شعر: گلشن اهل صفا

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

باز از میخانه، دل بویی شنید

گوشش از مستان هیاهویی شنید

دوستان را رفت ذکر از دوستان

پیل را یاد آمد از هندوستان

ای صبا ای عندلیب کوی عشق

ای تو طوطی ّ حقیقت گوی عشق

ای همای سدره و طوبی نشین

ای بساط قرب را، روح الامین

ای به فرق عارفان کرده گذار

ای به چشم پاک بینان رهسپار

رو به سوی کوی اصحاب کریم

باش طایف اندر آم والا حریم

درگشودندت گر اخوان از صفا

راه اگر جستی در آن دارالصـّفا

شو در آن دارالصـّـفا، رطب اللـّسان

همطریقان را سلام از ما رسان

خاصه آن بزم محبان را، حبیب

گلشن اهل صفا را، عندلیب

اصفهان را، عندلیب گلشن اوست

در اخوّت گشته مخصوص من اوست

گوی ای جنت به جستجویتان

تشنه لب کوثر به خاک کویتان

دستی این دست ز کار افتاده را

همـّـتی این یار بار افتاده را

تا که بر منزل رساند بار را

پر کند گنجینه الاسرار را

شوری اندر زمره ی ناس آورد

در میان، ذکری ز عباس آورد

نیست صاحب همتی در نشأتین

همقدم عباس را، بعد از حسین

در هـــــواداری آن شـــــــاه الســــــت

جمله را یک دست بود او را دو دست

-----------------------------
شعری از عمان ساماني