آتش ظلم بر خانه وحى

(زمان خواندن: 7 - 13 دقیقه)

من هم مثل شما تعجب كردم وقتى كه ديدم عده‌اى زن پشت در خانه جمع شده‌اند.
شما به من فرموديد:
ــ اسماء! ببين چه خبر است.
من رفتم و خبر آوردم كه:
ــ عده‌اى از زنان مهاجر و انصار به عيادت شما آمده‌اند.
من مي‌دانستم كه دل مباركتان از هر چه مهاجر و انصار، خون است اما هم مي‌دانستم كه كرامت شما ميهمان را از در خانه نمي‌راند، اگر چه ميهمان، جفاكار و خيانت‌پيشه باشد.
اين بود كه گفتم داخل شوند. عده‌شان زياد بود. وقتى دور بستر شما را گرفتند. اتاق كاملاً پر شد. آدمى دراين چهار روز عمر چه چيزهاى غريبى كه نمي‌بيند. آن از ملاقات عمر و ابوبكر و اين هم از عيادت زنان مهاجر و انصار.
پيكر را غرق زخم مي‌كنند و مي‌آيند به عيادت زخمى!
نشتر بر جگر فرو مي‌برند و بعد، از حال و روز جراحت سؤال مي‌كنند.
كاش بيايند براى زخم زدن، لااقل جاى سالم را برمي‌گزينند. مي‌آيند به عنوان مرهم گذاشتن و درست بر روى زخم مي‌نشينند.
يكى از آنها به نيابت از سوى همه سؤال كرد:
ــ كَيْفَ اَصْبَحْتِ مِنْ عِلّتكِ يا اِبْنَةَ رَسُولِ الله؟
ــ اى دختر رسول خدا! با اين بيمارى شب را چگونه به صبح آورديد؟
اگر چه پهلوتان شكسته بود، اگر چه ميخهاى در به سينه‌تان فرو رفته بود، اگر چه كودك نازنينتان سقط شده بود، اگر چه بازويتان مجروح بود و صورتتان كبود، اما اينها همه منشأ روحى داشت، منشاء معنوى داشت.
شما به حادثه‌اى طبيعى كه بيمار نشده بوديد، پايتان كه به سنگ نگرفته بود، جسمتان كه غفلتاً به زمين و در و ديوار نخورده بود، اگر چنين بود، در مقابل سؤال آنان مي‌گفتيد:
ــ دردم كم شد است يا نشده است، جراحتم بهبود يافته يا نيافته است...
اما بيمارى شما كه اينها نبود، اينها تبعات بيمارى بود.
علت بيمارى شما، شوى من ابوبكر و فرماندهش عمر بودند و فضاى مناسب براى بروز و رشد بيمارى همين مردم، همين مهاجر و انصار. همين دور افتادگان از وادى شرف.
اگر همين مردم در دام جهل مركب فرو نمي‌افتادند كه غصب خلافت ممكن نمي‌شد و اولين ضربه بر فرق روح شما وارد نمي‌آمد.
اگر همين مردم، افسار بي‌غيرتى و بي‌حميّتى را از گردن خود درمي‌آوردند كه فدك به سادگى مصادره نمي‌شد و دومين شمشير بر سينه روح شما فرود نمي‌آمد و شما را از پاى درنمي‌آورد.
در شب تاريك، جهالت مردم است كه مي‌توان به خانه دختر پيامبر هجوم برد و آن را به آتش كشيد، در روز روشن بصيرت كه دست از پا نمي‌توان خطا كرد.
وقتى مردم به بن‌بست‌هاى خيانت پناه برده‌اند و خيابانهاى سياست را خالى گذاشته‌اند مي‌توان در خيابان مدينه النبى، به گونه عزيز خدا و دختر رسول خدا سيلى زد آنچنانكه خون در چشمهايش بنشيند و اشك از ديدگانش بريزد.
گاهى من تصور مي‌كنم، خدايى كه اشك بندگان را دوست دارد، حتى گريه‌هاى محرابى شما را دلش نمي‌آيد ببيند، چگونه سنگ دل اين مردم را سيل اشك‌هاى مظلومانه شما تكان نداد!؟
آرى بانوى من، وقتى مردم به سردابهاى آسايش مي‌خزند، مي‌توان ريسمان در گردن خورشيد انداخت و از او بيعت با شب را طلب كرد.
خورشيد عهد ببندد كه ـ چند سال؟ ـ نتابد تا شب بتواند راحت زندگى كند.
هميشه كور باد اين چشمهاى شب‌جوى شب‌پرست.
به ابوبكر گفتم:
ــ من اگر چه با مركب جهالت به خانه تو فرود آمدم، اما شأن من بسيار برتر از همسرى با توست، شأن من كنيزى زهراست، اگر كه منت گذارد و راه دهد و بپذيرد.
و شما پذيرفتيد و عاقبت و آخرت مرا نجات داديد، اكنون كه مي‌رويد سلام مرا به پدرتان برسانيد و بگوئيد كه اسماء بنت عميس اينجايى است، آنجايى نيست. كنيز اين كوخ است، بانوى آن كاخ نيست، از قول من به آسيه هم سلام برسانيد.
من بي‌تاب بودم ببينم شما در مقابل سؤال اين عيادت كنندگان چه پاسخى مي‌دهيد. و اصلاً ترديد داشتم كه شما با آن كسالت و نقاهت و حضور اينان و تداعى آنهمه درد، بتوانيد لب بگشائيد و حرفى بزنيد.
اما غوغا كرديد، انگار اين كلام: "كَيْفَ اَصْبَحْتِ؟"، چگونه صبح كرديد؟، طوفانى بودكه خاكسترها را از روى آتش كنار زد و شعله‌هاى درد، زبانه كشيد.
انگار نشترى بود بر زخم كهنه كه خون تازه از آن جارى كرد.
محكم و استوار نشستيد و با نام نامى معبود شروع كرديد:
اَصْبَحْتُ وَاللهِ عائِفةً لِدُنْيا كُنَّ، قالِيَةً لِرِجا لِكُنَّ.
لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُمْ
وَ شَنَئْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ سَبَرْتُهُم
فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدّ
وَالْلَعْبَ بَعْدَ الْجِدِ
وَ قَرْعِ الصَفاةِ وَ صَرْع الْقَناةِ
وَ خَطَلِ آلاراء وَ زَلَلِ اْلاَهْواء
وَ بِئسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ اَنْفُسُهُمْ
اَنْ سَخِطَ الله عَلَيْهِمْ وَ فِى الْعَذابِ هُمْ خالِدُون...
به خدا در حال صبح كردم كه از دنياى شما بيزارم و از مردان شما خشمگين.
مردانتان را آزمودم، تنفرم را برانگيختند.
ديندارى و پايمردي‌شان را محك زدم، بي‌دين و ناجوانمرد از بوته آزمايش درآمدند و روسياهى جاودانى را براى خود خريدند.
مردان شما به شمشيرهاى شكسته و تيغ‌هاى كند و زنگار خورده مي‌مانند و چه زشت است اين سستى و مسخرگى و رخوت بعد از آنهمه تلاش و كوشش و جديت.
و چه قبيح است اين شكاف برداشتن نيزه مردانگى و خوارى و تسليم در برابر هر كس كه بر آنان فرمانروايى كند.
و چه دردآور است اين لغزش در مسير و انحراف از هدف و فساد در عقل و انديشه.
يادتان هست؟ اين آيه از قرآن را كه:
كافران از بني‌اسرائيل بر زبان داود و عيسى بن مريم لعن گرديدند زيرا كه آنان عصيان نموده و تعدى مي‌كردند. نهى از منكر نمي‌كردند و خود فاعل منكر بودند و چه بد عمل مي‌كردند. بسيارى از آنان را مي‌بينى كه با كافران دوستى مي‌ورزيدند و چه زشت است آنچه از پيش براى خود فرستادند چرا كه غضب خدا بر آنان نازل شده و در عذاب جاودانه‌اند."
آرى، چه زشت است آنچه ـ مردان شما! ـ از پيش براى خود فرستادند چرا كه غضب خدا بر آنان نازل شده و در عذاب جاودانه‌اند.
پس به ناچار من كار را به آنان واگذاردم و ريسمان مسئوليت را در گردنشان انداختم و آنان بار سنگين حق‌كشى را بر دوش كشيدند در حاليكه من با حربه حقيقت و استدلال از هر سو آنان را احاطه كرده بودم.
پس لب و دهان و دست و گوش آنان بريده باد و هلاكت سرنوشت محتومشان باد. واى بر آنان!
چرا نگذاشتند حق در مركز رسالت قرار يابد؟ و چرا پايگاه خلافت نبوى را از منزل وحى دور كردند؟ همان منزلى كه مهبط جبرئيل روح‌الامين بود و پيكره رسالت بر پايه‌هاى آن استوار شده بود.
چرا افراد مسلط به امور دنيا و آخرت را كنار زدند و افراد نالايق را جايگزين كردند؟
اين، بي‌ترديد زيانى آشكار و بزرگ است.
چه چيز سبب شد كه از ابوالحسن كينه به دل بگيرند و او را كنار بگذارند؟
من به شما مي‌گويم.
به اين دليل كه شمشير عدالت او خويش و بيگانه نمي‌شناخت.
به اين دليل كه او از مرگ هراس نداشت.
به اين دليل كه با يك لبه شمشيرش، دقيق و خشمگين، ريشه شرك و فساد را مي‌بريد و با لبه ديگر بقيه را در سر جاى خود مي‌نشاند.
به اين دليل كه در مسير رضاى خدا از هيچ چيز باك نداشت و به هيچ‌كس رحم نمي‌كرد.
به اين دليل كه در كار خدا اهل سازش و مداهنه و مدارا نبود.
سوگند به خدا كه اگر در مقابل ديگران مي‌ايستاد و زمام امور خلافت را كه رسول الله به على سپرده بود، از دستش در نمي‌آورديد او كارها را سامان مي‌بخشيد و امت را به سهولت در مسير هدايت و سعادت قرار مي‌داد و به مقصد مي‌رساند و كمترين حقى از كسى ضايع نمي‌شد و حركت اين مركب اينقدر رنج‌آور نمي‌گشت.
على در آنصورت مردم را به سرچشمه صافى و زلال و هميشه جوشانى مي‌رساند كه كاستى و كدورت در آن راه نداشت، آب از همه سويش سرريز مي‌شد و همه سيراب مي‌شدند و هيچكس تشنه نمي‌ماند.
على در پنهان و آشكار، در حضور يا غيبت مردم، خيرشان را مي‌خواست.
اهل استفاده از بيت‌المال نبود و از حطام دنيا هم فقط به قدر نياز برمي‌گرفت، آب آنقدر كه تشنگى فرو بنشيند و غذايى مختصر آنقدر كه گرسنگى با آن مرتفع شود. همين و بس. على همين‌قدر را هم به زحمت از دنيا برمي‌داشت.
على خود شاهين و ميزان است. اگر او بر مسند خلافت مي‌نشست معلوم مي‌شد كه زاهد كيست و حريص كدام است. معلوم مي‌شد كه چه كسى راست مي‌گويد و چه كسى دروغ مي‌پردازد. اين كلام قرآن است كه مي‌فرمايد:
اگر اهل قريه‌ها ايمان آورده و تقوى پيشه مي‌كردند، درهاى بركات زمين و آسمان را بر آنان مي‌گشوديم ولى دروغ گفتند، پس ما هم آنان را در برابر آنچه كسب كرده بودند، گرفتيم. و اين حال و روز شماست در آينه قرآن كه:
و از اينان كسانى كه ظلم كردند، نتايج سوء دست آوردهايشان بزودى بدانان خواهد رسيد و آنان عاجز كننده ما نيستند".
هان! پس به هوش باشيد و به گوش گيريد.
راستى كه روزگار چه بازي‌هاى شگفتى دارد و چه غرايبى را پيش چشم مي‌آورد.
اما حرفهاى اينان شگفت‌آورتر است!
اى كاش مي‌دانستم كه مردان شما چرا چنين كردند، چه پناهگاهى جستند، به كدام ستون تكيه زدند؟ به كدام ريسمان آويختند؟ كدام پايگاه را برگزيدند؟ بر كدامين خاندان پيشى گرفتند؟ به چه كسانى چيرگى يافتند؟ به كدام اميد اينهمه جفا كردند؟
عجب سرپرست بدى را برگزيدند و عجب جايگاه زشتى را انتخاب كردند!
ستمگران در بد منزلى مقيم مي‌شوند و به بدنتايجى دست مي‌يابند.
بخدا كه بجاى بالها و شاهپرها، كُركها و پَرچه‌ها را برگزيدند و دم را بر سر و پشت را بر سينه ترجيح دادند.
پس نفرين بر قومى كه خيال كردند خوب عمل مي‌كنند اما جز زشتى و پليدى نكردند.
قرآن مي‌گويد: اينها فاسدند ولى نمي‌دانند.
واى بر آنان.
اين كلام قرآن را به ياد بياوريد:
آيا آنكس كه به حق راه يافته، شايسته‌تر است براى پيروى يا آنكس كه خود محتاج هدايت است و بي‌هدايت راه نمي‌يابد؟"
چه شده است شما را؟ چگونه حكم مي‌كنيد؟ هشدار! بجان خودم سوگند كه بذر فتنه پاشيده شد و فساد انتشار يافت.
پس منتظر باشيد تا اين بذر شوم به ثمر بنشيند و نتايج فساد، آشكار شود.
از اين پس از پستان شتر اسلام وخلافت، بجاى شير، خون فوران خواهد كرد و زهرى مهلك بيرون خواهد ريخت.
و اينجاست كه باطل گرايان زيان خواهند كرد و آيندگان، نتايج كار پيشينيان را خواهند ديد. اينك اين فتنه‌ها و اين قلب‌هاى شما و بشارت بادتان به شمشيرهاى آخته و استيلاى ستمگران و جبابره.
بشارت بادتان به هرج و مرج گسترده و نامحدود و استبدادى ظالمانه و دردآلود. اموال و حقوقتان از اين پس به غارت خواهد رفت و جمعتان پراكنده خواهد شد.
دريغ و حسرت و افسوس بر شما. كارتان به كجا خواهد كشيد؟!
افسوس كه چشم ديدن حقيقت نداريد و من چگونه مي‌توانم شما را به كارى وادارم كه از آن كراهت داريد؟
حرف، هنوز بسيار مانده بود، پيدا بود از حالت چشمهايتان. آن بار سنگين دل چيزى نبود كه با اين چند كلام، سبك شود، اما انگار نفس ديگر يارى نمي‌كرد. نفسى عميق از سر درد كشيديد و آرام گرفتيد.
چهره‌ها و چشمهاى ميهمانان شما را مرور كردم، معلوم نبود كه آنچه موج مي‌زند، بهت و حيرت است، شرم و خجلت است، اندوه و حسرت است يا پشيمانى و ندامت.
حسى غريب بود، شايد آميزه‌اى از اين حس‌هاى متفاوت.
هر احساسى در انسان، جلوه‌اى دارد اما اگر چندين حس با هم درآميخت، كار عكس‌العمل را مشكل مي‌كند.
به همين دليل، هيچكدام نمي‌دانستند چه كنند.
بالاخره يكى از آنها، زبان گشود ولى نگفت: اشتباهمان را جبران مي‌كنيم، بيعتمان را پس مي‌گيريم و به صراط مستقيم برمي‌گرديم، گفت:
ــ اگر اينها را قبل از بيعت با ابوبكر مي‌دانستيم، يقيناً با او بيعت نمي‌كرديم حتماً كسى را جز على برنمي‌گزيديم ولى...
دروغ مي‌گفتند، مثل كسى كه خود را به خواب زده است و وقتى صدايش مي‌كنى. بگويد: من خوابيده‌ام. به همين روشنى، به همين جسارت و به همين وقاحت.
شما فرموديد:
ــ بس كنيد. برويد پى كارتان و بيش از اين عذر نتراشيد. اين حرفها كه مي‌زنيد در پس آن كارها كه كرده‌ايد، پشيزى نمي‌ارزد.
شما يك عيادت كننده ديگر هم داشتيد كه البته از اين سنخ نبود، اهل درد بود، اهل صداقت بود.
ام‌سلمه همان سؤالى را از شما كرد كه اين زنان كردند، او هم پرسيد: چگونه شب را به روز آورديد؟
با آنها عتاب كرديد، اما با ام‌سلمه درد دل فرموديد:
ــ "كارم شده است سعى ميان غم و اندوه، هروله ميان غربت و مصيبت، پدر از دست داده و حق مسلم شوهر، غصب شده.
ديدى كه، به حكم خدا و پيامبر، پشت پا زدند و خلافت را از وصى پيامبر و امام پس از او گرفتند، چرا؟ چون از على كينه داشتند، چون پدران مشرك و ملحدشان را در جنگ بدر و احد كشته بود".
بانوى من تصور نمي‌كنم كسى مظلوم‌تر و محجوب‌تر از شما در طول تاريخ بوده باشد و خيال نمي‌كنم پس از شما كسى بيايد كه اين همه بزرگوار باشد و اينهمه ستم ببيند. من آمده بودم كه در محضر شما حجب و حيا بياموزم اما به روشنى ديدم كه اين كوزه طاقت بحر ندارد.
هيچ نامحرمى در طول حيات، شما را نديد و شما به روشنى غصه فاصله ميان مرگ و مقبره را مي‌خوريد.
به من فرموديد:
ــ اين تابوت‌هاى تخت مانند، زن و مرد را از هم متمايز مي‌كنند، كاش تابوتى بود كه اندام آدم از روى آن مشخص نمي‌شد.
چه دقت مؤمنانه‌اى! چه وسواس محجوبانه‌اى! چه تأمل شيرينى!
عرض كردم:
در حبشه كه بودم تابوت‌هايى ديدم با لبه‌هايى بلند، بطورى كه پيكر در آن جاى مي‌گرفت و بر روى آن پارچه‌اى مي‌افتاد.
و بعد با چند شاخه، آن شكل را به شما نشان دادم.
شما خرسند شديد، لبخندى از سر رضايت بر لبانتان نشست و فرموديد:
چه چيز خوبى! حجم بدن را مشخص نمي‌كند و تفاوت ميان زن و مرد را آشكار نمي‌سازد. براى من چنين چيزى بساز و پس از مرگ، مرا در آن جاى بده.
خوشحال شدم از اينكه كارى به من سپرديد اما دوست نداشتم كه اين كار، به كار بعد از مرگ شما بيايد.
اكنون من آن را ساخته‌ام و فقط دعا مي‌كنم كه فاصله ميان شما كه سازنده منيد با آن تابوت كه ساخته من است، لحظه به لحظه بيشتر شود.
--------------------------
سيد مهدي شجاعي

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page