شعر: بزرگ خاندان آبها

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

ای بزرگ خاندان آبها

آشنای مهربان آبها

در مقام شامخ سقائی ات

بند می آید زبان آبها

از حیاط مأذن چشمان تو

تا خدا آمد اذان آبها

با تماشای لب دریائی ات

آب افتاده دهان آبها

مثل دریائی ولیکن می دهی

مشک خشکی را نشان آبها

بر ضریح دست تو پیچیده اند

التماس گیسوان آبها

می رسید از دور بر اهل حرم

جمله سقا بمانِ آبها

زیر بار تیر های مشک تو

خورد گردید استخوان آبها

مشک و ختم و فاتحه هر گز نبود

این تصور در گمان آبها

بعد لبهای تبسم ریز تو

گریه افتاده به جان آبها

از وداع تو حکایت می کند

دستهای پر تکان آبها

گریه امروز مال چشم تو

گریه فردا ازآن آبها

راستی بی تو چه رنگی می شود

شعر های شاعران آبها

----------------------------------
شعری از علی اکبر لطیفیان