بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلاة و السلام على عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابى القاسم محمد و على آله الطيبين الطاهرين المعصومين اعوذ بالله من الشيطان الرجيم.
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا.
يكى از مسائلى كه از سيره رسول الله صلى الله عليه و آله بايد آموخت ( كيفيت استخدام وسيله) است. انسان اولا بايد در اهداف خودش يعنى در هدفها مسلمان باشد يعنى هدفش مقدس و عالى و الهى باشد، و ثانيا بايد در استخدام وسيله براى همان هدفها هم واقعا مسلمان باشد. بعضى از مردم از نظر هدف مسلمان نيستند يعنى در زندگى هدفى جز خورد و خوراك و پوشاك و لذت گرايى ندارند، تنها هدفى كه درباره آن فكر مى كنند اين است كه چگونه زندگى بكنند كه بيشتر تن آسانى كرده باشند. در حقيقت هدفهاى اينها از حد هدف يك حيوان تجاوز نمى كند. نه تنها مسلمان به اينها نمى شود گفت، انسان هم به اينها نمى شود گفت. يك انسان از آن جهت كه انسان است بايد ايده اى بالاتر از حدود شهوات حيوانى داشته باشد، و اگر انسان واقعا مسلمان باشد تمام هدفها در يك كلمه خلاصه مى شود و آن خداست و رضاى حق.
در مرحله بعد انسان براى هدفهاى پاك و مقدس و عالى خودش ناچار از وسائلى بايد استفاده بكند. مسئله اى كه مطرح است اين است كه آيا همين كافى است كه هدف، انسانى باشد و بالاتر اينكه هدف الهى باشد؟ اگر هدف الهى بود ديگر وسيله فرق نمى كند و از هر وسيله اى براى آن هدف مقدس مى توان استفاده كرد؟ فرض اين است كه هدف ما هدف مقدسى است. آيا براى هدف مقدس از هر وسيله ولو وسائل نامقدس و پليد مى توان استفاده كرد؟ يا نه، براى هدف مقدس از وسيله مقدس بايد استفاده كرد نه از وسيله نامقدس و پليد. حال مثالهايى ذكر مى كنيم تا مطلب روشن بشود.
استفاده از وسيله نامشروع در تبليغ دين
هدف ما تبليغ دين است. ديگر از اين بهتر كه نمى شود. يك وقت هدف من در يك كارى شخص خودم هست، يك كارى را براى خودم مى خواهم بكند، براى رفاه و منفعت خودم مى خواهم انجام بدهم. آنجا محرز است. ولى اگر من بخواهم كارى را نه براى خودم بلكه براى دين انجام بدهم، در اين صورت آيا جايز است از هر وسيله اى استفاده بكنم؟ اگر من بخواهم براى منافع خودم كار بكنم، مثلا وقتى كار من گير پولى يا ادارى بيايم پيش شما كه مى توانيد مشكل مراحل بكنيد چهارتا در وغ جعل بكنم براى اينكه مشكلم حل بشود، در اينجا همه مرا ملامت مى كنند، مى گويند اين را ببين، براى اينكه مشكلش حل بشود تملق مى گويد، چاپلوسى مى كند، دروغ مى گويد، تهمت مى زند. ولى يك وقت هدف چيز ديگر است. من مى خواهم يك مسجد بسازم. براى خودم كه نمى خواهم بسازم. واقعا هم در مسجد ساختن هدف نامقدسى ندارم. من جزء كسانى هستم كه بانى شده ايم در فلان محل كه مسجد ندارد مسجدى ساخته بشود، بچه ها بيايند دستورهاى دين را ياد بگيرند و جلساتى باشد. اين مسجد مصالح مى خواهد، گرفتاريهاى ديگر دارد، اشكالات ادارى ممكن است پيدا كند، و از مردم نيز بايد پول گرفت. حالا يك آدم اهل خير پاشنه گيوه را ور كشيده براى اينكه كار اين مسجد را درست بكند. مى رود پيش كسى، يك حرفى مى زند كه هر جور هست از او پول در بياورد، چهارتا دروغ مى گويد ولى بالاخره پنج هزار تومان پول در مىآورد براى مسجد. دوتا دروغ به يك نفر ديگر مى گويد، چهارتا تملق و چاپلوسى نسبت به ديگرى مى كند كه شما چنين هستيد، چنان هستيد، ما به شما از قديم از قديم ارادت داريم، خواب ديدم مثلا كه داشتيد در بهشت كله معلق مى زديد، حتما همچنين چيزى هست. ده هزار تومان هم از اين مى گيرد. پنجاه هزار تومان از يكى ديگر مى گيرد. حال اين را ما چه مى گوييم؟ شايد بسيارى از مردم اين عمل را تقديس و نوعى فداكارى تلقى مى كنند، مى گويند ببين اين بيچاره براى خودش كه كار نمى كند، از صبح تا غروب پاشنه گيوه را ور كشيده فقط براى مسجد. ببين براى اين كار، ديگر چه نمى كند اين آدم؟! به هر كس مى رسد، به هر وسيله شده بالاخره اين پول را براى اين مسجد در مىآورد، واقعا مرد فداكار و با گذشتى است.
آيا اين كار درست است يا درست نيست؟ مسئلة.
جعل حديث
ديگرى - كه اينها در تاريخ رخ داده است - براى اينكه مردم را هدايت و راهنمايى كند، مىآيد حديثى از پيغمبر يا امام جعل مى كند در حالى كه غرض شخصى ندارد بلكه غرضش هدايت مردم است ولى فكر مى كند كه اگر چنين حديثى از پيغمبر يا امام براى مردم نقل بكند مردم بهتر مى پذيرند. مثلا با خود مى گويد مردمى كه اين قدر غيبت مى كنند و حرف لغو مى زنند، خوب است براى اينكه غيبت نكنند و حرف لغو نگويند من بيايم حديثى جعل بكنم در فضيلت فلان دعا كه اين حديث را مردم بخوانند و بجاى حرف لغو و بيهوده و غيبت بروند دعا بخوانند، يا در ثواب قرآن بگويم فلان سوره قرآن را اگر چهل بار پشت سر يكديگر بخوانيد فلان اثر را دارد.
آيا اين كار خوبى است؟ مسئلة: هدف مقدس است ولى يك كسى مى خواهد با دروغ و جعل اين هدف مقدس را تأمين بكند. آيا اين درست است يا درست نيست؟ در تاريخ، خيليها بوده اند كه چنين كارى كرده اند. حديثى است كه در اغلب كتب تفسير نوشته اند، ظاهرا در مقدمه مجمع البيان هم هست و من مكرر در كتابها خوانده ام. اين حديث را از ابى بن كعب نقل مى كنند در فضائل مخصوص قرائت سوره هاى قرآن، مثلا براى خواندن سوره سبح اسم فضيلت خاصى ذكر مى كنند، سوره هل اتيك حديث الغاشية فضيلت و ثواب ديگرى، سوره لم يكن الذين كفروا ثواب ديگرى، سوره بقره ثواب ديگرى، سوره آل عمران ثواب ديگرى، براى هر كدام يك چيزى گفته اند. همه هم از پيغمبر روايت شده. شخصى رفت از آن كسى كه اين حديث را روايت مى كرد پرسيد: آخر چطور است كه فقط تو اين حديث را روايت مى كنى و يك نفر ديگر غير از تو روايت نكرده؟ گفت: راستش را بخواهيد اين حديث را من براى رضاى خدا جعل كردم. من ديدم مردم در مجالس كه مى نشينند شروع مى كنند به افسانه ها و تاريخ جاهليت را نقل كردن و اشعار جاهليت را خواندن. ديدم وقت مردم دارد بيهوده تلف مى شود. براى اينكه به جاى اين كار بيهوده، مردم را وادار كنم به تلاوت قرآن، آمدم اين حديث را از زبان پيغمبر گفتم، اينكه عيبى ندارد!
ديگرى مىآيد براى فلان مقصد يك خواب جعل مى كند، و فكر مى كند با اين خواب مردم را هدايت مى كند.
آيا اين كارها درست است كه انسان براى هدف مقدس، از وسائل نامقدس استفاده بكند؟ نه، اين كار غلط است.
اين مطلب قبلا در ذهن خودم مكرر آمده بود، همين امروز كه باز تفسير الميزان را در همين زمينه مطالعه مى كردم ديدم ايشان ادب تبليغ نبوت را كه از قرآن استنباط كرده اند كه به طور كلى چه آدابى را همه انبياء و از جمله رسول اكرم رعايت مى كردند از جمله همين مطلب را ذكر كرده اند كه هرگز انبياء در سيره و روش خودشان، براى رسيدن به حق، از باطل استفاده نمى كنند، براى رسيدن به حق هم از خود حق استفاده مى كنند.
آيا داستانهاى قرآن حقيقت ندارد؟
بعضى از مصريها يك حرف مفتى زده اند كه گاهى در كلمات غير مصريها هم ديده مى شود راجع به بعضى قصص قرآن كه فلان داستان در تواريخ دنيا پيدا نشده است. خوب پيدا نشده باشد. مگر تمام قضايايى كه در دنيا واقع شده در كتب تاريخ هست؟! كتب تاريخى كه ما الان داريم، از حدود سه هزار سال پيش است. يعنى از حدود هزار و چهارصد سال پيش از دوره اسلام به اين طرف مى شود گفت تاريخ دنيا تا حدى روشن است، از آن جلوتر اصلا ما تاريخ درستى در دنيا نداريم. از چهار پنج هزار سال قبل به آن طرف را اساسا مى گويند: ازمنه ماقبل تاريخ.
بعضيها راجع به بعضى از قصص قرآن گفته اند كه قرآن هدفش مقدس است، قصص را نقل مى كند براى پند و عبرت گرفتن، قرآن كه كتاب تاريخ نيست كه بخواهد وقايع نگارى بكند، وقايع را قرآن براى پندها ذكر مى كند، وقتى كه هدف پند است ديگر فرق نمى كند كه آن واقعه اى كه نقل مى كند واقعا واقع شده باشد، يا آن را به صورت يك داستان نقل بكند كه نتيجه بگيرد. مگر نيست كه بسيارى از حكيمان دنيا پندهاى بسيار بزرگ را از زبان حيوانات بيان كرده اند كه همه مردم مى دانند كه اينها واقعيت ندارد، مثل داستانهاى كليله و دمنه كه خرگوش مثلا چنين گفت، روباه چنين گفت، شير چنين گفت، شير آمد با روباه چنين سخن گفت، بعد خرگوش مأموريت پيدا كرد... و وقتى مى خواهد بگويد كه انسان بايد عاقل و فتن باشد و هيكل و زور نمى تواند با عقل و فكر و هوش برابرى بكند، مى گويد خرگوش به اين كوچكى و كم قوه اى، شير به آن بزرگى و زورمندى را آخر معلق مى كند در چاه. اين را براى پند و اندرز مى گويد والا داستانى واقع نشده كه واقعا شيرى باشد و روباهى و خرگوشى و با همديگر حرف زده باشند. بعضى خواسته اند چنين حرفى العياذ بالله بگويند كه اصلا ضرورتى ندارد ما در باب قصص قرآن، راجع به اين جهتش فكر بكنيم كه آيا قصص قرآن تاريخ است يا تمثيل است براى پند و اندرز.
ولى اين حرف، بسيار حرف مفتى است. محال است كه انبياء، در منطق نبوت، براى يك حقيقت، العياذ بالله يك امر واقع نشده و يك دروغ را ولو به صورت تمثيل بيان بكنند. در ادبيات دنيا از اين حرفها زياد است. غير از آنهايى كه از زبان حيوانات گفته اند، آنهايى هم كه از زبان حيوانات نگفته اند از تمثيل استفاده كرده اند. حتى همين داستانهاى سعدى كه در گلستان و بوستان و غيره آمده هيچ معلوم نيست كه ارزش تاريخى داشته باشد و خيلى از آنها مسلم شبهه ندارد، به جهت اينكه اصلا داستان، خودش را نقض مى كند. مثلا مى گويد در هندوستان كه بودم رفتم در بتخانه سومنات. آنجا زند و پازند مى خواندند. بعد زدم بتها را شكستم، چنين كردم، چنان كردم. اصلا معلوم نيست سعدى به عمرش رفته باشد به آنجا. و به علاوه اگر در بتخانه سومنات رفته، آنجا زند و پازند چكار مى كرده است؟! يا مى گويد: در كاشغر كه بودم بچه اى را ديدم كه داشت فلان كتاب نحو را مى خواند، من به او چنين گفتم و او به من چنين جواب داد. نه او هدفش آن اندرزى است كه مى خواهد بدهد. از زبان سلطان محمود و اياز حرفهايى مى گويد. اينها واقعيتى ندارد.
قرآن، پيغمبر، ائمه و كسانى كه تربيت شده اين مكتب هستند محال است كه براى هدف مقدس، از يك امر نامقدس، مثلا از يك امر پوچ، از يك امر باطل، از يك امر بى حقيقت ولو يك تمثيل استفاده كنند. اين است كه ما شك نداريم كه تمام قصص قرآن همان جور كه قرآن نقل كرده است عين واقعيت است. داستانى كه قرآن نقل مى كند، ما بعد از نقل قرآن احتياجى نداريم كه تأييدى از تواريخ دنيا پيدا بكنيم. تواريخ دنيا بايد از قرآن تأييد بگيرند. ايشان (علامه طباطبائى) در تفسير الميزان اين اصل را با ادله اى از آيات قرآن ثابت مى كنند كه اساسا در سيره انبيا چنين چيزى وجود نداشته كه حتى براى هدف مقدسشان از يك امر نامقدس استفاده بكنند.
دو سخن باطل شايع ميان متجددين و متقدمين
در اين زمينه يك حرفى در ميان متجددين ما پيدا شده و يك حرفى در ميان بعضى از متقدمين ما، و هر دوى اينها آنچنان به حقيقت ضربه زده اند كه خدا مى داند. اما آنچه كه در ميان متجددين به اصطلاح طرح شده و خيلى هم رويش تكيه مى شود، از فرنگيها گرفته شده است و مصريها با اين قاعده و به اين تعبير بيان مى كنند: الغايات تبرر المبادى يعنى هدف وسيله را مباح مى كند. پس كوشش كن هدفت مقدس باشد. براى هدف مقدست از هر وسيله ولو نامقدس مى توانى استفاده بكنى. و آنچه كه در ميان بعضى از متقدمين ما تا حدى معمول شده اين است كه يك حديثى نقل مى كنند كه البته اين حديث هست و حتى شيخ انصارى رضوان الله عليه در ( مكاسب محرمه) آن را نقل كرده و در دو جا هم نقل كرده، در يك جا تفسير نمى كند ولى در جاى ديگر تفسير مى كند. آن حديث اين است كه اگر اهل بدعت را ديديد يعنى اگر افرادى را ديدند كه در دين بدعت ايجاد مى كنند فباهتوهم (1).(انهايى كه در دين بدعت ايجاد مى كنند) يعنى افرادى كه در دين چيزهايى جعل مى كنند و مىآورند كه جزء دين نيست (ادخال ما ليس فى الدين فى الدين) را بدعت مى گويند، يعنى كسى بيايد چيزى را كه جزء دين نيست به نام دين وارد دين بكند به طورى كه مردم خيال كنند اين جزء دين است. عكسش هم هست: چيزى را كه جزء دين هست كارى بكند كه مردم خيال كنند اين جزء دين نيست. هر دو صورتش بدعت است. در اينجا قبل از توضيح اين حديث، ذكر يك نكته ضرورى است.
بدعت و نوآورى
امروز (نوآورى) را مى گويند (بدعت). نوآورى در غير امر دين عيبى ندارد. يك كسى در شعر مى خواهد نوآور باشد، يك كسى در هنر مى خواهد نوآور باشد، يك كسى در فلسفه مى خواهد نوآور باشد. اين مانعى ندارد ولى در دين، نوآورى معنى ندارد چون آورنده دين ما نيستيم. حتى امام هم آورنده دين نيست. امام وصى پيغمبر و خزانه علم اوست. آنچه كه پيغمبر گفته است او بيان مى كند. خود پيغمبر هم آورنده دين نيست. خدا به وسيله ملك و گاهى بدون وسيله ملك دين را به پيغمبر وحى مى كند، پيغمبر به مردم ابلاغ مى كند و همه اش را يكجا براى امام بيان مى كند. آورنده دين حتى پيغمبر هم نيست. در دين نوآورى غلط است، بدعت است و حرام. بله، نو استنباط كردن درست است كه آن نوآورى نيست. اخباريين اجتهاد را خيال مى كنند نوآورى است. مى گويند اجتهادها همه بدعت است. اشتباه مى كنند. اجتهاد يعنى حسن استنباط. ممكن است مجتهدى مطلبى را از نو استنباط بكند كه قبلا خود او يا ديگران جور ديگر استنباط مى كرده اند. اين، مسئله استنباط است نه آورندگى. امروز، مطلق نوآورى را بدعت مى نامند و از بدعت حمايت مى كنند و مثلا مى گويند فلان كس بدعت آور است. ولى ما نبايد اشتباه بكنيم. اصلا اين اصطلاح غلط است. در ميان ما از قديم (بدعت) يعنى نوآورى در دين، ادخال فى الدين ماليس فى الدين. نبايد چيز ديگر را بدعت بناميم بعد كم كم بگوييم پس بدعت اشكالى ندارد. اين را خواستم بگويم كه بعضى از جوانها اشتباه نكنند. اگر امروز نوآورى را مى گويند بدعت، اين بدعت اگر در مسائل هنرى، شعرى، فلسفى يا علمى است نه فقط عيب نيست بلكه كمال است، ولى در دين آن هم به معناى آوردن نه به معنى اجتهاد، يعنى چيزى را كه در دين نيست از خود جعل كردن، در حد بزرگترين گناهان است. حتى حديث است:
من زار مبدعا (مبتدعا) فقد خرب الدين.
اگر كسى به ديدن يك اهل بدعت برود دين را خراب كرده است. يعنى اگر كسى بدعتى در دين ايجاد مى كند، بر ديگران حرام است كه با او ديد و بازديد بكنند. ديد و بازديدش هم حرام است.
بارى، در زمينه اهل بدعت، حديثى داريم كه در ضمن آن آمده است كه هرگاه اهل بدعت را ديديد فباهتوهم. (باهتوهم) از ماده بهت است و اين ماده در دو مورد به كار برده مى شود، يكى در مورد مبهوت كردن، محكوم كردن و متحير ساختن كه در خود قرآن آمده است كه حضرت ابراهيم با آن جبار زمان خودش كه مباحثه كرد، در نهايت امر فبهت الذى كفر او در مقابل منطق ابراهيم درماند، مبهوت شد، محكوم شد، مفتضح شد، و ديگر در مورد بهتان يعنى دروغ جعل كردن كه مى دانيم در آيه سبحانك هذا بهتان عظيم، بهتان عظيم يعنى دروغ بزرگ. شيخ انصارى تصريح مى كند كه معناى اينكه اگر با اهل بدعت روبرو شديد باهتوهم يعنى با منطقى قوى با آنها روبرو بشويد، مبهوتشان بكنيد آنچنانكه ابراهيم با جبار زمان خودش نمرود مباحثه كرد و مبهوتش نمود فبهت الذى كفر بر اهل بدعت با منطق وارد بشويد تا مردم بفهمند اينها اهل بدعت هستند و دروغ مى گويند. با آنها مباحثه كنيد و محكومشان نمائيد.
عده اى آمده اند از اين حديث اين جور استفاده كرده اند كه اگر اهل بدعت را ديديد، ديگر دروغ گفتن جايز است، هر نسبتى مى خواهيد به اينها بدهيد، هر دروغى مى خواهيد ببنديد، يعنى براى كوباندن اهل بدعت كه يك هدف مقدس است از اين وسيله نامقدس يعنى دروغ بستن استفاده بكنيد، كه اين امر دايره اش وسيعتر هم مى شود. آدمهاى حسابى هرگز چنين حرفى را نمى زنند. آدمهاى ناحسابى گاهى دنبال بهانه اند.
مكائد نفس عجيب است! مكرهاى نفس اماره عجيب است! انسان گاهى نفسش آنچنان مكرر مى كند كه خودش هم نمى فهمد. مثلا شب ولادت پيغمبر است، مى خواهد جشن بگيرد شب سرور است، حالا كه شب سرور است فسق و فجور به جا مىآورد و مى گويد شب سرور است، شب ولادت پيغمبر، مگر اشكال دارد؟! من به خاطر پيغمبر چنين كارى مى كنم!
داستانى است مربوط به آن زمانى كه يك (شاهى) ارزش داشت. گفتند يك نفر رفت دم دكان عرق فروشى و به فروشنده گفت يك شاهى عرق بده. عرق فروش گفت يك شاهى كه عرق نمى شود. گفت: هر چه مى شود، بالاخره يك شاهى هم يك چيزى مى شود. او اصرار مى كرد كه نمى شود. گفت اگر يك قران عرق مى شود آن را تقسيم بر بيست كن همان را به من بده. گفت اين معنايش اين است كه ته يك استكان هم مثلا پر نشود. گفت همان را بده. گفت مردم عرق مى خورند كه مست بشوند، فايده اش چيست كه آن را به تو بدهم؟ گفت تو همان را بده، بد مستى اش با خودم.
بعضى از مردم دنبال بهانه هستند براى بد مستى، ديگر بد مستى اش با آنها. كافى است يك بهانه پيدا بكند براى هرزگى كردن و بد مستى. گفته اند: اجازه داده اند هر دروغى كه دلمان بخواهد، براى اهل بدعت جعل بكنيم. بعد با هر كسى كه كينه شخصى پيدا مى كند فورا به او يك نسبتى مى دهد، يك تهمتى مى زند و بعد مى گويد او اهل بدعت است. شروع مى كند به جعل كردن، دروغ گفتن و تهمت زدن. چرا؟ مى گويد به ما اجازه داده اند. آن وقت شما ببينيد بر سر دين چه مىآيد؟! فرنگى ماب ما مى گويد الغايات تبرر المبادى. هدف بايد خوب باشد، هدف كه خوب بود وسيله هر چه شد شد. متقدم ماب ما هم مى گويد به ما گفته اند باهتوهم، حق داريم هر چه دلمان بخواهد بگوئيم و مى گوئيم هر چه دل خودمان بخواهد. آن وقت ببينيد به سر دين چه مىآيد؟!
ابوهريره و پياز فروش
زمانى كه ابوهريره از سوى معاويه حاكم مكه بود مردى مقدارى پياز از عكه (همين عكاى فعلى) آورده بود به مكه تا بفروشد. كسى نخريد. پيازها ماند، امكان بردن به جاى ديگر هم نبود و داشت در هواى گرم مى گنديد. رفت پيش ابوهريره و گفت: ابوهريره! يك ثواب مى توانى بكنى؟ گفت: چه ثوابى؟ گفت من يك مسلمانم، به من گفته اند در مكه پياز پيدا نمى شود و مردم مكه پياز مى خواهند، من هر چه مال التجاره داشتم همه را پياز خريدم و آوردم اينجا، حالا هيچكس نمى خرد و دارد از بين مى رود. تو دارى يك مؤمنى را نجات مى دهى، يك نفسير را احياء مى كنى. آيا مى توانى كارى بكنى يا نه؟ گفت بسيار خوب، روز جمعه كه نماز جمعه خوانده مى شود پيازها را در يك جاى معين حاضر كن، آن وقت من مى دانم. آن روز وقتى كه مردم همه جمع شدند، گفت: ايها الناس سمعت من حبيبى رسول الله شنيدم از حبيبم پيغمبر كه فرمود: من اكل بصل عكة فى مكة وجبت له الجنة. هر كس پياز عكه را در مكه (2) بخورد بهشت بر او واجب است. يكساعته تمام پيازها را مردم خريدند. خيلى هم آقاى ابوهريره در وجدانش راضى بود كه من مؤمنى را نجات دادم، تاجر مسلمانى را از ورشكستگى نجات دادم. اى خدا مرگت بدهد، مگر حديث پيغمبر بايد وسيله اين جور چيزها باشد؟ بعدها در همين زمينه ها چه حرفها كه نگفته اند! شايد صدى نود و پنج خبرها و حديثهايى كه در فضيلت شهرها گفته اند، چيزهايى بوده كه افراد به نفع خودشان خواسته اند بگويند. مثلا گفته اند پيغمبر فرمود: خير القرى بيهق. (قرى به معنى اعم از ده و شهر است) بهترين جاها بيهق است، همين نزديك سبزوار. پيغمبر به بيهق چه كار داشت كه حالا بيايد از ميان اينهمه جا بگويد: خير القرى بيهق چرا؟ چون فلان آقاى بيهقى مى خواسته براى خودش وسيله درست بكند. و امثال اينها كه اگر بخواهم برايش مثال ذكر بكنم الى ماشاءالله هست كه نمى خواهم ذكر بكنم ولى اين قدر بدانيد كه دين را اين چيزها خراب كرده است و حال آن كه همين طورى كه ايشان (علامه طباطبائى) مى فرمايند جزء آداب نبوت و جزء سيره كلى همه انبياء اين بوده است كه هرگز براى هدف مقدس يعنى براى حق از باطل استفاده نكردند.
جلسه چهارم: كيفيت استخدام وسيله
- بازدید: 8448