شكوفائى عقل در نهج البلاغه
حجة الاسلام سيد جواد مصطفوى
الحمد للّه الّذى لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصى نعماءه العادّون و الصّلاة و السّلام على رسوله الخاتم لما سبق و الفاتح لما الغلق و على آله و عترته هم اساس الدّين و عماد اليقين.
عنوان شكوفائى عقل را از متن نهج البلاغه استفاده كردم در خطبه اول، امير المؤمنين على (ع) در باره فلسفه آمدن پيغمبران مىفرمايد: فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكّروهم منسىّ نعمته و يحتّجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول پيغمبران از جانب خدا آمدند تا مردم را به پيمان فطرى خدا باز آورند و نعمتهائى را كه مردم فراموش كردهاند به ياد آنها بياورند و به واسطه تبليغ و ارشادشان حجت را بر آنان تمام كنند و عقل آنها را شكوفا نمايند.
«اثاره» در لغت به معنى افشان كردن خاكهاى روى هم انباشته است براى ظاهر شدن گنج و معدنى كه در زير خاك است و در اين مورد بايد بگوئيم پيغمبران آمدند تا پردههاى اوهام و خرافات و اباطيلى را كه روى فكر انسان است بردارند.
پيغمبران آمدند تا پردههاى حرص و كبر و شهوتى را كه روى عقل انسانها كشيده شده است بدرند. پيغمبران آمدند تا حجاب هواى نفس را كه روى عقل مردم است كنار بزنند و عقل فطرى آنها را مصفا، نورانى و پاك سازند، تا حقايق را آن چنان كه هست بهآنها نشان دهند تا آنها ببينند و قضاوت كنند. معناى شكوفائى عقل اين است. براى اين كه بحث ما در اين مدت محدود حدود روشنى داشته باشد آن را به پنج قسمت تقسيم كردهايم: اول: تعريف عقل در نهج البلاغه دوم: نشانههاى عاقل و جاهل در نهج البلاغه سوم: امورى كه موجب تقويت عقل مىشود.
چهارم: امورى كه موجب ضعف و تاريكى عقل مىشود.
پنجم: مطالب متفرقه ديگر.
ابتدا مقدمه كوتاهى را عرض كنم: حضرت موسى بن جعفر «صلواة اللَّه عليهما» در حديثى كه در اصول كافى ذكر شده است، مىفرمايد. انّ للّه على النّاس حجّتين، حجّة ظاهرة و حجّة باطنة فامّا الظّاهرة فالرسل و الانبياء و امّا الباطنة فالعقول.
خداوند بر مردم دو حجت دارد: يكى عقل و ديگرى انبياء.
عقل را در اينجا به حجت تعبير مىفرمايد، يعنى وسيله احتجاج و سند و مدرك براى خداوند كه اگر بندهاى در روز قيامت بگويد: من در اين امر اشتباه كردم، نفهميدم، او بر خدا حجت نداشته باشد بلكه خدا به او بگويد: من اولا پيغمبران را فرستادم و آنان دعوتشان را ابلاغ و اظهار كردند و ثانيا عقل روشنى به تو دادم. آرى، خداوند خالق مهربانى كه در زندگى انسان، امورى را كه وجودشان لازم و ضرورى نيست و بو على سينا به ابروى چهره انسان مثال مىزند كه اگر نباشد انسان تواند بدون آن زندگى كند، ولى تنها براى زيبائى چهره آن را مىآفريند گودى كف پا را مثال مىزند كه اگر كف پا صاف باشد، انسان مىتواند راه برود ولى راه رفتنش مشكل است و گلهاى رنگارنگ و نيز آواز مرغان خوش الحان، را بايد مثال زد. همه اينها را براى زيبائى شكوهمند زندگى انسان و براى آسايش بيشتر او آفريده شده است چنين خدائى چگونه از امرى مانند وجود راهنما و رهبر كه در درجه اول ضرورت است غفلت مىكند خلاصه بو على سينا يكى از ادله نبوت عامّه را بدين صورت بيان مىكند.
و اما مقدمه دوّم موضوعى است كه دو نفر از علماى اسلام بيان كردهند يكى شهيد اول «ابو عبد اللَّه شمس الدين محمد بن مكى» (رضوان اللَّه عليه) اولين عالم شيعهكه در سال 786 به درجه شهادت نائل گشت و در «ريحانة الادب» بيست و دو كتاب از او ذكر شده است كه يكى از آنها «قواعد» است. ديگرى «ابو حامد غزالى» كه از علماى اهل سنت است. هر دو اين بزرگواران مىگويند كه در زندگى انسان، پنج عنصر مهم، مفيد و ضرورى هست كه تمام پيغمبران الهى، حفظ آن را در درجه اول اهميت قرار دادهاند و جزو ضروريات دعوت آنها بوده است: اول، حفظ عقيده و دين مردم دوم، حفظ نفس و جان ايشان سوم، حفظ عقل و خرد ايشان چهارم حفظ نسب و خانواده ايشان و پنجم حفظ مال و اقتصاد ايشان.
غزالى توضيح مىدهد كه عقيده به خداوند در سرلوحه دعوت پيغمبران بوده است و گاهى كه فترتى فاصله مىشده است و پيغمبرى نمىآمده، مردم به پرستش خورشيد، ماه، ستاره، بت، آتش و چيزهاى ديگر روى مىآوردهاند و از اين سبب اولين كلمه در دعوت پيغمبران اين بوده است كه آن عقيده پاك و مصفا را به آنها عرضه كنند و خداى واقعى جهان را به آنها بشناسانند.
دوم، حفظ جان است. در مكتب انبياء، هيچ انسانى حق ندارد كه انسان ديگرى را بكشد و همه انبيا بر حرمت قتل نفس و حفظ جان خود و ديگران تأكيد كردهاند.
سوم، حفظ خرد و عقل است. همه انبياء مشروبات الكلى را حرام شمردهاند براى اين كه خداوند مهربان كه اين گوهر نفيس را به انسان داده است تا به كمك آن تشخيص خوب و بد بدهد و بر او منت گذاشته است، راضى نيست و لو بطور موقت و به طور ضعيف، عقل انسان تخدير شود و از آن نورانيت و صفايش كم شود. همچنين براى بيان اهميت عقل مثال مىزنند كه اگر كسى به سر ديگرى ضربه بزند كه عقل او از بين برود، ضارب بايد ديه كامله بدهد ولو اين كه همه اعضاى بدنش سالم باشد و فقط عقلش از بين رفته باشد.
چهارم، حفظ نسب و خانواده است. و آن موضوع روابط خانوادگى و امورى است كه در مبحث نكاح و طلاق و نفقه و حقوق زن و مرد بر يكديگر بيان مىشود.
رعايت اين معانى براى آن است كه نسب و نژاد انسان محفوظ و سالم بماند.
پنجم: موضوع مال و اقتصاد است. در آنجا هم بيان شده است كه مال را ازچه راه مىتوان بدست آورد و از چه راهى حرام است، بايد چه كارهائى را انجام داد تا اين كه مال مانند خون در شريان اجتماع بگردد.
البته آنچه را از سخن اين دو بزرگوار مىخواستم بگويم در رابطه با همان موضوع عقل بود. اينها مىگويند كه انسان نبايد مشروبات الكلى بياشامد، اما آنچه از كلام امير المؤمنين برمىآيد همان شكوفا كردن عقل است. شكوفا كردن عقل به عهده پيغمبران است. يعنى پيغمبران عقل را از هوى و هوس خالى مىكنند و ماهيت و حقيقتش را به بشر مىنمايانند اما تعريف عقل بعد از اين دو مقدمه به نهج البلاغه باز مىگرديم. در حكمت 235 چنين آمده: قيل له صف لنا العاقل فقال: هو الّذى يضع الشّيئ مواضعه ثم قيل له: فصف لنا الجاهل فقال: قد فعلت از امير المؤمنين (ع) پرسيده شد، عاقل را براى ما تعريف كنيد (آن حضرت يك تعريف فلسفى و جامع و مانع فرمود كه از اين بهتر نمىشود.) فرمود: عاقل كسى است كه هر چيزى را، هر امرى را، در موضع مناسب خودش مىگذارد. در موضع مناسب خودش از لحاظ طبيعت و خلقت، از لحاظ شرع، از لحاظ عقل كه نا مناسب بودن مشروبات الكلى براى انسان يك نمونه است و ميليونها مثال ديگر مىتوانيد پيدا كنيد كه اين كلمه جامع امير المؤمنين همه آنها را شامل مىشود. عاقل موقع شناس است، موضع شناس است، اهميتها و اولويتها را مىشناسد. بعدا گفتند كه جاهل را براى ما تعريف كنيد. فرمود: تعريف كردم. يعنى وقتى كه من مىگويم عاقل كسى است كه هر چيزى را در موضع خودش مىگذارد، معنى جاهل و احمق هم اين مىشود كه او هر چيزى را در جاى خودش نمىگذارد عقل در لسان روايات در برابر جهل و حمق بكار مىآيد.
على عليه السلام مىفرمايد: من الخرق المعاجلة قبل الامكان و لأناة بعد الفرضة: از جمله علائم حماقت اينست كه انسان به امرى بشتابد، قبل از اين كه وقت و فرصتش رسيده باشد و وقتى كه فرصت آن رسيده، سستى و تنبلى كند.
باز در نهج البلاغه در نامه سى و يكم مىفرمايد: و العقل حفظ التّجارب.
عقل، حفظ و نگهدارى تجربههاست.
تجربهها و آزمايشهائى كه انسان مىكند از راهى مىرود، سعادتمند مىشود و از راهى مىرود ضرر مىبيند اين را اگر حفظ كند و نگه دارد، عقل تجربى و اكتسابى پيدا مىكند به مضمون همان روايتى كه از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده است: المؤمن لا يلدغ من حجر مرّتين.
مؤمن و آدم عاقل، از يك سوراخ دو مرتبه گزيده نمىشود.
يعنى وقتى در مرتبه اول تجربه را حفظ كند، بار ديگر اين ضرر به او نمىرسد.
و اما علامات عاقل و احمق. امير المؤمنين مىفرمايد: لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه آدم عاقل اول فكر ميكند و بعد حرف مىزند و آدم احمق برعكس آن است. به تعبير امير المؤمنين، زبان عاقل پشت سر دلش است، اول دلش فكر مىكند، مىانديشد و بعد زبانش به حركت در مىآيد، ولى كار احمق برعكس است، دلش و قلبش و فكرش پشت سر زبانش قرار دارد.
جمله دوم: و من نظر فى عيوب النّاس فأنكرها، ثم رضيها لنفسه فذلك الأحمق بعينه .
كسى كه به عيوب مردم نگاه كند و آنها را نپسندد ولى خودش آن عيبها را داشته باشد و هر صفت بدى را كه بر كسى ببيند، ايراد بگيرد، ولى خودش آن صفت را داشته باشد، او احمق است.
باز مىفرمايد: الحدّة ضرب من الجنون لانّ صاحبها يندم، فان لم يندم فجنونه مستحكم .
تندى و خشونت نوعى ديوانگى است، براى اين كه كسى كه اين كار را مىكند بعدا پشيمان مىشود و اگر پشيمان نشد ديوانگىاش مستحكم و پابرجا شده است.
جمله ديگر: فانّ العاقل يتّعظ بالاداب و البهائم لا تتّعظ الّا بالضّرب .
انسان عاقل با موعظه و نصيحت به راه مىآيد و آن چهارپايان هستند كه بايد با كتك خوردن به راه بيايند.
جمله ديگر: و ايّاك و الاتّكال على المنى فانّها بضائع النّوكى .
پسر جان، بپرهيز از اين كه تكيه كنى بر آرزوهاى پوچ و خيالهاى بىاساس كه تكيهكردن بر آرزوها سرمايه احمقان است.
كسى كه مىخواهد مال و ثروتى را به دست بياورد، راهش كسب و تجارت و زراعت و فلاحت است اگر او در خانه بنشيند به فكر اين كه روزى گنجى پيدا كند، اين، تكيه كردن بر آرزوى پوچ است. كسى كه مىخواهد دانشمند بشود، راهش، رفتن به مدرسه و تحصيل و مطالعه است اگر خيال كند كه ممكن است يك روزى خدا بخواهد و من دانشمند بشوم، اين، تكيه كردن بر آرزوهاى پوچ است، اگر جنگى بر مردم تحميل شود راه پيروزى در آن، فداكارى است و دعاى تنها كافى نيست.
امير المؤمنين على (ع) در مدت حكومتش دعا كرد ولى بيشتر وقتش را به مبارزه و روبرو شدن با دشمن گذراند.
اما مقوى عقل، آنچه كه عقل را تقويت ميكند. حضرت در جملهاى مىفرمايد: التّودّد نصف العقل. معاشرت با مردم و تبادل افكار و مباحثه، نصف عقل است.
در اينجا ظاهرا امير المؤمنين (ع) عقل را به دو قسمت تقسيم كردهاند: عقل ذاتى و فطرى، و عقل اكتسابى و تجربى. عقل ذاتى و فطرتى همان منبع دركى است كه خداوند رحمان در بنى آدم قرار داده است براى اين كه از حيوانات و از جماد و نبات متمايز باشد. ديگرى، عقل اكتسابى و تجربى است. انسان در اثر رفت و آمد و معاشرت با مردم، تبادل افكار و مباحثه و انتقاد، عقل تجربى و اكتسابى پيدا مىكند.
جمله ديگر: اذا تمّ العقل نقص الكلام. پرگوئى دليل كم عقلى است. انسانى كه زياد حرف مىزند وقت و فرصت فكر كردن ندارد. پس اگر مىخواهيد عقلتان روشن بشود، كمگو و گزيدهگو باشيد.
اما چيزهايى كه به عقل زيان مىرساند: و كم من عقل اسير تحت هوى امير. بسا عقلى كه تحت سيطره هواى نفس حكومتگر اسير مىشود.
مثال مىزنم: «كم من اكلة منعت اكلات» انسان در حالى كه تب دارد سر سفرهاى نشسته است بر روى سفره، هندوانه و انگور مىبيند، دلش مىخواهد مقدارى
بخورد. امير المؤمنين مىفرمايد اين لقمهاى است كه تو را از خوردنها و از خوردنىهاى زياد محروم مىكند بعدا تب تو شديد مىشود و بايد تا چند روز، ميوه و غذايى نخورى.
جمله ديگر: اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع .
بيشتر مواضعى كه عقل زمين مىخورد، در زير برق طمع است.
طمع، چشم دوختن به چيزى است كه در خور انسان نيست، مناسب شأن و لياقت او نيست، اگر اين كار را بكند و به حرف عقل گوش نكند، عقلش به زمين مىخورد.
مورد ديگر: و ترك شرب الخمر تحصينا للعقل .
امير المؤمنين (ع) در يك جمله، فلسفه احكام را بيان مىكند.
مىفرمايد خداوند براى اين فرمود «ترك شرب خمر» بكنيد كه عقلتان محفوظ بماند.
در موضوع عقل هنوز سخن باقى است كه به جهت پرهيز از اطاله كلام، به همين مقدار بسنده مىشود.