شعر: گلزار عشق و معرفت

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

نازم آن شمعي كه سوزد در شبستان حسين

نورافشاني كند در سنبلستان حسين

نازم آن سروي كه در گلزار عشق و معرفت

قد بر افرازد زآزادي به بستان حسين

ظهر عاشورا چنين فرمود زينب با فغان

اي زمين كربلا جان من وجان حسين

آن علمداري كه شد سقاي دشت كربلا

جان خود را كرد با اخلاص قربان حسين

دست در آب گوارا برد خود آبي نخورد

يادش آمد از لبان خشك عطشان حسين

گرچه تا نزديك لب آورد آب خوشگوار

ريخت از كف آب را آن ماه تابان حسين

آب را از كف نهاد و آبروي دين خريد

نازم اين سرباز غيرتمند ميدان حسين

داشت شمشيري بكف در دست ديگر مشك آب

تا رساند جرعه‌اي بر حلق طفلان حسين

ناگهان دستي جدا كرد آن دو دست نازنين

شد گلي پرپر دگر بار از گلستان حسين

شد جدا دستش زتن اما نشد هرگز جدا

آن برادر تا ابد از عهد و پيمان حسين

بنگر اين مردانگي را تا كه تاريخ بشر

درس آزادي بياموز زايمان حسين

صحنه‌هاي كربلا هر يك كتاب زندگيست

هر كه آموزد نكاتي از دبستان حسين

اُف بر اين چرخ ستمگر كز جفاي حرمله

تيري آمد بر گلوي نور چشمان حسين

غرقه خون شد پيكر پاك علي اصغرش

غنچه باغ ولايت ميوه جان حسين

چونكه شمشير عدو بر فرق پاك حر نشست

خود نهاد آن نازنين سر را به دامان حسين

با نگاهي واپسين گفتا به آواي حزين

بارالها ثبت كن نامم بديوان حسين

زنده جاويد باشد كشته راه خدا

آفرين بر آنكه شد كشته به ميدان حسين

روز و شب دارد (شهير) اين نوحه را او در زبان

اي سر و جان فداي جمله ياران حسين

-----------------------------------------
شعری از مصطفی هادوی (شهیر)