نخى از پيراهن، براى شِفاء

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

شخصى به نام بحر سقّا حكايت كند:
خدمت امام صادق عليه السلام بودم، آن حضرت فرمود:
اى بحر! اخلاق خوب موجب شادى و سرور است؛ و سپس افزود: آيا مى خواهى به داستانى از زندگى پيامبر خدا كه اهالى مدينه آن را نمى دانند برايت بيان كنم؟
عرض كردم: بلى.
حضرت فرمود: روزى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله، با جمعى از اصحاب خود در مسجد نشسته بود، ناگهان كنيزى از انصار وارد مسجد شد و كنار پيغمبر خدا صلوات اللّه عليه ايستاد و گوشه اى از پيراهن حضرت را گرفت.
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله برخاست و كنيز بدون آن كه سخنى گويد، پيراهن حضرت را رها كرد و چون آن حضرت نشست، دو مرتبه كنيز پيراهن ايشان را گرفت و اين كار را تا سه مرتبه انجام داد تا آن كه مرتبه چهارم پيامبر ايستاد و كنيز پشت سر حضرت قرار گرفت و يك نخ از پيراهن حضرت را آهسته كشيد و برداشت و رفت.
پس از آن مردم به كنيز گفتند: اين چه جريانى بود كه سه مرتبه گوشه پيراهن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را گرفتى و زمانى كه حضرت از جاى خود بلند مى شد، تو سخنى نمى گفتى و حضرت هم سخنى نمى فرمود؟!
كنيز گفت: در خانواده ما مريضى بود، مرا فرستادند تا نخى به عنوان تبرُّك از پيراهن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى شفاى مريض برگيرم و چون خواستم نخى از پيراهنش در آورم، متوجّه من گرديد و من شرم كردم تا مرتبه چهارم كه من پشت سر آن حضرت قرار گرفتم و چون توجّه شان به من نبود نخى از پيراهنش گرفتم و براى شفاى مريض بردم.(1)
--------------------------------------
1-بحارالا نوار: ج 16، ص 264، ح 61 به نقل از اصول كافى: ج 2، ص 102.
-------------------------------
عبدالله صالحى