نازم آن شمعي كه سوزد در شبستان حسين
نازم آن سروي كه در گلزار عشق و معرفت
ظهر عاشورا چنين فرمود زينب با فغان
آن علمداري كه شد سقاي دشت كربلا
دست در آب گوارا برد خود آبي نخورد
گرچه تا نزديك لب آورد آب خوشگوار
آب را از كف نهاد و آبروي دين خريد
داشت شمشيري بكف در دست ديگر مشك آب
ناگهان دستي جدا كرد آن دو دست نازنين
شد جدا دستش زتن اما نشد هرگز جدا
بنگر اين مردانگي را تا كه تاريخ بشر
صحنههاي كربلا هر يك كتاب زندگيست
اُف بر اين چرخ ستمگر كز جفاي حرمله
غرقه خون شد پيكر پاك علي اصغرش
چونكه شمشير عدو بر فرق پاك حر نشست
با نگاهي واپسين گفتا به آواي حزين
زنده جاويد باشد كشته راه خدا
روز و شب دارد (شهير) اين نوحه را او در زبان
-----------------------------------------
شعری از مصطفی هادوی (شهیر)