فصل چهارم: انحراف جامعه در عصر امام حسين عليه السلام

(زمان خواندن: 26 - 51 دقیقه)

پيوسته اين پرسش براى ما شيعيان مطرح بوده است كه چرا و چگونه مسلمانان، و به خصوص كسانى كه مدتها در محضر امير مؤمنان عليه السلام بوده اند و از تعاليم ايشان بهره مند شده اند، و نيز كسانى كه، خود، امام حسين عليه السلام را براى تصدى امر ولايت و حكومت دعوت كرده بودند، در برابر سيدالشهدا شمشير بستند و با آن وضع فجيع، ايشان را به شهادت رساندند؟! اين امر چنان عجيب است كه اگر هر ساله ماجراى كربلا را بارها بازگو نمى كردند، به سادگى باورپذير نبود كه چنين واقعه اى امكان پذير باشد.
پيش تر اشاره شد كه براى پاسخ به اين پرسش، بايد از واقعه عاشورا قدرى به عقب بازگرديم و وضع جامعه صدر اسلام را به خصوص از زمانى كه بنى اميه در شام قدرت را به دست گرفتند، بررسى كنيم. همچنين خاطرنشان كرديم كه در جامعه اسلام ضعفهايى وجود داشت و اين ضعفها زمينه اى بود براى سياست مدارانى چون معاويه، تا با استفاده از آنها و به كمك عوامل و ابزارهايى به مقاصد خويش دست يابند. با توجه به آنچه گذشت، روشن شد كه بيشتر اين ضعفها به پايين بودن سطح اطلاعات دينى و فرهنگ مردم و حكم فرمايى فرهنگ قبيله اى بر جامعه باز مى گشت؛ به گونه اى كه اگر رئيس قبيله اى كارى انجام مى داد، ديگران كوركورانه از او پيروى مى كردند.
به طور كلى در اين فصل موضوعاتى چون زمينه هاى اجتماعى انحراف جامعه در عصر امام حسين عليه السلام، ابزارها و روشهاى معاويه براى منحرف ساختن جامعه، علل انفعال جامعه در برابر فعاليتهاى معاويه، مقابله با انحراف جامعه و فعاليت مخفى امام حسين عليه السلام در زمان معاويه را بررسى مى كنيم.
زمينه هاى اجتماعى انحراف جامعه
1. پايين بودن سطح فرهنگى
نخستين زمينه انحراف جامعه در عصر امام حسين عليه السلام، پايين بودن سطح آگاهى و فرهنگ مردم بود. اگرچه چند دهه از بعثت پيامبر مى گذشت و مرزهاى اسلام تا مناطق دوردست گسترده شده بود، هنوز فرهنگ و باورهاى اسلامى از مدينه به دورترين نقاط سرزمينهاى اسلامى، از جمله شام، نرسيده و ايمان به قلبهاى مردم آن بلاد راه نيافته بود.
البته بايد دانست ارتقاى سطح معرفت و تربيت اسلامى، به سادگى تحقق نمى يابد؛ به ويژه در منطقه اى مانند شام با حاكمى همچون معاويه.
2. روح زندگى قبيله اى
يكى ديگر از زمينه هايى كه معاويه در تثبيت حكومت خويش از آن سود جست، روح زندگى قبيله اى بود. زندگى قبيله اى اقتضا مى كرد كه اگر رئيس ‍ قبيله در كارى پيش قدم مى شد، همه افراد قبيله، يا دست كم اكثريت آنان، به راحتى از او پيروى مى كردند. البته اين روحيه را نمى توان به طور كلى امرى منفى تلقى كرد؛ چرا كه در صدر اسلام، اگر رئيس قبيله اى به پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله ايمان مى آورد، ساير افراد قبيله نيز به سادگى و بى هيچ مقاومتى مسلمان مى شدند، و اگر رئيس قبيله مرتد مى شد، مردم آن قبيله نيز بى چون و چرا از او پيروى مى كردند. بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله نيز همين رخ داد و افراد قبايل به راحتى به اقتفاى رؤ سايشان از اسلام برمى گشتند. (1)
3. ضعف ايمان
يكى ديگر از زمينه هايى كه معاويه از آن بهره مى برد، ضعف ايمان مردم بود. عوامل گوناگونى دست به دست هم داد تا طى نيم قرن پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و اله زمينه رشد دين و دين دارى در جامعه تضعيف شود و از شمار افراد دين باور كاسته گردد. امام حسين عليه السلام در حديثى وضع دين دارى جامعه آن روز را چنين ترسيم مى كند:
الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون؛ (2) مردم بردگان دنيا هستند و دين مانند ليسه اى بر زبانشان است. مادامى كه دنيا و معاششان داير باشد، از دين دارى دم مى زنند و هنگامى كه امتحان آنان را جدا مى كند، دين داران اندك مى شوند.
مدعيان دين دارى فراوان اند، ولى تا زمانى بر اين ادعاى خود پايدار هستند كه دين به دنيايشان صدمه نزند. اما اگر مجبور باشند ميان دين و دنيا يكى را برگزينند و با حفظ دين دنيا از دستشان برود، دين داران اندك شمار خواهند بود. از سويى، كسانى كه ايمانى ضعيف دارند، در معرض خطرند كه شياطينى مانند ابوسفيان از آنان به خوبى سوء استفاده كنند. اين ضعف، به خصوص در منطقه شام كه مردم آن فاقد مربيان دينى بودند، بيشتر مشهود بود؛ به طورى كه داستهانهاى عجيبى درباره نادانى و جهالت آنان در تاريخ ثبت شده است. حتى در مدينه نيز - كه مردم در سايه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله تربيت شده بودند و هنوز مدت زيادى از وفات ايشان نگذشته بود - واقعه غدير به فراموشى سپرده شد. اينها و پاره اى موارد ديگر، زمينه هايى بود كه معاويه براى رسيدن به اهداف خويش از آنها بهره مى برد.
ابزارها و عوامل انحراف جامعه
معاويه در زمينه هاى ياد شده از ابزارها و عواملى چند براى پيشبرد اهداف خويش بهره جست. البته بهره گيرى از اين ابزارها و عوامل، امر تازه اى نبود. سياست مداران دنيا معمولا از اعصار گذشته تا دوران معاصر، از اين ابزارها سود جسته اند. معاويه نيز اين عوامل را به خوبى مى شناخت و با شيوه استفاده از آنها به خوبى آشنا بود. اين عوامل عبارت اند از:
1. تبليغات
همه سياست مداران مى كوشند به مدد تبليغات، اذهان و افكار مردم را به جهتى كه مى خواهند سوق دهند. البته با گذشت زمان و با تغيير فرهنگ جوامع، كيفيت به كارگيرى ابزارهاى تبليغاتى و دگرگون مى شود. در سده اول هجرى، عوامل تبليغاتى در جامعه اسلامى، همچون امروز، مسائلى نظير اومانيسم، پلوراليسم يا حقوق بشر نبود: تنها اسلام حاكم بود و مردم به خدا و پيغمبر صلى الله عليه و اله معتقد بودند، و قرائتهاى گوناگون از دين رونقى نداشت. ولى در جامعه آن روز عوامل و ابزارهاى ديگرى بود كه در تبليغات مى توانستند از آنها به خوبى استفاده كنند. از جمله ابزارهاى تبليغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، و به ويژه شعر بود. شعر در ميان عربهاى آن عصر جايگاهى بس مهم داشت. معاويه مى كوشيد شاعران معروف و برجسته اى را به كار گيرد تا اشعارى در مدح او و مذمت مخالفانش بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند. يكى از برجسته ترين اين شاعران، اخطل نصرانى بود. (3) وى شاعرى بسيار زبردست به شمار مى آمد و شاگردانى را نيز براى اين كار تربيت مى كرد. البته در ميان مؤمنان و متدينان، قرآن و حديث از هر چيز ديگرى اهميت بيشترى داشت و از اين روى، معاويه سعى داشت تا كسانى را براى جعل حديث گرد آورد. از اين جمله مى توان ابوهريره را نام برد. او يكى از جاعلان و حديث سازان معروف است كه برخى علماى اهل تسنن نيز درباره حديث سازى او كتاب نوشته اند. ابوهريره احاديثى جعل مى كرد و به پيامبر صلى الله عليه و اله نسبت مى داد، و مردم ساده لوح نيز باور مى كردند. معاويه همچنين از كسانى كه «قراء» ناميده مى شدند، بهره مى گرفت. «قارى» در آن زمان، بسيار پر ارج بود. او تنها به قرائت قرآن با لحن و تجويد نمى پرداخت؛ بلكه در آن عصر، علماى بزرگ دين را قارى مى ناميدند. ايشان كسانى بودند كه قرآن را به خوبى مى خواندند، آن را تفسير مى كردند و غالبا حافظ قرآن بودند. (4) معاويه از هر سه دسته قراء، شاعران و محدثان بهره گرفت تا دستگاه تبليغاتى منسجم و همه جانبه اى را به نفع حكومت خويش به راه اندازد.
2. تطميع
معاويه كسانى را كه نمى توانست با شعر، حديث و قرآن فريب دهد، با ابزار تطميع مسخر خويش مى ساخت. او رؤ ساى قبايل را بيشتر از طريق وعده پست و مقام و اعطاى هدايا و جوايز سنگين فريب مى داد و آنان را به سوى خود جذب مى كرد. هنگامى كه معاويه براى رئيس قبيله اى كيسه هاى زر مى فرستاد، كمتر كسى يافت مى شد كه بتواند در برابر آنها مقاومت و خويشتندارى كند.
3. تهديد
تهديد يكى از ابزار مهم و كارآمد حكومت معاويه براى اجراى اغراض ‍ شيطانى اش بود. كارگزاران معاويه به محض اطلاع از مخالفت عده اى، آنان را دستگير و زندانى و شكنجه مى كردند و در نهايت مى كشتند. اين تهديدها و آزار و اذيتها، به خصوص درباره اهل بيت عليهم السلام با قساوت و شقاوت بسيار همراه بود. (5)
معاويه با استفاده از اين عوامل و ابزارها جامعه را به سوى اهداف شيطانى خود منحرف ساخت. البته او هر يك از اين عوامل را در جاى مناسب آن به كار مى گرفت؛ از شاعران، محدثان و قاريان به مثابه عوامل و ابزارهاى تبليغ دستگاه حكومت خود بهره مى برد و رؤ ساى قبايل و اشخاص جامعه را با پول و مقام تطميع مى كرد و آنجا كه اين عوامل كارگر نبودند، از تهديد و ارعاب سود مى جست.
معاويه حدود چهل سال بر سرزمين شام حكومت كرد. از زمان خليفه دوم تا سال چهلم هجرى حكومتش منحصر به منطقه شام بود و بعد از سال چهلم هجرى و شهادت على عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام، در مقام خليفه كل سرزمينهاى اسلامى در آنجا استقرار داشت. او سعى داشت مردم شام را آن گونه كه خود مى خواهد تربيت كند و در راه رسيدن به اهداف خويش، از عوامل و ابزارهاى مذكور به نحو كامل فايده مى برد. او مقدمات اين كار را از ابتداى حكمرانى خود بر شام آماده ساخته بود و افراد را شناسايى و آزمايش كرده و تجربه كافى را در اين راه به دست آورده بود، و به محض دست يابى به خلافت، اهداف خود را دنبال كرد.
وصيت معاويه در سالهاى آخر عمر، از اهداف دراز مدت او حكايت داشت. او مى خواست سلطنتى را كه به چنگ آورده بود، در خاندانش باقى بماند و يزيد جانشين وى شود؛ گرچه خود خوب مى دانست كه يزيد، آن گونه كه بايد و شايد، لياقت حكومت را ندارد. او بسيار كوشيد تا يزيد را به دست افرادى تربيت كند؛ حتى كسانى را گمارده بود كه مراقب او باشند. معاويه براى راهنمايى و كمك به يزيد، به او وصيت كرد و بنابر آنچه در منابع تاريخى نقل شده است، خطاب به او گفته بود: من زمينه اى براى سلطنت تو فراهم كرده ام كه هيچ كس ديگرى نتوانسته براى فرزندش فراهم كند. حكومت براى تو مهياست، به اين شرط كه چند امر را رعايت كنى: مردم عراق مى خواهند هر روز حاكمشان عوض شود. اگر آنان چنين خواستند، تو نيز چنين كن. اين بهتر از آن است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود. مردم حجاز را احترام كن؛ آنان خود را متولى اسلام مى دانند. هر وقت نزد تو آمدند از آنها پذيرايى كن و جوايزى به آنان بده، و اگر آنها نيامدند، تو نماينده اى نزد ايشان بفرست تا جوياى احوالشان شود و از آنان دلجويى كند. اما چند نفر هستند كه به آسانى زير بار حكومت تو نمى روند: فرزند ابى بكر؛ فرزند عمر؛ فرزند زبير و بالاخره فرزند على. بايد مراقب اين چهار نفر باشى... با حسين مقابله نكن. تا مى توانى بكوش تا از او بعيت بگيرى. اگر بيعت نكرد و با تو جنگيد و بر او پيروز شدى، باز هم با او مهربانى كن. درافتادن با حسين به صلاح تو نيست. او فرزند محمد است و در ميان مردم جايگاهى بسيار والا دارد و او شخصيتى بسيار متفاوت با ديگران است. (6)
اما يزيد همچون پدرش آينده نگرو دورانديش نبود، و بعد از اينكه به خلافت رسيد، بى درنگ به حاكم مدينه دستور داد كه از چند نفر بيعت بگيرد، و اگر بيعت نكردند، آنان را گردن بزند. (7) اينجاست كه مردم، به آسانى و در مدتى كوتاه، دست از اسلام مى كشند و نور ديده پيامبرشان را به قتل مى رسانند؛ كسى كه گذشته از انتسابش به پيامبر و جنبه امامتش، انسانى محبوب و دوست داشتنى بود. او كسى بود كه مردم با ديدن جمالش، عاشق وى مى شدند، و هرگاه اخلاق او را مى ديدند، عاشق اخلاقش مى شدند؛ اگر كسى از او چيزى مى خواست به گونه اى به او مى داد كه نگاه آن سائل در چشم ايشان نيفتد و شرمسار نشود. چنين كسى را با اين وضع قساوت آميز كشتند.
بنابر آنچه گذشت، در آن روزگار مؤمنان واقعى كه ايمان در عمق جانشان رسوخ كرده باشد، بسيار اندك شمار بودند و معاويه با شناخت توده مردم و بهره گيرى از ضعف ايمان آنان توانست از طريق تبليغ و تطميع و تهديد، جامعه را به جهتى كه خود مى خواست، سوق دهد.
امام حسين عليه السلام با معاويه مانند يزيد مقابله نكرد، چون مى دانست او يا هر كس ديگرى اگر در آن شرايط با معاويه مقابله كند، به طور پنهانى از پاى در خواهد آمد، و بعد اين امر به كمك دستگاههاى تبليغاتى و با اشعار و احاديث جعلى، و ترويج انبوهى از اتهامات و افترائات توجيه خواهد شد و عده اى از سخنوران و واعظان دنيادوست و وابسته به دربار - كه هميشه و همه جا، و به خصوص در جامعه هاى دينى، براى گم راه ساختن مردم نقشى اساسى داشته اند - معاويه را در اين راه يارى مى رساندند.
قرآن مى فرمايد عامل فساد و اختلاف در هر دينى عالمان خودفروخته بوده اند:
فما اختلفوا إ لا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم؛ (8) و جز بعد از آنكه علم براى آنان [حاصل] آمد، [آن هم] از روى رشك و رقابت ميان خودشان، دستخوش اختلاف نشدند.
سررشته فساد، ايجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كسانى بود كه راه را مى شناختند. حاكمانى همچون معاويه، اين افراد را شناسايى مى كردند و با پول آنان را مى خريدند و به خدمت خود در مى آوردند و عالمان غيرتمند به انحاى مختلف از صحنه خارج مى شدند. شمارى از بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام از اين دسته بودند و يكى پس از ديگرى ترور مى شدند، يا به بهانه هايى بر دار مى رفتند. (9) حجر بن عدى و ميثم تمار از اين جمله اند. ايشان در ايمان خود استوار بودند و هيچ يك از اين ابزارها بر آنان كارگر نيفتاد، و از همين روى عاقبت اعدام شدند. آنچه باعث مى شد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دينى، سنن قومى، اخلاق عشيره اى و قبيله اى و مهمان دوستى خود را نيز از كف بدهند همين سه عاملى بود كه معاويه به كار مى برد.
بهترين درسى كه از واقعه عاشورا مى توان گرفت، اين است كه دريابيم چگونه مدعيان مسلمانى و كسانى كه خود را پيرو پيامبر مى دانستند، و بارها حسين عليه السلام را روى دست پيامبر صلى الله عليه و اله ديده بودند و مشاهده كرده بودند پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله هنگام سخنرانى بالاى منبر، هرگاه حسين عليه السلام از پله هاى منبر بالا مى آمد آن حضرت او را در آغوش مى گرفت (10) و مشاهده كرده بودند كه حضرت گريه حسين عليه السلام را تاب نمى آورد(11) و رعايت حق او را به مردم سفارش كرده است، چنين رفتارى با امام عليه السلام داشتند و او را به فجيع ترين وضع به شهادت رساندند.

پيوسته اين پرسش براى ما شيعيان مطرح بوده است كه چرا و چگونه مسلمانان، و به خصوص كسانى كه مدتها در محضر امير مؤمنان عليه السلام بوده اند و از تعاليم ايشان بهره مند شده اند، و نيز كسانى كه، خود، امام حسين عليه السلام را براى تصدى امر ولايت و حكومت دعوت كرده بودند، در برابر سيدالشهدا شمشير بستند و با آن وضع فجيع، ايشان را به شهادت رساندند؟! اين امر چنان عجيب است كه اگر هر ساله ماجراى كربلا را بارها بازگو نمى كردند، به سادگى باورپذير نبود كه چنين واقعه اى امكان پذير باشد.
پيش تر اشاره شد كه براى پاسخ به اين پرسش، بايد از واقعه عاشورا قدرى به عقب بازگرديم و وضع جامعه صدر اسلام را به خصوص از زمانى كه بنى اميه در شام قدرت را به دست گرفتند، بررسى كنيم. همچنين خاطرنشان كرديم كه در جامعه اسلام ضعفهايى وجود داشت و اين ضعفها زمينه اى بود براى سياست مدارانى چون معاويه، تا با استفاده از آنها و به كمك عوامل و ابزارهايى به مقاصد خويش دست يابند. با توجه به آنچه گذشت، روشن شد كه بيشتر اين ضعفها به پايين بودن سطح اطلاعات دينى و فرهنگ مردم و حكم فرمايى فرهنگ قبيله اى بر جامعه باز مى گشت؛ به گونه اى كه اگر رئيس قبيله اى كارى انجام مى داد، ديگران كوركورانه از او پيروى مى كردند.
به طور كلى در اين فصل موضوعاتى چون زمينه هاى اجتماعى انحراف جامعه در عصر امام حسين عليه السلام، ابزارها و روشهاى معاويه براى منحرف ساختن جامعه، علل انفعال جامعه در برابر فعاليتهاى معاويه، مقابله با انحراف جامعه و فعاليت مخفى امام حسين عليه السلام در زمان معاويه را بررسى مى كنيم.
زمينه هاى اجتماعى انحراف جامعه
1. پايين بودن سطح فرهنگى
نخستين زمينه انحراف جامعه در عصر امام حسين عليه السلام، پايين بودن سطح آگاهى و فرهنگ مردم بود. اگرچه چند دهه از بعثت پيامبر مى گذشت و مرزهاى اسلام تا مناطق دوردست گسترده شده بود، هنوز فرهنگ و باورهاى اسلامى از مدينه به دورترين نقاط سرزمينهاى اسلامى، از جمله شام، نرسيده و ايمان به قلبهاى مردم آن بلاد راه نيافته بود.
البته بايد دانست ارتقاى سطح معرفت و تربيت اسلامى، به سادگى تحقق نمى يابد؛ به ويژه در منطقه اى مانند شام با حاكمى همچون معاويه.
2. روح زندگى قبيله اى
يكى ديگر از زمينه هايى كه معاويه در تثبيت حكومت خويش از آن سود جست، روح زندگى قبيله اى بود. زندگى قبيله اى اقتضا مى كرد كه اگر رئيس ‍ قبيله در كارى پيش قدم مى شد، همه افراد قبيله، يا دست كم اكثريت آنان، به راحتى از او پيروى مى كردند. البته اين روحيه را نمى توان به طور كلى امرى منفى تلقى كرد؛ چرا كه در صدر اسلام، اگر رئيس قبيله اى به پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله ايمان مى آورد، ساير افراد قبيله نيز به سادگى و بى هيچ مقاومتى مسلمان مى شدند، و اگر رئيس قبيله مرتد مى شد، مردم آن قبيله نيز بى چون و چرا از او پيروى مى كردند. بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله نيز همين رخ داد و افراد قبايل به راحتى به اقتفاى رؤ سايشان از اسلام برمى گشتند. (1)
3. ضعف ايمان
يكى ديگر از زمينه هايى كه معاويه از آن بهره مى برد، ضعف ايمان مردم بود. عوامل گوناگونى دست به دست هم داد تا طى نيم قرن پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و اله زمينه رشد دين و دين دارى در جامعه تضعيف شود و از شمار افراد دين باور كاسته گردد. امام حسين عليه السلام در حديثى وضع دين دارى جامعه آن روز را چنين ترسيم مى كند:
الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون؛ (2) مردم بردگان دنيا هستند و دين مانند ليسه اى بر زبانشان است. مادامى كه دنيا و معاششان داير باشد، از دين دارى دم مى زنند و هنگامى كه امتحان آنان را جدا مى كند، دين داران اندك مى شوند.
مدعيان دين دارى فراوان اند، ولى تا زمانى بر اين ادعاى خود پايدار هستند كه دين به دنيايشان صدمه نزند. اما اگر مجبور باشند ميان دين و دنيا يكى را برگزينند و با حفظ دين دنيا از دستشان برود، دين داران اندك شمار خواهند بود. از سويى، كسانى كه ايمانى ضعيف دارند، در معرض خطرند كه شياطينى مانند ابوسفيان از آنان به خوبى سوء استفاده كنند. اين ضعف، به خصوص در منطقه شام كه مردم آن فاقد مربيان دينى بودند، بيشتر مشهود بود؛ به طورى كه داستهانهاى عجيبى درباره نادانى و جهالت آنان در تاريخ ثبت شده است. حتى در مدينه نيز - كه مردم در سايه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله تربيت شده بودند و هنوز مدت زيادى از وفات ايشان نگذشته بود - واقعه غدير به فراموشى سپرده شد. اينها و پاره اى موارد ديگر، زمينه هايى بود كه معاويه براى رسيدن به اهداف خويش از آنها بهره مى برد.
ابزارها و عوامل انحراف جامعه
معاويه در زمينه هاى ياد شده از ابزارها و عواملى چند براى پيشبرد اهداف خويش بهره جست. البته بهره گيرى از اين ابزارها و عوامل، امر تازه اى نبود. سياست مداران دنيا معمولا از اعصار گذشته تا دوران معاصر، از اين ابزارها سود جسته اند. معاويه نيز اين عوامل را به خوبى مى شناخت و با شيوه استفاده از آنها به خوبى آشنا بود. اين عوامل عبارت اند از:
1. تبليغات
همه سياست مداران مى كوشند به مدد تبليغات، اذهان و افكار مردم را به جهتى كه مى خواهند سوق دهند. البته با گذشت زمان و با تغيير فرهنگ جوامع، كيفيت به كارگيرى ابزارهاى تبليغاتى و دگرگون مى شود. در سده اول هجرى، عوامل تبليغاتى در جامعه اسلامى، همچون امروز، مسائلى نظير اومانيسم، پلوراليسم يا حقوق بشر نبود: تنها اسلام حاكم بود و مردم به خدا و پيغمبر صلى الله عليه و اله معتقد بودند، و قرائتهاى گوناگون از دين رونقى نداشت. ولى در جامعه آن روز عوامل و ابزارهاى ديگرى بود كه در تبليغات مى توانستند از آنها به خوبى استفاده كنند. از جمله ابزارهاى تبليغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، و به ويژه شعر بود. شعر در ميان عربهاى آن عصر جايگاهى بس مهم داشت. معاويه مى كوشيد شاعران معروف و برجسته اى را به كار گيرد تا اشعارى در مدح او و مذمت مخالفانش بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند. يكى از برجسته ترين اين شاعران، اخطل نصرانى بود. (3) وى شاعرى بسيار زبردست به شمار مى آمد و شاگردانى را نيز براى اين كار تربيت مى كرد. البته در ميان مؤمنان و متدينان، قرآن و حديث از هر چيز ديگرى اهميت بيشترى داشت و از اين روى، معاويه سعى داشت تا كسانى را براى جعل حديث گرد آورد. از اين جمله مى توان ابوهريره را نام برد. او يكى از جاعلان و حديث سازان معروف است كه برخى علماى اهل تسنن نيز درباره حديث سازى او كتاب نوشته اند. ابوهريره احاديثى جعل مى كرد و به پيامبر صلى الله عليه و اله نسبت مى داد، و مردم ساده لوح نيز باور مى كردند. معاويه همچنين از كسانى كه «قراء» ناميده مى شدند، بهره مى گرفت. «قارى» در آن زمان، بسيار پر ارج بود. او تنها به قرائت قرآن با لحن و تجويد نمى پرداخت؛ بلكه در آن عصر، علماى بزرگ دين را قارى مى ناميدند. ايشان كسانى بودند كه قرآن را به خوبى مى خواندند، آن را تفسير مى كردند و غالبا حافظ قرآن بودند. (4) معاويه از هر سه دسته قراء، شاعران و محدثان بهره گرفت تا دستگاه تبليغاتى منسجم و همه جانبه اى را به نفع حكومت خويش به راه اندازد.
2. تطميع
معاويه كسانى را كه نمى توانست با شعر، حديث و قرآن فريب دهد، با ابزار تطميع مسخر خويش مى ساخت. او رؤ ساى قبايل را بيشتر از طريق وعده پست و مقام و اعطاى هدايا و جوايز سنگين فريب مى داد و آنان را به سوى خود جذب مى كرد. هنگامى كه معاويه براى رئيس قبيله اى كيسه هاى زر مى فرستاد، كمتر كسى يافت مى شد كه بتواند در برابر آنها مقاومت و خويشتندارى كند.
3. تهديد
تهديد يكى از ابزار مهم و كارآمد حكومت معاويه براى اجراى اغراض ‍ شيطانى اش بود. كارگزاران معاويه به محض اطلاع از مخالفت عده اى، آنان را دستگير و زندانى و شكنجه مى كردند و در نهايت مى كشتند. اين تهديدها و آزار و اذيتها، به خصوص درباره اهل بيت عليهم السلام با قساوت و شقاوت بسيار همراه بود. (5)
معاويه با استفاده از اين عوامل و ابزارها جامعه را به سوى اهداف شيطانى خود منحرف ساخت. البته او هر يك از اين عوامل را در جاى مناسب آن به كار مى گرفت؛ از شاعران، محدثان و قاريان به مثابه عوامل و ابزارهاى تبليغ دستگاه حكومت خود بهره مى برد و رؤ ساى قبايل و اشخاص جامعه را با پول و مقام تطميع مى كرد و آنجا كه اين عوامل كارگر نبودند، از تهديد و ارعاب سود مى جست.
معاويه حدود چهل سال بر سرزمين شام حكومت كرد. از زمان خليفه دوم تا سال چهلم هجرى حكومتش منحصر به منطقه شام بود و بعد از سال چهلم هجرى و شهادت على عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام، در مقام خليفه كل سرزمينهاى اسلامى در آنجا استقرار داشت. او سعى داشت مردم شام را آن گونه كه خود مى خواهد تربيت كند و در راه رسيدن به اهداف خويش، از عوامل و ابزارهاى مذكور به نحو كامل فايده مى برد. او مقدمات اين كار را از ابتداى حكمرانى خود بر شام آماده ساخته بود و افراد را شناسايى و آزمايش كرده و تجربه كافى را در اين راه به دست آورده بود، و به محض دست يابى به خلافت، اهداف خود را دنبال كرد.
وصيت معاويه در سالهاى آخر عمر، از اهداف دراز مدت او حكايت داشت. او مى خواست سلطنتى را كه به چنگ آورده بود، در خاندانش باقى بماند و يزيد جانشين وى شود؛ گرچه خود خوب مى دانست كه يزيد، آن گونه كه بايد و شايد، لياقت حكومت را ندارد. او بسيار كوشيد تا يزيد را به دست افرادى تربيت كند؛ حتى كسانى را گمارده بود كه مراقب او باشند. معاويه براى راهنمايى و كمك به يزيد، به او وصيت كرد و بنابر آنچه در منابع تاريخى نقل شده است، خطاب به او گفته بود: من زمينه اى براى سلطنت تو فراهم كرده ام كه هيچ كس ديگرى نتوانسته براى فرزندش فراهم كند. حكومت براى تو مهياست، به اين شرط كه چند امر را رعايت كنى: مردم عراق مى خواهند هر روز حاكمشان عوض شود. اگر آنان چنين خواستند، تو نيز چنين كن. اين بهتر از آن است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود. مردم حجاز را احترام كن؛ آنان خود را متولى اسلام مى دانند. هر وقت نزد تو آمدند از آنها پذيرايى كن و جوايزى به آنان بده، و اگر آنها نيامدند، تو نماينده اى نزد ايشان بفرست تا جوياى احوالشان شود و از آنان دلجويى كند. اما چند نفر هستند كه به آسانى زير بار حكومت تو نمى روند: فرزند ابى بكر؛ فرزند عمر؛ فرزند زبير و بالاخره فرزند على. بايد مراقب اين چهار نفر باشى... با حسين مقابله نكن. تا مى توانى بكوش تا از او بعيت بگيرى. اگر بيعت نكرد و با تو جنگيد و بر او پيروز شدى، باز هم با او مهربانى كن. درافتادن با حسين به صلاح تو نيست. او فرزند محمد است و در ميان مردم جايگاهى بسيار والا دارد و او شخصيتى بسيار متفاوت با ديگران است. (6)
اما يزيد همچون پدرش آينده نگرو دورانديش نبود، و بعد از اينكه به خلافت رسيد، بى درنگ به حاكم مدينه دستور داد كه از چند نفر بيعت بگيرد، و اگر بيعت نكردند، آنان را گردن بزند. (7) اينجاست كه مردم، به آسانى و در مدتى كوتاه، دست از اسلام مى كشند و نور ديده پيامبرشان را به قتل مى رسانند؛ كسى كه گذشته از انتسابش به پيامبر و جنبه امامتش، انسانى محبوب و دوست داشتنى بود. او كسى بود كه مردم با ديدن جمالش، عاشق وى مى شدند، و هرگاه اخلاق او را مى ديدند، عاشق اخلاقش مى شدند؛ اگر كسى از او چيزى مى خواست به گونه اى به او مى داد كه نگاه آن سائل در چشم ايشان نيفتد و شرمسار نشود. چنين كسى را با اين وضع قساوت آميز كشتند.
بنابر آنچه گذشت، در آن روزگار مؤمنان واقعى كه ايمان در عمق جانشان رسوخ كرده باشد، بسيار اندك شمار بودند و معاويه با شناخت توده مردم و بهره گيرى از ضعف ايمان آنان توانست از طريق تبليغ و تطميع و تهديد، جامعه را به جهتى كه خود مى خواست، سوق دهد.
امام حسين عليه السلام با معاويه مانند يزيد مقابله نكرد، چون مى دانست او يا هر كس ديگرى اگر در آن شرايط با معاويه مقابله كند، به طور پنهانى از پاى در خواهد آمد، و بعد اين امر به كمك دستگاههاى تبليغاتى و با اشعار و احاديث جعلى، و ترويج انبوهى از اتهامات و افترائات توجيه خواهد شد و عده اى از سخنوران و واعظان دنيادوست و وابسته به دربار - كه هميشه و همه جا، و به خصوص در جامعه هاى دينى، براى گم راه ساختن مردم نقشى اساسى داشته اند - معاويه را در اين راه يارى مى رساندند.
قرآن مى فرمايد عامل فساد و اختلاف در هر دينى عالمان خودفروخته بوده اند:
فما اختلفوا إ لا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم؛ (8) و جز بعد از آنكه علم براى آنان [حاصل] آمد، [آن هم] از روى رشك و رقابت ميان خودشان، دستخوش اختلاف نشدند.
سررشته فساد، ايجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كسانى بود كه راه را مى شناختند. حاكمانى همچون معاويه، اين افراد را شناسايى مى كردند و با پول آنان را مى خريدند و به خدمت خود در مى آوردند و عالمان غيرتمند به انحاى مختلف از صحنه خارج مى شدند. شمارى از بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام از اين دسته بودند و يكى پس از ديگرى ترور مى شدند، يا به بهانه هايى بر دار مى رفتند. (9) حجر بن عدى و ميثم تمار از اين جمله اند. ايشان در ايمان خود استوار بودند و هيچ يك از اين ابزارها بر آنان كارگر نيفتاد، و از همين روى عاقبت اعدام شدند. آنچه باعث مى شد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دينى، سنن قومى، اخلاق عشيره اى و قبيله اى و مهمان دوستى خود را نيز از كف بدهند همين سه عاملى بود كه معاويه به كار مى برد.
بهترين درسى كه از واقعه عاشورا مى توان گرفت، اين است كه دريابيم چگونه مدعيان مسلمانى و كسانى كه خود را پيرو پيامبر مى دانستند، و بارها حسين عليه السلام را روى دست پيامبر صلى الله عليه و اله ديده بودند و مشاهده كرده بودند پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله هنگام سخنرانى بالاى منبر، هرگاه حسين عليه السلام از پله هاى منبر بالا مى آمد آن حضرت او را در آغوش مى گرفت (10) و مشاهده كرده بودند كه حضرت گريه حسين عليه السلام را تاب نمى آورد(11) و رعايت حق او را به مردم سفارش كرده است، چنين رفتارى با امام عليه السلام داشتند و او را به فجيع ترين وضع به شهادت رساندند.

معاويه و روشهاى به كارگيرى عوامل انحراف جامعه

معاويه و روشهاى به كارگيرى عوامل انحراف جامعه
معاويه از اين عوامل در مقاطع مختلف، به شيوه هاى متفاوتى بهره مى برد. از اين روى، دوره حكومت وى را مى توان به سه مقطع تقسيم كرد:
اول. پيش از خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام
معاويه در اين دوران، در شرايط بسيار مساعدى حكومت مى كرد؛ زيرا مقر حكومت وى، يعنى سرزمين شام، منطقه دورافتاده اى به شمار مى آمد و با حكومت مركزى چندان ارتباطى نداشت و مردم آن سامان، پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله و حتى اصحاب بزرگ آن حضرت را كمتر ديده بودند. از سوى ديگر، خليفه دوم و سوم چندان اصرارى بر كنترل معاويه نداشتند؛ به خصوص خليفه سوم كه دست معاويه را بسيار باز گذاشته بود. در چنين شرايطى، زمينه هر نوع فعاليتى براى معاويه فراهم بود، و او در اين مدت، جامعه شام را به دلخواه خود تربيت مى كرد.
دوم. دوران خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام
در اين دوران، شيوه معاويه، به خصوص در زمينه تبليغات، تغيير كرد. او على عليه السلام و يارانش را به قتل خليفه سوم، عثمان، متهم ساخت، و بنابراين على عليه السلام مى بايد قاتلان عثمان را تحويل مى داد تا قصاص ‍ شوند. تبليغات معاويه در اين باره چنان گسترده بود كه بسيارى از مردم تحت تاءثير قرار گرفتند. مسئله خون خواهى عثمان زمينه اى شد تا معاويه بتواند عده اى از مردم را به سوى خود جذب كند و جنگ صفين را در مقابل على عليه السلام به راه اندازد. افزون بر كشته هايى كه در درگيريهاى پراكنده به قتل رسيدند، در اين جنگ، دهها هزار مسلمان از دو طرف كشته شدند. اين غائله با شهادت امير مؤمنان عليه السلام پايان يافت.
سوم. پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام
مردم در اين دوره از جنگ خسته شده بودند. حتى ياران نزديك على عليه السلام - كه سه جنگ بزرگ جمل، صفين و نهروان را اداره كرده بودند - با مشكلات فراوانى مواجه بودند. اين اواخر حكوت امير مؤمنان نيز كاملا مشهود بود. (12) بعد از شهادت آن حضرت، معاويه از اين موقعيت بهره كامل برد و سران سپاه امام حسن عليه السلام را با زر و تزوير فريب داد و آن حضرت را به پذيرش صلح مجبور كرد. در اين زمان، معاويه بر سراسر كشورهاى اسلامى تسلط يافته بود و افزون بر شام، بر مصر، عراق، حجاز، يمن، شمال آفريقا و ايران نيز فرمان مى راند. از افراد خاندان پيامبر صلى الله عليه و اله فقط امام حسن عليه السلام سد راه او بود كه ايشان را نيز با جريان صلح كنار زد. در اين دوران، معاويه خود را قادر به انجام هر كارى مى دانست، و از همين روى، به قدرى از عوامل ياد شده سود جست كه مى توان گفت غربت و مظلوميت امام حسن عليه السلام و بعد از ايشان، امام حسين عليه السلام، بيش از آنى بود كه روز عاشورا بر سيدالشهدا عليه السلام گذشت، متاءسفانه اطلاعات تاريخى كافى درباره اين دوران بر جاى نمانده، و نيز اين مظلوميت اهل بيت عليهم السلام به گونه اى نيست كه بتوان با آن، عواطف و احساسات مردم را تحريك، و خاطره هاى آن روزگار را تجديد كرد؛ بلكه تنها با تفكر و تمق مى توان دريافت كه در آن دوره، چه ظلمى بر خاندان رسول عليهم السلام مى رفت. دستگاه اموى به قدرى بر ضد خاندان پيامبر صلى الله عليه و اله تبليغ كرد كه سب و لعن امير مؤمنان عليه السلام بخشى از مراسم عبادى، همچون نماز جمعه، شد و هر خطيبى بايد آن حضرت را لعن مى كرد، و مردم پس از نمازهاى عادى خود نيز بر امام على عليه السلام لعنت مى فرستادند. (13) در چنين موقعيتى فرزندان امام على عليه السلام مى بايد صبر و سكوت پيشه مى كردند، و پس از شهادت امام حسن عليه السلام نيز، امام حسين عليه السلام اين بار را به تنهايى بر دوش مى كشيد.
تا زمانى كه امام حسن عليه السلام زنده بود، امام حسين عليه السلام به مصاحبت و پشتيبانى ايشان دلگرم بود؛ اما پس از شهادت او، امام حسين عليه السلام در تنهايى خون دل مى خورد و كسى را نمى يافت كه با او درد دل كند. اين وضعيت ده سال ادامه يافت. تاريخ، گفت وگوهايى كه ميان شيعيان و طرفداران امام حسين عليه السلام با ديگران درگرفته، و گاه نامه نگاريهايى كه ميان امام حسين عليه السلام و معاويه صورت گرفته و نيز برخوردهاى حضورى ميان آن حضرت و معاويه را ثبت كرده است، و اينها همه گواه تنهايى و مظلوميت آن حضرت اند. (14) معاويه دو بار به حجاز سفر كرد و گروهى از لشكريان شام را نيز با خود به مكه و مدينه برد و مدتى در آنجا ماند تا زمينه ولايتعهدى يزيد را فراهم سازد. در اين سفرها، گفت وگوهايى ميان معاويه و امام حسين عليه السلام رخ داد. معاويه همچنين با شمارى از سران و معتمدان سرشناس مدينه كه تسليم او نمى شدند، گفت وگو كرد. اين افراد شخصيتهاى برجسته اى بودند كه ولايتعهدى يزيد را نمى پذيرفتند و معاويه اصرار داشت كه از آنان براى يزيد بيعت بگيرد.
در يكى از گفت وگوها كه ميان معاويه و امام حسين عليه السلام واقع شد، معاويه امام عليه السلام را دعوت مى كند و به ايشان مى گويد كه من با شما سخن خصوصى دارم. حضرت مى پذيرد و با او گفت وگو مى كند.
معاويه مى گويد: تمام مردم در مدينه حاضرند ولايتعهدى يزيد را بپذيرند؛ فقط شمار چهار نفر اين امر را نمى پذيريد. سركرده اين افراد نيز شما هستيد. اگر شما ولايتعهدى يزيد را بپذيرد و بيعت كنيد، ديگران نيز گردن مى نهند و بدين ترتيب مصلحت و يكپارچگى امت اسلامى تاءمين مى شود و خون مسلمانان بر زمين نمى ريزد. چرا با يزيد بيعت نمى كنيد؟
حضرت عليه السلام فرمود: تو در مدت حكومت خود، خونهاى زيادى ريختى و بسيار فساد كردى. اين آخر عمر وزر و وبالى براى بعد از مرگت فراهم نكن و گناه يزيد را به گردن مگير. چگونه حاضر مى شوى كه او را بر مردم مسلط كنى، در حالى كه در ميان مردم كسانى هستند كه مادرشان، پدرشان و خودشان از مادر، پدر و خود او بهتر و براى مردم نافع ترند؟!
معاويه گفت: گويا مى خواهى خودت را مطرح كنى؟ تو مى خواهى بگويى كه مادر و پدرت از مادر و پدر يزيد بهترند و خودت از يزيد برترى؟
حضرت فرمود: اگر اين گونه بگويم چه اشكالى دارد؟
معاويه گفت: اينكه گفتى مادرت از مادر يزيد بهتر است، راست گفتى؛ چون اگر جز اين نبود كه فاطمه عليها السلام از قريش بود و مادر يزيد از قريش ‍ نيست، كافى بود. البته علاوه بر اينكه مادر تو از قريش است، دختر پيامبر صلى الله عليه و اله نيز هست. پس مسلما مادر تو از مادر او بهتر است. اما اينكه گفتى پدر تو از پدر يزيد بهتر است، جاى تامل دارد؛ زيرا مى دانى كه پدر يزيد و پدر تو باهم مبارزه كردند و خدا به نفع پدر يزيد حكم كرد. اما اين صحيح نيست كه تو از يزيد بهترى؛ بلكه يزيد براى جامعه اسلامى خيلى بهتر از توست.
حضرت فرمود: مى گويى يزيد شرابخوار از من بهتر است؟!
معاويه در پاسخ گفت: از پسر عمويت غيبت نكن.
معاويه، امام حسين عليه السلام را نصيحت كرد و گفت: خشونت به خرج نده. از پسر عمويت غيبت و بدگويى نكن. يزيد هيچ گاه از تو بدگويى نمى كند؛ بنابراين او از تو بهتر است. (15)
با اين ترتيب، زمانى كه بنى اميه عنان قدرت را به دست مى گرفتند، اين ايده جبرگرايانه را دامن مى زدند كه «خواست خدا چنين بوده است». چنين تعبيرهاى جبرآميزى از سوى خلفا در حق اميرالمؤمنين عليه السلام نيز ابراز مى شد؛ چنان كه نقل كرده اند در سفرى خليفه دوم از اميرالمؤمنين عليه السلام خواست كه در آن سفر با او همراه شود؛ ولى آن حضرت نپذيرفت و با او هم سفر نشد. خليفه از اين عمل ناراحت و ناراضى بود، و از اين روى به ابن عباس كه همراهش بود، گفت: مى دانى چرا پسر عمويت با ما به اين سفر نيامد؟ ابن عباس گفت: نه. خليفه گفت: على در مدينه ماند تا زمينه سازى كند كه بعد از من خليفه شود. ابن عباس مى گويد: او براى خودش چنين احتياجى نمى بيند؛ چون معتقد است كه پيامبر صلى الله عليه و اله او را به عنوان امام تعيين كرده است. آن گاه خليفه دوم گفت: آرى، پيامبر مى خواست على عليه السلام را به جانشينى خود تعيين كند، اما خدا نخواست. (16)
معاويه نيز از اين استدلال مغالطه آميز استفاده مى كرد. يزيد نيز در مجلسى كه اسراى اهل بيت عليهم السلام را وارد كرده بودند، خطاب به امام زين العابدين عليه السلام گفت: حمد خداى را، كه پدرت را كشت. (17)
يكى از سوژه هاى تبليغى معاويه را دوره بيست ساله حكومتش پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام - به خصوص درباره شيعيانى كه در عراق و به ويژه در كوفه مى زيستند - اين بود كه على عليه السلام و حكومت پنج ساله اش را مقصر اصلى عقب ماندگى اقتصادى، ريخته شدن خونها، يتيم شدن كودكان و... جلوه دهد. اين ترفند تبليغى در زمان خود حضرت نيز به اجرا در مى آمد؛ چنان كه على عليه السلام از دست دوستانش گلايه مى كرد و مى فرمود: در تابستان به شما مى گويم به جنگ برويم، مى گوييد هوا گرم است؛ در زمستان فرمان جهاد مى دهم، مى گوييد هوا سرد است، صبر كن هوا بهتر شود، كشاورزى مان عقب افتاده است، محصول كشاورزى مان روى زمين مانده است... ». (18) اينها همه بر اثر تبليغات معاويه بود. عمال معاويه اين تبليغات را در داخل قلمرو حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام به راه مى انداختند و مردم را بر ضد آن حضرت تحريك مى كردند و زمينه شورش و آشوب را فراهم مى ساختند.
نظير اين مسائل در انقلاب اسلامى نيز رخ داده است. در روزنامه ها مى نويسند اگر بعد از فتح خرمشهر، امام قدس سره جنگ را متوقف كرده بود، امروز چنين مشكلاتى نداشتيم. (19) امروز سران نهضت آزادى و جبهه ملى، همان كسانى كه امام رحمه الله درباره آنها فرمود: «اينها از منافقين بدترند»،(20) سياست گذاران پشت پرده كشور شده اند. سوژه تبليغاتى آنان اين است كه مى گويند اگر اين جنگ نبود، اين همه بدبختى در كشور نبود، و روحانيان را مقصر جلوه مى دهند و مى گويند حكومت آخوندى اين جنگ را بر مردم تحميل كرد. اگر زودتر صلح كرده بودند، كار به اينجا نمى رسيد. مشكلات اقتصادى جامعه بر اثر قطع رابطه با امريكاست؛ اگر ايران الان هم با امريكا سازش كند، مسائل و مشكلات ما حل مى شود.
شگرد معاويه اين بود كه حرف غلطى را، كه نادرستى آن بديهى بود، آن قدر تكرار مى كرد تا مردم رفته رفته آن را بپذيرند. اينها نيز درست همين سياست را به كار مى برند. در برخى موارد، مقام معظم رهبرى در سخنرانيهايشان به صراحت، مطلبى را بيان فرموده، جواب داده اند؛ مثلا ايشان درباره رابطه با امريكا به تفصيل بحث كرده اند. نويسندگان ديگر نيز با شواهد تاريخى و علمى ثابت كرده اند كه رابطه با امريكا نه تنها مشكلات اقتصادى ما را حل نمى كند، بلكه آنها را دو چندان خواهد ساخت. براى مثال تركيه از جمله كشورهايى است كه سر سپرده امريكاست؛ ولى مردم آن، در اعتراض به اوضاع نابسامان اقتصادى اعتصاب مى كنند و خواستار پنجاه درصد افزايش حقوق مى شوند. امريكا، كشورى را كه زمانى بزرگ ترين كشور اسلامى و پايگاه خلافت عثمانى بود، به چنان خوارى اى دچار كرده كه نوكر ريزه خوار خوان اسرائيل شده است. باز هم مى گويند: مشكل ما اين است كه با آمريكا سازش نكرده ايم؛ اگر با آمريكا رابطه داشته باشيم، مشكلاتمان حل مى شود. اين همان سياست معاويه است؛ اما سياست على عليه السلام اين بود كه وظيفه حاكم اسلامى قبل از هر چيز، اجراى احكام اسلام و حفظ ارزشهاى اسلامى است، و پس از آن نوبت به اقتصاد مى رسد. منطق معاويه و منطق على عليه السلام امروز نيز جريان دارد:
رگ رگ است اين آب شيرين آب شور

بر خلايق مى رود تا نفخ صور

علل انفعال جامعه در برابر فعاليتهاى معاويه

علل انفعال جامعه در برابر فعاليتهاى معاويه
نظر به اينكه شرايط تاريخى تا حدى تكرار پذيرند و ممكن است موارد مشابه آنها در اعصار ديگر نيز رخ دهد، اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه گرچه معاويه از ابزار تبليغات، تواءم با فريب مردم و تحريف حقايق و نيز از حربه تهديد و تطميع، بسيار بهره برد، چرا مردم فريب خوردند و تحت تاءثير تهديدها و تطميعهاى او قرار مى گرفتند؟ اين پرسش، در واقع، روى ديگر پرسش قبلى است به عبارت ديگر بنى اميه اثرگذار و مردم اثرپذير بودند؛ آنان اين تبليغات، تهديدها و تطميعها را اعمال مى كردند و مردم در برابر آنها از خود انفعال نشان مى دادند. چرا مردم منفعل شدند و اقدامات بنى اميه كارگر افتاد؟ اين مسئله از آن جهت اهميت دارد كه ممكن است در جامعه امروز نيز چنان وضعى پديد آيد و دشمنان اسلام با استفاده از همان ابزارها بخواهند مسير انقلاب را تغيير دهند. از اين روى، لازم است بدانيم چگونه واكنش نشان دهيم، و بكوشيم كه منفعل نشويم. ممكن نيست معاويه، يزيد يا عمر سعد ديگرى پيدا شوند؛ زيرا حوادث تاريخى هيچ گاه عينا تكرار نمى گردند، اما مشابه آنها رخ مى دهد؛ چنان كه پيامبر صلى الله عليه و اله فرموده است: «آنچه در بنى اسرائيل روى داده است، در امت من نيز روى خواهد داد؛ حتى اگر آنان در سوراخ سوسمارى وارد شده باشند، شما نيز به داخل آن خواهيد شد». (21) اينكه مى گوييم آنچه در صدر اسلام رخ داده، ممكن است بعدها نيز واقع شود، به اين معنا نيست كه همان جريانها و حوادث عينا تكرار مى شوند؛ بلكه حوادثى پديد مى آيد كه روح و انگيزه آنها همان روح و انگيزه است. انگيزه اى كه معاويه را واداشت تا آن گونه عمل كند، ممكن است در افراد همين عصر نيز وجود داشته باشد، و روشهايى كه معاويه براى رسيدن به مقاصد خود به كار گرفت، ممكن است به كار انسانهاى اين عصر نيز بيايد، و انفعالى كه در مردم آن عصر پديد آمد، كم و بيش در مردم اين عصر نيز ممكن است پديد آيد. بنابر اين لازم است بررسى كنيم كه چرا مردم اين گونه فريب خوردند و چرا تحت تاءثير تهديدها و تطميعها قرار گرفتند، تا از اين طريق بتوانيم خود را براى هنگامى كه چنين آزمونى فرا مى رسد، آماده سازيم، و اگر كسانى بخواهند ما را فريب دهند و تهديد يا تطميع كنند، مقاومت ورزيم. اين موضوع را مى توان با توجه به سخنان امام حسين عليه السلام در منى كه براى بزرگان و نخبگان ايراد شد، بررسى كرد. (22)
امام حسين عليه السلام ابتدا حاضران را اين گونه توصيف مى كند: شما بزرگان اين امتيد؛ شما كسانى هستيد كه در سايه اسلام و به بركت مقامات اسلامى و علومى كه داريد، مورد احترام مردميد، و اين منزلتى است كه خدا به شما داده است. با اينكه خداوند چنين منزلت و موقعيت اجتماعى اى به شما داده است و به همين سبب، مردم براى شما احترام قايل اند و سخنتان را مى پذيرند، شما از موقعيت خود استفاده نمى كنيد.
آن گاه حضرت مواردى از تقصيرها و كوتاهيهاى آنان را بر مى شمارد كه عبارت اند از:
1. خوددارى از بذل مال در راه خدا
فلا مالا بذلتموه؛ مالى را در راه ترويج اسلام صرف نكرديد. مخاطبان امام كسانى بودند كه حقوق واجب مالى خود را اعم از خمس و زكات و... پرداخت مى كردند. مقصود امام از اينكه مى فرمايد مالى را بذل نكرديد، چيزى بيش از حقوق مالى واجب است؛ چون گاهى بقاى دين به هزينه كردن اموال نياز دارد و نمى توان گفت ما حقوق واجبمان را ادا كرده ايم و ديگر حقى بر عهده مان نيست. گام نخست آن است كه از اموال خود راه ترويج اسلام، جلوگيرى از بدعتها و مبارزه با بدعت گزاران بهره گيريد، ولى شما چنين نكرديد.
2. سستى در جان فشانى براى دين
و لا نفسا خاطرتم بها للذى خلقها؛ جانتان را براى كسى كه آن را آفريده بود، به خطر نينداختيد.
خطر و ضرر جانى هميشه و هرجا، وجوب امر به معروف و نهى از منكر را ساقط نمى كند؛ زيرا ترويج دين و مبارزه با دشمنان اسلام چنان نيست كه هيچ خطرى را متوجه انسان نسازد. از اين روى، امام حسين عليه السلام به اين افراد مى فرمايد: «شما جان خود را در راه كسى كه آن را آفريده و به شما عطا فرموده است، به خطر نينداختيد». چنان كه امام خمينى رحمه الله فرمود: در مهام امور تقيه نيست. تقيه در امور عادى و امر به معروف و نهى از منكرهاى عادى مطرح است، كه اگر ضررى به كسى مى رسد، مى تواند بگويد من آنچه بايد بگويم گفتم، و ديگر بيش از اين تكليفى نيست؛ ولى اگر مسئله اى مربوط به اساس و كيان اسلام شود، در آن مورد، صحبت از تقيه در ميان نيست. امام خمينى رحمه الله حتى فرمودند: در اين گونه مسائل تقيه حرام است، ولو بلغ ما بلغ؛ يعنى كار به هر جا بينجامد، ولو هزاران نفر كشته شوند، نبايد تقيه كرد؛ چون اساس اسلام در خطر است. در اين صورت، و همان گونه كه امام رحمه الله تعبير فرموده اند، «در مهام امور» تقيه روا نيست. (23)
3. توجه به روابط قومى و گروهى
و لا عشيرة عاديتموها فى ذات الله؛ شما در راه خداوند و براى جلب رضايت او هيچ گاه با خويشاوندان خود [كه در راه باطل بودند] مقابله نكرديد.
سومين علت انفعال جامعه در برابر سياستهاى معاويه، همان روابط قومى و قبيله اى بود. در آن عصر، مسئله ارتباطات قومى و عشيره اى در فرهنگ عربى، اصلى بسيار محكم بود. امروز نيز در ميان مردمانى كه زندگى قبيله اى دارند، چنين روحيه هايى به چشم مى خورد و در ميان آنان پيوسته نوعى هم بستگى قومى و عشيره اى وجود دارد. اين روحيه در ميان مردم شهرنشين كمتر يافت مى شود. در آن عصر، روحيه حمايت از عشيره و قبيله در ميان عربها بسيار قوى بود. امروزه مشابه اين روحيه را در ميان كسانى مشاهده مى شود كه در يك جبهه سياسى و حزبى هستند. اين روحيه همانند نقشى است كه در آن زمان، تعصب در قبال عشيره و قبيله، ايفا مى كرد. امروزه تعصب در قبال همخطهاى سياسى جاى گزين حمايت از عشيره شده است و به هر ترتيب بايد عملكرد برخى اشخاص را توجيه كرد يا بر آن سرپوش نهاد؛ اگرچه اين شخص سخنانى كاملا مخالف اسلام و راه و روش امام خمينى رحمه الله گفته باشد. (24)
زمان معاويه نيز مسئله حمايت از عشيره و قبيله رايج بود. اگر عضوى از قبيله مرتكب گناهى مى شد، افراد قبيله آن را كتمان مى كردند يا حتى به دفاع از او بر مى خاستند؛ اما اگر از قبيله مخالف، شخصى چنين خطايى مرتكب مى شد، گناه او را بزرگ جلوه مى دادند و خواستار مجازاتش ‍ مى شدند. طرفدارى از عشيره و تعصب قبيله اى مانع آن بود كه مردم به سوى حق گام بردارند. امروز نيز اگر همخطهاى سياسى، شجاعت اعتراض ‍ در مقابل كارهاى نادرست همديگر را نداشته باشند و نتوانند اشتباهات يكديگر را نقد كنند، صورت جديدى از همان تعصب قبيله اى و عشيره اى را زنده كرده اند.
طبق فرمايش امام حسين عليه السلام گاه وظيفه شرعى اقتضا مى كند كه انسان با قوم و خويش خود به دشمنى برخيزد. هر چند در شريعت مقدس  اسلام، صله رحم واجب و قطع رحم او حرام است، اگر طرفدارى از خويشاوندان به بهاى تضعيف اسلام و نظام اسلامى باشد، بايد اسلام را بر بستگان و خويشان مقدم داشت و از آنان حمايت نكرد؛ زيرا اين امر زمينه را براى سوء استفاده دشمنان فراهم مى سازد. از اين روى، امام حسين عليه السلام خطاب به نخبگان، يكى از علل تسلط معاويه را علاقه شديد به قبيله و قوم خويش مى شمارد كه باعث مى شد خطاها و اشتباهات آنها را ناديده گيرند و به خاطر خدا با آنان دشمنى نكنند.
بنابراين از جمله علل انفعال و تاءثيرپذيرى مردم آن عصر از تبليغات معاويه، تعلق خاطر به مال و جان و خويشاوندان بود. جامع اين امور در فرهنگ اسلامى دنياپرستى و حب دنياست:
حب الدنيا راءس كل خطيئة؛ (25) دوستى دنيا سرچشمه همه خطاها و گناهان است.
اكنون اين پرسش مطرح است كه حب دنيا كه اساس همه گناهان است چيست؟ آيا اگر انسان ماه و ستارگان يا طبيعت زيبا را دوست داشته باشد، مرتكب گناه شده است؟ يا اگر انسانهاى مخلوق خدا را دوست بدارد، خطا كرده است؟ در پاسخ بايد گفت هيچ يك از اين موارد، منظور نيست؛ بلكه دلبستگى به امور دنيايى، سوء استفاده از مال، مقام، دوستان و قوم و خويش است كه دنياپرستى به شمار مى آيد.
نشانه اصلى دنياپرستى آن است كه اگر زندگى انسان به خطر افتد تكاليف اساسى خود را فراموش كند. ممكن است كسى در حال رفاه و امنيت خدمات و كارهاى خير انجام دهد و به وظايف اجتماعى خود عمل كند، اما هنگامى كه دريافت راه پيش روى او خطرناك است و مال و مقام و جانش تهديد مى شود، ثابت قدم نماند. چنين كسى دنيا دوست است و همه تلاشهاى او براى آن بوده كه خود زنده بماند و از دنيا بيشتر لذت ببرد. از اين روى، قرآن كريم و پيامبر صلى الله عليه و اله و ائمه اطهار عليهم السلام بزرگ ترين خصوصيت كفار را، خودخواهى، و دنياپرستى دانسته اند. در مقابل، مشخصه مؤمنان، خودباختگى در راه خدا، ايثار و گذشت، فداكارى و شهادت طلبى است و اينكه زندگى دنيا براى ايشان هدفى اصيل به شمار نمى آيد، و از همين روى اگر سعادت، آرمان، دين و ارزشهايى كه به آن دل بسته اند، اقتضا كند كه بميرند، به راحتى جان مى دهند. امام على عليه السلام مى فرمايد:
والله لابن اءبى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى اءمه؛ (26) به خدا قسم، انس پسر ابوطالب به مرگ، از انس طفل شيرخوار به سينه مادر بيشتر است.
شب عاشورا حضرت زينب عليها السلام پس از آنكه دريافت فردا روز شهادت امام حسين عليه السلام و همه ياران اوست، خدمت برادر رسيد و عرض كرد: برادر جان، اين مردان باقى مانده كسانى هستند كه امشب يا در بين راه دسته دسته و گروه گروه از تو جدا شدند و رفتند. آيا ايشان را به خوبى مى شناسى و به وفادارى آنان اطمينان دارى؟
اشك از چشمان مبارك حضرت سرازير شد و فرمود:
اءما والله لقد نهرتهم و بلوتهم... يستاءنسون بالمنية دونى استئناس الطفل بلبن اءمه؛ (27) به خدا قسم، من ايشان را آزمودم، و بلكه بارها آنان را از خود راندم و از ايشان خواستم كه همراه اهل و عيال خود از اين معركه دور شوند.... اما سرانجام دريافتم كه آنان مرگ در حضور مرا بيشتر دوست دارند و با آن بيشتر از طفل نسبت به شير مادر ماءنوس اند.
شب عاشوار ياران امام حسين عليه السلام با سخنان خود درجه اخلاصشان را نشان دادند. يكى از آنان گفت اگر هفتاد بار كشته شويم، سوزانده شويم و خاكستر بدن ما به باد داده شود، اگر بار ديگر زنده شويم، نزد تو برمى گرديم و در كنار تو مى مانيم تا بار ديگر در ركاب تو كشته شويم. (28)
امام حسين عليه السلام در ادامه سخنانش در جمع بزرگان مى فرمايد:
لكنكم مكنتم الظلمة من منزلتكم؛ ستمگران را تسكين كرديد و اجازه داديد بر شما تسلط يابند. اءسلمتم امور الله فى اءيديهم؛ امور خداوند را به دست آنان سپرديد.
امور الاهى را كه بايد به دست مردان خدا انجام شود، به ستمگران سپرديد؛ به ايشان رضا داديد و آنان را در راءس امور پذيرفتيد.
يعملون بالشبهات و يسيرون فى الشهوات؛ كسانى را سر كار آورديد كه به امور شبهه ناك است و دست مى يازند و به دنبال شهوات هستند.
آنان راه براى شهوت پرستان مى گشايند. مصداق اين امور در جامعه امروز نيز فرهنگ سراهايى هستند كه با صرف هزينه هايى هنگفت از بيت المال، زمينه و اسباب گناه را فراهم مى سازند، و روزنامه هايى را كه مشوق گناه هستند، تشويق مى كنند.
حضرت سيدالشهدا عليه السلام درباره علت تسلط چنين حاكمانى مى فرمايد:
سلطهم على ذلك فراركم من الموت؛ آنچه موجب شده اين افراد بر شما سلطه يابند گريز از مرگ بود.
اگر از مرگ نمى گريختيد و پايدارى مى كرديد و اگر در مقابل دشمن مى ايستاديد، آنان عقب نشينى مى كردند.
بايد آماده بود تا براى حفظ دين، از مال و جان و خويشان و فرزندان گذشت. قرآن مى فرمايد:
واءعدوالهم ما استطعتم من قوة؛ (29) هر قدر در توان داريد، نيروى نظامى و جنگى فراهم آريد.
اين نه بدان معناست كه همه آنها را بايد به كار برد، بلكه بايد در برابر دشمن مصونيت ايجاد كرد؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:
ترهبون به عدو الله و عدوكم؛ (30) [اين نيروها و تجهيزات را فراهم كنيد] تا دشمنان خدا و خودتان را بترسانيد.
اگر شما آماده شهادت باشيد، دشمن عقب نشينى مى كند و حاضر نمى شود جان خود را به خطر اندازد. امام حسين عليه السلام به نكته بسيار مهمى اشاره مى فرمايد: اگر مردم بخواهند تحت سلطه بنى اميه و ديگر مصاديق طاغوت قرار نگيرند و دينشان محفوظ بماند، بايد اموال خود را در راه دين مصرف كنند؛ جانشان را در راه خدا به خطر اندازند و آماده شهادت باشند، و از تعصبات و تعلقات عشيره اى و قبيله اى دست برداشته، به دنبال حق باشند و توجه كنند كه خدا، پيامبر، امام معصوم و امروزه ولى فقيه چه مى گويند. هرچه آنان گفتند، بايد اطاعت كرد. اين امر، مهم ترين عامل براى حفظ امنيت و وحدت جامعه اسلامى و مانع نفوذ دشمنان و بيگانه پرستان در صفوف مؤمنان است.
امام حسين عليه السلام در ادامه سخنانش مى فرمايد: «دلبستگى شما به زندگى دنيا كه روزى از شما جدا خواهد شد، مانع آن مى شود كه مردانه به ميدان بياييد و در نتيجه دشمنان در شما طمع مى كنند»؛ اما اگر دل به اين زندگى نبنديد و زندگى آخرت را باور داشته باشيد و براى اينكه خدا از شما راضى باشد و سعادت ابدى نصيبتان گردد، از لذايذ اين زندگى دست برداريد كه در اين صورت هيچ گاه دشمن بر شما مسلط نخواهد شد.
راههاى مقابله با عوامل انحراف در جامعه
پس از بررسى انحراف جامعه و عوامل آن در عصر امام حسين عليه السلام، و نيز چگونگى تاءثيرپذيرى مسلمانان در برابر اين پديده، نوبت به كشف راههاى مقابله با انفعال در برابر شگردهاى شياطينى چون معاويه مى رسد. اگر بخواهيم ضعف مردم آن زمان - كه زمينه را براى تسلط امويان فراهم كرد - در جامعه ما پديد نيايد، يا اگر چنين ضعفى در جامعه امروز رخ داده باشد، برطرف گردد، چه اقداماتى بايد صورت گيرد؟ براى نيل به اين مقصود بايد ابزارهاى سه گانه تبليغ، تهديد و تطميع را بى اثر ساخت.
1. بالا بردن سطح شناخت
براى مقابله با شگردهاى تبليغاتى، بهترين عامل، افزايش سطح آگاهى درباره اسلام، تشيع و راه امام حسين عليه السلام - كه امروزه در راه امام خمينى رحمه الله تبلور يافته - است؛ از اين روى، بايد معرفت خود را در اين زمينه تقويت كنيم تا دشمنان نتوانند افكار ضد اسلام و امام را به نام خط امام رحمه الله مطرح سازند؛ همان گونه كه معاويه چنين مى كرد. از جمله مواردى كه امام رحمه الله با آن مخافت مى كرد و امروزه به دروغ جزو اهداف مبارزاتى او مطرح مى شود مفهوم آزادى است. آنان، آزادى اى را كه امام خواستار آن بود به بى بند و بارى تفسير مى كنند، و مى گويند مگر امام رحمه الله نمى فرمود: آزادى، استقلال! اين مغالطه اى آشكار است؛ زيرا امام رحمه الله به دنبال آزادى از سلطه دشمنان اسلام بود نه آزادى از خدا، دين و اررشها. امام خمينى رحمه الله تمام عمر خويش را صرف حفظ ارزشهاى اسلامى مى كرد. امام رحمه الله براى حفظ ارزشها قيام كرد، نه براى آزادى مردم از ارزشها. (31) امروزه اگر از برخى مسئولان پرسيده شود چرا در امور فرهنگى ارزشها را رعايت نمى كنيد، در پاسخ مى گويند ما به مردم آزادى داده ايم و اين بالاترين ارزش است؛ اين همان است كه امام رحمه الله مى خواست. اما در حقيقت اين سخن همانند سخن معاويه است به امام حسين عليه السلام: تو اكنون از يزيد بدگويى مى كنى؛ پس تو گناهكار هستى و يزيد از تو بهتر است؛ زيرا او از تو بدگويى نمى كند.
اين مغالطه اى بسيار زيركانه است، و در صورتى مى توان از تاءثير اين گونه مغالطه ها بركنار ماند كه درباره دين و مسائل آن شناختى جامع و عميق داشت. جوان مسلمان و مؤمن بايد در شبانه روز، مدت زمانى را به مطالعه معارف دينى اختصاص دهد. مطالعه مسائل دينى در اين عصر بسيار ضرورى است؛ (32) زيرا تبليغات دشمنان عليه دين و ارزشهاى آن، از طريق ابزارها و وسايلى چون راديو، تلويزيون، ويدئو، روزنامه، اينترنت و ماهواره به سرعت گسترش يافته است. اگر دين براى كسى عزيز باشد، بايد براى آن سرمايه گذارى كند. جوانان مسلمان بايد براى مطالعات دينى، بيشتر از ورزش و تحركات جسمى اهميت قايل شوند. اين علم و آگاهى غذاى روح و ايمان است و موجب رشد و تعالى آن مى شود. امروز كه اكثر عوامل اجتماعى، ايمان زداست، نه ايمان آفرين - به ويژه با توجه به ارتباطات فرهنگى كه امروزه برقرار شده است و سياستهاى فرهنگى غلطى كه اعمال مى شود - فرهنگ جامعه به سوى بى دينى سوق داده مى شود.
2. افزايش سطح ايمان و معنويت
تقويت ايمان، عامل ديگرى است كه بايد از آن براى مقابله با تهديد و تطميع دشمنان دين سود جست. انفعال در مقابل اين عوامل و ترس از تهديد از نشانه هاى ضعف ايمان است.
براى مقاومت در مقابل تهديدها و تطميعها بايد ايمان را تقويت كرد، و براى تقويت ايمان، تنها مطالعه كافى نيست، بلكه عمل نيز لازم است. البته معرفت و آگاهى قدم اول است، ولى ايمان با عمل رشد مى كند. انسان هر قدر درباره نماز مطالعه كند، ولى نماز نخواند، ايمانش رشد نمى كند؛ عمل نوعى جنبه تلقينى نيز دارد كه موجب تقويت ايمان است. بايد به خود تلقين كرد كه اگر اسلام از من بخواهد، من آماده مرگ هستم. امام حسين عليه السلام در روز عاشورا به اصحابش فرمود: صبرا بنى الكرام فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البوس و الضراء إ لى الجنان الواسعة و النعيم الدائمة؛ (33) اى بزرگ زادگان، اندكى صبر كنيد. اين مرگ شما را از سختى، گرفتارى و پستى نجات داده، به بهشت پهناور و نعمتهاى جاويدان مى رساند. آيا اين امر نامطلوب است؟ چرا بايد از چنين مرگى هراسيد؟ آيا اگر كسى انسان را از زندان نجات دهد و در قصر زيبايى وارد سازد، از او تشكر مى كنند يا از او دلگير مى شوند؟ مرگ، انسان مؤمن را از زندان دنيا رها مى سازد و به قصرهاى بهشتى مى رساند. چنين چيزى دوست داشتنى است يا ترسناك؟! اما مرگ براى كافران چنين نيست؛ آنان را از بهشت بيرون مى برد و در جهنم فرو مى اندازد؛ چون همان دنيايى كه براى مؤمن در مقايسه با مقامات اخروى، زندان است، براى كافر، با تمام بدبختيها و گرفتاريها، بهشت است؛ چون كافر در آخرت به اندازه اى عذاب دارد كه هرچه سختى در اين دنيا تحمل كند، در مقايسه با عذابهاى آن جهان بهشت است.
مرگ، كافران را از بهشتشان خارج كرده، به جهنم مى برد؛ ولى شما را از زندان نجات داده به باغى پهناور كه پهناى آن آسمانها و زمين را فرا مى گيرد، مى برد: جنة عرضها السماوات و الا رض. (34) آيا چنين مرگى بد و نفرت انگيز است و بايد از آن ترسيد؟ چنين بود كه نوجوانى سيزده ساله گفت: الموت اءحلى عندى من العسل. (35) آن نوجوان، حضرت قاسم بود كه تحت نظارت عمويش، سيدالشهدا عليه السلام تربيت شده بود. ما نيز اگر حسينى باشيم، بايد با استفاده از همين تعليمات، ايمان خود را تقويت كنيم. با ادامه راه حسين عليه السلام مرگ براى ما بهترين نجات دهنده است. امام حسين عليه السلام خود نيز چنين روحيه اى داشت؛ چنان كه مى فرمود: و ما اءولهنى إ لى اءسلافى اشتياق يعقوب إ لى يوسف. (36) اشتياق من به وصال جدم و پدرم و برادرم به اندازه اشتياق يعقوب به ديدن يوسف است. حضرت با اين سخنان، اصحاب خود را تربيت كرد و در نتيجه، آنان آماده شهادت بودند.
در دوران انقلاب، جوانانى كه پيش تر، تحت تاءثير فرهنگ منحط شاهنشاهى قرار گرفته بودند، با بيانات امام خمينى قدس سره مشتاق شهادت شدند و حماسه هايى به ياد ماندنى در جبهه هايى جنگ آفريدند. سخنان حيات بخش امام قدس سره از عمق جان او برمى خاست و در جانها مى نشست. بنابر اين اگر از روش پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله ائمه اطهار عليهم السلام درس بگيريم و روحيه شهادت طلبى و آمادگى براى مرگ در راه خدا را به صورت يك آرمان ترويج دهيم، هيچ كس بر ما مسلط نخواهد شد.
فعاليت مخفيانه امام حسين عليه السلام در زمان معاويه
امام حسين عليه السلام از زمان شهادت امام حسن عليه السلام تا مرگ معاويه و روى كار آمدن يزيد، كوشيد افرادى را تربيت كند به كمك آنان در جامعه موج بيافريند. آن حضرت ده سال مخفيانه فعاليت كرد. او در گوشه و كنار و به صورت محرمانه، افراد معدودى را مى يافت و آنان را راهنمايى مى كرد؛ به خصوص در ايام حج كه بسيارى از مردم كشورهاى مختلف جمع مى شدند، آن حضرت مى كوشيد تا در مسجدالحرام، منى يا عرفات با آنان به گفت وگو بنشيند و ايشان را راهنمايى كند. امام حسين عليه السلام در منى و در ميان جمعى كه احتمال مى داد سخنش در دل آنان مؤ ثر افتد، به دور از چشم معاويه و ماءمورانش فرمود:
اسمعوا مقالتى و اكتموا قولى؛ (37) حرف مرا بشنويد، اما رازدار باشيد (سخن مرا پنهان داريد و افشا نكنيد).
در اين دوره، امام حسين عليه السلام نمى توانست به طور علنى مبارزه كند؛ چرا كه در اين صورت او را ترور مى كردند و نتيجه اى نيز از اين كار به دست نمى آمد. بر اين اساس، حضرت سعى داشت تا ابتدا شرايط فرهنگى مناسبى را در جامعه پديد آورد. از اين روى، ايشان با افراد مورد اعتماد به صورت انفرادى، يا گاه جمعى به گفت وگو مى نشست و آنان را به حق سفارش مى كرد و مى فرمود: ترس من از اين است كه حق در روى زمين، به كلى كهنه و فراموش شود و كسى نداند كه حق چيست.
اگر مردم حق را بشناسند، ولى هوا و هوس و دنياپرستى و مقام پرستى مانع شود كه بدان عمل كنند، كار بر علما آسان مى شود؛ چون حجت بر مردم تمام شده است، و عالمان دين حجت دارند كه مردم حق را مى شناسند، و با اين حال بدان عمل نمى كنند. اما جايى كه حق در حال فراموش شدن است، وظيفه عالم سنگين تر مى شود. در چنين وضعيتى اگر بتواند علنا فعاليت كند، رسالتش را به انجام رسانده است، و در نهايت اينكه، همچون شيخ فضل الله نورى، در راه اداى تكليف خود، بر دار مى رود و به شهادت مى رسد. اما زمانى كه گوينده حق، آماج تهمتها و افتراها قرار گيرد، ديگر سخن گفتن، اثرى نخواهد داشت. در اين صورت، گفتن و نگفتن مساوى است و اين امر باعث رنج و عذاب روحى بسيار است. امام حسين عليه السلام نيز در چنين موقعيتى بود. او در مدينه، زادگاه خود، و جايى كه مردم او را بارها بر دوش پيامبر صلى الله عليه و اله ديده بودند، نمى توانست سخن بگويد، و بايد در ايام حج در منى، گروهى را جمع مى كرد و با آنان به طور خصوصى سخن مى گفت.
اقدام ديگر امام، سخنان ايشان با جمعى از نخبگان در سفر حج است. حضرت در اين سفر فرصتى به دست آورد و از دوستان و يارانش، افرادى را شناسايى كرد. آن گاه اجتماع محرمانه اى تشكيل داد و براى ايشان سخن گفت. حضرت ابتدا آنان را سرزنش كرد كه چرا به وظيفه خود عمل نمى كنند، امر به معروف و نهى از منكر نمى كنند و از مال و جان خود مى ترسند. سپس فرمود: اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام؛ خدايا تو مى دانى آنچه ما در اين مدت، از زمان پدرم تا به حال، انجام داده ايم، براى آن نبوده كه بر سر جيفه دنيا با ديگران رقابت كنيم؛ ما در پى حكومت و مقام نبوده ايم و نخواسته ايم از حطام و خار و خس دنيا براى خود چيز اضافه اى به دست آوريم.
ولكن لنرى المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك؛ (38) اين همه، در درجه نخست، براى اين بود كه ما آثار، نشانه ها و ارزشهاى دين را به مردم نشان دهيم و به وظيفه هدايتگرى خويش عمل كنيم تا مردم حق را از باطل بشناسند و حق لابه لاى ابرهاى تيره و آبهاى گِل آلود گم نشود؛ و نيز كوشيديم تا حد توانمان كارهاى فاسد را اصلاح كنيم و مانع كارهاى غلطى شويم كه در جامعه صورت مى گيرد. هدف ما اين بود كه در سايه اين انجام وظيفه، مردم ستم ديده به امنيت برسند.
معاويه به امام حسين عليه السلام مى گويد: اگر تو با يزيد بيعت كنى، امنيت جامعه حفظ مى شود. امام حسين عليه السلام نيز در مقابل مى فرمايد: امنيت مردم را تو از بين برده اى؛ به جان و مال و ناموس مردم تجاوز كرده اى؛ و زمانى كه بُسر بن ارطاة، از سوى معاويه و به هدف قتل و غارت شيعيان امير مؤمنان عليه السلام به مدينه آمد، به دختران مهاجرين و انصار تجاوز كرد.(39)
و يعمل بفرائضك و سننك و اءحكامك؛ هدف ما اين است كه واجبات، مستحبات و احكام خدا در جامعه اجرا شود. ما براى مال و مقام، قيام نكرديم و مقصودمان از به خطر انداختن جانمان، فراهم كردن زمينه عيش و عشرت نيست.
فانكم الا تنصرونا و تنصوفانا قوى الظلمة عليكم؛ اگر شما به ما كمك نكنيد و با ما انصاف نورزيد، ظالمان بر شما پيروز مى شوند.
و عملوا فى اطفاء نور نبيكم؛ و مى كوشند تا نور پيامبرتان را خاموش كنند.
امام حسين عليه السلام بيست سال در مدينه اين گونه رفتار مى كرد. او نمى توانست در خطبه نماز جمعه سخنرانى كند؛ چرا كه خطيب از جانب معاويه انتخاب مى شد و على عليه السلام را لعن مى كرد.
اگر امام حسين عليه السلام در چنين موقعيتى قيام مى كرد، بيشترين نتيجه اين قيام آن بود كه عده اى از مردم به دليل از دست رفتن فرزند رسول خدا صلى الله عليه و اله تاءسف مى خوردند، و بعد از مدتى نام او فراموش ‍ مى شد؛ زير از سويى معاويه با تبليغات و شگردهاى شيطانى خود هدف قيام حضرت را تعريف مى كرد و به اين ترتيب، امام و قيامش در تاريخ گم مى شد. (40) از سوى ديگر، مردم عراق كه مهم ترين طرفداران خاندان پيامبر صلى الله عليه و اله بودند پس از جنگهاى دوران حكومت امير مؤمنان عليه السلام خسته شده بودند و در جنگ و جهاد شركت نمى كردند. اما در زمان يزيد، شرايط به گونه اى بود كه امام مى توانست چنين قيام حساب شده اى ترتيب دهد.
امام حسين عليه السلام بارها از شهادت خود خبر داده بود،(41) ولى به هر حال، قيام الاهى حضرت، راهى بود كه به شهادت ختم مى شد، و از اين روى، نام سيدالشهدا و آرمان او تا ابد، همچون چراغ فروزانى در همه زمانها روشن خواهد ماند.

پی نوشته ها

---------------------------------------
1-ر.ك: ابن واضح، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 13 - 16.
2-محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 75، ص 116.
3-زبير بن بكار، اخبار الموفقيات، تحقيق دكتر سامى مكى العانى، ص 228.
4-ر.ك: ابن قتيبه، المعارف، ص 528 - 532.
5-ر. ك: محمد بن جرير، طبرى، تاريخ الامم و الملوك، ج 6، ص 132؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 1، ص 43 - 45.
6-خوارزمى، مقتل الحسين، الجزء الاول، ص 255 - 258.
7-خوارزمى، مقتل الحسين، الجزء الاول، ص 255 - 258.
8-جاثيه (45)، 17.
9-ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 143 - 145.
10-ر.ك: طبرسى، إ علام الورى باءعلام الهدى، ج 1، ص 432.
11-ر.ك: خوارزمى، مقتل الحسين، ص 188 و 189.
12-اين مطلب به روشنى، در سخنان آن حضرت خطاب به اهل كوفه به چشم مى خورد: «سوگند به خدا دوست مى دارم در برابر هر بيست نفر از شما يكى از آنها (اهل شام) را مى داشتم. واى بر شما! آماده شويد و در ركاب من براى سركوبى دشمن قيام كنيد. سپس اگر زيانى براى خود مشاهده كرديد، فرار كنيد و به خانه هاى خود باز گرديد. سوگند به خدا، من از ملاقات كردگار خود ناراحت نيستم و در اين راه، با عزمى ثابت و چشمى بينا قدم گذارده ام و آسايش خود را در آن مى بينم و بالاخره از رازگويى با شما و رنج كشيدن از سلوك با شما و مدارا كردن با شما خلاص مى شوم...»
«... سوگند به خدا، من شما را در آغاز و انجام، آشكار و نهان، شب و روز، صبح و عصر براى پيكار با دشمن دعوت كردم و سخن من در شما تاءثير نكرد و از كارزار گريختيد و به جنگ پشت كرديد. آيا اين موعظه هاى من به حال شما نتيجه نداد و اين همه كه شما را به راه هدايت و فهم دقايق خواندم، فايده نكرد؟ من از مصلحت شما باخبرم و مى دانم چه عملى مى تواند كجى شما را به اصلاح آورد، و سوگند به خدا، خود را براى اصلاح شما، به فساد و بيچارگى نمى اندازم؛ زيرا شما اصلاح پذير نيستيد...» (شيخ مفيد، الارشاد، ترجمه شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى، ص 262 و 263). همچنين شيخ مفيد تصريح مى كند هنگامى كه على عليه السلام اهل كوفه را به جهاد يا دفع غارتگرانى چون ضحاك بن قيس و بسر بن ارطاة - كه از سوى معاويه به قلمرو حكومتى آن حضرت تجاوز مى كردند - فرا مى خواند، خيلى با سستى و ضعف برخورد مى كردند و حركتى از آنها مشاهده نمى شد. براى مثال آنان گاه مى گفتند: مهلت بده تا سرماى زمستان برطرف شود (شيخ مفيد، الارشاد، ترجمه شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى، 262، 263 و 367).
13-ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 57.
14-ر.ك: ابى منصور احمد بن على طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 296 و 297.
15-ر.ك: ابن قتيبه دينورى، الامامة و السياسه، ج 1، ص 184.
16-ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 78.
17-ابى منصور احمد بن على طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 310.
18-شيخ مفيد، الارشاد، ترجمه محمد باقر ساعدى خراسانى، ص 274.
19-ر.ك: اكبر گنجى، «عالى جناب سرخ ‌پوش»، روزنامه صبح امروز، 29/10/1378، ص 12.
20-صحيفه نور، ج 22، ص 384.
21-شهرستانى، الملل والنحل، ج 1، ص 20.
22-ر.ك: حسن بن على الحرانى، تحف العقول، ص 240 - 243.
23-ر. ك: صحيفه نور، ج 1، ص 39 و ج 7، ص 36. (با وجود اهميت اين بحث، تاكنون تحقيق در خورى در اين زمينه صورت نگرفته و مصاديق «مهام امور» به روشنى تبيين نشده است).
24-يكى از نويسندگان به اصلاح طلب روزنامه هاى مشهور زنجيره اى در كنفرانس برلين مصاحبه كرده و درباره حضرت امام خمينى گفته بود: «خمينى به موزه تاريخ سپرده خواهد شد!» او درباره حجاب نيز گفته بود: «ما در قانون اساسى مطلبى در ارتباط با حجاب نداريم!» وى همچنين درباره دموكراسى و ارزشهاى غربى گفته بود: «اين مشكل اسلام است كه نمى تواند خود را با ارزشهاى دموكراتيك غربى تطبيق دهد!» (ر. ك: مصاحبه اكبر گنجى با نشريه آلمان تاكس اشپيگل، كيهان، 24/1/1379).
بعد از ترجمه اين مصاحبه و درج گزارش اين كنفرانس در روزنامه ها، يكى از كسانى كه عِرق دينى داشت، مصاحبه مزبور را تقبيح كرد (ر. ك: مصاحبه اكبر گنجى با نشريه آلمان تاكس اشپيگل، كيهان، 25/1/1379، ص 2) اين فرد به دليل تقبيح مصاحبه از طرف همخطهاى سياسى خود آماج نكوهش قرار گرفت، و بعد از چندى نيز اصل ماجرا تكذيب شد و همان كسى كه قبلا اين مصاحبه را تقبيح كرده بود، روزنامه اى را كه خبر اين كنفرانس را منتشر كرده بود. مذمت كرد و گفت اين مطالب نبايد منتشر مى شد، مخصوصا كه اصل خبر نيز تكذيب شده است (ر. ك: مصاحبه اكبر گنجى با نشريه آلمان تاكس اشپيگل، كيهان، 25/1/1379، ص 2).
25-محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 51، ص 258، باب 14، روايت 5.
26-نهج البلاغه، خطبه 5.
27-بهبهانى، ملا محمدباقر، الدمعة الساكبه، مؤ سسة الاعلمى، بيروت، 1409 ه -، ج 4، ص 372.
28-ابى مخنف، وقعة الطف، تحقيق استاد محمد هادى يوسفى غروى، دفتر انتشارات جامعه مدرسين، قم، ط 3، 1417 ه‍ ق، ص 197 - 199.
29-انفال (8)، 60.
30-انفال (8)، 60.
31-روزى من در سخنرانى پيش از خطبه ها گفتم: «اينها دنبال چه مى گردند؟» دهها مقاله عليه من نوشتند كه اين آقا دروغ مى گويد؛ ما فقط آزادى سياسى مى خواهيم. اما در ماجراى چهارشنبه سورى معلوم شد كه آنان چه آزاديهايى مى خواستند؛ كسانى كه مردم را به برگزارى جشنهاى چهارشنبه سورى تشويق كردند، مى خواستند جشن تخت جمشيد را نيز برپا كنند؛ بودجه كلانى هم براى اين كار كنار گذاشته بودند.
32-در اين زمينه، كتابهاى استاد شهيد مطهرى توصيه مى شود. لازم است جوانان اين كتابها را سطر به سطر مطالعه و مانند طلبه ها با همديگر مباحثه كنند و اگر ابهامى باقى ماند، از افراد مطلع بخواهند كه براى آنان توضيح دهد.
33-شيخ صدوق، معانى الاخبار، ص 288.
34-آل عمران (3)، 133.
35-سيد هاشم بحرانى، مدينة المعاجز، ج 4، ص 214، حديث 295.
36-سيد بن طاووس، اللهوف، ص 26.
37-ابى منصور احمد بن على طبرسى، الارشاد، ج 2، ص 296.
38-حسن بن على بن شعبه، تحف العقول، ص 237 - 239.
39-ر. ك: ابن واضح، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 100.
40-در اوايل نهضت، وقتى امام خمينى قدس سره درباره شاه بدگويى مى كردند، بعضى مى گفتند: ما نمى دانيم شنيدن اين غيبتها جايز است يا نه!
41-ابن قولويه قمى در كتاب كامل الزيارات بابى را به اخبار امام حسين عليه السلام از شهادتش اختصاص داده است. براى مثال امام باقر 7 نقل مى كند: «[امام ] حسين عليه السلام يك روز پيش از روز ترويه، از مكه بيرون آمد. عبدالله بن زبير آن حضرت را بدرقه كرد و گفت: يا ابا عبدالله، موسم حج است و تو حج را رها مى كنى و به سوى عراق مى روى؟ امام عليه السلام فرمود: اى ابن زبير، براى من دفن شدن در ساحل فرات بهتر است از دفن شدن در پشت كعبه».
همچنين امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «[امام ] حسين عليه السلام فرمود: سوگند به كسى كه جان حسين در دست اوست، بنى اميه حكومت خود را به پايان نخواهند برد مگر اينكه مرا بكشند و آنان قاتلان من هستند...»
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «وقتى كه [امام ] حسين عليه السلام به محل عقبه بطن رسيد، فرمود: مى بينم كه كشته خواهم شد؟ پرسيدند: اين چه سخنى است كه مى فرماييد؟ فرمود: به جهت رؤ يايى كه در اين باره ديده ام. پرسيدند: رؤ يا چه بوده است؟ فرمود: [در خواب ] ديدم كه سگهايى مرا مى درند كه از همه شديدتر سگى سياه و سفيد بود» (ص 70 - 76).
-----------------------------------
آيت الله محمدتقى مصباح يزدى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page