شعر: پيداي غايب

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

از تو دورم اي به من نزديك، دوري تا به چند

من در اين اندوه پوشيدم بيا لختي بخند

اي كه نا پيدا تريني از تو پيداتر كجاست

تا تو را روشن ببينم چشمهايم را ببند

با وجودم حس ادراك تو در آميخته است

كه اين چنين ذرات احساسم برايت مي تپند

گاهگاهي مي تواني همنشين من شوي

گاهگاهي مهربانان مهربانتر مي شوند

مي تواني محو درخورشيد چشمانت كني

اختراني را كه در آفاق روحم مي دمند

عشق! اي خورشيد آزادي تماشا كن مرا

دانه دانه حلقه هاي بردگي تا بگسلند

-------------------
قربان وليئي

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page