شعر: به عشق تو گشتم اسير

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

هزار بار اگر افتد به خاك پاي تو دستم

هنوز از تو و از هديه كمم خجل هستم

چنان به عشق تو گشتم اسير، يوسف زهرا

كه مشتبه شده برخلق من حسين پرستم

به ساقي و مي و جام و بهشت و حور چه حاجت

كه من زصبح ولادت به ياد چشم تو مستم

ببخش گر كه برادر زدم صدات برادر

تو نجل فاطمه من تا ابد غلام تو هستم

به شوق آنكه بريزم به پات تقد جواني

ز كودكي دل خود را به تار زلف تو بستم

دو دست گشت جدا از تن و جدا نشد از تو

سرم شكست ولي عهد خويش را نشكستم

تمام عمر جز ين كه نيست تاب قيامم

تو تا اجازه ندادي به محضرت ننشستم

به پاي عشق تو يك لحظه از دو دست گذشتم

علي به ياد همين بوسه داد به دستم

در آب رفتن و عطشان ز بحر آب گذشتن

به عهد نامه چنين ثبت بود روز الستم

گرفته ام همه جا لحظه لحلظه دست تو (ميثم)

اگر تو رشته گسستي من از كرم نگسستم

------------------------------------
شعری از حاج غلامرضا سازگار