شعر: درد دل با يار

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

قلم اجازه بده تا كه عرض حال كنم

ظهور مهدي موعود را سؤال كنم

دلم گرفت و دلم را به يك نوا دادم

تمام بغض دلم را به واژه ها دادم

غروب جمعه رسيده است و عطر شوق تو باز

غروب جمعه رسيده است و وقت راز و نياز

تمام هفته ي ما روي جاده ها سر شد

تمام هفته ي ما بي حضورت آخر شد

تمام هفته ي ما بي تو سرد و غمگين بود

و زير هر قدمي احتمال يك مين بود

كبوتري به بلنداي آسمان نپريد

كسي ز دختر بي خانمان گلي نخريد

جهان لباس سياهي و مرگ پوشيده است

تمام صحن خيابان ز برگ پوشيده است

تمام حجم خيابان هجوم تابوت است

و عشق بمب بزرگي بدون باروت است

و عشق واژه ي تكرار هر غزل شده است

و عشق تا حدّ يك نام مبتذل شده است

و آنچه در دل ما نيست پاكي ذات است

و عشق مضحكه ي قرن ارتباطات است

دوباره باغچه آتش گرفت و بلبل سوخت

و مرگ، صاعقه اي زد و شهر كابل سوخت

چقدر چلچله ها يك شبه يتيم شدند

زنان سر به گريبان دچار بيم شدند

اگر چه دست توسّل به طور سينين است

عروس زخمي دنياي ما فلسطين است

و در تمام جهان يك ستاره روشن نيست

اگر كه هست ولي چشم، چشم ديدن نيست

خدا كند كه در اين سال، سال بي لبخند

خدا كند كه در اين صحنه ي بگير و ببند

خدا كند كه در اين روزهاي مرگ و گناه

كه هر چه راه رسيده است تا دهانه ي چاه

غروب جمعه اي آن آفتاب سر بزند

و بي خبر برسد عاشقانه در بزند

در انتظار چه ساعت نشسته اي آقا!

كه پشت ميز بلاغت نشسته اي آقا!

گناه كردن ما را عذاب بيخود نيست

برون نيامدن آفتاب بيخود نيست

قلم اجازه بده تا كه عرض حال كنم

ظهور مهدي موعود را سؤال كنم

-------------------------------
هادي مهري خوانساري

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page