف بن حارث بن سريع همدانى جابرى و مالك بن عبد بن سريع كه با هم برادر مادرى و پسر عمو بودند، در كربلا بحضور امام عليه السلام رسيدند و شبيب آزاد شده آنان هم كه مـردى شجاع بود همـراه ايشان بود، اين دو برادر در روز عاشورا وقتى حسين عليه السلام را غـريب ديدند گريان شدند حسين فرمود: فرزندان برادرم چرا گريه ميكنيد بخدا قسم اميدوارم ساعتى ديگر خوشحال گرديد.
عـرض كردند: بخدا سوگند براى خود نمى گرييم بلكه گريه ما براى شما است كه مـى بينيم دشمن شما را احاطه كرده و قدرت دفاع از شما را نداريم به جز آنكه جان خود را فداى شما كنيم .
حسين عليه السلام فرمود:جزاكم الله احسن جزاء المتقين .
((خدا به شما بهترين پاداش پرهيزگاران عطا فرمايد.))
آن دو برادر در حاليكه توجهشان به حسين عليه السلام بود با جمله : السلام عليك يابن رسول الله . با او خداحافظى نمودند و امام در جوابشان فرمود:و عليكما السلام و رحمة الله و بركاته .
و به سوى مـيدان رهسپار شدند و به مسابقه پرداختند و از يكديگر حمايت مى كردند تا به شهادت رسيدند.(64)
انس كاهلى پيرترين ياران حسين
السلام على انس بن كاهل الاسدى .
((سلام بر انس پسر كاهل اسدى.))
انس بن حارث بن بنيه بن كاهل اسدى يكى از ياران رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم كه از پـيامبر احاديثى نقل كرده است كه از آن جمله است حديثى در شهادت حسين عليه السلام .
قـال: سمـعـت رسول الله يقـول و الحسين عـليه السلام فـى حجره ان ابنى هذا يقتل بارض من ارض العراق الافمن شهده فلينصره .
از پـيامـبر شنيدم در وقتى كه حسين در دامن رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود، فرمود: اين فرزندم در قسمتى از زمين عراق كشته مى شود، آگاه باشيد هر كه او را دريابد بايد او را يارى نمايد.))
به همين دليل بود وقتى كه شنيد حسين عليه السلام به كربلا آمده از كوفه حركت كرد. و نيمه شبى به حضور مبارك امام شرفياب شد.
در روز عـاشورا چـون نوبت جانبازى به او رسيد بخدمت امام آمد و اجازه ميدان طلبيد، امام اجازه فـرمـود، چـون سنش بالا بود و كمرش خميده لذا شالى بر كمر بست خميدگى پشت نمودار نباشد و ابروهاى خود را با دستمالى به پيشانى بست تا مانع ديدش نگردد.
امـام كه اين حركت پيرمرد مخلص را مشاهده كرد اشك از چشمان مباركش جارى شد و فرمود: شكر الله سعيك يا شيخ. ((خدا سعى و كوشش ترا تقدير نمايد.))
انس به ميدان آمد و مانند شجاعان جوان رجز مى خواند:
قد علمت كاهلها و دودان

وخنذ فيون و قيس عيلان

بان قومى آفة للاءقران
((تـيره هاى كاهل و دودان و خـندف و قـيس همـگـى مـى دانند كه قـبيله ما نابود كننده همرزمانند.))
گـفـتـه شده هيجده نفـر را كشت تـا به درجه رفـيعـه شهادت نائل و روحش با ارواح طيبه انبياء و صديقين و شهدا پيوند يافت .(65)
عبدالله و عبدالرحمان غفاريان
السلام على عبدالله و عبدالرحمان ابنى عروة بن حراق الغفاريين.
((سلام بر عبدالله و عبدالرحمان پسران عروه پسر حراق غفاريان.))
اين دو برادر از اشراف و بزرگـان كوفـه بودند كه داراى موالى و هم پيمانانى از ساير قبايل عرب و غير عرب بودند. حراق جد آنان از ياران على عليه السلام بود كه در جنگهاى سه گانه شركت داشت . اين دو برادر در كربلا به حسين عليه السلام پيوستند.
چون اصحاب ابى عبدالله ديدند كه دشمن زياد شده و تاب و توان مقابله و دفاع از جان حسين و خـود را ندارند آمـاده شهادت شدند دو برادر غفارى به حضور امام آمدند و عرض كردند: السلام عـليك يا ابا عـبدالله . دشمـن ما را محاصره كرده و دوست داريم كه در برابر شمـا كشتـه شويم و با شهادتمان از شما دفاع كنيم ، امام فرمود: مرحبا بكما ((آفـرين بر شما))
نزديك شويد، آن دو به سوى دشمن حمله كردند و اين رجز را مى خواندند و يكديگر را پاسخ مى دادند:
قد علمت حقا بنو غفار

و خندف بعد بنى نزار

لنضر بن معشر الفجار

بكل غضب صارم تبار

يا قوم ذودوا عن بنى الاطهار

بالمشر فى والقنا الخطار

بنو غـفـار و تيره خندف و نزار به راستى دانسته اند كه ما با شمشير بران بر گروه فجار و كفار ضرباتمان را وارد مى كنيم .
مردم ! از فرزندان پاك پيامبر با شمشير و نيزه دفاع كنيد.))
آنقـدر جنگيدند تا به شهادت رسيدند، برخى از مورخين نوشته اند كه عبدالله در حمله اولى شهيد شد.(66)
جانبازى جوانان هاشمى
تـا وقـتـى كه حتى يك نفر از اصحاب ابى عبدالله عليه السلام بودند به افراد بنى هاشم كه از بستگان و نزديكان حسين عليه السلام بودند اجازه جنگ و جهاد نمى دادند تا آنكه آخرين نفر از ياران امام به شهادت رسيدند در اين هنگام جوانان هاشمى آماده شهادت شدند يكديگر را در آغوش ‍ مى گرفتند و بوسه نثار مى كردند چون بسوى بهشت جاويد رهسپـار بودند خـندان و شادان اما همينكه چشمشان به ابى عبدالله مى افتاد بر غربت و تـنهائيش مى گريستند مخصوصا وقتى كه گريه و شيون زنان علويات را مى شنيدند بى طاقت مى شدند امام عليه السلام درباره بعضى از جوانان به دلايلى اجازه ميدان نمى داد و تـحمـل كشتـه شدنشان بر او گران مى آمد و لذا آنان به دست و پاى حضرت مى افتادند و دست و پايش را بوسه مى زدند تا اجازه جانبازى بگيرند.(67)
على اكبر در زيارت ناحيه مقدسه
در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان درباره حضرت على بن الحسين على اكبر چنين مى خوانيم :
السلام عليك يا اول قـتـيل مـن نسل خـير سليل مـن سلالة ابراهيم الخـليل ، صلى الله عـليك و على ابيك اذ قـال فـيك : قـتـل الله قـومـا قـتـلوك يا بنى ما ااءجراءهم على الرحمان و على انتهاك حرمة الرسول ، عـلى الدنيا بعـدك العـفـا، كانى بك بين يديك ماثلا و للكافرين قاتلا، قائلا:
انا على بن الحسين بن على

نحن و بيت الا اولى بالنبى

اطعنكم بالرمح حتى ينثى

اضربكم بالسيف احمى عن ابى

ضرب غلام هاشمى عربى

والله لا يحكم فينا بن الدعى

حتـى قـضيت نحبك و لقيت ربك ، اشهد انك اولى بالله و برسوله و انك ابن رسوله و حجته و اءمينه حكم الله على قاتلك مرة بن منقذ بن النعمان العبدى لعنه الله و اخزاه و من شركه فـى قـتلك و كانوا عليك ظهيرا اصلاءهم الله جهنم و سائت مصيرا و جعلنا الله من مـلاقـيك و مرافقى جدك و ابيك و عمك و اخيك و امك المظلومة و ابرء الى الله من اعدائك اولى الجحود والسلام عليك و رحمه الله و بركاته .
((سلام بر تـو اى شهيد از نسل بهتـرين نسلها كه از نسل ابراهيم خليلى.))
درود خدا بر تو و بر پدرت هنگامى كه درباره دشمنت نفرين كرد: كه خدا بكشد قومى را كه تـرا كشتـند، پـسرم اينان چـقـدر نسبت به خـدا و به ريخـتـن احتـرام رسول خدا جسورند على جان پس از تو خاك بر سر دنيا و زندگانى دنيا.
گـويا مـى بينيم وقتى را كه در برابر دشمن ايستاده جنگ مى كردى و اين چنين رجز مى خـواندى : مـن عـلى فـرزند حسين بن عـلى هستـم به خـانه خـدا قـسم كه ما به پيامبر سزاوارتريم در حمايت از پدرم شما را با نيزه و شمشير آنقدر مى زنم تا بشكند تا شما ضربه جوان هاشمى عربى را ببينيد كه بخدا سوگند زنازادگان بر ما حكومت نخواهند كرد. تا آنكه وظيفه ات را به پايان رساندى و خداى خود را ملاقات نمودى .
آرى گـواهى مـى دهم كه تو به خدا و رسولش نزديكتر و سزاوارترى كه تو فرزند رسول خـدا و فـرزند حجت و امـين اوئى ، خـدا عـليه قاتل تو مرة بن منقذ عبدى و هر كه با او كمك كرد حكم فرمايد و آنها را لعنت كند و خوار و زبون سازد و آنان را عـذاب جهنم بچشاند كه بد جايگاهى است ، و خدا ما را از كسانى قرار دهد كه با تو ملاقات كنيم و از هم نشينان جد و پدر و عمو و برادر و مادر مظلومه ات باشيم و از دشمنان تو در پيشگاه خدا بيزارى مى جوئيم كه منكر حق و حقيقتند و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد.))(68)
نكته : على اكبر چند موضوع مهم را در رجز گنجانيده است :
1 ـ حمـايت از رهبر: اين حملات و ضربات را به عنوان حمايت از پدرم كه امام من است بكار مى گيرم .
2 ـ عـزت نفس و امتناع از پذيرش ظلم و جور: تا جان در بدن و نفس در سينه دارم زير بار حكومت ظالمانه فرزند زنا و ناشايست نمى روم .
على اكبر حقا عزت نفس و اباء و امتناع از پذيرش ظلم و ستم را از پدر بارث برده است .
نكتـه ديگـر اينكه از زيارت ناحيه مقدسه استفاده مى شود كه مادر على اكبر در كربلا بوده است .
شخصيت على اكبر
حضرت عـلى اكبر دو سال پس از شهادت جدش حضرت على بن ابيطالب متولد گرديد بنابراين نقـل كه مـشهور هم هست در كربلا هيجده سال داشته است اما در سرائر اين ادريس آمده كه در زمان خلافت عثمان متولد گرديده و از جدش على عليه السلام روايت نموده است .
مـادرش ليلى دخـتـر ابى مـرة بن عـروة بن مـسعـود ثـقـفـى است كه در مـيان اهل منبر به ام ليلى معروف است و مادر ليلا هم ميمونه دختر ابوسفيان بوده است .
عـلى اكبر در خـلقـت و اخـلاق و گـفـتار شبيه جدش رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده است ابوالفرج اصفهانى نقل مى كند كه معاويه از اطرافيانش پرسيد: چه كسى به خلافت شايسته و سزاوارتر است ؟ گفتند: شما.
مـعـاويه گفت : نه چنين است كه شما مى گوئيد بلكه على بن الحسين سزاوارتر است كه جدش رسول خدا است و داراى شجاعت بنى هاشم و سخاوت بنى اميه و زيبائى ثقيف است .
نكتـه : مـعـاويه در اين گفتارش مى خواهد بنى اميه را به سخاوت تعريف كند. كنيه اش ابوالحسن اما لقب اكبر با اينكه حضرت سجاد بزرگتر بوده شايد از اين جهت باشد كه سه نفر از فرزندان امام حسين عليه السلام على نام داشتند: امام زين العابدين و على اكبر و عـلى اصغـر كه در ميان دو نفر شهيد از فرزندان امام حسين عليه السلام او بزرگتر از على اصغر بوده لقب اكبر به خود گرفته است .(69)
شهادت على اكبر
هنگاميكه حضرت على اكبر مشاهده كرد كه انصار و ياران همگى به شهادت رسيدند و جز افراد بنى هاشم كسى باقى نمانده و حسين تنها است سوار بر ذوالجناح به خدمت امام آمد و اجازه مـيدان خـواست ، حسين به قد و قامت على نگريست كه زيباترين و خوش خلقترين انسانها است اشك از ديدگانش سرازير شد اما بى مهابا اجازه داد. و رفع شيبته نحو السمـاء. فـقـال ((محاسن شريفش را بطرف آسمان گرفت و آنگاه فرمود.)): اللهم اشهد على هؤ لاء القوم فقد برزاليهم غلام اشبه الناس ‍ خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشتقنا الى نبيك نظرنا اليه ...
((خـدايا بر اين قـوم گـواه باش كه به جنگ ايشان مـى رود جوانى كه از نظر شكل و شمايل و خلق و خوى و بيان و گفتار و شبيه ترين انسانها به پيامبر تو است كه ما هرگاه مشتاق ديدار پيامبرت مى شديم او را نگاه مى كرديم.))
خدايا بركت خود را از آنان بازدار و در ميان آنان تفرقه بينداز و هرگز حكومت را از آنان خـشنود مـساز كه اينان مـا را دعوت كردند تا ياريمان كنند ليكن بر ما تاختند تا ما را بكشند.
ثـم صاح : يابن سعـد مـالك قـطع الله رحمـك كمـا قطعت رحمى و لم تحفظنى فى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم .
((سپـس فـرياد زد: پـسر سعـد تـرا چه مى شود كه خدا ريشه ات را قطع كند چنانكه ريشه مرا قطع كردى و قرابت مرا به رسول خدا رعايت نكردى.))
نكته : آيا حسين از جلو خيمه گاه با عمر سعد اين چنين سخن مى گويد؟ نه ظريفى مى گفت : على اكبر سواره بطرف ميدان روان شد، حسين هم بى اختيار پياده از عقب سر على به راه افتاد تا به سپاه عمر سعد نزديك شد آنگاه اين جملات را بيان فرمود.
عـلى اكبر به دشمن حمله كرد و رجز خواند (رجز على اكبر ضمن زيارت ناحيه گذشت) و جنگ سختى نمود كه ناله دشمن از كثرت كشتار بلند شد، نوشته اند يكصد و بيست نفر را به خاك هلاك افكند و خود جراحات زياد برداشت و تشنگى بر او فشار آورد لذا نزد پدر بازگـشت عـرض كرد: يا ابة العـطش قـد قـتـلنى و ثـقـل الحديد قـدا جهدنى فـهل الى شربة مـاء مـن سبيل اتقوى بها على الاعداء.
((پـدر تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه مرا به زحمت افكند آيا مى شد كه شربت آبى به من برسانى تا با آن در جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟
فـبكى الحسين و قال و اغوثاه انى لى الماء يا بنى يعز على محمد و على على بن ابى طالب و عـلى ابيك ان تـدعـوهم فـلا يجيبوك و تـستـغـيث بهم فـلا يغـيثـوك ، قاتل يا بنى قليلا و اصبر فما اسرع الملتقى بجدك محمد صلى الله عليه و آله و سلم فيسقيك بكاسه الاوفى شربة لا تظماء بعدها ابدا.
((حسين از ناراحتى فرزندش گريان شد و فرمود: بر جدت محمد مصطفى و على بن ابى طالب و من دشوار است كه نتوانيم خواسته ات را برآوريم پسرم صبر پيشه كن و اندكى به جنگ كه نزديك است جدت را ملاقات كنى و با كاسه لبريز آنچنان سيرابت كند كه هرگز تشنه نشوى.))
يا بنى هات لسانك ((فرزندم زبانت را بيرون آر.))
و زبان على را در دهان گرفت و مكيد، على اكبر احساس كرد كه كام حسين از زبان او خشك تر است سپس انگشتر خود را به على داد و فرمود: انگشتر در دهان خود نگهدار.
نكته : مگر حضرت على اكبر نمى دانست كه در خيمه گاه آب وجود ندارد چرا از پدر تمناى آب كرد گـويا خـواستـه با پـدر تـجديد ديدار كند آب را بهانه كرده ، و حسين هم با گرفتن زبان فرزند در كام خود خواست تا لبان على اكبر را ببوسد.
عـلى اكبر به ميدان بازگشت و به دشمن حمله كرد و همانند پدر و جدش ‍ على مرتضى مى جنگيد حميد بن مسلم گويد: ايستاده بودم و نبرد على اكبر را تماشا مى كردم كه بر يمين و يسار لشكر كوفه حمله مينمود و بهر سو رو ميكرد جمعيت انبوهى از جلو او ميگريختند؟ مرة بن منقذ در كنار من بود گفت : گناه همه عرب بر من باشد كه اگر اين جوان از نزديكم عـبور كند پـدرش را عزادار نسازم ، گفتم مره چنين مگو كه اين جمعيت او را كفايت مى كنند، قـسم ياد كرد كه چـنين خواهم كرد، على اكبر در حاليكه جمعيتى را تعقيب مى كرد به ما نزديك شد، مرة بن منقذ با نيزه از پشت بر او حمله كرد كه على اكبر روى قربوس زين افـتـاد و مـره با شمـشير بر فـرق عـلى زد و سرش را شكافت ، على دست به گردن ذوالجناح افكند، دشمن اطرافش را گرفتند. فقطعوه بسيوفهم اربا اربا. ((با شمشيرها على را قطعه قطعه نمودند.))
در اين هنگـام عـلى اكبر صدا زد:يا ابتـاه السلام عـليك هذا جدى رسول الله قـد سقـانى بكاسه الاوفـى و يقـرئك السلام و يقول عجل القدوم الينا فان لك كاسا مذ خورة و شهق شهقة فارق الدنيا.
((پـدرم سلام بر تـو اينك جدم رسول خـدا مـرا سيراب گردانيد و به شما سلام مى فـرستد و مى فرمايد به سوى ما شتاب كن كه كاسه اى براى شما ذخيره نموده ام سپس ناله اى كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود.))(70)
يم فاطمى در سرمدى

گل احمدى مه هاشمى

ز سرادقات محمدى

طلعت ظهور و جلالتى

به سما قمر به نبى ثمر

به فاطمه در به على گهر

به حسن جگر به حسين پسر

به چه قامتى و قيامتى

به ملك مطاع به خدا مطيع

به مرض شفا به جزا شفيع

چه مقام بندگيش منيع

به چه بندگى و اطاعتى

ز قفا دو زن شده نوحه گر

يكى عمه گفت و يكى پسر

كه نما بجانب ما نظر

به اشارتى و نظارتى

حسين و زينب در كنار نعش على
همـينكه صداى وداع على بگوش پدر رسيد مانند باز شكار خود را در كنار نعش فرزند رسانيد، عـلى را ديد كه بدنش قـطعـه قـطعـه شده جاى سالمى در بدن ندارد، صدا زد:قـتـل الله قـومـا قـتـلوك يا بنى فـمـا اجراهم عـلى الله عـلى اءنتـهاك حرمـه رسول اللّه ، ثمّ استهلت عيناه بالدموع و قال : على الدنيا بعدك العفا.
((خـدا بكشد مـردمـى را كه تو را كشتند چقدر نسبت به خدا و هتك احترام رسولخدا جسور شدند و با چشمانى پر از اشك فرمود: على جان بعد از تو خاك بر سر دنيا باد.))
راوى حمـيد بن مـسلم مـى گـويد: در همين حال ديدم زنى سراسيمه از خيمه ها خارج شد و فرياد مى كشيد: وا حبيبا يابن اخياه .
دوان دوان بطرف قـتـلگاه مى آمد، پرسيدم اين زن كيست ؟ گفتند: زينب دختر على بن ابى طالب (دختر فاطمه دختر رسولخدا) است آمد و خود را روى نعش على انداخت، حسين دست او را گرفت و به خيمه برگردانيد، دوباره به كنار نعش على آمد و فرمود:
يا فتيان بنى هاشم احملو اخاكم الى الفسطاط.
((جوانان بنى هاشم بيائيد و برادرتان را به خيمه ها ببريد.))
سپس نعش ‍ على را به خيمه شهدا بردند.(71)
(داستان خواب امام حسين و پاسخ على اكبر: اذا لانبالى بالموت در صفحات پيشين گذشت.)
ايثار خاندان عقيل
عـقـيل برادر اميرالمؤ منين است فرزندان عقيل در كربلا در يارى حسين عليه السلام علاقه خـاصى نشان دادند و ايثـار و از خـود گـذشتـگـى عـجيبى بخـرج دادند، مـسلم بن عـقـيل بجاى خـود بلكه فرزندان و برادران او نيز با مقاومت فوق العاده مورد تعريف و تـمـجيد حسين عـليه السلام قـرار گـرفـتند، حسين عليه السلام در روز عاشورا وقتى ايستـادگـى و جانبدارى خـاندان عـقـيل را مـشاهده كرد فـرمـود:صبرا آل عقيل ان موعدكم الجنة ، اللهم اقتل قاتل آل عقيل .
امـام زين العـابدين عليه السلام به خاندان عقيل علاقه خاصى نشان مى داد و آنان را بر ديگـران حتـى بر افراد خانواده جعفر طيار مقدم مى داشت ، وقتى علتش را مى پرسند، مى فرمايد:انى اذكر يومهم مع ابى عبدالله فارق لهم . ((يعنى من هرگاه ايثار آنان را با ابى عبدالله بخاطر مى آورم دلم بر آنها مى سوزد.))
مـورخـين كلا نه نفر از فرزندان و نواده هاى عقيل را ياد كرده اند كه در خدمت امام حسين به شهادت رسيده اند: 1 ـ مـسلم بن عـقـيل 2 ـ عـبدالله بن مسلم 3 ـ محمد بن مسلم 4 ـ محمد بن عـقـيل 5 ـ جعـفـر بن عـقـيل 6 ـ عـبدالرحمـان بن عـقـيل 7 ـ عـبدالله بن عـقـيل 8 ـ عـلى بن عـقـيل 9 ـ مـحمـد بن ابى سعـيد بن عقيل .(72)
(داستان بنى عقيل و حمايت آنان از حسين در شب عاشورا گذشت).

عبدالله بن مسلم بن عقيل

عبدالله بن مسلم بن عقيل
السلام عـلى القـتـيل عـبدالله بن مسلم بن عقيل و لعن الله قاتله و راميه عمروبن صبيح الصيداوى .
(( سلام بر شهيد فـرزند شهيد عـبدالله فـرزند مـسلم بن عقيل ، خدا لعنت كند قاتل او و عمرو بن صبيح صيداوى را كه او را با تير زد))
عبدالله بن مسلم خواهرزاده امام حسين عليه السلام و مادرش رقيه دختر اميرالمؤ منين است .
بعـضى از مـورخـين او را اول شهيد از بنى هاشم مى دانند ليكن صحيحتر آن است كه على اكبر اولين شهيد است . عبدالله بن مسلم پس از كسب اجازه به ميدان رفت و چنين رجز مى خواند:
اليوم القى مسلما و هو ابى

و عصبة باذوا على دين النبى

ليسوا بقوم عرفوا بالكذب

لكن خيارو كرام النسب

((امـروز پـدرم مـسلم را ديدار مى كنم و همه قبيله ام را كه بر دين پيامبر مرده اند، اينان جمعيتى هستند كه به دروغ شناخته نشده اند بلكه مردمى بزرگوار و صاحب نسبند.))
عـبدالله در سه حمله پياپى 98 نفر را كشت تا آنكه عمرو بن صبيح تيرى بجانب او رها كرد در حالى كه دست عبدالله بر پيشانيش بود دست را به پيشانى دوخت و هر چه تلاش كرد نتوانست دست را جدا كند آنگاه بر اين قوم چنين نفرين كرد:
اللهم انهم استقلونا و استذلونا فاقتلهم كما قتلونا.
(( خـدايا اينان مـا را اندك شمـردند و خـوار ساخـتـند خـدايا آنها را بكش ‍ چنانكه ما را كشتند.))
سپس اسد بن مالك تيرى به قلب او نواخت كه به لقاء الله پيوست .(73)
جعفر بن عقيل بن ابيطالب
السلام على جعفر بن عقيل لعن الله قاتله و راميه بشربن حوط الهمدانى .
جعفر بن عقيل قدم به ميدان كارزار نهاد و اين رجز را مى خواند:
انا الغلام الابطحى الطالبى

من معشر فى هاشم و غالب

و نحن حقا ساده الذوائب

هذا حسين سيد الاطائب

((مـن جوانى از ابطح (سرزمـين مـكه) و از نسل ابوطالب از قبيله هاشم و غالبم به راستى كه ما بزرگ بزرگانيم و در حمايت از حسين سرور پاكان مى جنگيم.))
پـس از آنكه جعفر جنگ نمايانى كرد و پانزده نفر را به هلاكت رسانيد بشربن حوط او را به شهادت رسانيد.(74)
عبدالرحمان بن عقيل
السلام عـلى عـبدالرحمـان بن عـقـيل لعـن الله قـاتله و راميه عثمان بن خالد بن اءشيم الجهنى .
عبدالرحمان فرزند ديگر عقيل قدم به صحنه كارزار نهاد و اين رجز را مى خواند:
ابى عقيل فاعر فوا مكانى

من هاشم و هاشم اخوانى

كهول صدق سادة الاقران

هذا حسين شامخ البنيان

((اگـر مـى خـواهيد جايگـاه مـرا بشناسيد پـدرم عـقـيل است از نسل هاشم و بنى هاشم برادران ما مردان جا افتاده و صادق و هم طراز بزرگانند، و اين حسين است كه از مقام و موضع شامخى برخوردار است عبدالرحمان جنگ سختى نمود و حدود هفـده نفـر را به درك فـرستـاد تـا آنكه عـثـمـان بن خـالد جهنى و بشربن حوط قاتل برادرش جعفر او را از پاى درآوردند.(75)
عون بن عبدالله بن جعفر
السّلام عـلى عـون بن عـبدالله بن جعـفـر الطيّار فـى الجنان حليف الايمـان و مـنازل الاقـران النّاصح للرّحمان التّالى للمثانى و القرآن لعن اللّه قاتله عبدالله بن قطبه النّبحانى .
((سلام بر عون فرزند عبدالله بن جعفر پرواز كننده در بهشت همراه با ايمان از پاى در آورنده همر زمان خيرخواه پروردگار نمونه سوره حمد و قرآن ...
خدا عبدالله بن قطبه نبهانى قاتلش را لعنت فرمايد.))
عـون فـرزند عـبدالله بن جعفر، مادرش حضرت زينب دختر اميرالمؤ منين و سپهسالار اسراى كربلا است .
عون به سپاه كفر حمله كرد و اين رجز مى خواند:
ان تنكرونى فانا بن جعفر

شهيد صدق فى الجنان ازهر

يطير فيها بجناح اخضر

كفى بهذا شرفا فى المحشر

1 ـ ((اگر مرا نمى شناسيد من فرزند جعفر شهيد راستين در راه خدا هستم كه در بهشت مى درخشد.))
2 ـ ((در بهشت بوسيله بالهاى سبز پرواز مى كند كه اين افتخار در محشر براى ما كافى است.))
عـون جنگ نمـايانى كرد و سه نفـر سوار و هيجده نفر پياده را به جهنم فرستاد تا سرانجام بدست عبدالله بن قطبه بنهانى شربت شهادت نوشيد.(76)
محمد بن عبدالله بن جعفر
السّلام على محمّد عبدالله بن جعفر الشاهد مكان آبيه و التّالى لاخيه واقيه ببدنه لعن اللّه قاتله عامر بن نهشل التّميمى .
((سلام بر مـحمـد فـرزند عـبدالله بن جعفر كه بجاى پدر در كربلا حضور يافت و نمـونه برادر خـود كه او را با جان خـود حمـايت مـى كرد، خـدا عـامـر بن نهشل تميمى قاتلش را لعنت كند.))
برخـلاف آنچـه كه مـعروف است كه دو فرزند عبدالله بن جعفر به طفلان حضرت زينب سلام الله عليها معرفى شده اند، مادر محمد، خوصاء دختر حفصة بن ثقيف بن ربيعه است . چون نوبت جانبازى به محمد رسيد به دشمن حمله كرد و اين رجز مى خواند:
اشكو الى الله مـن العـدوان

فعال قوم فى الرّدى عميان

قد بدّلوا معالم القرآن

و اظهروا الكفر مع الطّغيان

1 ـ ((از تجاوز و كردار قومى كه كوركورانه به انحراف گرائيدند به خدا شكايت مى كنم.))
2 ـ ((كه مـعـارف قـرآن و بيان محكم تنزيل را تغيير دادند و كفر و طغيان و سركشى را آشكار ساختند.))
مـحمـد در حمـلات پـياپـى ده نفـر را كشت تـا آنكه عـامـر بن نهشل تميمى با شمشير او را شهيد كرد و بدن شريفش در خاك گرم كربلا افتاد.(77)
عبدالله در سوك فرزندان
چـون خـبر شهادت حسين و فرزندان عبدالله بن جعفر به مدينه رسيد مردم مدينه براى تـسليت و تعزيت به خانه عبدالله تردد مى كردند ابواللّسلاس ‍ غلام عبدالله بن جعفر گـفـت : اين گرفتاريها از ناحيه حسين بر ما وارد شد عبدالله با كفش بر غلام حمله كرد و گـفـت : اى پـسر كنيز متعض درباره حسين چنين مى گوئى ؟ بخدا سوگند اگر من هم با او بودم از او جدا نمـى شدم تـا جانم را قربانش كنم ، و اين مواردى است كه بايد از جان گذشت ، مصيبتشان بر من آسان مى گردد كه در يارى برادر و پسر عمويم شهيد شدند و با او مـواسات كردند آنگاه خطاب بحاضرين گفت : خدا را سپاس مى گويم كه مرا در شهادت حسين عـزيز و گـرامـى داشت كه اگـر خـود نبودم تـا جانم را نثار او كنم اما فرزندانم اين مقام را درك كردند و با حسين مواسات نمودند.(78)
قاسم بن الحسن
السّلام عـلى القـاسم بن الحسن بن على المضروب على هامّتة المسلوب لا مته حين نادى الحسين عـمـّه فـجلّى عـليه عـمـّه كالصّقـر و هو يفـحص ‍ برجليه التّراب و الحسين يقول بعدا لقوم قتلوك و من خصمهم يوم القيامة جدّك و ابوك .
ثـمّ قال : عزّو اللّه على عمّك ان تدعوه فلا يجيبك او يجبيك فا ينفعك هذا و اللّه يوم كثر و اتـره قـل ناصره جعلنى الله معكما يوم جمعكما و بّواءنى متّبواء كما و لعن اللّه قاتلك عمر بن سعد بن نفيل الازدى و اءصلاه جحيما و اعدّله عذابا اليما.
((سلام بر قاسم بن الحسن بن على عليهم السلام كه شمشير بر فرقش وارد شد و زره اش را به غـارت بردند، هنگاميكه عمويش حسين را صدا زد، حسين مانند باز شكارى خود را به قاسم رسانيد مشاهده كرد قاسم در حال جان دادن پاها را بر زمين مى سايد فرمود: از رحمت خدا دور باد مردمى كه ترا كشتند و در قيامت جد و پدرت دشمنشان باد، سپس فرمود: بر عـمـويت دشوار است كه او را بخوانى و نتواند ترا اجابت كند يا اجابت كند در وقتى كه فـايده نداشته باشد بخدا قسم امروز روزى است كه دشمنان عمويت بسيار و يارانش اندكند خدا مرا با شما محشور گرداند در روزى كه شما را با هم محشور مى گرداند، و مرا در جايگـاه شمـا قـرار دهد و خـدا عـمـرو بن سعـد بن نفـيل قـاتـلت را لعـنت كند و او در آتـش جهنم وارد نمايد و عذاب دردناكى برايش مهيا سازد.))(79)
شخصيت قاسم بن الحسن
قـاسم فـرزند امـام حسن مجتبى عليه السلام مادرش رمله مكنى به ام ابى بكر بود قاسم بيش از سيزده سال از عمر شريفش نگدشته بود جوانى بسيار زيبا و رعنا بود چنانكه مـورخـين گـفـتـه اند: كانّ وجهه شقّة قمر. (( يعنى چهره اش مانند پاره ماه بود.))
و در طراوت همـچـون گل نوشكفته و در اين سنين كم داراى خردى چون لقمان و ايمانى راسخ و قوى بود.
و چرا چنين نباشد كه او در دامن حسين عم بزرگوار خود نشو و نما كرده و عزت نفس حسين و عـظمـت روحى ابى عبدالله در او تزريق و تغذيه شده است در روز عاشورا كه عمويش را تـنها مـشاهده كرد با خـود زمـزمـه مـى نمـود:لا تـقـتـل عـمـّى و انا احمـل السّيف. ((تـا وقـتـى كه شمـشير در دست مـن است عمويم به شهادت نخواهد رسيد.))(80)
قاسم اجازه جهاد مى طلبد
قـاسم بن الحسن براى رفتن به ميدان به حضور عمو آمد و اجازه نبرد خواست، حسين كه مـشاهده كرد قـاسم آمـاده شهادت است دست در گـردن او انداخت و عمو و برادرزاده آنقدر گريستند. حتّى غشى عليهما. ((تا هر دو بيحال شدند.))
آنگاه قاسم اذن ميدان طلبيد، حسين از اجازه امتناع مى نمود: عموجان چگونه اجازه ميدان بدهم كه تو يادگار برادر منى قاسم آنقدر دست و پاى عمو را بوسيد تا اجازه گرفت و با چشم گريان به سوى ميدان روان گرديد.(81)
شهادت قاسم
قاسم وقتى قدم به ميدان كارزار نهاد اين رجز مى خواند:
ان تنكرونى فانا بن الحسن

سبط النّبى المصطفى المؤ تمن

هذا حسين كالاسير المرتهن

بين اناس لا سقوا صوب المزن

((اگـر مـرا نمى شناسيد من فرزند حسن سبط پيامبر برگزيده و امينم در حمايت از حسين مـى جنگـم كه مـانند اسير در مـيان مـردمـى است كه خدا آنها را از باران رحمتش سيراب نگرداند.))
حميد بن مسلم گويد: نوجوانى بسوى لشكر آمد كه چهره اش مانند ماه مى درخشيد و پيراهن و شلوار پوشيده بود با شمشير به دشمن حمله كرد، گردن مى زد و سرها را درو مى كرد گـويا مـرگ در اخـتيار او است جان هر كه را بخواهد مى گيرد، در اين ميان بند كفش قاسم بريد كه فراموش نمى كنم پاى چپش بود، ايستاد بند كفش را محكم كند تا دشمن نگويد: كه قـاسم پـا برهنه بود، عمروبن سعد بن نفيل ازدى فرصت يافت و بر او حمله كرد و شمشيرى بر فرق مباركش زد قاسم به زمين افتاد و صدا زد: يا عمّاه .
حسين عليه السلام با عجله خود را به ميدان رسانيد و چون شير خشمناك بر عمروبن سعد حمـله كرد، نانجيب دست خود را جلو آورد تا شمشير را دفع كند دستش از مرفق قطع شد و لشكر عمر سعد او را نجات دادند.
وقـتـى گـرد و غـبار مـيدان فـرونشست ديدند حسين در كنار قاسم نشسته و قاسم در حال جان دادن پاها را به زمين مى سايد.
حسين فـرمـود: بعـدا لقـوم قـتـلوك. ((مـرگ بر آن مـردمـى كه تـرا كشتـند.))
رسول خـدا در قيامت دشمنشان باد.عزّ على عمّك ان تدعوه فلا يحييك او يجيبك فلا تنفعك اجابته .
((سخت است بر عمويت كه او را بخوانى و نتواند ترا اجابت نمايد يا اجابت كند اما به تو نفعى نرساند.))
حسين نعش قاسم را در بغل گرفت تا او را به خيمه گاه برساند اما پاهاى قاسم بر زمين مى كشيد تا او را در خيمه شهدا كنار نعش على اكبر قرار داد.
اتراه حين اقام يصلح نعله

بين العدى كيلا پروه بمحتفى

غلبت عليه شامة حسنيّة

ام كان بالاعداء ليس بمجتفى

1 ـ ((آيا فـكر مـى كنى كه قـاسم در ميان دشمن مى ايستد بند كفش را ببندد تا دشمن نگويد: قاسم بن الحسن پابرهنه بود؟))
2 ـ ((يا آنكه روحيه پدرش امام حسن در او آشكار شد كه به دشمن اهميت نمى دهد؟))
اينجا بود كه حسين بستگانش را امر به صبر و بردبارى فرمود:
صبرا يا بنى عمومتى صبرا يا اهل بيتى لا راءيتم هوانا بعد هذا اليوم ابدا.
((عـمـوزادگانم كمى تحمل و بردبارى ، اى خاندان من اندكى بردبارى كنيد كه بعد از اين روز هرگز خوارى و ناراحتى نخواهيد ديد.))(82)
عبدالله بن على بن ابى طالب عليه السلام
السّلام على عبدالله بن اميرالمؤ منين مبلى البلاء و المنادى بالولاء فى عرصة كربلاء المضروب مقيلا و مدبرا لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى .
((سلام بر عبدالله فرزند اميرالمومنين آنكه در راه حسين خود را به گرفتارى افكند و مـردم را در صحنه كربلا به ولايت اهل بيت دعوت فرمود و از پيش رو و پشت سر مورد حملات دشمن قرار گرفت كه خدا قاتل او هانى بن ثبيت حضرمى را لعنت كند.))
عـبدالله هشت سال بعـد از برادرش حضرت ابى الفـضل مـتـولد گـرديد بنابراين شش سال با پـدر بزرگوارش زيست و شانزده سال با برادرش امام مجتبى و بيست و پنج سال با حسين بن على عليه السلام ، بنابراين عبدالله در سن بيست و پنج سالگى در كربلا شركت كرد.
پـس از آنكه اصحاب امـام همـگى شهيد شدند و بعضى از افراد بنى هاشم به شهادت رسيدند حضرت ابى الفضل برادران مادرى خود را كه عبدالله و عثمان و جعفر بن على بن ابى طالب بودند احضار كرد و فرمود: برويد جان خود را فداى برادر و امام خود نمائيد تا شما را در پيشگاه خدا بحساب آورم و انتقام شما را از دشمنان بستانم .
عبدالله كه از ديگران بزرگتر بود به ميدان رفت و اين رجز خواند:
انا بن ذى النّجدة و الافضال

ذاك علىّ الخير فى الافعال

سيف رسول اللّه ذوالنّكال

فى كلّ يوم ظاهر الاهوال

1 ـ ((مـن فـرزند بزرگـوار صاحب فضيلت على بن ابيطالبم كه پيشقدم در خير است.))
2 ـ ((و شمـشير رسول خدا بود در سختيها و هر روزه براى دشمنان ترس ‍ و رعب ايجاد مى كرد.))
عبدالله جنگ سختى نمود و عده اى را به جهنم فرستاد تا آنكه هانى بن ثبيت حضرمى بر او حمله كرد شمشيرى بر سرش وارد كرد و شهيد شد.(83)
عثمان بن على بن ابى طالب
السّلام عـلى عـثـمـان بن امـيرالمؤ منين سمىّ عثمان بن مظعون، لعن الله راميه بالسّهم خولى بن يزيد الاءصبحى الاءيادى و الابانىّ الدّارمى.
((سلام بر عثمان فرزند اميرالمؤ منين همنام عثمان بن مظعون خدا خولى بن يزيد اصبحى كه او را با تـير ستم هدف قرار داد و آنكه از بنى ابان بن دارم در شهادتش كمك نمود لعنت كند.))
عـثـمـان چـهار سال از عـبدالله كوچـكتـر بود و در كربلا بيست و يكسال داشت .
از على عليه السلام روايت شده كه او را بنام برادرم عثمان بن مظعون ناميدم .
عـثـمـان بعـد از عـبدالله به فـرمـان برادر بزرگـش حضرت ابى الفضل به ميدان رفت و اين رجز مى خواند:
انّى انا عـثـمـان ذوالمـفـاخـر

شيخـى عـلىّ ذوالفعال الطّاهر

((من عثمان صاحب فخرهايم كه بزرگ و سرورم على صاحب كردار پاكيزه است.))
عـثـمان پس از حملات پى درپى مورد هدف تير خولى بن يزيد اصبحى قرار گرفت كه از پاى درآمد و مردى از بنى ابان بن دارم پيش آمد و سر از بدنش جدا كرد.(84)
جعفر بن على بن ابى طالب
السّلام على جعفر بن اميرالمؤ منين الصّابر بنفسه محتسبا، و النّائى عن الاوطان مغتربا المـستـلم للقـتـال المـستـقـدم للنّزال، المـكثـور بالرّجال لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى .
((سلام بر جعـفـر فـرزند امـيرالمؤ منين كه جانش را به حساب خدا گذاشت و غربت را برگـزيده و آمـاده قـتـال گـرديد و همـرزمان را بر زمين مى افكند، و در ميان دشمن زياد محاصره گرديد كه خدا قاتل او هانى بن ثبيت حضرمى را لعنت نمايد.))
اميرالمؤ منين عليه السلام جعفر را بنام برادرش طيار نامگذارى كرد چون علاقه فراوانى به برادرش داشت ، جعـفر دو سال از عثمان كوچكتر بود بنابر مشهور در كربلا نوزده سال داشت وى با تـوصيه برادرش حضرت ابى الفضل به ميدان رفت و اين رجز خواند:
انّى انا جعفر ذوالمعالى

ابن علىّ الخير ذى الافضال

حسبى بعمّى شرفا و الخال

احمى حسينا ذى النّدى المفضال

((مـن جعـفـرم كه داراى مـفـاخـر و فـرزند عـلى نيكو خصال و با فضيلتم و از حيث شرف كافى است كه به عمو و دائيم ببالم و بالاتر از هر چيز اين است كه از حسين كه در يارى كرم است حمايت مى كنم.))
جنگيد تا به روايت ابى مخنف هانى بن ثبيت بر او تاخت و او را شهيد نمود.(85)
عباس بن على قمر بنى هاشم
السّلام عـلى ابى الفـضل العـباس بن اميرالمؤ منين المواسى اخاه بنفسه الاخذ لعذه من امسه ، الفادى له ، الواقى السّاعى اليه بمائه المقطوعة يداه لعن اللّه قاتله يزيد بن الرّقاد الجهنى و حكيم بن الطّفيل الطّائى .
((سلام بر ابى الفضل فرزند اميرالمؤ منين كه با جانش با برادر مواسات و از دنيايش براى آخـرت استـفـاده كرد و خـود را فـداى برادر نمـود، و براى تـحصيل آب تمام كوشش خود را بكار برد تا دستهايش در اين راه قطع شد خدا يزيد بن رقاد جهنى و حكيم بن طفيل طائى قاتلانش را لعنت كند.))(86)
شخصيت حضرت ابى الفضل
حضرت ابى الفـضل العـباس فـرزند امـير مـؤ مـنان عـليه السلام در سال 26 هجرت از ام البنين فـاطمـه بنت حزام بن خالد بن ربيعه متولد گرديده مدت چهارده سال با پدر بزرگوارش زندگى كرد و در جنگ صفين در ركاب پدر حضور داشت ليكن به او اجازه مـيدان داده نمـى شد و مـدت بيست و چـهار سال با برادرش حضرت امام مجتبى زيست و با برادرش حسين عليه السلام سى و چهار سال زندگى كرد.
حضرت ابى الفضل از بس زيبا بود او را قمر بنى هاشم مى ناميدند، عباس ‍ مردى قوى ، شجاع سوارى تنومند كه بر اسبان قوى هيكل سوار مى شد پاهايش به زمين مى كشيد از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: كان عمنا العباس نافذ البصيرة ، صلب الايمان جاهد مع ابى عبدالله عليه السلام و ابلى بلاء حسنا و مضى شهيدا. ((عموى ما عـباس با بصيرت و آينده نگر و در ايمان استوار بود همراه حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام جهاد كرد و امتحان خوبى داد تا به شهادت رسيد.))
روزى حضرت عـلى بن الحسين امام سجاد عليه السلام چشمش به عبيدالله پسر حضرت ابى الفضل افتاد با ديدنش گريان شد و فرمود:
بر پـيامـبر روزى سخـت تر از روز احد نگذشت كه در آن روز عمويش ‍ حمزه سيدالشهدا شهيد شد و بعد از آن روز موته بود كه پسر عمويش ‍ جعفر شهيد شد. و لا يوم كيوم الحسين عـليه السلام ازدلف اليه ثـلاثـون اءلف رجل يزعـمـون انّهم مـن هذه الامّة كلّ يتقرّب الى اللّه عزّوجلّ بدمه و هو يذكّرهم باللّه فلا يتّعظون حتّى قتلوه بغيا.
((ليكن هرگـز مـانند روز عاشوراى حسينى پيش نيامده كه سى هزار نفر او را محاصره كردند و همـه خـود را از امت جدش رسول خدا بحساب مى آوردند و با كشتن فرزند پيامبر تقرب بخدا مى جستند و حسين هر چند خدا را به آنان تذكر داد متنبه نشدند تا آنكه به ظلم و ستم شهيدش ‍ كردند.))
سپـس فرمود: رحم اللّه عمّى العباس فلقد آثر و اءبلى و فدى اءخاه بنفسه حتّى قطعت يداه فـاءبدله اللّه عـزّوجلّ مـنهمـا جناحين يطير بهمـا مـع المـلائكة فـى الجنّة كما جعـل لجعـفـر بن ابى طالب عليه السلام و انّ للعباس ‍ عندالله تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشّهداء يوم القيامة.
((سپـس فـرمـود خدا عباس را مشمول رحمت خويش گرداند كه ايثار كرد و خود را به مشقت افكند تا جان خود را فداى برادرش كرد و در اين راه دستهايش قطع شد، خداوند بجاى دو دست ابى الفـضل دو بال به او عنايت فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز مى كند چنانكه براى جعفر طيار قرار داد و براى عباس نزد خداوند تبارك و تعالى مقامى است كه تمام شهداء در روز قيامت غبطه مقام او را مى خورند.))(87)
قمر بنى هاشم در ميدان كارزار
جناب ابوالفضل العباس وقتى برادران خود را به ميدان فرستاد و به شهادت رسيدند و امـام عـليه السلام ديگـر يار و ياورى نداشت بخدمت برادر آمد و اجازه ميدان خواست ، امام عـليه السلام فرمود: انت حامل لوائى. ((تو پرچمدار منى))
اگر كشته شوى دشمن بر من چيره مى شود.
ابى الفضل عرض كرد: برادر سينه ام تنگ شده و از زندگى سير گشته ام .
امـام فـرمـود: حال كه عـزم رفـتـن به مـيدان كارزار دارى قـدرى آب براى اين اطفال كه از شدت عطش فريادشان بلند است بياور.
سقـاى كربلا مـشك آب بدوش افـكند و سوار بر اسب شد و در مقابل لشكر دشمن ايستاد و پس از نصيحت مردم ، به ابن سعد خطاب كرد و فرمود:
پـسر سعـد! اين حسين و پـسر دخـتـر رسول خـدا است كه شمـا همـه ياران و اهل بيت او را كشتـيد، زنان و فرزندانشان تشنه اند آنها را آب بدهيد كه دلهاى آنان از تـشنگى مى سوزد و مع ذلك مى گويد: مرا رها سازيد تا به روم يا هند بروم و عراق و حجاز را به شما واگذارم .
همـه سپـاه در سكوت فرو رفتند، شمر ملعون صدا زد: پسر ابو تراب اگر همه دنيا را آب بگـيرد و در اخـتـيار مـا باشد يك قـطره به شما نمى دهيم مگر آنكه بيعت يزيد را بپـذيريد. قـمـر بنى هاشم از آنان ماءيوس شد و به نزد برادر برگشت و طغيان و سركشى دشمـن را به عـرض امـام رسانيد ولى در همـين حال صداى العـطش العـطش ، المـاء المـاء كودكان بلند شد، ابى الفـضل نگاهى به چهره كودكان افكند مشاهده كرد لبها از كثرت تشنگى خشك و چهره ها تـغـيير كرده آب بدنشان تـمـام شده و مـشرف به مـرگـند لذا بدون تاءمل شتابان بسوى شريعه برگشت و چون برابر نگهبانان شريعه فرات رسيد به آنان حمله كرد و آنها را از شريعه دور گردانيد و وارد شريعه فرات شد و مشك را پر آب كرد سپس كفى از آب برگرفت و خواست بنوشد كه بياد تشنگى برادر افتاد:و اعترف مـن المـاء غـرفـة ثـمّ ذكر عـطش الحسين عـليه السلام فـرمـى بها و قال:
يا نفس من بعد الحسين هونى

و بعده لا كنت ان تكونى

هذا الحسين وارد المنونى

و تشربين بارد المعين

1 ـ ((عباس زندگى بعد از حسين خوارى است مبادا بعد از او زنده بمانى.))
2 ـ ((حسين از تشنگى نزديك به مرگ است و تو آب گوارا مى آشامى.))
آب را بر روى آب ريخـت و از شريعه خارج شد، نگهبانان و موكلين شريعه اطرافش را گرفتند و قمر بنى هاشم در حاليكه به آنها حمله مى كرد اين رجز را مى خواند:
لا ارهب الموت اذا الموت زقا

حتى اوارى فى المصاليت لقى

نفسى لسبط المصطفى الطهر وقا

انّى انا العباس اغدو بالسّقا

و لا اخاف الشّرّ يوم الملتقى
1 ـ ((وقتى كبوتر مرگ بالاى سرم پرواز كند از مرگ نمى هراسم تا شمشيرهاى كشيده مرا در بر گيرند.))
2 ـ ((زيرا جانم را فداى سبط پيامبر برگزيده پاكيزه مى كنم ، من عباسم كه لقب سقا به من داده شده است و از سختى جنگ ترس و واهمه اى ندارم.))
در اين هنگـام كه دشمـن از برابر ابى الفـضل العـباس مـى گـريخـت و تـاب تحمل ضرب شصت او را نداشت ، زيد بن ورقاء حنفى كه در پشت درخت كمين كرده بود دست راست قـمر بنى هاشم را قطع نمود و آن جناب پرچم و شمشير را بدست چپ گرفت و چنين رجز خوانى نمود:
و الله ان قطعتم يمينى

انى احامى ابدا ((دائما)) عن دينى

و عن امام صادق اليقين

نجل النبى الطاهر الامين

((بخدا سوگند اگر چه دست راستم را قطع نموديد من پيوسته از دينم حمايت مى كنم و همـچـنين از امـام راستـين كه بحق و يقـين فرزند پيامبر پاكيزه و امين است حمايت خواهم كرد.))
آنگاه حكيم بن طفيل سنبسى از كمين بر آمد و دست چپ عباس عليه السلام را قطع كرد قـمر بنى هاشم پرچم را به سينه چسبانيد (چنانكه جعفر طيار در موته پس از قطع دستهايش پرچم را به سينه چسباند) و اين رجز را مى خواند:
يا نفس لا تخشى من الكفار

و اءبشرى برحمة الجبار

مع النبى السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يسارى

فاصلهم يا ربّ حرّ النّار
((عباس از كفار بيم و هراسى نداشته باش كه ترا به رحمت پروردگار جبار و همنشينى با پـيامبر بزرگ و برگزيده بشارت باد، خدايا اينان به ستم دستم را قطع نمودند پس حرارت آتش را به آنها بچشان.))
در بعضى از مقاتل آمده كه ابى الفضل بعد از آنكه دستهايش قطع شد مشك را به دندان گـرفت و به مركب فشار مى آورد كه سريع حركت كند و تمام همش اين بود كه آب را به لب تـشنگـان حرم برسان كه ناگاه تيرى بر مشك آب اصابت كرد و آب بر روى زمين ريخت در اين موقع كه ابى الفضل نااميد شد متحير در وسط ميدان ايستاده بود كه مردى از قـبيله تميم از فرزندان ابان بن دارم با عمود آهنين به فرق مباركش نواخت كه از اسب به زمين افتاد.
و نادى باعلى صوتة : ادركنى يا اخى .
((با صداى بلند فرياد زد: برادر مرا درياب.))
امـام عـليه السلام خـود را به نعـش برادر رسانيد و او را دست بريده و چهره مجروح و شكسته و چشمان تير خورده يافت .
فـوقـف عـليه مـنحنيا و جلس عـند راءسه يبكى حتـّى فـاضت نفـسه و قال : الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى .
((امـام با كمـر خميده كنار نعش برادر ايستاد و چون قدرت ايستادن نداشت در كنارش بر زمـين نشست و شروع كرد به گـريه كردن تـا ابى الفـضل جان به جان آفرين تسليم كرد آنگاه فرمود: ((الان كمرم شكست و چاره ام از هم گـسست.))
حسين كه نمـى تـوانست بدن حضرت ابى الفـضل را به خـيمـه گـاه ببرد با حالتى افسرده و چشمانى اشكبار بسوى خيمه ها برگشت ، سكينه به استقبال پدر آمد، پرسيد: اين عمّى ؟ عمويم چرا نيامد؟ فرمود: شهيد گرديد.
زينب سلام الله عـليها كه اين خبر را شنيد غمهاى دنيا بر او هجوم آورد و دستها را بر سينه نهاد و فرياد مى كشيد،واخاه ، وا عبّاساه وا ضيعتنا بعدك. ((برادر عباس پس از تو ما ديگر احترامى نداريم.))(88)
على عليه السلام براى روز عاشورا زمينه سازى مى كند
در كتـاب عـمـده سيد داودى آمـده است كه امـيرالمـؤمـنين عـليه السلام به برادرش عـقـيل كه عالم به انساب عرب بود و زن و مرد عرب را مى شناخت فرمود: زنى برايم در نظر بگـير كه فـرزند و نواده شجاعان باشد تا از او پسرى شجاع و دلاور نصيبم گردد.
عـقـيل عـرض كرد: چـرا از فـاطمـه دختر حزام بن خالد كلابيه غافلى كه در ميان عرب از پـدران او شجاعـتـر و نيرومـندتر وجود ندارد چنانكه درباره پدران او لبيد در برابر نعمان منذر پادشاه حيره مى گويد:
نحن بنو ام البنين الاربعة

و نحن خير عامر بن صعصعة

الضاربون الهام وسط المجمعة
((يعنى ما فرزندان ام البنين چهارگانه ايم و ما بهترين مردان عامر بن صعصعه ايم كه در وسط اجتماع دشمن شمشيرهايمان را بر فرق دشمنان وارد مى كنيم.))
و هيچكس ادعاى او را رد نكرده است و ملاعب الاسنه از قبيله اوست كه در عرب اشجع از او ديده نشده است و طفيل فارس قرزل و فرزندش ‍ عامر مزنوق از اين قبيله اند.
عـلى عـليه السلام فـاطمه كلابيه را تزويج كرد و فرزندانى شجاع بوجود آورد كه ابى الفـضل اولين فـرزند ام البنين است كه شجاع و قوى و سواركار ماهرى بود و از نظر ظاهر هم بسيار زيبا و رشيد بود كه بر اسبهاى قوى پيكر سوار مى شد پاهايش به زمين مى كشيد.(89)

عباس ناجى ياران حسين

عباس ناجى ياران حسين
مورخين نقل كرده اند چون جنگ ميان دو لشكر به شدت خود رسيد عمر بن خالد و غلامش سعد و مـجمـع بن عـبدالله و جنادة بن الحارث از ياران حسين عليه السلام چهار نفرى به سپاه عـمـر سعـد حمـله كردند، سپـاه دشمن آنها را محاصره كرد و در ميان آنان تفرقه افكند و نزديك بود همه را يك جا به شهادت برسانند.
حسين عـليه السلام برادرش ابى الفضل را خواند و او را فرمود برو آنان را نجات ده حضرت يك تنه به دشمن حمله كرد و ياران امام را درحاليكه جراحاتى بر تن داشتند از چـنگ دشمـن نجات داد و خـواست آنها را به خـدمـت امـام بياورد ايشان از برگـشتن از قـتـال امـتـناع نمـودند و به جنگ پـرداخـتـند و ابى الفـضل نيز از آنان دفـاع مـى كرد تـا به شهادت نائل شدند، آنگـاه حضرت ابى الفـضل بخدمت برادر بازگشت و واقعه را گزارش ‍ نمود.(90)
ام البنين در سوك فرزندان
ام البنين مـادر حضرت ابى الفضل بعد از واقعه عاشورا هر روز دست عبيدالله فرزند قمر بنى هاشم را مى گرفت و به بقيع مى رفت و آنچنان گريه ميكرد كه در و ديوار را به گـريه مـى آورد حتى مروان حكم با آن شقاوت و عداوتى كه با خاندان پيامبر داشت بر او مـى گـذشت در اثـر مـرثـيه مـادر ابى الفـضل مى ايستاد گريه مى كرد از جمله اشعـارى كه به ام البنين نسبت مـى دهند اشعـار ذيل است :
يا مـن راى العـباس كر عـلى جمـاهير النقـد

و وراه مـن ابناء حيدر كل ليث ذى لبد

انبئت ان ابنى اصيب براءسه مـقـطوع يد

ويلى عـلى شبلى امال براسه ضرب العمد

لو كان سيفك فى يديك لما دنى منه احد
1 ـ ((اى كسانيكه ديده ايد عباس را كه بر گله گوسفندان حمله مى كرد و پشت سرش فرزندان حيدر كرار كه هر يك شيرى شجاع اند.))
2 ـ (( به مـن خـبر دادند كه عـمود آهنين بر سر فرزندم زده اند دلها براى شير بچه ام بسوزد كه عمود را وقتى بر سرش زدند كه دستهايش قطع شده بود.))
3 ـ ((كه اگر شمشير در دستت بود هيچ كس جرئت نزديك شدن با تو را نداشت.))
و اين اشعار نيز از اوست :
لا تدعونى ويك ام البنين

تذكرينى بليوث العرين

كانت بنون لى ادعى بهم

اليوم اصبحت و لا من بنين

اربعة مثل نور الربى

قدوا صلوا الموت بقطع الوتين

يا ليث شعرى اءكما اخبروا

بان عباسا قطيع اليمين

1 ـ ((ديگر مرا ام البنين مخوانيد كه مرا به ياد شير بچه هايم مى افكنيد.))
2 ـ ((تـا وقـتى كه چهار پسر داشتم ام البنين بودم ولى امروز ديگر پسرانى ندارم كه كنيه ام البنين بر من استوار باشد.))
3 ـ ((چهار پسر داشتم كه مانند ستارگان مى درخشيدند و همه با قطع رگهاى گردنشان به مرگ پيوستند.))
4 ـ ((اى كاش مـى فـهمـيدم همـانطور خـبر دادند آيا دست راست عـباس قطع شده است؟)) (91)
(مـوضوع امـان نامـه اى كه براى حضرت ابى الفـضل و برادرانش آوردند همـچـنين داستـان وساطت ابى الفـضل در گـرفـتـن مـهلت براى شب عـاشورا و پـاسخ حضرت ابى الفـضل هنگـامـيكه پـيشنهاد رفـع بيعـت از امـام حسين مـطرح شد در صفـحات قبل آورده شد.)
تهاجم مصائب بر حسين عليه السلام
پس از شهادت حضرت ابى الفضل انواع مصائب بر حسين عليه السلام هجوم آورد:
1 ـ وضعـيت زنان حرم كه لحظه به لحظه با بدن شهيدى روبرو مى شوند، و علاوه در محاصره دشمن قرار گرفته و نمى دانند سرانجام كارشان به كجا مى انجامد، فقط حسين آنها را به صبر و بردبارى در برابر مصائب سفارش ‍ مى كند.
2 ـ از سوى ديگـر صداى اطفال به العطش بلند است كه مى بيند كودكان و نونهالان از بى آبى مشرف به هلاكتند و حسين چاره اى جز سوختن ندارد.
3 ـ دشمـنان خـدانشناس نه تـنها به مـردان رحم نمـى كنند بلكه از اطفال صغير هم كه قدرت بر مبارزه و جنگ را ندارند نمى گذرند و آنان را به شهادت مى رسانند.
4 ـ شدت تـشنگـى شخص ابى عبدالله را از پاى در آورده لبهاى مبارك آنچنان خشك كه همانند دو چوب بهم مى خورد، چشمها تار شده آسمان را مانند دود مشاهده مى كند.
5 ـ از دست دادن ياران و بستگان تنهائى و بى كسى حضرت .
اينها مصائبى بود كه يكى از آنها براى نابودى شخص كافى است ليكن حضرت ابى عـبدالله محكم و استوار ايستاد و حتى آنچنان جنگى نمود كه چشم روزگار چنين قدرتى در كسى نديده مگر پدرش على بن ابيطالب عليه السلام .
استغاثه امام
وقتيكه حسين ابدان مطهره شهداء را مشاهده كرد كه مانند گوشت قربانى روى خاك كربلا بر زمـين ريخـتـه اند و كسى نمـانده كه از حسين حمـايت كند و زنان اهل حرم جز گريه كارى ندارند. در برابر دشمن قرار گرفت و فريادش بلند شد:
هل مـن ذاب يذب عـن حرم رسول ، هل مـن مـوحد يخـاف الله فـينا، هل من مغيث يرجوا الله فى اغاثتنا هل من معين يرجو ما عند الله اعانتنا. ((آيا كسى هست كه از حرم رسول خـدا دفـاع كند، آيا خداپرستى هست كه درباره ما از خدا بترسد، آيا كسى هست كه در فـرياد رسى ما به خدا اميدوار گردد آيا كسى هست كه در كمك به ما اميد به اجر و ثواب الهى داشته باشد.))
استـغـاثـه و يارى خـواستـن امـام در روح قـاسى و جنايت پـيشه و سنگ دل مردم كوفه اثر نداشت بلكه بر چيرگى و بى شرمى آنها افزود.(306)
پاسخ حضرت سجاد به استغاثه حسين
همينكه صداى استغاثه حسين بگوش امام سجاد رسيد، عصا طلبيد و با زحمت زياد بر عصا تـكيه و تصميم به رفتن ميدان نمود، حسين عليه السلام كه مشاهده كرد بيمار كربلا به مـيدان مـى رود خـواهرش ام كلثـوم را صدا زد و فـرمـود:احبسيه لئلا تخلو الارض من نسل آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم .
((خـواهرم عـلى را نگـهدار و مـگـذار بيرون بيايد تـا زمـين از نسل آل محمد خالى نشود.)) (92)
شهادت على اصغر
السلام على عبدالله الحسين الطفل الرضيع ، المرمى الصريع المتشحط دما المصعد دمه فـى السمـاء المـذبوح بالسهم فـى حجر ابيه ، لعـن الله رامـيه حرمـلة بن كاهل الاسدى و ذويه .
((سلام بر عبدالله فرزند حسين ، طفل شير خوار كه با پيكان تير دشمن از پاى در آمد و به خـونش آغـشته شد همانكه خونش بطرف آسمان بالا رفت و در دامن پدر با تير دشمن ذبح گرديد خدا تير انداز او حرملة بن كاهل اسدى و همدستانش را لعنت كند.))
عـبدالله رضيع كه به على اصغر مشهور گشته مادرش رباب دختر امرءالقيس بن عدى است كه امام حسين عليه السلام نسبت به او علاقه وافرى داشت و رباب هم شيفته امام بود.
آه ، چـه مـصيبت بزرگ و جانگذارى است شهادت على اصغر، مخصوصا بر حسين چه قدر دشوار بود و چگونه چنين مصيبت دردناكى را تحمل كرد كه نه با شمشير در برابر دشمن ايستـاده و نه با زبان با دشمن به گفتگو پرداخته آخر جرم على اصغر شير خوار چه بود كه بايد همانند مردان جنگنجو به شهادت برسد.
هنگاميكه حسين استغاثه مى نمود اهل حرم صداى حسين را شنيدند همگى صدا را به گريه و زارى بلند كردند حسين براى آرام كردن زنان به حرم آمد و به زينب فرمود:ناولينى طفلى الصّغير حتّى اودّعه . ((فرزند صغيرم را بياور تا او را ببينم و با او وداع كنم.))
زينب عـبدالله را از مادرش رباب گرفت و بخدمت حسين آورد، حسين فررندش را در آغـوش گـرفـت و غـرق بوسه نمـود كه در همـين حال تـيرى از جانب دشمـن آمـد و گـلوى عـلى را شكافـت حسين طفـل را به خواهرش داد و دستها را زير گلوى على گرفت و چون از خون پر شد بطرف آسمان پاشيد چنانكه شاعر مى گويد:
و منعطف اهوى لتقبيل طفله

فقبّل منه قبله السّهم منحرا

((يعـنى چـون خـم شد تـا كودكش را ببوسد كه تـيرى آمـد و قبل از حسين گلوى على را بوسه زد.))
و نقل شده كه چون حسين مشاهده كرد چشمهاى على به گودى فرو رفته و لبها خشك شده و از شدت تـشنگـى به حالت اغماء درآمده او به طرف دشمن آورد تا شايد بتواند عواطف آنان را نسبت به طفل شيرخوار برانگيزد و او را سيراب كنند.
حسين كه طفـل شيرخـوارش را به جهت گـرمـاى آفـتـاب در زير عـبا گرفته بود در مـقـابل دشمـن سر دست بلند كرد تـا همـه دشمن ببينند، آنگاه فرمود: يا قوم ان لم تـرحمـونى فارحموا هذا الطفل اما ترونه كيف يتلظىّ عطشا . ((مردم اگر به من رحم نمى كنيد به اين طفل رحم كنيد مگر نمى بينيد از تشنگى آرام ندارد و مى سوزد؟))
ليكن در دلها سخت تر از سنگ مردم كوفه نه تنها اثرى نداشت بلكه حرمله ملعون تيرى به چـله كمـان و عـلى اصغـر را هدف قرار داد. فذبحه من الاذن الى الاذن . گلوى على را گـوش تـا گـوش بريد، على كه سوزش تير را احساس كرد مانند مرغ سربريده روى دست پـدر پر و بال مى زد، حسين دو دست زير گلوى على گرفت و مشتها لبريز از خون به طرف آسمان پاشيد، امام باقر عليه السلام فرمود: يك قطره از آن به زمين برنگشت .
آنگاه امام فرمود:اللّهمّ احكم بيننا و بين قوم دعونا لينصرونا فقتلونا. ((خدايا تو خـود بين ما و مردميكه ما را دعوت كردند تا يارى كنند و ما را كشتند قضاوت فرما.))
از طرف آسمـان ندائى شنيد: دعه يا حسين فانّ له مرضعا فى الجنّة . ((حسين على را واگذار كه در بهشت او را شير دهنده اى است.))
سپس فرمود:
هوّن مـا نزل بى انّه بعـين اللّه تـعـالى اللّهمّ لا يكون اهون عـليك مـن فـصيل اللّهمّ ان كنت حبست عـنّا النّصر فـاجعله لما خير منه و انتقم لنا من الظّالمين و اجعل ما حلّ لنا فى العاجل ذخيرة فى الاجل .
((يعـنى آنچه بر ما وارد مى شود بر من گوارا است كه در حضور خدا و براى خدا است ، بار خدايا شيرخوار من در پيشگاه تو كمتر از ناقه صالح نيست (كه به علت كشتن آن بر قوم صالح غضب فرمودى.)
حسين عليه السلام با نوك غلاف شمشير قبرى كند و عبدالله را با بدن و قنداقه آغشته بخون دفن كرد: لا حول و لا قوّة الاّ باللّه .(94)
استجابت دعاى امام سجاد درباره حرمله
مـنهال بن عمرو گويد: در مراجعت از سفر حج در مدينه خدمت حضرت على بن الحسين عليه السلام رسيدم .
امام فرمود: منهال ، حرملة بن كاهل اسدى چه شد؟
عـرض كردم : مـوقـعـى كه من از كوفه بيرون آمدم زنده بود. امام دستها را بطرف آسمان بلند كرد و فـرمـود:اللّهمّ اذقـه حرّ الحديد، اللّهمّ اذقه حرّ الحديد، اللّهمّ اذقه حرّ النّار. ((خدايا حرارت آهن را به او بچشان ، خدايا حرارت آهن را به او بچشان ، خدايا حرارت آتش را به او بچشان.))
چون به كوفه بازگشتم ، مختار خروج كرده بود او دوست من بود پس از گذشت چند روز از ورودم كه آمد و رفت مردم قطع شد، به قصد ديدار مختار سوار شدم .
او را در خـارج از خـانه اش ديدم ، پرسيد منهال ، از وقتى كه حكومت را در اختيار گرفتيم نزد مـا نيامدى ؟ گفتم : مكه بودم و الان به قصد زيارت شما بيرون آمدم ، با هم صحبت كرديم تـا به كناسه كوفه رسيديم ، مختار توقف كرد گويا انتظارى داشت معلوم شد كه از محل اختفاى حرمله آگاه شده و در تعقيب او هستند.
طولى نكشيد كه گـروهى مى دويدند و نزد مختار آمدند و گفتند: امير! مژده كه حرمله را دستـگـير كرديم ، چون چشم مختار به حرمله افتاد گفت : خدا را شكر كه مرا بر تو مسلط گـردانيد، سپس صدا زد: جلاد، جلاد، شخصى در برابر مختار ايستاد و اداى احترام كرد، گـفـت : دستهايش را ببر، دستهاى حرمله قطع شد، سپس گفت : پاهايش را قطع كن ، پس از آنكه دست و پايش را قطع كردند. صدا زد: آتش ، آتش ، نى بسيار آماده كردند، روى بدن حرمله آتش افروختند دعاى امام سجاد عليه السلام بخاطرم آمد و گفتم : سبحان الله .
مـخـتـار گـفـت : منهال ، تسبيح خداوند متعال خوب است ، ليكن به چه مناسبت تسبيح گفتى ؟ گـفـتـم : امـير، در مـدينه خـدمـت حضرت عـلى بن الحسين عـليه السلام رسيدم ، احوال حرمله را پرسيدم عرض كردم زنده است ، حضرت دستها را به دعا برداشت و فرمود: خـدايا حرارت آهن را به او بچشان ، حرارت آهن را به او بچشان ، حرارت آتش را به او بچشان .
مـخـتـار گفت : راستى از على بن الحسين چنين شنيدى ؟ گفتم : به خدا قسم همينطور شنيدم ، از مـركب پياده شد و دو ركعت نماز با سجده طولانى بجاى آورد آنگاه سوار شد و من هم با او سوار شدم و حركت كرديم تـا نزديك خـانه ام رسيديم او را تـعـارف به مـنزل نمـودم گـفـتـم : اگـر افـتـخـار بدهيد و خـانه ما را مشرف و مزين فرمائيد طعامى ميل كنيد.
مـخـتار گفت : منهال ، از استجابت سه دعاى امام سجاد به دست من خبر دادى ، آنگاه دعوت مى كنى كه غذا بخورم ! امروز روز شكرگذارى خداوند است و به من به شكرانه اين توفيق امروز روزه خواهم بود.(95)
مادران نظاره گر شهادت فرزند
در كربلا مادر نه نفر از شهداء در خيمه گاه حسينى حضور داشتند و نظاره گر شهادت و جان دادن فرزندشان بودند:
1 ـ عـبدالله بن الحسين (على اصغر) طفل شيرخوار حسين مادرش رباب دختر امرا القيس جلو خيمه گاه شهادت و جان دادن على اصغرش را تماشا مى كرد.
2 ـ عون فرزند عبدالله جعفر كه مادرش زينب دختر اميرالمؤ منين جلو خيمه ايستاده و شهادت فرزندش را تماشا مى نمود.
3 ـ رمله مادر قاسم بن الحسن نظاره گر جنگيدن و شهادت فرزندش ‍ بود.
4 ـ عـبدالله بن الحسن كودك يازده ساله امـام حسن مـادرش بنت السّليل بجليّه در خيمه ايستاده و شهادت فرزندش را در دامن عمو مشاهده مى كرد.
5 ـ رقـيه دخـتـر امـيرالمـؤ مـنين خـواهر ابى عـبدالله همـسر مـسلم بن عقيل شهادت فرزندش عبدالله بن مسلم را نظاره گر بود.
6 ـ مـحمـد بن ابى سعـيد بن عقيل مادرش در خيمه نظاره مى كرد كه فرزندش هراسان از خيمه بيرون دويد ترسان و لرزان به اين طرف و آنطرف نظر مى كرد كه ناگاه لقيط يا هانى بن ثبيط او را دو نيمه كرد.
7 ـ عـمـرو بن جناده كه به امر مادر در جنگ دشمنان حسين رفت مادرش ‍ نظاره گر بود كه دشمـن پـس از فـرزندش سر او را به طرف مـادر پـرتاب نمود و او سر فرزندش را برداشتـه و يكى از سپـاهيان عـمـر سعـد را هدف قـرار داد و او را به جهنم واصل كرد.
8 ـ مـادر عـبدالله بن عمير كلبى فرزندش را به جهاد تشويق مى كرد و او مى جنگيد تا به شهادت رسيد و مادر تماشا مى كرد.
9 ـ بنابه گفته بعضى از مورخين مادر حضرت على اكبر در كربلا حضور داشته و نظاره گر شهادت فرزندش على اكبر بوده است.(96)
پدران و فرزندانيكه با هم شهيد شدند
هفت نفر در كربلا شهيد شدند كه پدرانشان نيز با آنها به شهادت رسيدند.
1 ـ حضرت على اكبر.
2 ـ جناب عبدالله بن الحسين على اصغر.
3 ـ عمرو بن جناده و پدرش جنادة بن حارث سلمانى .
4 و 5 ـ عـبدالله و عـبيدالله فـرزندان يزيد عبدى با پدرشان شهيد شدند چنانكه در صفحات قبلى گذشت .
6 ـ عـبدالرحمـان بن مـسعـود پـدرش مـسعود بن حجاج تميمى ، اين پدر و پسر از معاريف شيعـيان كوفـه و از شجاعـيان بنام بودند كه از كوفه با سپاه عمر سعد به كربلا آمدند، و قبل از روز عاشورا به حسين پيوستند و صبح عاشورا در حمله اولى شهيد شدند.
7 ـ مـجمـع بن عـبدالله عائذى و فرزندش عائذبن مجمع ، عبدالله پدر مجمع از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده و مجمع از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام بوده كه پـدر و پسر به همراه نافع بن هلال و عمرو بن خالد صيداوى در عذيب هجانات خدمت امام رسيدند كه شرحش گذشت .(97)
پنج نفر قبل از بلوغ به شهادت رسيدند
در روز عاشورا پنج نفر اطفال كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بودند شهيد شدند:
1 ـ حضرت عـبدالله بن الحسين عـلى اصغـر كه در حال شيرخوارگى به شهادت رسيد.
2 ـ عبدالله بن الحسين در سن يازده سالگى شهيد شدد.
3 ـ محمد بن ابى سعيد بن عقيل .
4 ـ قاسم بن الحسن كه در سن سيزده سالگى بوده است .
5 ـ عمرو بن جناده كه داستانش گذشت .(98)
مقاومت امام حسين عليه السلام
با تمام مصائب گذشته حسين عليه السلام با يك دنيا وقار و عظمت يكه و تنها در برابر انبوه دشمن ايستاد كه گويا اين فجايع بر استقامت و صبر امام افزوده چنانكه بر ايمانش افـزوده است ، نه كشته شدن اولاد و برادران و برادرزادگان و اصحابش توانست او را مـتـزلزل سازد و نه تـشنگـى و عطش ‍ آنچنانى ، چنانكه از فرزندش امام زين العابدين نقـل شده كه فـرمـود: كلّمـا يستـذّ الامـر يشرق لونه و تـطمـئنّ جوارحه فـقـال بعـضهم : انظروا كيف لا يبالى بالموت: ((يعنى هرچند كار بر ابى عبدالله سخت تر مى شد چهره اش درخشنده تر و اعضاء و جوارحش مطمئن تر مى گرديد تا جائيكه بعضى از سپاهيان عمر سعد به ديگران مى گفتند: ببينيد كه چطور اصلا از مرگ باكش نيست.))
عبدالله بن عمار يكى از سپاهيان كوفه مى گويد: حسين را ديدم هنگاميكه او را از هر طرف مـحاصره كرده بودند به جمعيتى كه در طرف راست بودند حمله مى كرد همانند روباه فرار مى كردند و چون به سمت چپ حمله مى كرد همچنان فرار مى كردند.
فـو اللّه مـا راءيت مكثورا اقّد قتل اولاده و اصحابه اربط جاشا منه و لا امضى جنانا منه .
((بخـدا قـسم كسى را نديده ام كه جمـعيت انبوهى او را محاصره كرده باشد و اولاد و اصحابش كشته شده باشند چون حسين با قلبى محكم و استوار بر دشمن بتازد.))
و چون بر ميمنه حمله مى كرد اين رجز مى خواند:
المـوت اولى مـن ركوب العـار

والعـار اولى مـن دخول النّار

((مـرگ سزاوارتر است از تن به ننگ دادن و پذيرش ننگ شايسته تر از ورود به جهنم.))
و چون بر ميسره دشمن حمله مى كرد اين رجز مى خواند:
انا الحسين بن علىّ

آليت ان لا انثنى

احمى عيالات ابى

امضى على دين النّيىّ

((من حسين فرزند على هستم و قسم خورده ام كه از تصميم برنگردم.))
((و از عيالات پدرم حمايت مى كنم و بر دين پيامبر از دنيا مى روم.))(99)
دوستان بى اراده
چنانكه گفته شد مردم كوفه دوازده هزار نامه به حسين عليه السلام نوشتند و در همه آنها وعـده كمـك و مـساعـدت دادند مـع ذلك همـه آنها به جز عده قليلى نه تنها دست از ياريش برداشتـند بلكه با دشمـن ابى عـبدالله هم دست و در ريختن خون آن حضرت شركت ورزيدند.
اينها عجيب نيست بلكه عجيب آنست كه عده اى كه به اجبار تا كربلا آمدند و مى توانستند به حسين بپيوندند اما اين كار را هم نكردند، چنانكه سعد بن عبيده مى گويد: عده اى از شيوخ و بزرگان كوفه در بالاى تپه اى ايستاده بودند و بر مظلوميت حسين گريه مى كردند و براى پـير و زنان دعـا مـى كردند و مـى گـفـتـند: اللّهمـّ انزل عـليه النّصر خـدايا حسين را پيروز گردان ، سعد كه خود در سپاه عمر سعد بود برآشفـت و به آنها گـفـت : اى دشمـنان خـدا چـرا فـرود نمـى آئيد و او را يارى نمى كنيد.!!(100)

پی نوشته ها

---------------------------------------------
1-ارشاد مفيد ص 236 - نفس المهموم ص 257 - بحارج 45/ص 16 حياة الحسين ج 3 / ص 204 - قـابوس طبرى ج 7 / ص 335 - كامل ج 4 / ص 65 - قابوس الرجال ج 6 / ص 97.
2-حياة الحسين ج 3/ ص 214 - كامل ج 3/ص 391.
3-اعيان الشيعه ج 1/ص 604- بحارج 45/ ص 16.
4-حياه الحسين ، ج 3، ص 206، طبرى ج 7، ص 337، كامل ج 3، ص 389.
5-ابصار العين ص 70 - قاموس الرجال ج 2/ص 176- بحارج 101/ص 340- الحسين فى طريقه الى الشهاده ص 102.
6-طبرى ج 7/ص 338- ابصارالعـين ص 72- كامل ج 3/ص 389- قاموس الرجال ج 2/ص ‍ 177.
7-حياه الامام الحسين ، ج 3، ص 207، اعيان الشيعه ، ج 3، ص 562، و ج 1، ص 604، كامل ج 4، ص ‍ 66. ابصار العين ، ص 72، طبرى ج 7، ص 338 221- ابصار العـين ص 92. حياة الحسين ج 3 ص 209. نفس المهموم ص 262 واسه الغابه ج 4، ص ‍ 202. طبرى ج 7، ص 341.
8-ابصارالعـين ص 92- حياة الحسين ج 3/ص 209- نفس المهموم ص 262 واسه الغابه ج 4/ص ‍ 202- طبرى ج 7/ص 341.
9-حياة الحسين ج 3، ص 210. كامل ج 4، ص 67. نفس المهموم ص 264.
10-ابصار العين ص 115. قاموس الرجال ج 3، ص 103.
11-كامـل ج 4/ص 64 - حياة الحسين ج 3/ص 195 - نفـس المـهمـوم ص 254 - ابصارالعين ص 119 - قاموس الرجال ج 3/ص 100.
12-حياة الحسين 3/ص 197 - نفس المهموم ص 255 ـ الصواعق المحرقه ص 195.
13-حياة الحسين ج 3/ص 197- ابصارالعـين ص 120- قـامـوس الرجال ج 3/ص 101- كامل ج 4/ص 64- طبرى ج 7/ص 334- ارشاد مفيد ص 235.
14-طبرى ج 7/ص 341 و 345 - قـامـوس الرجال ج /ص 101 - بحار ج 45/ص 13 - ابصارالعين ص 120.
15-ابصارالعين فى انصارالحسين ص 120 - حياة الحسين ج 3/ص 221 - بحار ج 45/ص 14.
16-نفـس المـهمـوم ص 274 به نقـل از انوار نعـمـانيه ص 266 - تـنقـيح المقال ج 1/ص 261.
17-بحار ج 45/ص 69.
18-ابصارالعين ص 62 - بحار ج 44/ص 393.
19-اعـيان الشيعـه ج 1/ص 605 و ج 4/ص 555- مـقـاتـل الطالبين ص 97،100- ابصارالعـين ص 62- بحار ج 45/ص 20- و كامل ج 4/ص 67.
20-قاموس الرجال ج 8/ص 485.
21-ابصارالعـين ص 63 - حياة الحسين ج 3/ص 212 - كامـل ج 3/ص 390 - بحار ج 45/ص 20 - قـامـوس الرجال ج 8/ص 486.
22-حياة الحسين ج 3/ص 212 - بحار ج 45/ص 20 - طبرى ج 7/ص 344 - كامل ج 4/ص 69.
23-حياة الحسين 3/216 - كامل 3/391 - بحار 45/21 - طبرى 7/346.
24-حياة الحسين 3/216 - نفـس المـهمـوم 269 - طبرى 7/346 - كامل 4/49.
25-ابصارالعين ص 69 - تنقيح المقال ج 2/ص 333.
26-ابصارالعين ص 70.
27-بحار ج 45/ص 70.
28-ابصارالعين ص 125.
29-حياة الحسين 3/218 - طبرى ج 7/ص 347 - ابصارالعين ص 126 - اعيان الشيعه ج 1/ص 606.
30-ابصار العين فى انصار الحسين ص 56 - اعيان الشيعه .
31-ابصار العين ص 125- بلاغة الحسين ص 70.
32-ابصارالعـين ص 56- رجال كشى ص 73- مـعـجم رجال الحديث ج 4ص 228- قاموس الرجال ج 3ص 6.
33-ابصارالعين ص 57.
34-ابصارالعـين ص 59- طبرى 7/348- كامل 4/70- اعيان الشيعه 4/555.
35-ابصارالعين ص 60 كامل 4/71 طبرى 7/349نفس المهموم ص 272
36-ابصارالعين ص 60- كامل 4/71- طبرى 7/349- اعيان الشيعه 4/555.
37-دارالسلام نورى بنقل از صفحه 643 نفثة المصدور.
38-نفثة المصدور ص 644.
39-ابصارالعين ص 86- قاموس الرجال 9/184.
40-ابصارالعين ص 95- بحار 45/71.
41-نفس المهموم ص 242 كامل 4/63- بحارج 45- ابصارالعين ص 98 حياة الحسين 3/188.
42-ابصارالعين ص 99- حياة الحسين 3/224- طبرى 3507- اعيان الشيعه 1/606- قاموس الرجال 4/207.
43-ابصارالعـين فـى انصارالحسين ص 74- الحسين فـى طريقـه ص 9 بحار45/73.
44-ابصارالعـين ص 74 - حياة الحسين 3/346 - طبرى 7/237 - قـامـوس الرجال 5/178 - نفس المهموم ص 83.
45-ابصارالعين ص 75 - الحسين فى طريقة الى ...ص 9 - نفس المهموم ص 281.
46-ابصارالعين ص 75 - الحسين فى طريقه الى ...ص 9 - نفس المهموم ص 281.
47-ابصارالعـين فـى انصارالحسين ص 76 - الحسين فى طريقه ص 10 - نفس المهموم ص 282.
48-ابصارالعين ص 76 - نفس المهموم ص 281 - بحار45/73.
49-ابصارالعـين ص 105 - نفـس المـهمـوم ص 291 - بحار 45/23 قـامـوس الرجال 2/467.
50-عـلاوه از عـظمت مقام شهيد كه حضور سرور آزادگان بر بالين شهدا آنرا به اثـبات مـيرساند امام عليه السلام با اين عمل خود (صورت به صورت غلام حبشى و سيد قرشى نهادن ) به جهانيان ميفهماند كه در دين اسلام رنگ و نژاد و امتيازات طبقاتى مدخليت ندارد و آنچه مورد توجه و عنايت الهى است تقوى است بمصداق ان اكرمكم عند الله اتقيكم چـه خـوش گـفـته است شاعر: يكسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت در دين ما سيه نكند فرق با سفيد.
51-ابصارالعـين ص 77 - حياة الحسين 3/231 - طبرى 7/352 - بحار 45/23 - قاموس الرجال 3/449.
52-ابصارالعـين ص 89 - حياة الحسين 3/232 - قـامـوس الرجال 3/76 - طبرى 7/297 - ارشاد ص 224.
53-ابصارالعـين ص 102 - طبرى 7/355 - حياة الحسين 3/235 - كامل 4/73 - قاموس 9/441.
54-ابصارالعـين ص 94 - حياة الحسين 3/233 - قـامـوس الرجال 7/129.
55-ابصارالعين ص 133 - قاموس الرجال 7/129.
56-نفـس المـهمـوم ص 298 - طبرى 7/354 - كامل 4/73 - قاموس الرجال 5/145.
57-ابصارالعين ص 110 - طبرى 7/235 - قاموس 9/336.
58-ابصارالعين ص 110 - طبرى 7/235.
59-ابصارالعـين ج 101 و اعـيان الشيعـه 1/606 - طبرى 7/366 - كامل 4/79 - قاموس الرجال 5/27.
60-ابصارالعـين ص 51 و 129 - بحار 45/69 - تـنفـيح المقال 2/12.
61-ابصارالعين ج 68 و ص 129- بحار 45/72- طبرى 7/368.
62-حياة الحسين 3/238.
63-ابصارالعين ص 53- نفس المهموم ص 294- بحار45/30.
64-ابصارالعين ص 78- كامل ابن اثير 4/72- طبرى 7/352.
65-ابصارالعـين ص 55- حياة الحسين 3/234- اسدالغابه 1/349- الاصابه 1/68.
66-ابصار العـين ص 104. نفـس المـهمـوم ص 278. كامل 4/72. طبرى 7 / 351.
67-حياة الحسين 3/243- نفس المهموم 305.
68-بحار45/65 و 101/269- مقاتل الطالبين ص 114.
69-ابصارالعـين ص 21 و اعـيان الشيعه 1/607- بحار45/45 - سرائر 154 مقاتل 115.
70-ابصارالعـين ص 22- نفـس المـهمـوم 309- حياة الحسين ص 244- كامل 3/394- مقاتل ص ‍ 115.
71-طبرى 7/357- ابصارالعـين ص 23- مقاتل الطالبين ص 115.
72-حياة الحسين 3/249- نفس المهموم ص 321.
73-مقاتل الطالبين ص 94 ابصارالعين ص 50- الامام الحسين 3/250- نفس المهموم ص 315- كامل 3/407- ارشاد ص 239.
74-ابصارالعـين ص 51- حياة الحسين 3/2 و ص 251- اعيان الشيعه 4/129- بحار45/32.
75- ابصارالعين ص 51 - حياة الحسين 3/2 ص 251 - اعيان الشيعه 4/129 - بحار 45/32 - نفس المهموم ص 318.
76-ابصارالعين ص 39 - مقاتل الطالبين ص 91 - بحار 45/34 - نفس المهموم ج /7ص 31.
77-ابصارالعـين ص 40 - مـقاتل ص 91 - اعيان الشيعه 1/608 - نفس المهموم ج /8ص 31.
78-ابصارالعين ص 39 - طبرى 7/384.
79-بحار 45/68 - ابصارالعين ص 37.
80-ابصارالعـين ص 36 - مقاتل الطالبين ص 88 - بحار 45/34 - نفس المهموم ص 321.
81-ابصارالعين ص 36 - مقاتل الطالبين ص 88 - نفس المهموم ص 321.
82-ابصارالعـين ص 36 - حياة الحسين 3/254 - بحار 45/34 - مقاتل ص 88 - كامل 4/75 - نفس المهموم ص 322.
83-ابصارالعـين ص 34 - حياة الحسين 3/261 - اعـيان الشيعـه 1/608 - مقاتل الطالبين ص 83.
84-مـقـاتـل ص 83 - ابصارالعـين ص 34 - بحار 45/37 - كامل 4/76 - نفس المهموم ص 326.
85-ابن اثـير نقـل كرده كه حضرت ابى الفـضل به برادران مادريش گفت :تقدموا حتى ارثكم فانه لا ولد لكم .يعنى شما برويد شهيد شويد تا از شما ارث ببرم زيرا شما فرزند نداريد!! ))
و ديگران هم از وى تـبعـيت نمـوده و اين عـبارت را نقـل كرده اند ليكن اگـر نگـوئيم كه اعـمـال غـرض شده و مـيخـواهند اخـلاص عـظيم برادران امام حسين مخصوصا حضرت ابى الفـضل را لوص كنند، بايد گـفـت : اشتـباه شده زيرا مـگـر مـعـقـول است حضرت ابى الفضل كه مرگ را در برابر ديدگان خود مى بيند و مرگ همه اصحاب و عـده زيادى از بنى هاشم را مـشاهده كرده ، و تنهائى و غربت برادرش حسين عزيز را مى بيند كه هر چه فرياد مى كند و كمك مى طلبد كسى به يارى او نمى آيد و از طرفـى صداى اطفـال را مـى شنود كه ناله العـطش آنها بلند است به فـكر مال دنيا و ثروت اندوزى براى فرزندانش باشد اصلا و ابدا.
اصولا اين سخن مورد ندارد زيرا مادر آنها ام البنين زنده بود و او وارث فرزندانش بوده است و تـا وقتى كه مادر وجود دارد برادر وارث نيست و بعيد است كه ابن اءثير متوجه اين ايراد نباشد پـس بايد گـفـت عـبارت تحريف شده كه اثاركم بوده يعنى انتقام شما را بگـيرم و با اشتباه و جابجائى حروف ارثكم شده ، پس معنى اين چنين مى شود: شما جلو بيفـتيد تا من انتقام شما را بگيرم زيرا شما فرزند نداريد كه انتقام از دشمنتان بگيرد. مـقـاتـل ص 83 اعـيان الشيعـه 4/129 و ابصارالعـين ص 35 كامل 4/76.
86-بحار ج 45/ص 66.
87-ابصارالعـين ص 25 - حياة الحسين 3/263 - عمدة الطالب ص 356 - قاموس الرجال 5/241.
88-ابصارالعـين ص 30- اعـيان الشيعـه ج /1ص 608- بحار ج /45ص 40- مـقـاتـل ص 84- حياة الحسين ج /3ص 264 -قـامـوس الرجال ج /5ص 243.
89-ابصار العـين ص 26. عـمـدة الطالب فـى انساب آل ابى طالب ص 357.
90-ابصار العين ص 29. كامل 394. مقاتل الطالبين ص 85.
91-ابصار العين ص 31.
92-حياة الحسين 3/274. بحار 45/46.
93-حياة الامام الحسين 3/274. بحار 45/46. نفس المهموم ص 348.
94-نفـس المهموم ص 349 - حياة الحسين 3/275 - اعيان الشيعه 1/609 - بحار ج 45/ص 49 - ابصارالعين ص 24.
95-بحار ج 45/ص 332.
96-ابصارالعين ص 130.
97-ابصارالعين ص 85 و 112 و 129.
98-ابصارالعين ص 130.
99-حياة الحسين 3/276 - نفس المهموم ص 253.
100-حياة الحسين 3/278 - طبرى 7/286.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page