بيست و هشتم صفر رحلت حضرت محمد (ص) و شهادت امام حسن مجتبى (ع)

(زمان خواندن: 5 - 10 دقیقه)

بيست و هشتم صفر رحلت پيامبر عظيم الشان اسلام حضرت محمد ابن عبد الله ص و شهادت سبط اكبرش حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام

در سوگ نبى جهان سيه مى پوشد
در سينه دل از داغ حسن مى جوشد
از ماتم هشتمين امام معصوم
هر شيعه ز درد، جام غم مى نوشد
رحلت
يا محمد(ص) از رحلت تو چه بگوئيم و چه بنويسيم كه براستى وصف اين غم بزرگ، اين رحلت جانگذار و وصف كبرى و داهيه عظمى در توان كدامين قلم و كدامين بيان است؟
محمد(ص)، اى گراميترين خلق نزد پروردگار، اى آفتاب جانبخش جهان، اى روح وجود عالم، براستى كدامين قلم است كه از تو، به صورتى بايسته و شايسته ياد كند؟... آرى...
گاهى كه ستاره اى از آسمان كوچ ميكند ميگوئيم ما را چه غم كه هنوز ماهى و مهتابى باقيست، اما بنازم به آن ماه شب افروزى كه با رفتنش، كاروان نور را به ارمغان مياورد و انبوه ستارگان ديگرى را روشن ميسازد...
و تو اى برگزيده ترين برگزيدگان خلق، اى رسول حق، چنين بودى آرى... آسمان بر بام خانه پيغمبر منتظر است، انگار كه كواكب آر حركت باز ايستاده اند و زمين ديگر نمى چرخد، در اين لحاظ سنگين و اندوهناك گوئى اين محمد(ص) نيست كه از دار دنيا ميرود بلكه كل انبياء و پيامبران هستند كه از اين جهان ميروند. خاتم انبياء با تنى خسته و چشمى نگران (بخاطر حال امتش) اين جهان را ترك ميكند.
اينك او امتش را تنها ميگذارد و از اين فانى سرا به باقى سرا ميشاند، او غم از رفتن ندارد، اندوه از رحلت و ترك اين خاك ندارد كه اگر غمى و اندوهى بر سينه اش سنگينى ميكند ناراحتى و بى تابى از براى امت نوپايى است كه يك مكتب الهى را پذيرفته است و به همين خاطر در مقابل دشمنان داخلى و خارجى زيادى قرار گرفته است. غمش غم امتى است كه بايد حركتش را به سوى الله يك لحظه متوقف نسازد، چه رنجها كه براى اين حركت متحمل نگشت و چه حرفها كه از دوست و دشمن نشنيد، اگر در دل هميشه به ياد و فكر امت بود بخاطر عشقى بود كه به خداى امت داشت.
آرى مرغ جان، قصد پرواز از قفس تن را دارد. او كه نفسش زندگى بود و اميد، حرفهايش هيجان بود و تلاش، قدمها و حركاتش زندگى ساز بود و انسان ساز، و لبخندش هر مشتاق عاشقى را بو جد مياورد. چقدر موثر و پر نفوذ سخن ميگويد اين رسول خدا، چقدر به انسانها عشق مى ورزد اين سرور انسانها و چقدر پر جذبه است كلامش، آنگاه كه از خدا سخن ميگويد، آنگاه كه از گرسنگان و تشنگان و بيماران و گرفتاران سخن ميگويد.
اينك پدرى مهربان از دنيا ميرود، پدرى بى مانند جهان را ترك ميگويد، و آنگاه كه بى تا بى قرارى دخترش را نظاره مى كند خطاب به او چنين مى فرمايد: فاطمه عزيزم، فاطمه دلبندم، فاطمه اى گوشواره عرش كبريائى، فاطمه اى گوهر پارسايى و شكيبايى فاطمه اى محبوبه حضرت داور، فاطمه اى جان و جآنان پيامبر، فاطمه اى كفو بى كفو حيدر غصه به خود راه مده كه تو اولين كسى هستى كه به ديدار من ميشتابى. فاطمه جان گريه اين نور چشمان عزيزم حسن و حسين را آرام كن كه بيش از اين طاقت شنيدن اين گريه ها را ندارم.
به يكباره نفس ها گره مى خورد، زمان ساكت و غمگين مى ايستند، هستى از جنبش باز مى ماند ناگهان لبهاى نازنين پيامبر تكان مى خورد:
بل الرفيق الا على
يا رسول الله اكنون اندكى از عطر تن مطهر تو است كه در مشام اين خاكيان فرو رفته است و در دلهاشان نورى، شورى و غوغايى بى اندازه ايجاد كرده و و شوريده شان ساخته و اين دلهايشان را جايگاه عشق به تو و خاندان پاك قرار داده.
يا محمد(ص) عنايتى كن به اين خستگان كه جز ائين پاك تو چيزى نميخواهند و جز به اشتياق قرب الهى و محشور شدن در نزد تو، جانهاشان آرام نمى گيرد.
اى خوش آن روز يكه ما معشوق را مهمان كنيم
ديده از روى نگارينش، نگارستان كنيم
گر ز داغ هجر او دردى است در دلهاى ما
ز آفتاب روى او، آن درد را درمان كنيم
يا محمد(ص)، ما سوخته ايم سوخته... و اينك در سالروز رحلت تو و شهادت فرزندان عزيزت امام حسن مجتبى و امام على بن موسى الرضا عليه السلام جز آب ديده چه داريم كه نثار كنيم، اى رسول حق، داغ دلهاى اين مردان و زنان خسته را جز با وجود مقدس تو مگر ميشود آرام كرد.
اينك اى خورشيد درخشان آسمان نبوت، اندكى بيا و بحال اين عاشقان حق و سوختگان سرزمين ما نظرى كن، اى پيغامبر عشق و توحيد، اى حبيب خدا اى ياور مظلومان و اى چشمه جوشان ايمان و تقوى، گوشه چشمى بر اين جمع پريشان و مضطر ما بينداز.
قامت خميده ات را راست كن اى پدر امت، اى رسول حق، پيكر افسرده زهرايت را در آغوش بگير، اشكها را از ديدگاهش پاك كن، پهلوى شكسته اى زهرايت را در آغوش بگير، اشكها را از ديدگانش پاك كن، پهلوى شكسته اش را مرهم بگذار، گونه كبودش را نوازش كن، قلب شكسته اش را التيام بخش، اه اى رسول خدا، پيكر عرقه بخون مجتبى عليه السلام را از مقابل ديدگانش دور كن مگذار، بدن تير الودش را نظاره كند، به او بگو كه گريه را بس كند، بگو كه فرزندش مهدى (عج) مى آيد، بگو كه او از راه ميرسد او ميايد، او بايد بيايد، انتقام خونها را ميگيرد و شادمانى را بهمراه مى آورد.
الهم و سر نبيك محمد(ص)برويته و من تبعه على دعوته و ارحم استكانتنا بعده، اللهم اكشف هذه الغمه عن هذه الامه بحضور و عجل لنا ظهوره، انهم يرونه بعيد او نريه قريبا، برحمتك يا ارحم الراحمين... (1)
در شهادت دو پاره تن رسول خدا
حضرت امام حسن عليه السلام و حضرت امام رضا عليه السلام
امروز شيعه ما تمزده است، امروز شيعه در سوگ است و شورى دگر به سر دارد، شيعه گوئى قرار ندارد، امروز دنياى تشيع را حالى ديگرست و انقلابى ديگر.
گوئى هاله هاى ماتم و اندوه، سر تا پاى وجودش را فرا گرفته است، گوئى غريب شده است، گوئى عقيده ها آنچنان گلويش را ميفشارند كه ديگر تاب مقاومت در برابر قطرات اشكش نمى بيند. ارى امروز شيعه عزادار است و در ماتم عزيزانى بهتر از خويش به سوگ نشسته است.
امروز به تنها شيعه كه مهدى (عج) هم سوگوار است، ارى امروز مهدى (عج) داغدار است و ابرهاى تيره ماتم و اندوه، آسمان زندگيش را پوشانيده است امروز مهدى (عج) از مدينه جدا نميشود، امروز مهدى (عج) بقيع را تنها نمى گذارد و زمين مدينه نيز امروز آغوش گشوده است تا مهمآنان تازه اش را در قلبش جاى دهد، اى مدينه امروز از پذيرائى پيامبر(ص)و فرزندش احساس ‍ غرور ميكند و بقيع نيز ان قبرستان غريب و خاموش، مهمانى تازه دارد، آماده است و تا در كنار مادرى، فرزندش را نيز جاى دهد، ارى فاطمه عليه السلام نيز، سوگوار است، و امروز در بقيع تنها نيست چون فرزندش حسن را در كنار خويش دارد و ميتواند پهلوى شكسته و گونه سيلى خورده اش را به پسرش نشان دهد، ميتواند عقيده هايش را بگشايد و شكوه درونش را به پسرش حسن عليه السلام باز گويد و براستى چه غمناك است امروز.
امروز بقيع مطهر، شاهد گفتگوى مادر و فرزنديست، كه يكى بازوى كبودش را نشان ميدهد و ديگرى بدن تير خورده اش را و اه چه بگويم و چگونه بگويم كه پيامبر(ص) نيز شاهد اين صحنه غم انگيز است و در كنار فرزندانش اشك مى ريزد. راستى چه شده است؟
امروز همه عزادارند، شيعه، مهدى، مدينه، بقيع، فاطمه و اه چه گويم كه طوس ‍ هم آماده عزادارى است چرا كه او نيز امشب سينه اش را گشوده است تا فردى چون على ابن موسى الرضا عليه السلام را در آغوش كشد و چه پرشكوه، اما غم انگيز است. امروز بيرقهاى سياه به نشانه سوگوارى در اهتزازند و صاحب عزا وجود مقدس ولى عصر حضرت مهدى (عج) است. هنوز از مدينه و بقيع و از كنار جدش پيغمبر خدا و مادرش فاطمه زهرا عليه السلام جدا نگشته است كه طوس ان وجود نازنين را به سوى خويش ميخواند تا در عزاى جدش على ابن موسى الرضا (عليه الاف التحيه و الثناء) نيز شركت كند. و ما نيز اينك با قلبى اكنده از اندوه و با چشمانى اشكبار و با حالتى غمگين فرياد بر ميداريم: اى مهدى، اى ولى زمان: اگر توفيق نداشته ايم كه در كنارت در مدينه و بقيع باشيم اما اينك از جوار مرقد جدت على بن موسى الرضا عليه السلام و از محفلى كه بنام اجداد طاهرينت تشكيل شده به شما تسليت ميگوئيم و ظهورتان را ارزو ميكنيم. باشد كه پاسخ عزادارهايمان، عنايت و توجهى به ما باشد.
رحلت خاتم الانبياء ص
شب هجر رسول وحى آمد شب قطع نزول وحى آمد
فلك را ركن ارامش شكسته
زمين از اشك غم، در گل نشسته
ملائك جمله در جوش و خروشند
خلايق جمله از ماتم خموشند
كنار بستر باباست زهرا
ز غم دامانش چون درياست زهرا
به يكسو سر به دامن بوتراب است
ز ديده اشك باران چون سحاب است
به سويى مجتبى در شور وشين است
دو دستش حلقه بر دوش حسين است
نگاه مهر و ماه و هر دو كوكب
شده خيره به حال زار زينب
همه حالى غمين دارند امشب
ز ديده اشك مى بارند امشب
ولى در اين ميان زهراى اطهر
بود بيش از همه دل ناگران تر
تو گويى اشك او پايان ندارد
به سينه دل، به پيكر جان ندارد
پيام اور كه عقيده در گلو داشت
هماره گوشه چشمى به او داشت
ستوده اشك از چشم ترش كرد
به حسرت سر به گوش دخترش كرد
زاسرار نهانى پرده برداشت
پيامش مژده صبح و سحر داشت
پس از ان فاطمه از گريه كم كرد
تبسم كرد و ترك رنج و سحر داشت
چو پيغمبر ز گيتى ديده پوشيد
فلك در خون نشست و دل خروشيد
به گريه عقيده دل باز كردند
ز زهرا پرسش ان راز كردند
كه اى تقوا و عصمت زا تجسم
چه بد ان گريه ها و ان تبسم
چه رازى در پيام حضرتش بود
بگفتا: ان امام الرحمه فرمود:
مباش افسرده خاطر از جدايى
تو پيش از ديگران پيش من ايى
ترا در خلوت ما راه باشد
ترا عمر كم و كوتاه باشد
رسولا، احمد، امت نوازا
ز رحمت بر سر اين نكته بازا
كه چون دادى به زهرا وعده وصل
به او گفتى ز سوز و سردى فصل؟
به او گفتى در اين ايوان نيلى
كه نيلوفر ندارد تاب سيلى؟
به زهرا گفته اى اين راز يا به
چون گل پرپر شود با تازيانه؟
تو كه بر فاطمه دادى بشارت
به زخم سينه اش كردى اشارت؟
در سوگ امام حسن عليه السلام
آنشب مدينه شاهد سحر بود
ماه صفر آماده از بهر سفر بود
آنشب شقايق خون به جام لاله مى ريخت
از ابشار ديده خود ژاله مى ريخت
آنشب سپيده جامه بر تن چاك ميكرد
از روى لاله گرد غربت پاك ميكرد
آنشب زمان از پرده دل داد ميزد
مرغ حق از بيداد شب فرياد ميزد
آنشب دل از داغ غم جانانه مى سوخت
برگرد شمعى بيمه جان پروانه مى سوخت
ام المصائب از مصيب ديده تر بود
در پيش او طشتى پر از لخت جگر بود
آنشب برادر نيشها را نوش ميكرد
از حق سخن مى گفت و خواهر گوش ميكرد
آنشب حسن بهر حسينش راز مى گفت
شرح بلا و كربلا را باز مى گفت
آنشب حسن را سينه بودى پر شراره
چشم حسينش بود و قلب پاره پاره
آنشب سرشك از ديده عباس مى ريخت
خون حسن از سوده الماس مى ريخت
آنشب دل قاسم خدا را ياد ميكرد
فرياد از بى رحمى صياد مى كرد
آنشب حديث درد را با اه مى گفت
از روز عاشورا به عبد الله مى گفت
مرثيه گروهى در شهادت پيامبر اسلام ص و حضرت امام حضرت امام حسن عليه اسلام
غبار غم بر چهره عالم نشسته
پيغمبر اكرم ز عالم ديده بسته
على خورد خون جگر
زهرا كند پدر پدر
بقيه الله، بقه الله
روز عزاى رحمه للعالمين است
آغاز غربت اميرالمومنين است
على خورد خون جگر
زهرا كند پدر پدر
بقيه الله، بقه الله
در مرگ پيغمبر بودن خون قلب الش
بانگ اذان ديگر نيايد از بلاش
على خورد خون جگر
زهرا كند پدر پدر
بقيه الله، بقيه الله
اى خواهرم اين وادى عشاق دين است
هر كس كه شد عاشق سزاى او همين است
بايد ز لعل گهرش
برون بريزد جگرش
بقيه الله، بقيه الله
-------------------
محمد عسكرى