شعر: باب حوائج

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

تراست باب حوائج لقب از آنكه نرفت

ز سائلین تو كس نا ا مید از آن دربار

بروز كرب و بلا بیرقت چو بر پا بود

حریم شه همه روشن ضمیر همچو بهار

چو آفتاب جما لت غروب كرد و نمود

برون ز خیمه حرم را چو كوكب شب تار

چو محو شد رخ تو همچو ماه تحت شعاع

بانكساف همی برد شاه دین رخسار

هدف ز پیكر تو تیر كین ز قوم دغا

كمان ز پشت حسین و نواز زینب زار

عجب نباشد و هر جا كه لاله شد شید

فغان بلبل و چوكان غم و ناوك خوار

سكینه از غم تو نا له ها برانگیزد

كه عندلیب شود شرمسار در گلزار

ز بازوان قلم گشته تو رفته رقم

زنند خیمه و خرگاه شاهدین را نار

فغان ز جور عدو بعد تو پراكنده

شدند اهل حرم همچو كبك در كهسار

ز بانوان حرم رفت بس بغارت زیب

گشود دست تطاول عدوی بد كردار

دلم ز عشق تو خرم فسرده زین افسون

چو شهد حنظل آمیخته پریش و نزار

بدانم آنكه سلیمان كجا غلام تو هست

بدانجهت شده ران ملخ ز من در كار

وگرنه یوسف مصری كجا كلاف كجا

شه تبار كجا وین دو بیت بی مقدار

چو یكدو جرعه ز جام می تو " صهبائی "

بسر كشیده از آنست گشته مست و خمار

-----------------------------------------
شعری از حاج ملا آقا جان زنجانی