شكوفائى عقل در نهج البلاغه

(زمان خواندن: 6 - 12 دقیقه)

شكوفائى عقل در نهج البلاغه

حجة الاسلام سيد جواد مصطفوى‏
الحمد للّه الّذى لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصى نعماءه العادّون و الصّلاة و السّلام على رسوله الخاتم لما سبق و الفاتح لما الغلق و على آله و عترته هم اساس الدّين و عماد اليقين.
عنوان شكوفائى عقل را از متن نهج البلاغه استفاده كردم در خطبه اول، امير المؤمنين على (ع) در باره فلسفه آمدن پيغمبران مى‏فرمايد: فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكّروهم منسىّ نعمته و يحتّجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول پيغمبران از جانب خدا آمدند تا مردم را به پيمان فطرى خدا باز آورند و نعمتهائى را كه مردم فراموش كرده‏اند به ياد آنها بياورند و به واسطه تبليغ و ارشادشان حجت را بر آنان تمام كنند و عقل آنها را شكوفا نمايند.
«اثاره» در لغت به معنى افشان كردن خاك‏هاى روى هم انباشته است براى ظاهر شدن گنج و معدنى كه در زير خاك است و در اين مورد بايد بگوئيم پيغمبران آمدند تا پرده‏هاى اوهام و خرافات و اباطيلى را كه روى فكر انسان است بردارند.
پيغمبران آمدند تا پرده‏هاى حرص و كبر و شهوتى را كه روى عقل انسانها كشيده شده است بدرند. پيغمبران آمدند تا حجاب هواى نفس را كه روى عقل مردم است كنار بزنند و عقل فطرى آنها را مصفا، نورانى و پاك سازند، تا حقايق را آن چنان كه هست به‏آنها نشان دهند تا آنها ببينند و قضاوت كنند. معناى شكوفائى عقل اين است. براى اين كه بحث ما در اين مدت محدود حدود روشنى داشته باشد آن را به پنج قسمت تقسيم كرده‏ايم: اول: تعريف عقل در نهج البلاغه دوم: نشانه‏هاى عاقل و جاهل در نهج البلاغه سوم: امورى كه موجب تقويت عقل مى‏شود.
چهارم: امورى كه موجب ضعف و تاريكى عقل مى‏شود.
پنجم: مطالب متفرقه ديگر.
ابتدا مقدمه كوتاهى را عرض كنم: حضرت موسى بن جعفر «صلواة اللَّه عليهما» در حديثى كه در اصول كافى ذكر شده است، مى‏فرمايد. انّ للّه على النّاس حجّتين، حجّة ظاهرة و حجّة باطنة فامّا الظّاهرة فالرسل و الانبياء و امّا الباطنة فالعقول.
خداوند بر مردم دو حجت دارد: يكى عقل و ديگرى انبياء.
عقل را در اينجا به حجت تعبير مى‏فرمايد، يعنى وسيله احتجاج و سند و مدرك براى خداوند كه اگر بنده‏اى در روز قيامت بگويد: من در اين امر اشتباه كردم، نفهميدم، او بر خدا حجت نداشته باشد بلكه خدا به او بگويد: من اولا پيغمبران را فرستادم و آنان دعوتشان را ابلاغ و اظهار كردند و ثانيا عقل روشنى به تو دادم. آرى، خداوند خالق مهربانى كه در زندگى انسان، امورى را كه وجودشان لازم و ضرورى نيست و بو على سينا به ابروى چهره انسان مثال مى‏زند كه اگر نباشد انسان تواند بدون آن زندگى كند، ولى تنها براى زيبائى چهره آن را مى‏آفريند گودى كف پا را مثال مى‏زند كه اگر كف پا صاف باشد، انسان مى‏تواند راه برود ولى راه رفتنش مشكل است و گل‏هاى رنگارنگ و نيز آواز مرغان خوش الحان، را بايد مثال زد. همه اينها را براى زيبائى شكوهمند زندگى انسان و براى آسايش بيشتر او آفريده شده است چنين خدائى چگونه از امرى مانند وجود راهنما و رهبر كه در درجه اول ضرورت است غفلت مى‏كند خلاصه بو على سينا يكى از ادله نبوت عامّه را بدين صورت بيان مى‏كند.
و اما مقدمه دوّم موضوعى است كه دو نفر از علماى اسلام بيان كرده‏ند يكى شهيد اول «ابو عبد اللَّه شمس الدين محمد بن مكى» (رضوان اللَّه عليه) اولين عالم شيعه‏كه در سال 786 به درجه شهادت نائل گشت و در «ريحانة الادب» بيست و دو كتاب از او ذكر شده است كه يكى از آنها «قواعد» است. ديگرى «ابو حامد غزالى» كه از علماى اهل سنت است. هر دو اين بزرگواران مى‏گويند كه در زندگى انسان، پنج عنصر مهم، مفيد و ضرورى هست كه تمام پيغمبران الهى، حفظ آن را در درجه اول اهميت قرار داده‏اند و جزو ضروريات دعوت آنها بوده است: اول، حفظ عقيده و دين مردم دوم، حفظ نفس و جان ايشان سوم، حفظ عقل و خرد ايشان چهارم حفظ نسب و خانواده ايشان و پنجم حفظ مال و اقتصاد ايشان.
غزالى توضيح مى‏دهد كه عقيده به خداوند در سرلوحه دعوت پيغمبران بوده است و گاهى كه فترتى فاصله مى‏شده است و پيغمبرى نمى‏آمده، مردم به پرستش خورشيد، ماه، ستاره، بت، آتش و چيزهاى ديگر روى مى‏آورده‏اند و از اين سبب اولين كلمه در دعوت پيغمبران اين بوده است كه آن عقيده پاك و مصفا را به آنها عرضه كنند و خداى واقعى جهان را به آنها بشناسانند.
دوم، حفظ جان است. در مكتب انبياء، هيچ انسانى حق ندارد كه انسان ديگرى را بكشد و همه انبيا بر حرمت قتل نفس و حفظ جان خود و ديگران تأكيد كرده‏اند.
سوم، حفظ خرد و عقل است. همه انبياء مشروبات الكلى را حرام شمرده‏اند براى اين كه خداوند مهربان كه اين گوهر نفيس را به انسان داده است تا به كمك آن تشخيص خوب و بد بدهد و بر او منت گذاشته است، راضى نيست و لو بطور موقت و به طور ضعيف، عقل انسان تخدير شود و از آن نورانيت و صفايش كم شود. همچنين براى بيان اهميت عقل مثال مى‏زنند كه اگر كسى به سر ديگرى ضربه بزند كه عقل او از بين برود، ضارب بايد ديه كامله بدهد ولو اين كه همه اعضاى بدنش سالم باشد و فقط عقلش از بين رفته باشد.
چهارم، حفظ نسب و خانواده است. و آن موضوع روابط خانوادگى و امورى است كه در مبحث نكاح و طلاق و نفقه و حقوق زن و مرد بر يكديگر بيان مى‏شود.
رعايت اين معانى براى آن است كه نسب و نژاد انسان محفوظ و سالم بماند.
پنجم: موضوع مال و اقتصاد است. در آنجا هم بيان شده است كه مال را ازچه راه مى‏توان بدست آورد و از چه راهى حرام است، بايد چه كارهائى را انجام داد تا اين كه مال مانند خون در شريان اجتماع بگردد.
البته آنچه را از سخن اين دو بزرگوار مى‏خواستم بگويم در رابطه با همان موضوع عقل بود. اينها مى‏گويند كه انسان نبايد مشروبات الكلى بياشامد، اما آنچه از كلام امير المؤمنين برمى‏آيد همان شكوفا كردن عقل است. شكوفا كردن عقل به عهده پيغمبران است. يعنى پيغمبران عقل را از هوى و هوس خالى مى‏كنند و ماهيت و حقيقتش را به بشر مى‏نمايانند اما تعريف عقل بعد از اين دو مقدمه به نهج البلاغه باز مى‏گرديم. در حكمت 235 چنين آمده: قيل له صف لنا العاقل فقال: هو الّذى يضع الشّيئ مواضعه ثم قيل له: فصف لنا الجاهل فقال: قد فعلت از امير المؤمنين (ع) پرسيده شد، عاقل را براى ما تعريف كنيد (آن حضرت يك تعريف فلسفى و جامع و مانع فرمود كه از اين بهتر نمى‏شود.) فرمود: عاقل كسى است كه هر چيزى را، هر امرى را، در موضع مناسب خودش مى‏گذارد. در موضع مناسب خودش از لحاظ طبيعت و خلقت، از لحاظ شرع، از لحاظ عقل كه نا مناسب بودن مشروبات الكلى براى انسان يك نمونه است و ميليونها مثال ديگر مى‏توانيد پيدا كنيد كه اين كلمه جامع امير المؤمنين همه آنها را شامل مى‏شود. عاقل موقع شناس است، موضع شناس است، اهميت‏ها و اولويت‏ها را مى‏شناسد. بعدا گفتند كه جاهل را براى ما تعريف كنيد. فرمود: تعريف كردم. يعنى وقتى كه من مى‏گويم عاقل كسى است كه هر چيزى را در موضع خودش مى‏گذارد، معنى جاهل و احمق هم اين مى‏شود كه او هر چيزى را در جاى خودش نمى‏گذارد عقل در لسان روايات در برابر جهل و حمق بكار مى‏آيد.
على عليه السلام مى‏فرمايد: من الخرق المعاجلة قبل الامكان و لأناة بعد الفرضة: از جمله علائم حماقت اينست كه انسان به امرى بشتابد، قبل از اين كه وقت و فرصتش رسيده باشد و وقتى كه فرصت آن رسيده، سستى و تنبلى كند.
باز در نهج البلاغه در نامه سى و يكم مى‏فرمايد: و العقل حفظ التّجارب.
عقل، حفظ و نگهدارى تجربه‏هاست.
تجربه‏ها و آزمايش‏هائى كه انسان مى‏كند از راهى مى‏رود، سعادتمند مى‏شود و از راهى مى‏رود ضرر مى‏بيند اين را اگر حفظ كند و نگه دارد، عقل تجربى و اكتسابى پيدا مى‏كند به مضمون همان روايتى كه از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده است: المؤمن لا يلدغ من حجر مرّتين.
مؤمن و آدم عاقل، از يك سوراخ دو مرتبه گزيده نمى‏شود.
يعنى وقتى در مرتبه اول تجربه را حفظ كند، بار ديگر اين ضرر به او نمى‏رسد.
و اما علامات عاقل و احمق. امير المؤمنين مى‏فرمايد: لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه آدم عاقل اول فكر ميكند و بعد حرف مى‏زند و آدم احمق برعكس آن است. به تعبير امير المؤمنين، زبان عاقل پشت سر دلش است، اول دلش فكر مى‏كند، مى‏انديشد و بعد زبانش به حركت در مى‏آيد، ولى كار احمق برعكس است، دلش و قلبش و فكرش پشت سر زبانش قرار دارد.
جمله دوم: و من نظر فى عيوب النّاس فأنكرها، ثم رضيها لنفسه فذلك الأحمق بعينه .
كسى كه به عيوب مردم نگاه كند و آنها را نپسندد ولى خودش آن عيب‏ها را داشته باشد و هر صفت بدى را كه بر كسى ببيند، ايراد بگيرد، ولى خودش آن صفت را داشته باشد، او احمق است.
باز مى‏فرمايد: الحدّة ضرب من الجنون لانّ صاحبها يندم، فان لم يندم فجنونه مستحكم .
تندى و خشونت نوعى ديوانگى است، براى اين كه كسى كه اين كار را مى‏كند بعدا پشيمان مى‏شود و اگر پشيمان نشد ديوانگى‏اش مستحكم و پابرجا شده است.
جمله ديگر: فانّ العاقل يتّعظ بالاداب و البهائم لا تتّعظ الّا بالضّرب .
انسان عاقل با موعظه و نصيحت به راه مى‏آيد و آن چهارپايان هستند كه بايد با كتك خوردن به راه بيايند.
جمله ديگر: و ايّاك و الاتّكال على المنى فانّها بضائع النّوكى .
پسر جان، بپرهيز از اين كه تكيه كنى بر آرزوهاى پوچ و خيال‏هاى بى‏اساس كه تكيه‏كردن بر آرزوها سرمايه احمقان است.
كسى كه مى‏خواهد مال و ثروتى را به دست بياورد، راهش كسب و تجارت و زراعت و فلاحت است اگر او در خانه بنشيند به فكر اين كه روزى گنجى پيدا كند، اين، تكيه كردن بر آرزوى پوچ است. كسى كه مى‏خواهد دانشمند بشود، راهش، رفتن به مدرسه و تحصيل و مطالعه است اگر خيال كند كه ممكن است يك روزى خدا بخواهد و من دانشمند بشوم، اين، تكيه كردن بر آرزوهاى پوچ است، اگر جنگى بر مردم تحميل شود راه پيروزى در آن، فداكارى است و دعاى تنها كافى نيست.
امير المؤمنين على (ع) در مدت حكومتش دعا كرد ولى بيشتر وقتش را به مبارزه و روبرو شدن با دشمن گذراند.
اما مقوى عقل، آنچه كه عقل را تقويت ميكند. حضرت در جمله‏اى مى‏فرمايد: التّودّد نصف العقل. معاشرت با مردم و تبادل افكار و مباحثه، نصف عقل است.
در اينجا ظاهرا امير المؤمنين (ع) عقل را به دو قسمت تقسيم كرده‏اند: عقل ذاتى و فطرى، و عقل اكتسابى و تجربى. عقل ذاتى و فطرتى همان منبع دركى است كه خداوند رحمان در بنى آدم قرار داده است براى اين كه از حيوانات و از جماد و نبات متمايز باشد. ديگرى، عقل اكتسابى و تجربى است. انسان در اثر رفت و آمد و معاشرت با مردم، تبادل افكار و مباحثه و انتقاد، عقل تجربى و اكتسابى پيدا مى‏كند.
جمله ديگر: اذا تمّ العقل نقص الكلام. پرگوئى دليل كم عقلى است. انسانى كه زياد حرف مى‏زند وقت و فرصت فكر كردن ندارد. پس اگر مى‏خواهيد عقلتان روشن بشود، كم‏گو و گزيده‏گو باشيد.
اما چيزهايى كه به عقل زيان مى‏رساند: و كم من عقل اسير تحت هوى امير. بسا عقلى كه تحت سيطره هواى نفس حكومتگر اسير مى‏شود.
مثال مى‏زنم: «كم من اكلة منعت اكلات» انسان در حالى كه تب دارد سر سفره‏اى نشسته است بر روى سفره، هندوانه و انگور مى‏بيند، دلش مى‏خواهد مقدارى‏
بخورد. امير المؤمنين مى‏فرمايد اين لقمه‏اى است كه تو را از خوردنها و از خوردنى‏هاى زياد محروم مى‏كند بعدا تب تو شديد مى‏شود و بايد تا چند روز، ميوه و غذايى نخورى.
جمله ديگر: اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع .
بيشتر مواضعى كه عقل زمين مى‏خورد، در زير برق طمع است.
طمع، چشم دوختن به چيزى است كه در خور انسان نيست، مناسب شأن و لياقت او نيست، اگر اين كار را بكند و به حرف عقل گوش نكند، عقلش به زمين مى‏خورد.
مورد ديگر: و ترك شرب الخمر تحصينا للعقل .
امير المؤمنين (ع) در يك جمله، فلسفه احكام را بيان مى‏كند.
مى‏فرمايد خداوند براى اين فرمود «ترك شرب خمر» بكنيد كه عقلتان محفوظ بماند.
در موضوع عقل هنوز سخن باقى است كه به جهت پرهيز از اطاله كلام، به همين مقدار بسنده مى‏شود.