گفتيم كه امام باقر (ع) با پنج تن از خلفاى اموى معاصر بود. اينك ويژگيهاى هر يك از آنها را در امر حكومت و اداره جامعه مورد بررسى قرار مىدهيم تا روشن شود كه امام باقر (ع) در چه شرائط اجتماعى و سياسى زندگى مىكرده است؟
وليد بن عبدالملك
وليد بن عبدالملك نخسيتن خليفه معاصر امام پنجم بود و چون پيرامون ويژگيهاى او ضمن زندگينامه امام سجاد توضيح داديم، در اينجا فقط اضافه مىكنيم كه:
دوران خلافت وليد: دوره فتح و پيروزى مسلمانان در نبرد با كفار بود. در زمان او قلمرو دولت اموى از شرق و غرب وسعت يافت. وليد در نتيجه آرامشى كه در عصر وى بر كشور حكمفرما بود، توانست دنباله فتوحاتى را كه در عصر خلفاى سابق انجام يافته بود،بگيرد. به همين جهت قلمرو حكومت وى از طرف شرق و غرب توسعه يافت و بخشهايى از هند، و نيز كابل و كاشمر و طوس و مناطق مختلف و وسيع ديگر، به كشور پهناور اسلامى پيوست و دامنه فتوحات او تا اندلس امتداد يافت و قشون امپراتورى اندلس از نيروهاى تحت فرماندهى «موسى بن نصير»، فرمانده سپاه اسلام، شكست خوردند و اين كشور به دست مسلمانان افتاد.(1)
سليمان بن عبدالملك
دوران خلافت «سليمان بن عبدالملك» كوتاه مدت بود، به طورى كه مدت سه سال بيشتر طول نكشيد.(2) سليمان در آغاز خلافت، از خود نرمش نشان داد و به محض رسيدن به قدرت، درهاى زندانهاى عراق را گشود و هزاران نفر زندانى بيگناه را كه حجاج بن يوسف در بند اسارت و حبس كشيده بود، آزاد ساخت و عمال و ماموران ماليات حجاج را از كار بركنار كرد و بسيارى از برنامههاى ظالمانه او را لغو نمود/
آتش انتقامجويى
اقدام سليمان در آزاد ساختن زندانيان بيگناه عراق دولت مستعجل بود، او بعداً اين روش خود را عوض كرد و روى حسابهاى شخصى و تحت تاثير احساسات انتقامجويانه، دست به ظلم و جنايت آلود. او با انگيزه تعصبات قبيلگى، افراد قبايل «مضرى» را زير فشار قرار داد و از رقباى آنان يعنى قبايل يمنى (قحطانى) پشتيبانى كرد.(3) نيز عدهاى از سرداران سپاه و رجال بزرگ را به قتل رسانيد، و «موسى بن نصير» و «طارق بن زياد»، دو قهرمان دلير و فاتح اندلس، را مورد بيمهرى قرار داده طرد كرد.(4)
مولف كتاب «تاريخ سياسى اسلام» مىنويسد:
«سليمان درباره واليان خود، نظريات خصوصى اعمال مىكرد: بعضى را مورد توجه قرار مىداد و براى از ميان بردن بعضى ديگر نقشه مىكشيد. از جمله كسانى كه سليمان با آنها دشمنى داشت «محمد بن قاسم» والى «هند»، «قتبيه بن مسلم» والى «ماورأ النهر» و «موسى بن نصير» والى اندلس بود».(5) و اين دشمنيها همه از انگيزههاى شخصى و رقابتهاى قبيلگى سرچشمه مىگرفت كه متاسفانه فرصت توضيح بيشتر در اين زمينه در اينجا نيست.
فساد دربار خلافت
سليمان بن عبدالملك مردى فوق العاده حريص، پرخوار، شكمباره، خوشگذران، و تجمل پرست بود. او به اندازه چند نفر عادى غذا مىخورد! و سفرهاى وى هميشه رنگين و اشرافى بود. او لباسهاى پر زرق و برق و گرانقيمت و گلدوزى شده مىپوشيد و در اين باره به قدرى افراط مىكرد كه اجازه نمىداد خدمتگزاران و حتى ماموارن آبدار خانه دربار خلافت نيز با لباس عادى نزد او بروند، بلكه آنان مجبور بودند هنگام شرفيابى! لباس گلدوزى شده و رنگين بپوشند! تجمل پرستى دربار خلافت كم كم به ساير شهرها سرايت كرد و پوشيدن اين گونه لباسها در يمن و كوفه و اسكندريه نيز در ميان مردم معمول گرديد.(6)
عمر بن عبدالعزيز
با آنكه طبق وصيت «عبدالملك بن مروان» (پدر سليمان) وليعهد سليمان، برادرش «يزيد بن عبدالملك» بود، اما هنگامى كه سليمان بيمار شد و دانست مرگ او فرا رسيده، به عللى عمر بن عبدالعزيز را براى جانشينى خود تعيين كرد/
پس از مرگ سليمان، هنگامى كه خلافت عمربن عبدالعزيز در مسجد اعلام شد، حاضران از اين انتخاب استقبال نموده با وى بيعت كردند.(7)
عمر بن عبدالعزيز كه مواجه با وضع پريشان تودهها و شاهد امواج خشم و تنفر شديد مردم از دستگاه خلافت بنى اميه بود، از آغاز كار، در مقام دلجويى از محرومان و ستمديدگان برآمد و طى بخشنامهاى به استانداران و نمايندگان حكومت مركزى در ايالات مختلف چنين نوشت:
«مردم دچار فشار و سختى و دستخوش ظلم و ستم گشتهاند و آيين الهى در ميان آنها وارونه اجرا شده است. زمامداران و فرمانروايان ستمگر گذشته، با مقررات و بدعتهايى كه اجرا نمودهاند، كمتر در صدد اجراى حق و رفتار ملايم و عمل نيك بوده و جان مردم را به لب رساندهاند. اينك بايد گذشتهها جبران گردد و اين گونه اعمال متوقف شود/
از اين پس هر كس عازم حج باشد،بايد مقررى او را از بيت المال زودتر بپردازيد تا رهسپار سفر شود، هيچ يك از شما حق نداريد پيش از مشاوره با من، كسى را كيفر كنيد، دست كسى را ببريد يا احدى را به دار بياويزيد.»(8)
مبارزه با فساد و تبعيض
علاوه بر اين، عمر بن عبدالعزيز پس از استقرار حكومت خود، اسبها و مركبهاى دربار خلافت را به مزايده علنى گذاشت و پول آنها را به صندوق بيت المال ريخت و به همسر خود «فاطمه»، دختر عبدالملك، دستور داد تمام جواهرات و اموال و هداياى گرانبهايى را كه پدر و برادرش از بيت المال به اوبخشيده بودند، به بيت المال برگرداند اگر دل از آنها بر نمىكند، خانه او را ترك گويد. فاطمه اطاعت كرده تمام جواهرات و زيور آلاتى را كه متعلق به بيت المال بود، تحويل داد.(9)
عمر بن عبدالعزيز نه تنها همسر خود را با قانون عدل و داد آشنا كرد و حق مردم را از او گرفت، بلكه تمام اموال و دارايى و مستغلات و لباسهاى گرانبهاى سليمان بن عبدالملك را فروخت و پول آنها را كه بالغ بر بيست و چهار هزار دينار شده بود، به بيت المال برگردانيد.(10)
عمر بن عبدالعزيز كه اصلاحات اجتماعى و مبارزه با فساد را بدين گونه از خانه خود و دستگاه خليفه قبلى شروع كرده بود، شعاع مبارزه را وسعت داد و بنى اميه و عموزادگان خود را به پاى حساب كشيد و به آنها فرمان داد كه اموال عمومى را كه تصاحب كردهاند، به بيت المال پس بدهند. او با قاطعيت تمام، كليه اموالى را كه بنى اميه بزور از مردم گرفته بودند، از آنها باز ستاند و به صاحبان آنها تحويل داد و دست امويان را تا حد زيادى از مال و جان مردم كوتاه كرد.(11)
اين موضوع بر بنى اميه گران آمد و بر ضد عمر بن عبدالعزيز تحريكاتى نمودند. در همين زمينه عدهاى از نزديكان با او ديدار كرده گفتند: آيا نمىترسى كه قومت بر ضد تو شوريده حكومت تو را واژگون سازند؟
عمر گفت: من غير از حساب روز قيامت، از هيچ چيز ديگر نمىترسم، (آيا مرا از كودتا مىترسانيد؟!)(12)
سب على ع ممنوع!
چنانكه ديديم عمر بن عبدالعزيز- در قياس با ديگر خلفاى اموى - مردى نسبتا دادگر بود و هر چند به خاطر عدم امضاى حكومت او از سوى جانشينان معصوم پيامبر، وى نيز از جرگه طاغوتيان شمرده مىشود، اما به هر حال با بسيارى از مظالم اسلاف خويش در افتاد و حكومتش خالى از خدمت نبود. اما در ميان اين خدمات، مهمترين خدمت او به اسلام بلكه به انسانيت، كه در كارنامه حكومت و زندگى او درخشش خاصى دارد، از ميان برداشتن بدعت سبّ امير مومنان (ع) است. او با اين اقدام خود يك بدعت ننگين ريشه دار 69 ساله را از ميان برداشت و خدمت بزرگى به شيعيان بلكه به جهان انسانيت انجام داد/
اين بدعت، ميراث شوم معاويه بود، معاويه كه پس از شهادت امير مومنان (ع) (در سال 40 هجرى) كاملا بر اوضاع مسلط شده بود، تصميم گرفت با ايجاد تبليغات و شعارهاى مخالف، على (ع) را به صورت منفورترين مرد عالم اسلام!! معرفى كند. او براى اين كار، از يك سو، دوستداران و پيروان امير مومنان (ع) را زير فشار قرار داد و با زور شمشير و سرنيزه از نقل فضايل و مناقب امير مومنان (ع) بشدت جلوگيرى كرد و اجازه نداد حتى يك حديث، يك حكايت، و يا يك شعر در مدح على (ع) نقل و گفته شود/
و از طرف ديگر، براى آنكه چهره درخشان على (ع) را وارونه جلوه دهد، محدثان و جيره خواران دستگاه حكومت اموى را وادار نمود احاديثى بر ضد على (ع) جعل كنند! و از اين رهگذر احاديث بيشمارى جعل شد و در ميان مردم شايع گرديد!
معاويه به اين هم اكتفا نكرد، بلكه دستور داد در سراسر كشور پنهاور اسلامى در روزهاى جمعه بر فراز منابر، لعن و دشنام على (ع) را ضميمه خطبه كنند!
اين بدعت شوم، رايج و عملى گرديد و در افكار عمومى اثر بخشيد و به صورت امر ريشه دارى در آمد به طورى كه كودكان با كينه على (ع) بزرگ شدند و بزرگترها با احساسات ضد على (ع) از دنيا رفتند!
بعد از معاويه، خلفاى ديگر اموى نيز اين روش را دامه دادند و اين بدعت تا اواخر سده اول هجرى كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد، ادامه داشت.(13)
شعاع تاثير يك آموزگار
در اينجا جاى اين سوال باقى است كه انگيزه «عمر بن عبدالعزيز» از اين كار چه بود و چه عاملى باعث شد كه در ميان خلفاى اموى، تنها او به اين اقدام بزرگ دست بزند؟
پاسخ اين سوال اين است كه دو حادثه بظاهر كوچك در دوران كودكى عمر بن عبدالعزيز اتفاق افتاد كه مسير فكر او را كه تحت تاثير افكار عمومى قرار گرفته بود، تغيير داد و بشدت دگرگون ساخت. در واقع از آن روز بود كه اين حادثه بزرگ زمان خلافت اوپايه ريزى شد/
حادثه نخست زمانى رخ داد كه وى نزد استاد خود «عبيدالله» كه مردى خداشناس و با ايمان و آگاه بود، تحصيل مىكرد. يك روز عمر با ساير كودكان همسال خود كه از بنى اميه و منسوبين آنان بودند، بازى مىكرد. كودكان، در حالى كه سرگرم بازى بودند، طبق معمول به هر بهانه كوچك على (ع) را لعن مىكردند. عمر نيز در عالم كودكى با آنها همصدا مىشد. اتفاقاً در همان هنگام آموزگار وى كه از كنار آنها مىگذشت، شنيد كه شاگردش نيز مثل ساير كودكان، على (ع) را لعن مىكند. استاد فرزانه چيزى نگفت و به مسجد رفت. هنگام درس شد و عمر براى فراگرفتن درس، به مسجد رفت. استاد تا او را ديد، مشغول نماز شد. عمر مدتى نشست و منتظر شد تا استاد از نماز فارغ شود، اما استاد نماز را بيش از حد معمول طول داد. شاگرد خردسال احساس كرد كه استاد از او رنجيده است و نماز بهانه است. آموزگار، پس از فراغت از نماز، نگاه خشم آلودى به وى افكنده گفت:
- از كجا مىدانى كه خداوند پس از آنكه از اهل «بدر» و «بيعت رضوان» راضى شده بود، بر آنها غضب كرده و آنها را مستحق لعن شدهاند؟(14)
- من چيزى در اين باره نشيندهام.
- پس به چه علت على (ع) را لعن مىكنى؟
- از عمل خود عذر مىخواهم و در پيشگاه الهى توبه مىكنم وقول مىدهم كه ديگر اين عمل را تكرار نكنم/
سخنان منطقى و موثر استاد، كار خود را كرد و او را سخت تحت تاثير قرار داد. پسر عبدالعزيز از آن روز تصميم گرفت ديگر نام على (ع) را به زشتى نبرد. اما باز در كوچه و بازار و هنگام بازى با كودكان، همه جا مىشنيد مردم بى پروا على (ع) را لعن مىكنند تا آنكه حادثه دوم اتفاق افتاد و او را در تصميم خود استوار ساخت/
اعتراف بزرگ
حادثه از اين قرار بود كه پدر عمر از طرف حكومت مركزى شام، حاكم مدينه بود و در روزهاى جمعه طبق معمول، ضمن خطبه نماز جمعه، على (ع) را لعن مىكرد و خطبه را با سب آن حضرت به پايان مىرسانيد/
روزى پسرش عمر به وى گفت:
- پدر! تو هر وقت خطبه مىخوانى، در هر موضوعى كه وارد بحث مىشوى داد سخن مىدهى و با كمال فصاحت و بلاغت از عهده بيان مطلب بر مىآيى، ولى همينكه نوبت به لعن على مىرسد، زبانت يك نوع لكنت پيدا مىكند، علت اين امر چيست؟
- فرزندم! آيا تو متوجه اين مطلب شدهاى؟
- بلى پدر!
- فرزندم! اين مردم كه پيرامون ما جمع شدهاند و پاى منبر ما مىنشينند، اگر آنچه من از فضايل على (ع) مىدانم بدانند، از اطراف ما پراكنده شده دنبال فرزندان او خواهند رفت!
عمر بن عبدالعزيز كه هنوز سخنان استاد در گوشش طنين انداز بود، چون اين اعتراف را از پدر خود شنيد، سخت تكان خورد و با خود عهد كرد كه اگر روزى به قدرت برسد، اين بدعت را از ميان بردارد. لذا به مجرد آنكه در سال 99 هجرى به خلافت رسيد، به آرزوى ديرينه خود جامه عمل پوشانيد و طى بخشنامهاى دستور داد كه در منابر به جاى لعن على (ع) آيه: «انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتأ ذى القربى و ينهى عن الفحشأ و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون (15) تلاوت شود. اين اقدام با استقبال مردم روبرو شد و شعرا و گويندگان اين عمل را مورد ستايش قرار دادند.(16)
باز گرداندن فدك به فرزندان حضرت فاطمه (ع)
اقدام بزرگ ديگرى كه عمر بن عبدالعزيز در جهت رفع ظلم از ساحت خاندان پيامبر (ص) به عمل آورد، بازگرداندن فدك به فرزندان حضرت فاطمه (س)، دختر گرامى پيامبر اسلام (ص) بود/
فدك در تاريخ اسلام داستان تلخ و پرماجرايى دارد كه جاى بحث آن در اينجا نيست، اما بطور اجمال، سيرتاريخى آن از اين قرار است كه پيامبر، آن را در زمان حيات خود به دخترش فاطمه (س) بخشيد و پس از رحلت پيامبر (ص) ابوبكر، بزور آن را از فاطمه زهرا گرفت و جز اموال دولتى اعلام كرد و از آن زمان به وسيله خلفاى وقت، دست به دست مىگشت تا آنكه معاويه در زمان حكومت خود، آن را به مروان بخشيد، مروان نيز به پسرش «عبدالعزيز» اهدأ كرد، پس از مرگ عبدالعزيز فدك به فرزندش عمر بن عبدالعزيز منتقل گرديد. عمر بن عبدالعزيز، آن را به فرزندان حضرت فاطمه تحويل داد و گفت: فدك مال آنها است و بنى اميه حقى در آن ندارد. ولى متاسفانه پس از مرگ او، كه يزيد بن عبدالملك به خلافت رسيد، مجددا فدك را از سادات فاطمى پس گرفت و تيول بنى اميه قرار داد! (17)
«صدوق» در كتاب «الخصال» نقل مىكند كه عمر بن عبدالعزيز فدك را در جريان سفر به مدينه در ديدارى كه با حضرت باقر (ع) داشت، به او مسترد كرد.(18)
گويا با توجه به اين گونه خدمات عمر در رفع برخى مظالم از خاندان پيامبر (ص) بود كه امام باقر (ع) مىفرمود:
«عمر بن عبدالعزيز نجيب دودمان بنى اميه است...»(19)
حكومت عمر بن عبدالعزيز، در حدود دو سال، طول كشيد، گفتهاند بنى اميه او را مسموم كردند و به هلاكت رساندند.(20)
----------------------------------
1-دكتر آيتى، محمد ابراهيم،اندلس يا تاريخ حكومت مسلمين در اروپا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1363 ه'.ش، ص 17-18/
2-ابن اثير الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 11 و 37 - مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 173 و 182/
3-فروخ، عمر، تاريخ صدر الاسلام و الدولةالاموية، الطبعة الثالثة، بيروت، دارالعلم للملايين، 1976 م، ص 197/
4-سيد اميرعلى، مختصر تاريخ العرب، تعريب: عفيف البعلبكى، الطبعه الثانية، بيروت، دارالعلم للملايين، 1967 م، ص 125/
5-دكتر ابراهيم حسن، حسن، تاريخ سياسى اسلام، چاپ چهارم، تهران، انتشارات جاويدان، 1360 ه.ش، ج 1، ص 401/
6-مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 175/
7-مسعودى، همان ماخذ، ص 183/
8-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، ج 3، ص 50/
9-سيوطى، تاريخ الخلفأ، الطبعة الثالثة، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، قاهره، مطبعة المدنى، (افست مكتبه المثنى- بغداد) ص 232 - ابن قتيبه، الامامة و السيامة، الطبعه الثالثه، قاهره، مطبعه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه'.ق، ج 2، ص 116 - سيد امير على، مختصر تاريخ العرب، الطبعه الثالثه، تعريب: عفيف البعلبكى، بيروت، دارالعلم للملابين، ص 129/
10-ابن قتيبه، همان ماخذ، ص 116/
11-سيوطى، همان ماخذ، ص 232/
12-ابوحنيفه دينورى، الاخبار الطوال، تحقيق: عبدالمنعم عامر، قاهره، داراحيأ الكتب العربية (افست انتشارات آفتاب تهران)، ص 331/
13-ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، الطبعة الثانية، قم، منشورات مكتبة آية الله العظمى مرعشى النجفى، ج 3، ص 57/
14-على ع يكى از شركت كنندگان در جنگ بدر وبيعت رضوان بود بلكه در صدر همه آنان قرار داشت.
15-خداوند به عدالت و نيكوكارى و بخشش به خويشان فرمان مىدهد و از كارهاى بد و ناروا و ستمگرى منع مىكند، شما را پند مىدهد تا اندرز الهى را بپذيريد(سوره نحل: 90)/
16-ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 42 و ر.ك به: مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 184 - ابن ابى الحديد، همان ماخذ، ج 3، ص 59/
17-ابن واضح، همان ماخذ، ص 50/
18-الخصال، باب الثلاثه/
19-سيوطى، همان ماخذ، ص 230/
20-ابن عبدربه، عقد الفريد، بيروت، دارالكتاب العربى، 1403 ه'.ق، ج 4، ص 439/
--------------------------
مهدى پيشوايى
اوضاع و شرائط سياسى و اجتماعى
(زمان خواندن: 7 - 14 دقیقه)