هنگامى كه پيغمبر از طائف به مكه بازگشت، مردم مكه و قريش را در مخالفت با خود سرسختتر از پيش ديد، مگر اندكى از متضعفين كه به آن برگزيده خدا ايمان آورده بودند.
چون موسم حج و آمدن قبايل عرب به مكه و منا در ماه رجب براى عمره و ماه ذى الحجه براى زيارت فرا رسيد، پيغمبر كه ديگر از دعوت مردم بومى مكه و قبائل شهرنشين قريش مايوس شده بود، با استفاده از فرصت به دعوت قبائل پرداخت. براى تامين اين منظور شخصا به هر قبيلهاى سر مىزد و با صراحت اعلام مىداشت كه من پيغمبر خدايم و خدا مرا براى راهنمائى شما ارسال داشته است، و از آنها مىخواست كه دعوت او را پذيرا شوند. ولى سران قبائل از پذيرش دعوت پيغمبر سرباز مىزدند و مىگفتند: قوم او (قريش) بهتر از ما او را مىشناسند.
محمد بن اسحاق مورخ مشهور مىگويد: شنيدم كه ربيعة كه ربيعة بن عباد براى پدرم نقل مىكرد و مىگفت: من نوجوانى بودم كه با پدرم در موسم حج در «منا» به سر مىبردم.
روزى ديدم پيغمبر مقابل خيمه جمعى از قبائل ايستاده و مىگويد: از بنى فلان! من از جانب خداوند يكتا براى هدايتشما مبعوث شدهام. خداى يگانه به شما فرمان مىدهد كه فقط او يعنى «الله» را پرستش كنيد، و به هيچ وجه به وى شرك نورزيد، و خود را از پرستش اينها كه مظاهر شرك هستند رها سازيد.
به من ايمان بياوريد و مرا در آنچه مىگويم تصديق كنيد و به دفاع از من در مقابل دشمنانم برخيزيد، تا آنچه را خدا به خاطر آن مرا برانگيخته است، آشكار سازم.
چون پيغمبر از سخن گفتن فراغتيافت، ديدم مردى كه يك چشم داشت و پشتسر پيغمبر ايستاده بود رو كرد به افراد قبيله مزبور و گفت: اى بنى فلان! اين مرد شما را دعوت مىكند كه طوق بندگى «لات» و «عزى» را از گردن خود درآوريد. او بدعت گذار است و مىخواهد شما را گمراه كند. از وى اطاعت نكنيد و آنچه گفت نشنيده انگاريد.
ربيعه گفت: به پدرم گفتم: اين مرد كيست كه دنبال محمد مىرود و سخن او را رد مىكند؟ پدرم گفت: او عموى وى ابولهب است.
پيغمبر ازجمله به در خيمههاى «بنى كنده» رفت، و در حالى كه بزرگ آنها به نام «مليح» در ميان ايشان شنسته بود، به دعوت آنان پرداخت. پيغمبر از بنى كنده خواست كه خداى يكتا را پرستش كنند، و او را به عنوان فرستاده او باور دارند، ولى بندى كنده از پذيرش دعوت حضرت سرباز زدند.
از جمله رسول خدا به سراغ تيرهاى از قبيله «بنى كلب» رفت كه به آنها «بنو عبدالله» مىگفتند. جالب بود كه نام «الله» در اسم نياى آنها تركيب يافته بود، و جد خود را «بنده الله» مىدانستند. پيغمبر خطاب به آنها فرمود: اى فرزندان عبدالله! خداى يگانه «الله» نام نياى شما را زيبا قرار داده است. من نيز بنده الله و فرستاده اويم، شما را به پرستش «الله» مىخوانم اما آنها نيز از پذيرش دعوت پيغمبر رحمت امتناع ورزيدند.
نيز پيغمبر به سراغ «بنى حنيفه» رفت، و آنها را دعوت به پرستش خداى يكتا و پذيرش نبوت خود نمود. ولى آنها زشتتر از بقيه افراد قبائل با آن فرستاده خوا برخورد نمودند...( سيره ابن هشام - جلد 2 ص 287)
------------------------------
على دوانى
بازگشت پيغمبر از طائف و برخورد با قبائل
- بازدید: 4391