شعر: بوي يوسف

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

بر نخواهم داشت دست از دامنت

بوي يوسف مي‌دهد پيراهنت

ز انتظارات گشت چشمانم سفيد

كو نسيمي كآورد سوي منت

گشته‌ام در رهگذارت خاك راه

تا كه بنشينم به چين دامنت

دوستان را نيست چشم ديدنم

كاش بنشينم به چشم دشمنت

پشتم از دست محبّانت شكست

تا ابد افتاده‌ام بر گردنت

تا نفس دارم بيا تا با غزل

پاك سازم خستگي را از تنت

چند بايد عندليبي مثل من

در قفس باشد مقيم گلشنت؟

كم مبادا از سر «قصري» دمي

سايه گيسو پريشان كردنت

-----------------------
كيومرث عباسي

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page