پيوسته اين پرسش براى ما شيعيان مطرح بوده است كه چرا و چگونه مسلمانان، و به خصوص كسانى كه مدتها در محضر امير مؤمنان عليه السلام بوده اند و از تعاليم ايشان بهره مند شده اند، و نيز كسانى كه، خود، امام حسين عليه السلام را براى تصدى امر ولايت و حكومت دعوت كرده بودند، در برابر سيدالشهدا شمشير بستند و با آن وضع فجيع، ايشان را به شهادت رساندند؟! اين امر چنان عجيب است كه اگر هر ساله ماجراى كربلا را بارها بازگو نمى كردند، به سادگى باورپذير نبود كه چنين واقعه اى امكان پذير باشد.
پيش تر اشاره شد كه براى پاسخ به اين پرسش، بايد از واقعه عاشورا قدرى به عقب بازگرديم و وضع جامعه صدر اسلام را به خصوص از زمانى كه بنى اميه در شام قدرت را به دست گرفتند، بررسى كنيم. همچنين خاطرنشان كرديم كه در جامعه اسلام ضعفهايى وجود داشت و اين ضعفها زمينه اى بود براى سياست مدارانى چون معاويه، تا با استفاده از آنها و به كمك عوامل و ابزارهايى به مقاصد خويش دست يابند. با توجه به آنچه گذشت، روشن شد كه بيشتر اين ضعفها به پايين بودن سطح اطلاعات دينى و فرهنگ مردم و حكم فرمايى فرهنگ قبيله اى بر جامعه باز مى گشت؛ به گونه اى كه اگر رئيس قبيله اى كارى انجام مى داد، ديگران كوركورانه از او پيروى مى كردند.
به طور كلى در اين فصل موضوعاتى چون زمينه هاى اجتماعى انحراف جامعه در عصر امام حسين عليه السلام، ابزارها و روشهاى معاويه براى منحرف ساختن جامعه، علل انفعال جامعه در برابر فعاليتهاى معاويه، مقابله با انحراف جامعه و فعاليت مخفى امام حسين عليه السلام در زمان معاويه را بررسى مى كنيم.
زمينه هاى اجتماعى انحراف جامعه
1. پايين بودن سطح فرهنگى
نخستين زمينه انحراف جامعه در عصر امام حسين عليه السلام، پايين بودن سطح آگاهى و فرهنگ مردم بود. اگرچه چند دهه از بعثت پيامبر مى گذشت و مرزهاى اسلام تا مناطق دوردست گسترده شده بود، هنوز فرهنگ و باورهاى اسلامى از مدينه به دورترين نقاط سرزمينهاى اسلامى، از جمله شام، نرسيده و ايمان به قلبهاى مردم آن بلاد راه نيافته بود.
البته بايد دانست ارتقاى سطح معرفت و تربيت اسلامى، به سادگى تحقق نمى يابد؛ به ويژه در منطقه اى مانند شام با حاكمى همچون معاويه.
2. روح زندگى قبيله اى
يكى ديگر از زمينه هايى كه معاويه در تثبيت حكومت خويش از آن سود جست، روح زندگى قبيله اى بود. زندگى قبيله اى اقتضا مى كرد كه اگر رئيس قبيله در كارى پيش قدم مى شد، همه افراد قبيله، يا دست كم اكثريت آنان، به راحتى از او پيروى مى كردند. البته اين روحيه را نمى توان به طور كلى امرى منفى تلقى كرد؛ چرا كه در صدر اسلام، اگر رئيس قبيله اى به پيامبر اسلام صلى الله عليه و اله ايمان مى آورد، ساير افراد قبيله نيز به سادگى و بى هيچ مقاومتى مسلمان مى شدند، و اگر رئيس قبيله مرتد مى شد، مردم آن قبيله نيز بى چون و چرا از او پيروى مى كردند. بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله نيز همين رخ داد و افراد قبايل به راحتى به اقتفاى رؤ سايشان از اسلام برمى گشتند. (1)
3. ضعف ايمان
يكى ديگر از زمينه هايى كه معاويه از آن بهره مى برد، ضعف ايمان مردم بود. عوامل گوناگونى دست به دست هم داد تا طى نيم قرن پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و اله زمينه رشد دين و دين دارى در جامعه تضعيف شود و از شمار افراد دين باور كاسته گردد. امام حسين عليه السلام در حديثى وضع دين دارى جامعه آن روز را چنين ترسيم مى كند:
الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون؛ (2) مردم بردگان دنيا هستند و دين مانند ليسه اى بر زبانشان است. مادامى كه دنيا و معاششان داير باشد، از دين دارى دم مى زنند و هنگامى كه امتحان آنان را جدا مى كند، دين داران اندك مى شوند.
مدعيان دين دارى فراوان اند، ولى تا زمانى بر اين ادعاى خود پايدار هستند كه دين به دنيايشان صدمه نزند. اما اگر مجبور باشند ميان دين و دنيا يكى را برگزينند و با حفظ دين دنيا از دستشان برود، دين داران اندك شمار خواهند بود. از سويى، كسانى كه ايمانى ضعيف دارند، در معرض خطرند كه شياطينى مانند ابوسفيان از آنان به خوبى سوء استفاده كنند. اين ضعف، به خصوص در منطقه شام كه مردم آن فاقد مربيان دينى بودند، بيشتر مشهود بود؛ به طورى كه داستهانهاى عجيبى درباره نادانى و جهالت آنان در تاريخ ثبت شده است. حتى در مدينه نيز - كه مردم در سايه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله تربيت شده بودند و هنوز مدت زيادى از وفات ايشان نگذشته بود - واقعه غدير به فراموشى سپرده شد. اينها و پاره اى موارد ديگر، زمينه هايى بود كه معاويه براى رسيدن به اهداف خويش از آنها بهره مى برد.
ابزارها و عوامل انحراف جامعه
معاويه در زمينه هاى ياد شده از ابزارها و عواملى چند براى پيشبرد اهداف خويش بهره جست. البته بهره گيرى از اين ابزارها و عوامل، امر تازه اى نبود. سياست مداران دنيا معمولا از اعصار گذشته تا دوران معاصر، از اين ابزارها سود جسته اند. معاويه نيز اين عوامل را به خوبى مى شناخت و با شيوه استفاده از آنها به خوبى آشنا بود. اين عوامل عبارت اند از:
1. تبليغات
همه سياست مداران مى كوشند به مدد تبليغات، اذهان و افكار مردم را به جهتى كه مى خواهند سوق دهند. البته با گذشت زمان و با تغيير فرهنگ جوامع، كيفيت به كارگيرى ابزارهاى تبليغاتى و دگرگون مى شود. در سده اول هجرى، عوامل تبليغاتى در جامعه اسلامى، همچون امروز، مسائلى نظير اومانيسم، پلوراليسم يا حقوق بشر نبود: تنها اسلام حاكم بود و مردم به خدا و پيغمبر صلى الله عليه و اله معتقد بودند، و قرائتهاى گوناگون از دين رونقى نداشت. ولى در جامعه آن روز عوامل و ابزارهاى ديگرى بود كه در تبليغات مى توانستند از آنها به خوبى استفاده كنند. از جمله ابزارهاى تبليغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، و به ويژه شعر بود. شعر در ميان عربهاى آن عصر جايگاهى بس مهم داشت. معاويه مى كوشيد شاعران معروف و برجسته اى را به كار گيرد تا اشعارى در مدح او و مذمت مخالفانش بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند. يكى از برجسته ترين اين شاعران، اخطل نصرانى بود. (3) وى شاعرى بسيار زبردست به شمار مى آمد و شاگردانى را نيز براى اين كار تربيت مى كرد. البته در ميان مؤمنان و متدينان، قرآن و حديث از هر چيز ديگرى اهميت بيشترى داشت و از اين روى، معاويه سعى داشت تا كسانى را براى جعل حديث گرد آورد. از اين جمله مى توان ابوهريره را نام برد. او يكى از جاعلان و حديث سازان معروف است كه برخى علماى اهل تسنن نيز درباره حديث سازى او كتاب نوشته اند. ابوهريره احاديثى جعل مى كرد و به پيامبر صلى الله عليه و اله نسبت مى داد، و مردم ساده لوح نيز باور مى كردند. معاويه همچنين از كسانى كه «قراء» ناميده مى شدند، بهره مى گرفت. «قارى» در آن زمان، بسيار پر ارج بود. او تنها به قرائت قرآن با لحن و تجويد نمى پرداخت؛ بلكه در آن عصر، علماى بزرگ دين را قارى مى ناميدند. ايشان كسانى بودند كه قرآن را به خوبى مى خواندند، آن را تفسير مى كردند و غالبا حافظ قرآن بودند. (4) معاويه از هر سه دسته قراء، شاعران و محدثان بهره گرفت تا دستگاه تبليغاتى منسجم و همه جانبه اى را به نفع حكومت خويش به راه اندازد.
2. تطميع
معاويه كسانى را كه نمى توانست با شعر، حديث و قرآن فريب دهد، با ابزار تطميع مسخر خويش مى ساخت. او رؤ ساى قبايل را بيشتر از طريق وعده پست و مقام و اعطاى هدايا و جوايز سنگين فريب مى داد و آنان را به سوى خود جذب مى كرد. هنگامى كه معاويه براى رئيس قبيله اى كيسه هاى زر مى فرستاد، كمتر كسى يافت مى شد كه بتواند در برابر آنها مقاومت و خويشتندارى كند.
3. تهديد
تهديد يكى از ابزار مهم و كارآمد حكومت معاويه براى اجراى اغراض شيطانى اش بود. كارگزاران معاويه به محض اطلاع از مخالفت عده اى، آنان را دستگير و زندانى و شكنجه مى كردند و در نهايت مى كشتند. اين تهديدها و آزار و اذيتها، به خصوص درباره اهل بيت عليهم السلام با قساوت و شقاوت بسيار همراه بود. (5)
معاويه با استفاده از اين عوامل و ابزارها جامعه را به سوى اهداف شيطانى خود منحرف ساخت. البته او هر يك از اين عوامل را در جاى مناسب آن به كار مى گرفت؛ از شاعران، محدثان و قاريان به مثابه عوامل و ابزارهاى تبليغ دستگاه حكومت خود بهره مى برد و رؤ ساى قبايل و اشخاص جامعه را با پول و مقام تطميع مى كرد و آنجا كه اين عوامل كارگر نبودند، از تهديد و ارعاب سود مى جست.
معاويه حدود چهل سال بر سرزمين شام حكومت كرد. از زمان خليفه دوم تا سال چهلم هجرى حكومتش منحصر به منطقه شام بود و بعد از سال چهلم هجرى و شهادت على عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام، در مقام خليفه كل سرزمينهاى اسلامى در آنجا استقرار داشت. او سعى داشت مردم شام را آن گونه كه خود مى خواهد تربيت كند و در راه رسيدن به اهداف خويش، از عوامل و ابزارهاى مذكور به نحو كامل فايده مى برد. او مقدمات اين كار را از ابتداى حكمرانى خود بر شام آماده ساخته بود و افراد را شناسايى و آزمايش كرده و تجربه كافى را در اين راه به دست آورده بود، و به محض دست يابى به خلافت، اهداف خود را دنبال كرد.
وصيت معاويه در سالهاى آخر عمر، از اهداف دراز مدت او حكايت داشت. او مى خواست سلطنتى را كه به چنگ آورده بود، در خاندانش باقى بماند و يزيد جانشين وى شود؛ گرچه خود خوب مى دانست كه يزيد، آن گونه كه بايد و شايد، لياقت حكومت را ندارد. او بسيار كوشيد تا يزيد را به دست افرادى تربيت كند؛ حتى كسانى را گمارده بود كه مراقب او باشند. معاويه براى راهنمايى و كمك به يزيد، به او وصيت كرد و بنابر آنچه در منابع تاريخى نقل شده است، خطاب به او گفته بود: من زمينه اى براى سلطنت تو فراهم كرده ام كه هيچ كس ديگرى نتوانسته براى فرزندش فراهم كند. حكومت براى تو مهياست، به اين شرط كه چند امر را رعايت كنى: مردم عراق مى خواهند هر روز حاكمشان عوض شود. اگر آنان چنين خواستند، تو نيز چنين كن. اين بهتر از آن است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود. مردم حجاز را احترام كن؛ آنان خود را متولى اسلام مى دانند. هر وقت نزد تو آمدند از آنها پذيرايى كن و جوايزى به آنان بده، و اگر آنها نيامدند، تو نماينده اى نزد ايشان بفرست تا جوياى احوالشان شود و از آنان دلجويى كند. اما چند نفر هستند كه به آسانى زير بار حكومت تو نمى روند: فرزند ابى بكر؛ فرزند عمر؛ فرزند زبير و بالاخره فرزند على. بايد مراقب اين چهار نفر باشى... با حسين مقابله نكن. تا مى توانى بكوش تا از او بعيت بگيرى. اگر بيعت نكرد و با تو جنگيد و بر او پيروز شدى، باز هم با او مهربانى كن. درافتادن با حسين به صلاح تو نيست. او فرزند محمد است و در ميان مردم جايگاهى بسيار والا دارد و او شخصيتى بسيار متفاوت با ديگران است. (6)
اما يزيد همچون پدرش آينده نگرو دورانديش نبود، و بعد از اينكه به خلافت رسيد، بى درنگ به حاكم مدينه دستور داد كه از چند نفر بيعت بگيرد، و اگر بيعت نكردند، آنان را گردن بزند. (7) اينجاست كه مردم، به آسانى و در مدتى كوتاه، دست از اسلام مى كشند و نور ديده پيامبرشان را به قتل مى رسانند؛ كسى كه گذشته از انتسابش به پيامبر و جنبه امامتش، انسانى محبوب و دوست داشتنى بود. او كسى بود كه مردم با ديدن جمالش، عاشق وى مى شدند، و هرگاه اخلاق او را مى ديدند، عاشق اخلاقش مى شدند؛ اگر كسى از او چيزى مى خواست به گونه اى به او مى داد كه نگاه آن سائل در چشم ايشان نيفتد و شرمسار نشود. چنين كسى را با اين وضع قساوت آميز كشتند.
بنابر آنچه گذشت، در آن روزگار مؤمنان واقعى كه ايمان در عمق جانشان رسوخ كرده باشد، بسيار اندك شمار بودند و معاويه با شناخت توده مردم و بهره گيرى از ضعف ايمان آنان توانست از طريق تبليغ و تطميع و تهديد، جامعه را به جهتى كه خود مى خواست، سوق دهد.
امام حسين عليه السلام با معاويه مانند يزيد مقابله نكرد، چون مى دانست او يا هر كس ديگرى اگر در آن شرايط با معاويه مقابله كند، به طور پنهانى از پاى در خواهد آمد، و بعد اين امر به كمك دستگاههاى تبليغاتى و با اشعار و احاديث جعلى، و ترويج انبوهى از اتهامات و افترائات توجيه خواهد شد و عده اى از سخنوران و واعظان دنيادوست و وابسته به دربار - كه هميشه و همه جا، و به خصوص در جامعه هاى دينى، براى گم راه ساختن مردم نقشى اساسى داشته اند - معاويه را در اين راه يارى مى رساندند.
قرآن مى فرمايد عامل فساد و اختلاف در هر دينى عالمان خودفروخته بوده اند:
فما اختلفوا إ لا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم؛ (8) و جز بعد از آنكه علم براى آنان [حاصل] آمد، [آن هم] از روى رشك و رقابت ميان خودشان، دستخوش اختلاف نشدند.
سررشته فساد، ايجاد اختلاف، آشوب، انحراف و فتنه در دست كسانى بود كه راه را مى شناختند. حاكمانى همچون معاويه، اين افراد را شناسايى مى كردند و با پول آنان را مى خريدند و به خدمت خود در مى آوردند و عالمان غيرتمند به انحاى مختلف از صحنه خارج مى شدند. شمارى از بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام از اين دسته بودند و يكى پس از ديگرى ترور مى شدند، يا به بهانه هايى بر دار مى رفتند. (9) حجر بن عدى و ميثم تمار از اين جمله اند. ايشان در ايمان خود استوار بودند و هيچ يك از اين ابزارها بر آنان كارگر نيفتاد، و از همين روى عاقبت اعدام شدند. آنچه باعث مى شد كه مردم از دستورات اسلام منحرف شوند و حتى عواطف دينى، سنن قومى، اخلاق عشيره اى و قبيله اى و مهمان دوستى خود را نيز از كف بدهند همين سه عاملى بود كه معاويه به كار مى برد.
بهترين درسى كه از واقعه عاشورا مى توان گرفت، اين است كه دريابيم چگونه مدعيان مسلمانى و كسانى كه خود را پيرو پيامبر مى دانستند، و بارها حسين عليه السلام را روى دست پيامبر صلى الله عليه و اله ديده بودند و مشاهده كرده بودند پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله هنگام سخنرانى بالاى منبر، هرگاه حسين عليه السلام از پله هاى منبر بالا مى آمد آن حضرت او را در آغوش مى گرفت (10) و مشاهده كرده بودند كه حضرت گريه حسين عليه السلام را تاب نمى آورد(11) و رعايت حق او را به مردم سفارش كرده است، چنين رفتارى با امام عليه السلام داشتند و او را به فجيع ترين وضع به شهادت رساندند.
فصل چهارم: انحراف جامعه در عصر امام حسين عليه السلام
- بازدید: 7939