فـصل دوم: در مختصرى از مناقب و مفاخر و مكارم اخلاق ثامن الائمة على بن موسى الرضا (ع)

(زمان خواندن: 16 - 32 دقیقه)

مكشوف باد كه فضائل و مناقب حضرت ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام نه چـنـدان اسـت كـه در حـيـز بـيـان آيـد و يـا كـس احـصـاء آن تـوانـد و فـى الحـقـيـقـه فضائل آن جناب را احصاء نمودن ستارگان آسمان شمردن است.
(وَ لَقـَدْ اَجـادَ اَبـُونـَواسٍ فـى قَوْلِهِ وَ هُوَ عِنْدَ هارون الرَّشيد كَما فى الْمَناقِبِ اَوْ عِنْدَ الْمَاءْمُونِ كَما فى سائر الْكُتُبِ):
قيلَ لى اَنْتَ اَوْحَدُ النّاسِ طُرّا

فى عُلُوم الْوَرى وَ شِعرِ البَدِيْةِ

لَكَ مِنْ جَوْهَرِ الْكَلامِ نِظامٌ

يُثْمِرُ الدُّرَّ فى يَدَيْ مُجْتَنيهِ

فَعَلى ما تَرَكْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسى

وَ الْخِصالَ الَّتى تَجَمَّعْنَ فيهِ

قُلْتُ لااَسْتَطيعُ مَدْحَ اِمامٍ

كانَ جِبْريلُ خادِما لاَبيهِ(1)

و مـا بـه جـهـت تـبـرك و تـيـمـن بـه ذكـر چـنـد خـبـرى از فضائل آن بزرگوار كه در جنب فضائل او به منزله قطره اى است از بحار اكتفا مى كنيم:
اول ـ در كـثـرت عـلم آن حـضـرت است: شيخ طبرسى روايت كرده از ابوالصّلت هروى كه گـفـت نـديـدم عـالمـتـرى از على بن الموسى الرضا عليه السلام و نديد او را عالمى مگر آنكه شهادت داد به مثل آنچه من شهادت دادم، و به تحقيق كه جمع كرد ماءمون در مجلسهاى مـتـعـدده جـماعتى از علماء اديان و فقها و متكلمين را تا با آن حضرت مناظره و تكلم كنند و آن حضرت بر تمام ايشان غلبه كرد و همگى اقرار كردند بر فضيلت او و قصور خودشان و شـنـيـدم از آن حضرت كه مى فرمود من مى نشستم در روضه منوره و علما در مدينه بسيار بـودنـد و هـرگـاه از مـسـاءله اى عـاجـز مـى شـدنـد جـمـيـعـا بـه مـن رجـوع مـى دادنـد و مسائل مشكله خود را براى من مى فرستادند و من جواب مى گفتم.(2)
ابـوالصـّلت گـفـت و حـديـث كـرد مرا محمّد بن اسحاق بن موسى بن جعفر عليه السلام از پـدرش كـه مـى گفت پدرم موسى بن جعفر عليه السلام با پسران خود مى فرمود كه اى اولاد مـن! بـرادر شـمـا عـلى بـن مـوسـى عـليـه السـلام عـالم آل محمّد است از او سؤ ال كنيد معالم دين خود را و حفظ كنيد فرمايشات او را، همانا من شنيدم از پـدرم حـضـرت جـعـفـر بـن مـحـمـّد عـليـه السـلام كـه مـكـرر بـه مـن مـى گـفـت كـه عالم آل مـحـمـّد عـليـهـم السـلام در صـلب تـو است و اى كاش من او را درك مى كردم همانا او همنام اميرالمؤ منين عليه السلام است.(3)
دوم ـ شـيـخ صـدوق روايـت كـرده از ابـراهيم بن العباس كه گفت هرگز نديدم كه حضرت ابـوالحـسـن الرضـا عليه السلام كسى را به كلام خويش جفا كند و نديدم كه هرگز كلام كـسـى را قـطـع كـند، يعنى در ميان سخن او سخنى گويد تا فارغ شود از كلام خود، و رد نـكـرد حـاجـت احدى را كه مقدور او بود برآورد و هيچگاهى در حضور كسى كه با او نشسته بود پا دراز نفرمود، و در مجلس، مقابل جليس خود تكيه نمى فرمود، و هيچ وقتى نديدم او را كه به يكى از موالى و غلامان خود بد گويد و فحش دهد و هيچگاهى نديدم كه آب دهان خود را دور افكند و هيچگاهى نديد كه در خنده خود قهقه كند بلكه خنده او تبسم بود و چون خـلوت مـى فـرمـود و خـوان طعام نزد او مى نهادند مماليك خود را تمام سر سفره مى طلبيد حتى دربان و ميراخور او، و با آنها طعام ميل مى فرمود و عادت آن جناب آن بود كه شبها كم مى خوابيد و بيشتر شبها را از اول شب تا به صبح بيدار بود و روزه بسيار مى گرفت و روزه سه روز از هر ماه كه پنجشنبه اول ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه ميان ماه باشد از او فـوت نـشـد و مـى فـرمـود: روزه ايـن سـه روز مـقـابـل روزه دهـر اسـت، و آن حـضـرت بـسيار احسان مى كرد و صدقه مى داد در پنهانى و بـيـشـتـر صـدقـات او در شـبـهـاى تـار بـود، پـس اگـر كـسـى گـمـان كـنـد كـه مـثـل آن حـضـرت را در فـضـل ديـده اسـت پـس تـصـديـق نـكنيد او را، و از محمّد بن ابى عباد مـنـقول است كه حضرت امام رضا عليه السلام در تابستانها بر روى حصير مى نشستند و در زمـسـتـان بـر روى پـلاس و جـامـه هـاى غـليـظ و درشـت مى پوشيدند و چون براى مردم بيرون مى آمدند زينت مى فرمودند.(4)
سوم ـ شيخ اجل احمد بن محمّد برقى از پدرش از معمر بن خلاد روايت كرده است كه هرگاه حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام طـعـام ميل مى كرد كاسه بزرگى نزديك سفره خود مى گـذاشت و از هر طعامى كه در سفره بود از بهترين مواضع او مقدارى بر مى داشت و در آن كـاسـه مـى گـذاشـت پس امر مى كرد كه بر مساكين پخش كنند آن وقت تلاوت مى كرد آيه (فـَلاَ اقـْتـَحـَمَ الْعـَقـَبـَة) (5) حـاصـل ايـن آيـه شـريـفـه و آيـات بـعـد از آن آنـكـه اصـحـاب مـيـمـنـه و اهـل بـهـشـت در عـقـبـه، يـعـنـى امـر سـخـت و مـخـالفـت نـفـس داخـل مـى شـونـد و آن عـقـبـه آزاد كـردن بنده اى است از رقيت يا طعام خورانيدن است در روز گـرسـنـگـى بـه يـتيمى كه داراى قرابت و خويشى باشد يا مسكينى كه از بيچارگى و فـقـر و خـاك نـشـين باشد، پس حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمود كه خداوند عز و جـل دانـا بـود كـه هـر انسانى قدرت آزاد كردن بنده ندارد پس قرار داد براى ايشان راهى بـه بـهـشت، يعنى مقابل آزاد كردن بنده اطعام را قرار داد كه هر شخصى بتواند به سبب آن راه بهشت گيرد و به بهشت رود.(6)
شـيـخ صـدوق در (عـيـون عـ(روايت كرده از حاكم ابوعلى بيهقى از محمّد بن يحيى صوفى كه گفت: حديث كرد مرا مادر پدرم ـ و نام او غدر بود ـ گفت: كه مرا با چند كنيز از كـوفه خريدند و من خانه زاد بودم در كوفه، پس ما را نزد ماءمون آوردند و گويا در خـانـه او در بـهشتى بوديم از راه اكل و شرب و طيب و زر بسيار، پس مرا او به امام رضا عـليـه السلام بخشيد و چون به خانه او آمدم آنها را نيافتم و زنى بر ما نگهبان بود كه مـا را در شـب بـيدار مى كرد و به نماز وامى داشت و اين از همه بر ما سخت تر بود پس من آرزو مـى كـردم كـه از خـانـه او بـيرون آيم تا مرا به جد تو عبداللّه بن عباس ‍ بخشيد و چـون بـه خـانـه او آمـدم گـفـتـى كه در بهشت داخل شدم، صولى گفت: من هيچ زنى نديدم عـاقـلتـر از ايـن جـده ام و سـخـى تر از او، و او در سنه دويست و هفتاد بمرد و تخمينا صد سـال داشـت و از او خـبـر امـام رضـا عـليـه السـلام را مـى پـرسـيـدنـد، او مـى گـفـت: من از احوال او هيچ چيز ياد ندارم غير از اينكه مى ديدم كه به عود هندى بخور مى كرد و بعد از آن گـلاب و مـشـك بـه كـار مـى بـرد و نـمـاز صـبـح كـه مـى كـرد در اول وقـت مـى كرد پس به سجده مى رفت و سر بر نمى داشت تا آفتاب بلند مى شد پس بر مى خاست براى كارهاى مردم مى نشست يا سوار مى شد، و كسى نمى توانست آواز بلند كـنـد در خـانه او هر كه بود و با مردم كم سخن مى گفت و جد من عبداللّه تبرك مى جست به اين جده من و روزى كه امام او را به وى بخشيد او را (مدبّره) ساخت، يعنى قرارداد كـه بـعـد از مـرگ او آزاد بـاشـد، وقـتـى خـالوى او عـبـاس بـن احـنـف شـاعـر بـر او داخـل شـد از ايـن كـنـيز او را خوش آمد به جد من گفت اين را به من ببخش، گفت: اين مدبره است، عباس بخواند:
ياَ غَدْرُ زُيِّن بِاسْمِكِ الْغَدْرُ

وَ اَساءَ وَ لَمْ يُحْسِنْ بِكِ الدَّهرُ

نـام كـنـيـز غـالبـا (غـدر) اسـت، بـه غـيـن بـا نـقـطـه و دال بـى نـقـطـه، يـعـنـى بـى وفـايـى و عـرب امـثـال ايـن نـامـهـا نـام مـى كـنـنـد مثل غادره كه هم از نامهاى كنيزان ايشان است؛ يعنى اى مسمى به بى وفايى زينت گرفت بـه نـام تـو بـى وفـايـى، و بـد كـرد و خوب نكرد با تو روزگار كه نام تو را بى وفايى نهاد.(7)
پـنجم ـ و نيز به سند سابق از ابوذكوان از ابراهيم بن عباس روايت كرده كه گفت نديدم هـرگـز حـضـرت امام رضا عليه السلام را كه از او چيزى بپرسند و نداند، و نديدم از او داناتر به احوالى كه در زمان پيش تا زمان او گذشته است و ماءمون او را امتحان مى نمود به هر سؤ الى و او جواب مى گفت و همه سخن او و جواب او و مثلها كه مى آورد همه از قرآن منتزع بود و او در هر سه روز قرآن را ختم مى كرد و مى گفت: اگر خواهم در كمتر از سه روز خـتم مى كنم اما هرگز به آيه اى نمى گذرم مگر آنكه فكر مى كنم در آن و تفكر مى كـنـم كـه در چـه چـيـز فـرود آمـده بـود و در كـدام وقـت نازل شده از اين روى به هر سه روز ختم مى كنم.(8)
شـشـم ـ و نيز در كتاب مذكور از ابراهيم حسنى روايت كرده كه ماءمون براى حضرت رضا عليه السلام جاريه اى فرستاد چون او را نزد آن حضرت آوردند كنيزك اثر پيرى و موى سـفـيـد در آن حضرت عليه السلام بديد گرفته شد و برميد چون حضرت آن بديد او را به ماءمون باز گردانيد و اين ابيات را به او نگاشت:
نَعى نَفْسِى اِلى نَفْسِى الْمشيبُ

وَ عِنْدَ الشَّيْبِ يَتََّعِظُ الْلَّبيبُ

فَقَدْ وَلَى الشَّبابُ اِلى مَداهُ

فَلَسْتُ اَرى مَواضِعَةُ يَؤُوبُ

سَاَبْكيِه وَاَنْدُ بُهُ طَويلا

وَ اَدْعُوهُ اِلَىَّ عَسى يُجيبُ

وَ هَيْهاتَ الَّذى قَدْفاتَ مِنْهُ

تُمَنّينى بِهِ النَّفْسُ الكَذُوبُ

وَراعَ الغانِياتِ بَياض رَاءْسى

وَ مَنْ مُدَّ الْبَقاءُ لَهُ يَشيبُ

اءَرَى البيْضَ الْحِسان يَجُدْنَ عَنّى

و فى هجرانهن لنا نصيب

فَاِنْ يَكُنِ الشَّبابُ مَضى حبيبا

فَاِنَّ الشَّيْبَ اَيْضا لى حبيبُ

سَاءَصْحَبُهُ بِتَقْوَى اللّهِ حَتّى

يُفَرِّقَ بَيْنَنَا اْلاَجَلُ الْقَريبُ

يـعـنـى پـيـرى و مـوى سـفـيـد خـبـر مـرگ مـرا بـه مـن داد و نـزد پـيـرى پـنـد مـى گـيـرد عاقل به تحقيق جوانى پشت كرد به سوى نهايت خود پس نمى بينم كه او باز گردد به مـوضع خود زود باشد كه بگريم بر جوانى و نوحه كنم بر او زمانى دراز و بخوانمش سـوى خـود شـايـد اجابت كند و هيهات جوانى كه رفت از دست باز نيايد، نفس دروغ انديش مـرا در آرزوى او مـى افـكـنـد و بـتـرسـانـيـد و بـرمـانـيـد زنـان بـا جـمـال را سفيدى سر من و هر كه دير بماند و بقاء او امتداد يابد پير گردد، مى بينم كه زنـان سـفـيـد نـيـكـو كـناره مى كنند از من و در هجران ايشان مرا نصيب و بهره است پس اگر جـوانى رفت در حالتى كه دوست بود پيرى هم دوست من است زود باشد با او همراهى كنم به تقواى خدا تا جدا كند ميان ما اجل نزديك.(9)
مـؤ لف گـويـد: كه شيخ نظامى در اين معنى چند شعرى گفته كه بى مناسبت نيست ذكرش در اينجا، فرموده:
جوانى گفت پيرى را چه تدبير

كه يار از من گريزد چون شوم پير

جوابش داد پير نغز گفتار

كه در پيرى تو هم بگريزى از يار

بر آن سر كآسمان سيماب ريزد

چو سيماب از همه شادى گريزد

هـفـتـم ـ شيخ كلينى روايت كرده از اليسع بن حمزه قمى كه گفت: من در مجلس ‍ حضرت امام رضـا عـليه السلام بودم سخن مى گفتم با آن جناب و جمع شده بود در نزد آن جناب خلق بـسـيـارى و سـؤ ال مـى كـردنـد از حـلال و حـرام كـه نـاگـاه داخل شد مردى بلند قامت گندم گون پس گفت: (اَلسَّلامُ عَلَيك يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ)!
مـن مـردى مـى بـاشـم از دوسـتـان تـو و دوسـتـان پـدران و اجـداد تـو عليهم السلام از حج بـرگـشـتـه ام و گـم كـرده ام نـفـقـه ام را و نـيـسـت بـا مـن چـيـزى كـه بـه سـبـب آن يـك منزل خود را برسانم پس اگر فكرى مى كرديد كه مرا راه مى انداختيد به سوى شهرم و خـداونـد بـر مـن نـعـمـت داده (يعنى من در شهرم غنى و مالدارم) پس در وقتى كه برسم به شهر خود تصدق مى دهم از جانب شما به آن چيزى كه عطاء مى فرمايى به من چون كه من فـقـيـر و مـستحق صدقه نيستم، حضرت به او، فرمود: بنشين خدا ترا رحمت كند و رو كرد به مردم و براى ايشان سخن مى گفت تا آنكه پراكنده شدند و باقى ماند آن خراسانى و سـليـمـان جـعـفـرى و خـيـثـمـه و مـن، پـس فـرمـود: آيـا رخـصـت مـى دهـيـد مـرا در دخـول، يـعـنـى رفـتـن بـه حـرم؟ پـس سـليـمـان گفت: خداوند كار تو را پيش آورد. پس ‍ بـرخـاسـت و داخـل حـجـره شد و ساعتى ماند پس بيرون آمد و در را بست و بيرون آورد دست مـبـارك را از بـالاى در و فـرمـود: كـجا است خراسانى؟ عرض كرد: حاضرم در اينجا، پس فرمود: بگير اين دويست اشرفى را و استعانت جوى به او براى مخارج و كلفتهاى خود و متبرك شو به او و صدقه مده آن را از جانب من و بيرون رو كه من ترا نبينم و تو مرا نبينى، پس بيرون آمد، سليمان گفت: فداى تو شوم! عطاى وافر دادى و رحم فرمودى پس چرا روى مـبـارك را از او پـوشـانـدى؟ فـرمـود: از تـرس ‍ آنـكـه بـبـيـنـم ذلت سـؤ ال را در روى او بـه جـهـت بـرآوردن حـاجـتـش! آيـا نـشـنـيـدى حـديـث رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم را كـه پـنـهـان كـنـنـده نـيـكـى مـعـادل اسـت بـا هـفـتـاد حـج يـعـنـى عـمـلش، و افـشـاء كـنـنـده بـدى مـخـذول اسـت و پـوشـانـنـده آن آمـرزيـده شـده اسـت، آيـا نـشـنـيـدى كـلام اول را:
مَتى آتِهِ يَوْما اُطالِبُ حاجَةً

رَجَعْتُ اَهلى وَ وَجْهى بِمائِهِ

حاصل مضمون آن است كه ممدوح من كسى است كه اگر روزى به جهت حاجتى نزد او روم بر مى گردم به سوى اهل خود و آبروى من به جاى خود باقى است، نحوى رفتار مى كند كه به مذلت سؤ ال گرفتار نمى شوم.(10)
مـؤ لف گـويـد: كـه ابـن شـهـر آشـوب در (مـنـاقـب) ايـن روايـت را نقل كرده پس ‍ از آن فرموده كه آن حضرت عليه السلام در خراسان در يك روز عرفه تمام مال خود را بخش كرد! فضل بن سهل گفت كه اين غرامت است. فرمود: بلكه غنيمت است، پس فـرمـود: غـرامـت نـشـمـر البـتـه چـيـزى را كـه بـه آن طـلب مـى كنى اجر و كرامت را انتهى.(11)
و بـدان كـه تـوسل جستن به حضرت امام رضا عليه السلام براى سلامتى در سفر برّ و بـحـر و رسـيـدن بـه وطـن و خـلاصـى از انـدوه و غم و غربت نافع است و گذشت در كلام حـضرت صادق عليه السلام كه تعبير فرموده از آن حضرت به (دادرس و فريادرس امت)، و در زيارت آن حضرت است:
(اَلسَّلامُ عَلَيْكَ على غَوْثِ اللَّهْفانِ وَ مَنْ صارَتْ بِهِ اَرْضُ خُراسان، خراسانَ).
سـلام بـر فـريـادرس بـيـچـارگـان و كـسـى كـه گـرديـد بـه سـبـب او زمـيـن خـراسـان محل خورشيد، اين معنى را حموى در (معجم) از خراسان نموده.(12)

مكشوف باد كه فضائل و مناقب حضرت ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام نه چـنـدان اسـت كـه در حـيـز بـيـان آيـد و يـا كـس احـصـاء آن تـوانـد و فـى الحـقـيـقـه فضائل آن جناب را احصاء نمودن ستارگان آسمان شمردن است.
(وَ لَقـَدْ اَجـادَ اَبـُونـَواسٍ فـى قَوْلِهِ وَ هُوَ عِنْدَ هارون الرَّشيد كَما فى الْمَناقِبِ اَوْ عِنْدَ الْمَاءْمُونِ كَما فى سائر الْكُتُبِ):
قيلَ لى اَنْتَ اَوْحَدُ النّاسِ طُرّا

فى عُلُوم الْوَرى وَ شِعرِ البَدِيْةِ

لَكَ مِنْ جَوْهَرِ الْكَلامِ نِظامٌ

يُثْمِرُ الدُّرَّ فى يَدَيْ مُجْتَنيهِ

فَعَلى ما تَرَكْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسى

وَ الْخِصالَ الَّتى تَجَمَّعْنَ فيهِ

قُلْتُ لااَسْتَطيعُ مَدْحَ اِمامٍ

كانَ جِبْريلُ خادِما لاَبيهِ(1)

و مـا بـه جـهـت تـبـرك و تـيـمـن بـه ذكـر چـنـد خـبـرى از فضائل آن بزرگوار كه در جنب فضائل او به منزله قطره اى است از بحار اكتفا مى كنيم:
اول ـ در كـثـرت عـلم آن حـضـرت است: شيخ طبرسى روايت كرده از ابوالصّلت هروى كه گـفـت نـديـدم عـالمـتـرى از على بن الموسى الرضا عليه السلام و نديد او را عالمى مگر آنكه شهادت داد به مثل آنچه من شهادت دادم، و به تحقيق كه جمع كرد ماءمون در مجلسهاى مـتـعـدده جـماعتى از علماء اديان و فقها و متكلمين را تا با آن حضرت مناظره و تكلم كنند و آن حضرت بر تمام ايشان غلبه كرد و همگى اقرار كردند بر فضيلت او و قصور خودشان و شـنـيـدم از آن حضرت كه مى فرمود من مى نشستم در روضه منوره و علما در مدينه بسيار بـودنـد و هـرگـاه از مـسـاءله اى عـاجـز مـى شـدنـد جـمـيـعـا بـه مـن رجـوع مـى دادنـد و مسائل مشكله خود را براى من مى فرستادند و من جواب مى گفتم.(2)
ابـوالصـّلت گـفـت و حـديـث كـرد مرا محمّد بن اسحاق بن موسى بن جعفر عليه السلام از پـدرش كـه مـى گفت پدرم موسى بن جعفر عليه السلام با پسران خود مى فرمود كه اى اولاد مـن! بـرادر شـمـا عـلى بـن مـوسـى عـليـه السـلام عـالم آل محمّد است از او سؤ ال كنيد معالم دين خود را و حفظ كنيد فرمايشات او را، همانا من شنيدم از پـدرم حـضـرت جـعـفـر بـن مـحـمـّد عـليـه السـلام كـه مـكـرر بـه مـن مـى گـفـت كـه عالم آل مـحـمـّد عـليـهـم السـلام در صـلب تـو است و اى كاش من او را درك مى كردم همانا او همنام اميرالمؤ منين عليه السلام است.(3)
دوم ـ شـيـخ صـدوق روايـت كـرده از ابـراهيم بن العباس كه گفت هرگز نديدم كه حضرت ابـوالحـسـن الرضـا عليه السلام كسى را به كلام خويش جفا كند و نديدم كه هرگز كلام كـسـى را قـطـع كـند، يعنى در ميان سخن او سخنى گويد تا فارغ شود از كلام خود، و رد نـكـرد حـاجـت احدى را كه مقدور او بود برآورد و هيچگاهى در حضور كسى كه با او نشسته بود پا دراز نفرمود، و در مجلس، مقابل جليس خود تكيه نمى فرمود، و هيچ وقتى نديدم او را كه به يكى از موالى و غلامان خود بد گويد و فحش دهد و هيچگاهى نديدم كه آب دهان خود را دور افكند و هيچگاهى نديد كه در خنده خود قهقه كند بلكه خنده او تبسم بود و چون خـلوت مـى فـرمـود و خـوان طعام نزد او مى نهادند مماليك خود را تمام سر سفره مى طلبيد حتى دربان و ميراخور او، و با آنها طعام ميل مى فرمود و عادت آن جناب آن بود كه شبها كم مى خوابيد و بيشتر شبها را از اول شب تا به صبح بيدار بود و روزه بسيار مى گرفت و روزه سه روز از هر ماه كه پنجشنبه اول ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه ميان ماه باشد از او فـوت نـشـد و مـى فـرمـود: روزه ايـن سـه روز مـقـابـل روزه دهـر اسـت، و آن حـضـرت بـسيار احسان مى كرد و صدقه مى داد در پنهانى و بـيـشـتـر صـدقـات او در شـبـهـاى تـار بـود، پـس اگـر كـسـى گـمـان كـنـد كـه مـثـل آن حـضـرت را در فـضـل ديـده اسـت پـس تـصـديـق نـكنيد او را، و از محمّد بن ابى عباد مـنـقول است كه حضرت امام رضا عليه السلام در تابستانها بر روى حصير مى نشستند و در زمـسـتـان بـر روى پـلاس و جـامـه هـاى غـليـظ و درشـت مى پوشيدند و چون براى مردم بيرون مى آمدند زينت مى فرمودند.(4)
سوم ـ شيخ اجل احمد بن محمّد برقى از پدرش از معمر بن خلاد روايت كرده است كه هرگاه حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام طـعـام ميل مى كرد كاسه بزرگى نزديك سفره خود مى گـذاشت و از هر طعامى كه در سفره بود از بهترين مواضع او مقدارى بر مى داشت و در آن كـاسـه مـى گـذاشـت پس امر مى كرد كه بر مساكين پخش كنند آن وقت تلاوت مى كرد آيه (فـَلاَ اقـْتـَحـَمَ الْعـَقـَبـَة) (5) حـاصـل ايـن آيـه شـريـفـه و آيـات بـعـد از آن آنـكـه اصـحـاب مـيـمـنـه و اهـل بـهـشـت در عـقـبـه، يـعـنـى امـر سـخـت و مـخـالفـت نـفـس داخـل مـى شـونـد و آن عـقـبـه آزاد كـردن بنده اى است از رقيت يا طعام خورانيدن است در روز گـرسـنـگـى بـه يـتيمى كه داراى قرابت و خويشى باشد يا مسكينى كه از بيچارگى و فـقـر و خـاك نـشـين باشد، پس حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمود كه خداوند عز و جـل دانـا بـود كـه هـر انسانى قدرت آزاد كردن بنده ندارد پس قرار داد براى ايشان راهى بـه بـهـشت، يعنى مقابل آزاد كردن بنده اطعام را قرار داد كه هر شخصى بتواند به سبب آن راه بهشت گيرد و به بهشت رود.(6)
شـيـخ صـدوق در (عـيـون عـ(روايت كرده از حاكم ابوعلى بيهقى از محمّد بن يحيى صوفى كه گفت: حديث كرد مرا مادر پدرم ـ و نام او غدر بود ـ گفت: كه مرا با چند كنيز از كـوفه خريدند و من خانه زاد بودم در كوفه، پس ما را نزد ماءمون آوردند و گويا در خـانـه او در بـهشتى بوديم از راه اكل و شرب و طيب و زر بسيار، پس مرا او به امام رضا عـليـه السلام بخشيد و چون به خانه او آمدم آنها را نيافتم و زنى بر ما نگهبان بود كه مـا را در شـب بـيدار مى كرد و به نماز وامى داشت و اين از همه بر ما سخت تر بود پس من آرزو مـى كـردم كـه از خـانـه او بـيرون آيم تا مرا به جد تو عبداللّه بن عباس ‍ بخشيد و چـون بـه خـانـه او آمـدم گـفـتـى كه در بهشت داخل شدم، صولى گفت: من هيچ زنى نديدم عـاقـلتـر از ايـن جـده ام و سـخـى تر از او، و او در سنه دويست و هفتاد بمرد و تخمينا صد سـال داشـت و از او خـبـر امـام رضـا عـليـه السـلام را مـى پـرسـيـدنـد، او مـى گـفـت: من از احوال او هيچ چيز ياد ندارم غير از اينكه مى ديدم كه به عود هندى بخور مى كرد و بعد از آن گـلاب و مـشـك بـه كـار مـى بـرد و نـمـاز صـبـح كـه مـى كـرد در اول وقـت مـى كرد پس به سجده مى رفت و سر بر نمى داشت تا آفتاب بلند مى شد پس بر مى خاست براى كارهاى مردم مى نشست يا سوار مى شد، و كسى نمى توانست آواز بلند كـنـد در خـانه او هر كه بود و با مردم كم سخن مى گفت و جد من عبداللّه تبرك مى جست به اين جده من و روزى كه امام او را به وى بخشيد او را (مدبّره) ساخت، يعنى قرارداد كـه بـعـد از مـرگ او آزاد بـاشـد، وقـتـى خـالوى او عـبـاس بـن احـنـف شـاعـر بـر او داخـل شـد از ايـن كـنـيز او را خوش آمد به جد من گفت اين را به من ببخش، گفت: اين مدبره است، عباس بخواند:
ياَ غَدْرُ زُيِّن بِاسْمِكِ الْغَدْرُ

وَ اَساءَ وَ لَمْ يُحْسِنْ بِكِ الدَّهرُ

نـام كـنـيـز غـالبـا (غـدر) اسـت، بـه غـيـن بـا نـقـطـه و دال بـى نـقـطـه، يـعـنـى بـى وفـايـى و عـرب امـثـال ايـن نـامـهـا نـام مـى كـنـنـد مثل غادره كه هم از نامهاى كنيزان ايشان است؛ يعنى اى مسمى به بى وفايى زينت گرفت بـه نـام تـو بـى وفـايـى، و بـد كـرد و خوب نكرد با تو روزگار كه نام تو را بى وفايى نهاد.(7)
پـنجم ـ و نيز به سند سابق از ابوذكوان از ابراهيم بن عباس روايت كرده كه گفت نديدم هـرگـز حـضـرت امام رضا عليه السلام را كه از او چيزى بپرسند و نداند، و نديدم از او داناتر به احوالى كه در زمان پيش تا زمان او گذشته است و ماءمون او را امتحان مى نمود به هر سؤ الى و او جواب مى گفت و همه سخن او و جواب او و مثلها كه مى آورد همه از قرآن منتزع بود و او در هر سه روز قرآن را ختم مى كرد و مى گفت: اگر خواهم در كمتر از سه روز خـتم مى كنم اما هرگز به آيه اى نمى گذرم مگر آنكه فكر مى كنم در آن و تفكر مى كـنـم كـه در چـه چـيـز فـرود آمـده بـود و در كـدام وقـت نازل شده از اين روى به هر سه روز ختم مى كنم.(8)
شـشـم ـ و نيز در كتاب مذكور از ابراهيم حسنى روايت كرده كه ماءمون براى حضرت رضا عليه السلام جاريه اى فرستاد چون او را نزد آن حضرت آوردند كنيزك اثر پيرى و موى سـفـيـد در آن حضرت عليه السلام بديد گرفته شد و برميد چون حضرت آن بديد او را به ماءمون باز گردانيد و اين ابيات را به او نگاشت:
نَعى نَفْسِى اِلى نَفْسِى الْمشيبُ

وَ عِنْدَ الشَّيْبِ يَتََّعِظُ الْلَّبيبُ

فَقَدْ وَلَى الشَّبابُ اِلى مَداهُ

فَلَسْتُ اَرى مَواضِعَةُ يَؤُوبُ

سَاَبْكيِه وَاَنْدُ بُهُ طَويلا

وَ اَدْعُوهُ اِلَىَّ عَسى يُجيبُ

وَ هَيْهاتَ الَّذى قَدْفاتَ مِنْهُ

تُمَنّينى بِهِ النَّفْسُ الكَذُوبُ

وَراعَ الغانِياتِ بَياض رَاءْسى

وَ مَنْ مُدَّ الْبَقاءُ لَهُ يَشيبُ

اءَرَى البيْضَ الْحِسان يَجُدْنَ عَنّى

و فى هجرانهن لنا نصيب

فَاِنْ يَكُنِ الشَّبابُ مَضى حبيبا

فَاِنَّ الشَّيْبَ اَيْضا لى حبيبُ

سَاءَصْحَبُهُ بِتَقْوَى اللّهِ حَتّى

يُفَرِّقَ بَيْنَنَا اْلاَجَلُ الْقَريبُ

يـعـنـى پـيـرى و مـوى سـفـيـد خـبـر مـرگ مـرا بـه مـن داد و نـزد پـيـرى پـنـد مـى گـيـرد عاقل به تحقيق جوانى پشت كرد به سوى نهايت خود پس نمى بينم كه او باز گردد به مـوضع خود زود باشد كه بگريم بر جوانى و نوحه كنم بر او زمانى دراز و بخوانمش سـوى خـود شـايـد اجابت كند و هيهات جوانى كه رفت از دست باز نيايد، نفس دروغ انديش مـرا در آرزوى او مـى افـكـنـد و بـتـرسـانـيـد و بـرمـانـيـد زنـان بـا جـمـال را سفيدى سر من و هر كه دير بماند و بقاء او امتداد يابد پير گردد، مى بينم كه زنـان سـفـيـد نـيـكـو كـناره مى كنند از من و در هجران ايشان مرا نصيب و بهره است پس اگر جـوانى رفت در حالتى كه دوست بود پيرى هم دوست من است زود باشد با او همراهى كنم به تقواى خدا تا جدا كند ميان ما اجل نزديك.(9)
مـؤ لف گـويـد: كه شيخ نظامى در اين معنى چند شعرى گفته كه بى مناسبت نيست ذكرش در اينجا، فرموده:
جوانى گفت پيرى را چه تدبير

كه يار از من گريزد چون شوم پير

جوابش داد پير نغز گفتار

كه در پيرى تو هم بگريزى از يار

بر آن سر كآسمان سيماب ريزد

چو سيماب از همه شادى گريزد

هـفـتـم ـ شيخ كلينى روايت كرده از اليسع بن حمزه قمى كه گفت: من در مجلس ‍ حضرت امام رضـا عـليه السلام بودم سخن مى گفتم با آن جناب و جمع شده بود در نزد آن جناب خلق بـسـيـارى و سـؤ ال مـى كـردنـد از حـلال و حـرام كـه نـاگـاه داخل شد مردى بلند قامت گندم گون پس گفت: (اَلسَّلامُ عَلَيك يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ)!
مـن مـردى مـى بـاشـم از دوسـتـان تـو و دوسـتـان پـدران و اجـداد تـو عليهم السلام از حج بـرگـشـتـه ام و گـم كـرده ام نـفـقـه ام را و نـيـسـت بـا مـن چـيـزى كـه بـه سـبـب آن يـك منزل خود را برسانم پس اگر فكرى مى كرديد كه مرا راه مى انداختيد به سوى شهرم و خـداونـد بـر مـن نـعـمـت داده (يعنى من در شهرم غنى و مالدارم) پس در وقتى كه برسم به شهر خود تصدق مى دهم از جانب شما به آن چيزى كه عطاء مى فرمايى به من چون كه من فـقـيـر و مـستحق صدقه نيستم، حضرت به او، فرمود: بنشين خدا ترا رحمت كند و رو كرد به مردم و براى ايشان سخن مى گفت تا آنكه پراكنده شدند و باقى ماند آن خراسانى و سـليـمـان جـعـفـرى و خـيـثـمـه و مـن، پـس فـرمـود: آيـا رخـصـت مـى دهـيـد مـرا در دخـول، يـعـنـى رفـتـن بـه حـرم؟ پـس سـليـمـان گفت: خداوند كار تو را پيش آورد. پس ‍ بـرخـاسـت و داخـل حـجـره شد و ساعتى ماند پس بيرون آمد و در را بست و بيرون آورد دست مـبـارك را از بـالاى در و فـرمـود: كـجا است خراسانى؟ عرض كرد: حاضرم در اينجا، پس فرمود: بگير اين دويست اشرفى را و استعانت جوى به او براى مخارج و كلفتهاى خود و متبرك شو به او و صدقه مده آن را از جانب من و بيرون رو كه من ترا نبينم و تو مرا نبينى، پس بيرون آمد، سليمان گفت: فداى تو شوم! عطاى وافر دادى و رحم فرمودى پس چرا روى مـبـارك را از او پـوشـانـدى؟ فـرمـود: از تـرس ‍ آنـكـه بـبـيـنـم ذلت سـؤ ال را در روى او بـه جـهـت بـرآوردن حـاجـتـش! آيـا نـشـنـيـدى حـديـث رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم را كـه پـنـهـان كـنـنـده نـيـكـى مـعـادل اسـت بـا هـفـتـاد حـج يـعـنـى عـمـلش، و افـشـاء كـنـنـده بـدى مـخـذول اسـت و پـوشـانـنـده آن آمـرزيـده شـده اسـت، آيـا نـشـنـيـدى كـلام اول را:
مَتى آتِهِ يَوْما اُطالِبُ حاجَةً

رَجَعْتُ اَهلى وَ وَجْهى بِمائِهِ

حاصل مضمون آن است كه ممدوح من كسى است كه اگر روزى به جهت حاجتى نزد او روم بر مى گردم به سوى اهل خود و آبروى من به جاى خود باقى است، نحوى رفتار مى كند كه به مذلت سؤ ال گرفتار نمى شوم.(10)
مـؤ لف گـويـد: كـه ابـن شـهـر آشـوب در (مـنـاقـب) ايـن روايـت را نقل كرده پس ‍ از آن فرموده كه آن حضرت عليه السلام در خراسان در يك روز عرفه تمام مال خود را بخش كرد! فضل بن سهل گفت كه اين غرامت است. فرمود: بلكه غنيمت است، پس فـرمـود: غـرامـت نـشـمـر البـتـه چـيـزى را كـه بـه آن طـلب مـى كنى اجر و كرامت را انتهى.(11)
و بـدان كـه تـوسل جستن به حضرت امام رضا عليه السلام براى سلامتى در سفر برّ و بـحـر و رسـيـدن بـه وطـن و خـلاصـى از انـدوه و غم و غربت نافع است و گذشت در كلام حـضرت صادق عليه السلام كه تعبير فرموده از آن حضرت به (دادرس و فريادرس امت)، و در زيارت آن حضرت است:
(اَلسَّلامُ عَلَيْكَ على غَوْثِ اللَّهْفانِ وَ مَنْ صارَتْ بِهِ اَرْضُ خُراسان، خراسانَ).
سـلام بـر فـريـادرس بـيـچـارگـان و كـسـى كـه گـرديـد بـه سـبـب او زمـيـن خـراسـان محل خورشيد، اين معنى را حموى در (معجم) از خراسان نموده.(12)

ادامه مطلب

هـشـتـم ـ ابـن شـهـر آشـوب روايت كرده از موسى بن سيار كه گفت من با حضرت امام رضا عـليـه السـلام بـودم و نـزديـك شده بود آن حضرت به ديوارهاى طوس كه شنيدم صداى شـيـون و فـغـان، پـس پـى آن صدا رفتم ناگاه برخورديم به جنازه اى چون نگاهم به جـنـازه افتاد ديدم سيدم پا از ركاب خالى كرد و از اسب پياده شد و نزديك جنازه رفت و او را بـلنـد كـرد پـس خود را به آن جنازه چسبانيد چنانكه بره نوزاد خود را به مادر چسباند. پس رو كرد به من و فرمود: اى موسى بن سيار! هركه مشايعت كند جنازه دوستى از دوستان مـا را از گـنـاهان خود بيرون شود مانند روزى كه از مادر متولد شده كه هيچ گناهى بر او نـيست. و چون جنازه را نزديك قبر بر زمين نهادند ديدم سيد خود امام رضا عليه السلام را بـه طـرف مـيـت رفـت و مـردم را كنار كرد تا خود را به جنازه رسانيد پس دست خود را به سـيـنه او نهاد و فرمود: اى فلان بن فلان! بشارت باد ترا به بهشت بعد از اين ساعت ديـگـر وحـشت و ترسى براى تو نيست. من عرض كردم: فداى تو شوم! آيا مى شناسى ايـن شـخـص مـيـت را و حـال آنـكـه بـه خـدا سـوگـنـد كـه ايـن بـقـعـه زمـيـن را تـا بـه حال نديده و نيامده بوديد؟ فرمود: اى موسى! آيا ندانستى كه بر ما گروه ائمه عرضه مـى شـود اعـمـال شـيـعـه مـا در هـر صـبـح و شـام پـس اگـر تـقـصـيـرى در اعـمـال ايشان ديديم از خدا مى خواهيم كه عفو كند از او و اگر كار خوب از او ديديم از خدا مسئلت مى نماييم شكر، يعنى پاداش از براى او.(13)
نـهـم ـ شـيـخ كلينى از سليمان جعفرى روايت كرده كه گفت: من با حضرت امام رضا عليه السـلام بـودم در شـغـلى پـس چـون خواستم بروم به منزلم فرمود: برگرد با من و امشب نزد من بمان. پس رفتم با آن حضرت پس داخل شد آن حضرت به خانه وقت غروب آفتاب پـس نـظـر كـرد بـه غـلامـان خود ديد مشغول گل كارى مى باشند براى ساختن اخيه براى رستوران يا غير آن ناگاه ديد سياهى را با ايشان كه از ايشان نيست فرمود چيست كار اين مـرد بـا شـما؟ گفتند: كمك مى كند ما را و ما چيزى به او مى دهيم، فرمود: مزدش را گفتگو كـرده ايـد؟ گفتند: نه، اين مرد راضى مى شود از ما به هرچه به او بدهيم. پس حضرت رو آورد و زد ايـشـان را بـه تـازيـانـه و غضب كرد براى اين كار غضب سختى، من گفتم: فداى تو شوم! براى چه اذيت بر خودتان وارد مى آوريد، فرمود: من مكرر ايشان را نهى كـردم از مثل اين كار و اينكه كسى با ايشان كارى بكند مگر مقاطعه كنند با او در اجرتش و بـدان كـه نـيـسـت احـدى كـه كار بكند براى تو بدون مقاطعه پس تو زياد كنى براى آن كارش سه مقابل اجرتش را مگر آنكه گمان مى كند كه تو كم دادى مزدش را و اگر مقاطعه كـردى بـا او پـس بـدهـى بـه او مزدش را ستايش مى كند ترا به آنكه وفا كردى و اگر زياد كردى بر مزدش يك حبه مى داند آن را و منظور دارد آن زيادتى را.(14)
دهم ـ روايت شده از ياسر خادم كه گفت: چون حضرت امام رضا عليه السلام خلوت مى كرد جـمع مى كرد تمام حشم خود را از كوچك و بزرگ نزد خود و با ايشان سخن مى گفت و انس مـى گـرفـت بـا ايـشان و انس مى داد ايشان را، و آن حضرت چنان بود كه هرگاه مى نشست بر خوان طعام نمى گذاشت كوچك و بزرگى تامير آخور و حجام را مگر آنكه مى نشاند او را بـا خـودش سـر سـفره اش، و ياسر گفت كه فرمود حضرت به ما اگر ايستادم بالاى سـر شـمـا و شـما غذا مى خوريد برنخيزيد تا فارغ شويد و بسا مى شد كه آن حضرت بـعـضـى از مـاهـا را مـى خـوانـد عـرض مـى كـردنـد كـه ايـشـان مشغول غذا خوردنند مى فرمود بگذاريد ايشان را تا فارغ شويد.(15)
يـازدهـم ـ شيخ كلينى روايت كرده از مردى از اهل بلخ كه گفت: بودم با حضرت امام رضا عليه السلام در مسافرتش به خراسان پس روزى طلبيد خوان طعام خود را و جمع كرد بر آن مـوالى خـود را از سـيـاهان و غير ايشان پس گفتم فدايت شوم! كاش ‍ خوان طعام آنها را سوار مى كردى، فرمود: ساكت باش! همانا پروردگار ما تبارك و تعالى يك است و مادر و پدر و ما يك است و جزاء به اعمال است.(16)
مـؤ لف گـويـد: كـه ايـن بـود حـال آن حـضـرت بـا فـقـراء و رعـايـا لكـن وقـتـى فضل بن سهل ذوالرياستين بر آن حضرت وارد شد، يك ساعت ايستاد تا آنكه حضرت سر به جانب او بلند كرد و فرمود: چه حاجت دارى؟ عرض كرد كه اى آقاى من! اين نوشته اى اسـت كـه اميرالمؤ منين يعنى ماءمون براى من نوشته و اشاره كرد به كتاب حبوه كه ماءمون بـه او عـطـا كـرده بـود و در آن بـود آنـچـه او خـواسـتـه بـود از مـال و امـلاك و سلطنت، و عرض كرد به آن حضرت كه شما اولى مى باشيد از ماءمون به عـطـا كـردن بـه مـثـل آنـچـه او عطا كرده؛ زيرا كه شما وليعهد مسلمين مى باشيد. حضرت فـرمـود: بـخـوان آن را و آن كـتـابى بود در جلد بزرگى پس پيوسته ايستاده بود و مى خواند آن را پس چون فارغ شد از خواندن آن، حضرت فرمود: يا فَضْلُ! لَكَ عَلَينا هذا مَا اَتَّقـَيـْتَ اللّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ. يـعـنى اى فضل! از براى تو است بر ما اين نوشته مادامى كه بـپـرهـيزى از مخالفت خداوند عز و جل. و حضرت به اين يك كلمه محكم كارى او را به هم شـكـسـت و تـاب آن را بـاز كـرد. غـرض آن اسـت كـه حـضـرت اجـازه نـشـسـتـن بـه فضل نداد تا آنكه بيرون رفت.
دوازدهـم ـ شـيـخ صـدوق از جـابـر بن ابى الضحاك روايت كرده است كه گفت: ماءمون مرا فرستاد تا حضرت رضا عليه السلام را از مدينه به مرو آورم و امر كرد مرا كه آن جناب را از راه بـصـره و اهواز و فارس حركت دهم و از طريق قم نبرم او را، و نيز امر كرد كه آن جـنـاب را در شـب و روز حـفـظ كـنـم تا به او برسانم. پس من در خدمت آن حضرت بودم از مـديـنـه تـا بـه مـرو و بـه خـدا سـوگـنـد كـه نـديـدم مـردى را مثل آن حضرت در تقوى و كثرت ذكر خدا در جميع اوقات خود و شدت خوف از حق تعالى، و عـادت آن جـنـاب چـنـان بـود كه چون صبح مى شد نماز صبح را ادا مى كرد و بعد از سلام نـمـاز در مـصـلاى خـود مـى نـشـسـت و پـيـوسـتـه تـسـبـيـح و تـحـمـيـد و تـكـبـيـرو تـهـليـل مـى گـفـت و صـلوات بـر حـضـرت رسـول و آل او مـى فـرسـتـاد تـا آفـتـاب طـلوع مـى كـرد پس ‍ از آن سجده مى رفت و سجده را چندان طول مى داد تا روز بلند مى شد، پس سر از سجده بر مى داشت و يا از مردم حديث مى كرد و ايشان را موعظه مى فرمود تا نزديك زوال آفتاب، پس از آن وضوى خود را تجديد مى نـمـود و بـه مـصـلاى خود عود مى كرد و چون زوال مى شد بر مى خاست و شش ركعت نافله ظـهـر مـى گـذاشـت و قـرائت مـى كـرد در ركـعـت اول بـعـد از حـمـد، سـوره (قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُن) و در ركعت دوم و چهار ركعت ديگر بعد از حمد (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) مى خواند و در هر ركعتى سلام مى داد و پيش از ركوع ركعت دوم بعد از قرائت قنوت مى خواند و چـون از ايـن شـش ركـعـت فارغ مى شد بر مى خاست و اذان نماز مى گفت و دو ركعت ديگر نـافـله بـعـد از اذان به جا مى آورد و پس از آن اقامه نماز مى گفت و دو ركعت ديگر نافله بـعد از اذان به جا مى آورد و پس از آن اقامه نماز مى گفت و شروع به نماز ظهر مى كرد و چـون سـلام نـمـاز مـى داد تـسـبـيـح و تـحـمـيـد و تـكـبـيـر و تهليل مى گفت خدا را آنچه خواسته باشد پس سجده شكر به جا مى آورد و در سجده صد مرتبه مى گفت: شُكْرا للّهِ، پس سر بر مى داشت و بر مى خاست براى نافله عصر، پس شـش ركـعت نماز نافله به جا مى آورد و در هر دو ركعت بعد از حمد، سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) مى خواند و در هر ركعتى قنوت مى خواند و سلام مى گفت و چون فارغ مى شد از اين شش ركعت اذان نماز عصر مى گفت، پس دو ركعت ديگر نافله عصر را با قنوت به جا مـى آورد، پـس اقـامه مى گفت و شروع مى كرد به نماز عصر و چون سلام مى داد تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى گفت خدا را آنچه خواسته باشد پس به سجده مى رفت و صد مرتبه مى گفت حمد اللّه و چون روز به پايان مى رسيد و آفتاب غروب مى كرد وضو مى گـرفـت و اذان و اقامه مى گفت و سه ركعت نماز مغرب را ادا مى كرد و در ركعت دوم پيش از ركوع و بعد از قرائت، قنوت مى خواند و چون سلام نماز مى داد از مصلاى خود حركت نمى كرد و تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى گفت آنچه خدا خواسته باشد.
پـس سـجـده شكر به جا مى آورد سپس سر از سجده برمى داشت و با كسى تكلم نمى كرد تـا بـرخـيـزد و چـهـار ركـعـت نـمـاز نـافـله بـه دو سـلام به قنوت به جا آورد و در ركعت اول از ايـن چـهـار ركعت حمد و (قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُنَ) و در ركعت دوم حمد و توحيد مى خواند و چون اين چهار ركعت فارغ مى شد مى نشست و تعقيب مى خواند آنچه خدا خواسته باشد، پس افطار مى كرد پس مكث مى فرمود تا قريب ثلث شب پس بر مى خاست و چهار ركعت عشاء را به جا مى آورد با قنوت در ركعت دوم و بعد از سلام در مصلاى خود مى نشست و ذكـر خـدا بـه جـا مـى آورد آنـچـه خـدا خـواسـتـه بـاشـد تـسـبـيـح و تـحـمـيـد و تـكبير و تـهـليـل مـى گـفت و بعد از تعقيب سجده شكر به جا مى آورد. پس به رختخواب مى رفت و چـون ثـلث آخـر شـب مـى شـد از فـراش خـواب بـرمـى خـاسـت در حـالى كـه مشغول بود به تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل و استغفار پس مسواك مى كرد و وضو مى گـرفـت و مـشـغـول هـشـت ركعت نماز نافله شب مى شد بدين طريق كه بعد از هر دو ركعتى سلام مى داد و در ركعت اول در هر ركعت آن يك مرتبه حمد و سى مرتبه (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) مى خواند و بعد از اين دو ركعت، چهار ركعت نماز جعفر به جا مى آورد و از نماز شب حـسـاب مى كرد و چون از اين شش ركعت فارغ مى شد دو ركعت ديگر را به جا مى آورد و در ركـعـت اول حـمـد و سـوره (تَبارَكَ المُلك) و در ركعت دوم حمد و سوره (هَلْ اَتى عـَلَى الاِنـْسـانِ) مى خواند و چون سلام نماز مى داد بر مى خاست و دو ركعت نماز شفع بـه جـا مى آورد در هر ركعت بعد از حمد، سه مرتبه (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) مى خواند و در ركـعـت دوم قـنـوت مـى خواند و چون از نماز شفع فارغ مى شد بر مى خاست و يك ركعت نـمـاز وتـر را بـه جـا مى آورد و در اين ركعت بعد از حمد، سه مرتبه (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) و يك مرتبه (قُلْ اَعوُذُ بِرَّبِ النّاس) و يك مرتبه (قُلْ اَعوُذُ بِرَبِّ الْفَلَق) مى خواند، پس شروع مى كرد به خواند قنوت، و در قنوت مى خواند:
(اَللّهـُمَّ صـَلِّ عـَلى مـُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَللّهُمَّ اهْدِنا فيمَنْ هَدَيْتَ وَ عافِنا فيمَنْ عافَيْتَ وَ تَوَلَّنا فيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بارَكْ لَنا فيما اَعْطَيْتَ وَ قِنا شَرَّ ما قَضَيْتَ فَاِنَّكَ تَقْضى وَ لايـُقـْضـى عـَلَيـْكَ اِنَّهُ لايـَذِلُّ مـَنْ والَيْتَ وَ لايَعِزُّ مَنْ عادَيْتَ تَبارَكْتَ رَبَّنا وَ تَعالَيْتَ).
پـس هفتاد مرتبه مى گفت (اَسْتَغْفر اللّهَ وَ اَسئَلُهُ التَّوْبَةَ) و چون سلام نماز مى داد مى نشست به جهت خواندن تعقيب و چون فجر نزديك مى شد بر مى خاست براى دو ركعت نـافـله فـجـر و در ركـعـت اول حمد و (قُلْ يا اَيُّهَا الكافِروُنَ) و در ركعت دوم حمد و توحيد مى خواند و چون فجر طلوع مى كرد اذان و اقامه مى گفت و دو ركعت فريضه صبح را بـه جا مى آورد و چون سلام نماز مى گفت تعقيب مى خواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شـكـر بـه جـا مـى آورد و چـون سـلام نماز مى گفت تعقيب مى خواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شكر به جا مى آورد و چندان طول مى داد تا روز بالا آيد و عادت آن جناب آن بود در جـمـيـع نمازهاى واجبه يوميه در ركعت اول حمد و سوره (اِنّا اَنَزَلْناهُ) و در ركعت دوم حمد و سوره (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) مى خواند مگر در نماز صبح جمعه و ظهر و عصر آن روز كـه در ركـعـت اول حمد و سوره جمعه و در ركعت دوم حمد و سوره منافقين مى خواند و در نـمـاز عـشـاء شـب جـمعه در ركعت اول حمد و جمعه و در ركعت دوم حمد و (سَبَّحِ اسْمَ رَبَّكَ الاَعـلى) مـى خـوانـد و در نـمـاز صـبـح دوشـنـبـه و پـنـجـشـنـبـه در ركـعـت اول حـمـد و (هَلْ اَتى عَلَى الانسانِ) و در ركعت دوم حمد (هَلْ اَتيك حَديثُ الغاشية) مى خواند، و به جهر و آشكارا مى خواند قرائت نمازهاى مغرب و عشاء و نماز شب و شفع و وتر و صبح را؛ و آهسته قرائت مى كرد نمازهاى ظهر و عصر را و در نمازهاى چهار ركعتى در دو ركعت آخر سه مرتبه مى خواند (سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ للّهِ وَ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ) و در فنوت جميع نمازهايش اين دعا را مى خواند:
(رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ اِنَّكَ اَنْتَ الاَعَزُّ الاَجَلُّ الاَكْرَمُ).
و در هـر بـلدى كـه ده روز قـصـد اقـامـت مـى كـرد روزهـا روزه مـى گـرفـت و چـون شـب داخـل مـى شـد ابـتـداء مـى كـرد بـه نماز پيش از افطار و در بين راه كه مقيم نبود نمازهاى واجبى را دو ركعت به جا مى آورد مگر مغرب را كه همان سه ركعت را به جا مى آورد و ترك نـمـى كـرد نافله مغرب و نماز شب و وتر و دو ركعت فجر را نه در سفر و نه در حضر اما نـوافـل نهاريه را در سفر ترك مى كرد و بعد از هر نماز مقصوره كه نماز ظهر و عصر و عـشـاء بـاشـد سى مرتبه مى گفت: (سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ للّهِ وَ لا اِلهَ اَلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكـبـَرُ) و مـى فـرمـود ايـن بـه جهت تمامى نماز است. (وَ ما رَاَيْتُهُ صَلّى صَلوةَ الضـُحى فى سَفَرٍ وَ لاحَضَرٍ)؛ و نديدم كه آن حضرت نماز ضحى گزارد در سفر و نـه در حـضـرت. و در سـفـر هـيـچ روزه نـيمى گرفت و عادت آن جناب آن بود كه در دعا كـردن ابـتـداء مـى كـرد بـه ذكـر صـلوات بـر رسـول و آل او عـليـهـم السلام و بسيار مى كرد اين كار را در نماز و غير نماز و شبها كه در فراش خـوابـيـده بود تلاوت قرآن بسيار مى نمود و هرگاه مى گذشت به آيه اى كه در او ذكر بـهـشـت يـا آتـش شـده گـريـه مـى كـرد و از حـق تـعـالى سـؤ ال بهشت مى كرد و پناه مى جست به خدا از آتش و در جميع نمازهاى شبانه روزى خود بسم اللّه را بـلنـد مى گفت و چون (قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدُ) تلاوت مى كرد، آهسته بعد از اين آيه مى گفت (اَللّهُ اَحَدٌ) و چون از آن سوره فارغ مى شد، سه مرتبه مى گفت (كـَذلِكَ اللّهُ رَبُّنـا) و چـون مـى خـوانـد (قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُن)، آهسته در دل مـى گـفـت (يا اَيُّهَا الْكافِروُن) و چون از آن فارغ مى شد، سه مرتبه مى گفت (رَبىَّ اللّهُ وَ دينِى الاِسْلامُ) و چون سوره والتين والزيتون تلاوت مى كرد بعد از فراغ، مى گفت (بَلى وَ اَنَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدينَ) و چون سوره (لااُقْسِمُ بـِيَوْمِ القِيامَةِ) مى خواند بعد از فراغ، مى گفت (سُبْحانَكَ اَللُّهمَّ بَلى) و چـون سـوره جـمـعه قرائت مى كرد بعد از (قُلْ ما عِنْدَاللّهِ خَيْرُ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارة)، مى گفت (لِلَّذين اتَّقَوْا) پس مى گفت (وَاللّهُ خَيْرُ الرّازِقينَ) و چون از سوره فاتحه فارغ مى شد، مى گفت (اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمينَ) و چون مى خواند (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاَعلى)، آهسته مى گفت (سُبْحان رَبِّىَ الاَعلى) و چون در قـرآن (يـا اَيُّهـا الَّذينَ آمَنوُا) قرائت مى كرد، آهسته مى گفت (لَبَّيْكَ اللّهم لَبَّيك).
و در هيچ بلدى وارد نمى شد مگر اينكه مردم قصد خدمتش مى نمودند و چون خدمتش شرفياب مى شدند از معالم دين خود مى پرسيدند حضرت ايشان را جواب مى فرمود و حديث مى كرد ايـشـان را احـاديـث بـسـيـار مـروى از پـدرش از پـدرانـش از عـلى عـليـه السـلام از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم پس چون آن حضرت را به نزد ماءمون بردم از من خبر حال آن حضرت را در بين راه پرسيد من خبر دادم او را به آنچه از آن جناب مشاهده كرده بودم در اوقات شب و روز و در اوقات حركت و اقامت آن حضرت، پس ماءمون گفت بلى يابن ابـى الضـحاك على بن موسى بهترين اهل زمين و اعلم و اعبد ايشان است پس خبر مده مردم را بـه آنـچـه از آن جـنـاب ديـده اى بـه جـهـت آنـكـه مـى خـواهـم ظـاهـر نـشـود فـضـل آن مـگر بر زبان من و به خدا استعانت مى جويم بر اين نيت كه دارم كه او را بلند كنم و قدر او را رفيع سازم. تمام شد حديث شريف.(17)
(بِاللّهِ اَسْتَفْتِحُ وَ بِاللّهِ اَسْتَنْجِحَ وَ بِمُحَمَّدٍ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَتَوَجَّهُ، اَللّهُمَّ سـَهِّلْ لى حُزوُنَةَ اَمْرى كُلِّهِ وَ يَسِّرْلى صُعُوبَتَهُ، اِنَّكَ تَمْحُو ما تَشاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَكَ اُمُّ الْكِتابِ.)
و نـقـل فـرمـوده از حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام كه هيچگاهى مهموم نشدم و براى امـرى و تـنـگ نـشـد بر من معاشم و مقابل نشدم با حريف شجاعى و اين دعا خواندم مگر آنكه خداوند هم و غم مرا برطرف كرد و روزى فرمود مرا نصرت بر دشمنانم.(18)
(سـُبـْحانَ خالِقِ النُّورِ، سُبْحانَ خالِقِ الظُّلْمَةِ، سُبْحانَ خالِقِ الْمِياهِ، سُبْحانَ خالِقِ السَّمـواتِ، سـُبـْحـانَ خـالِقِ الاَرَضـيـنَ، سـُبـْحانَ خالِقِ الرِّياحِ وَ النَّباتِ، سُبْحانَ خالِقِ الْحـَيـاة و الْمـُوْتِ، سـُبـْحـانَ خـالِقِ الثَّرى وَ الفـَلَواتِ، سـُبـْحـان اللّه وَ بـِحَمْدِهِ). (19)
فقير گويد: كه در فصل بعد از اين نيز ذكر شود بسيارى از مناقب و مكارم اخلاق حضرت امام رضا عليه آلاف التّحيّة و التّسليم و لا قوّة الاّ بِاللّهِ العلىِّ العَظيم.
---------------------------------
1-(بحارالانوار) 48/119.
2-(تاريخ بغداد) 13/27.
3-(عيون اخبار الرضا عليه السلام) 1/89.
4-(مصباح الزائر) ابن طاوس، ص 382.
5-(عيون اخبار الرضا عليه السلام) شيخ صدوق 1/106 ـ 108.
6-(عيون اخبار الرضا عليه السلام) 1/93 ـ 95.
7-(مناقب) ابن شهر آشوب 4/322، (جلاءالعيون) ص 913.
8-(بـحـارالانـوار) 48/102 ـ 103.
9-تـقـضـقـضت وتضعضعت (نسخه بدل).
10-(مناقب) ابن شهر آشوب 4/344.
11-(بحارالانوار) 48/174.
12-(بحارالانوار) 71/ 313 ـ 314.
13-(بشر) به كسر باء صحيح است و(بشر) غلط مشهور است.
14-(سوره نوح) (7)، آيه 19.
15-(الكافى) 2/658.
16-(بحارالانوار) 72/138.
17-(بحارالانوار) 72/137.
18-(عيون اخبار الرضا عليه السلام) 1/88 ـ 93.
19-سوره نجم (53)، آيه 23.
-----------------------------
مرحوم شيخ عباس قمي

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page