شعر: نیامد، رفتم

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

پائیز شد فصل بهاری که به من دادند

طی شد تمام روزگاری که به من دادند

خورشید پیشم هست اما من نمی بینم

نفرین به این چشمان تاری که به من دادند

یعقوب نابینای راه یوسفم کرده

این گریه ی بی اختیاری که به من دادند

از بس نیامد که زمان رفتنم آمد

اینگونه سرشد انتظاری که به من دادند

پایان کار "من" به وصل "او" نینجامید

آخر چه شد قول و قراری که به من دادند

ای جاده ها! ای جمعه ها! ای مردم دنیا

کو وعده آن تکسواری که به من دادند

من آرزوی دیدنش را می برم _ شاید ...

... گاهی بیاید تا مزاری که به من دادند

حالا زمستان است و من درگور خوابیدم

خورشید من! این خانه تاریک ِ به من دادند

-------------------------
علی اکبر لطیفیان

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page