1928. مانع عيب گويى
ما يمنع احدكم ان يستقبل اخاه بما يخاف من عيبه، الا مخافه ان يستقبله بمثله. قد تصافيتم على رفض الاجل و حب العاجل.
آن چه مانع هر يك از شما مى شود كه عيب برادرش را پيش روى او بگويد، اين است كه مى ترسد او نيز عيبش را رو به رويش بگويد. شما در راه دور افكندن آخرت و دوستى دنيا با هم رفيق شده ايد. (1)
1929. ديده فرو بر به گمان خويش!
طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس.
خوشا به حال آن كس كه عيب خودش، او را از پرداختن به عيب هاى مردم بازدارد. (2)
1930. دورى از عيب جويان
من كتابه للاشتر لما ولاه مصر: وليكن ابعد رعيتك منك و اشناهم عندك اطلبهم لمعائب الناس؛ فان فى الناس عيوبا. الوالى احق من سترها، فلا تكشفن عما غاب عنك منها، فانما عليك تطهير ما ظهر لك، والله يحكم على ما غاب عنك. فاستر العوره ما استطعت، يستر الله منك ما تحب ستره من رعيتك.
در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر مى فرمايد: بايد دورترين افراد ملت از تو و دشمن ترين آن ها نزد تو، عيبجوترين آن ها از مردم باشد؛ زيرا مردم (خواه ناخواه) عيب هايى دارند و زمامدار سزاوارترين كس به پوشاندن آن هاست. بنابراين، درباره آن دسته از عيب هايى مردم كه بر تو پوشيده است، پى جويى و كنجكاوى مكن؛ زيرا آن چه بر عهده توست پاك كردن عيب ها و زشتى هايى است كه بر تو آشكار مى باشد و قضاوت درباره عيب ها و گناهانى كه بر تو پوشيده مى باشد، به عهده خداست. پس تا مى توانى جرم پوش باش تا خداوند نيز عيب و جرم هاى تو را كه دوست دارى از ملتت پوشيده بماند، بپوشاند.(3)
1931. احمق واقعى
من نظر فى عيوب الناس، فانكرها، ثم رضيها لنفسه، فذلك الاحمق بعينه.
كسى كه عيب هاى مردم را بنگرد و بد شمرد، سپس آن ها را براى خود بپسندد چنين كسى احمق واقعى است.
1932. از خرده گرفتن بر ديگران بپرهيز (4)
يا عبدالله! لا تعجل فى عيب احد بذنبه، فلعله مغفورله، و لا تامن على نفسك صغير معصيه، فلعلك معذب عليه. فليكفف من علم منكم عيب غيره لما يعلم من عيب نفسه، وليكن الشكر شاغلا له على معافاته مما ابتلى به غيره.
اى بنده خدا! در خرده گيرى از گناه كسى شتاب مكن؛ زيرا چه بسا كه او آمرزيده شده باشد و در مورد خويش به گناه كوچكى كه كرده اى ايمن مباش؛ زيرا شايد كه به سبب آن عذاب شوى. پس هر يك از شما از ديگرى عيبى بداند، نبايد به خرده گيرى از او بپردازد؛ زيرا مى داند كه خود نيز عيبى دارد و بايد شكر اين موهبت كه عيب هايى كه در ديگران هست در او نيست، وى را به خود مشغول دارد. (و از عيبجويى ديگران باز ايستد). (5)
1933. رابطه بين بخت و عيب
عيبك مستور ما اسعدك جدك.
تا بخت يار توست، عيبت پوشيده است. (6)
1934. مانع عيب جويى
من كساه الحياء ثوبه، لم ير الناس عيبه.
هر كس كه شرم و حيا جامه خود را بر قامت او بپوشاند، مردم عيبش را نبينند. (7)
1935. عيب جويى از مردم و مسامحه با خود
لا تكن ممن يرجو الاخره بغير العمل، فهو على الناس طاعن، و لنفسه مداهن.
چونان كسى مباش كه بدون عمل، به آخرت اميد مى بندد، پس او مردم را سرزنش و عيبجويى مى كند، اما با خويش مسامحه مى نمايد. (8)
1936. ابتدا به عيب خود بنگر
من نظر فى عيب نفسه اشتغل عن عيب غيره.
هر كه عيب خود را ببيند، از پرداختن به عيب ديگران باز ايستد. (9)
1937. بزرگترين عيب
اكبر العيب ان تعيب ما فيك مثله.
بزرگ ترين (بيشترين) عيب اين است كه از چيزى خرده گيرى، كه مانند آن در خودت وجود دارد. (10)
--------------------------
1-خطبه 113.
2-خطبه 176.
3-نامه 53.
4-حكمت 349.
5-خطبه 140.
6-حكمت 51.
7-حكمت 223.
8-حكمت 150.
9-حكمت 349.
10-حكمت 353.
---------------------
عباس عزيزى
بخش شانزدهم: عيب و عيب جويى
- بازدید: 6121