رهاييت بايد، رها كن جهان را
به سر برشو اين گنبد آبگون را
گذشت نگه است اين سراي سپنجي
زهرباد، چون گرد منما بلندي
به رود اندرون،خانه عاقل نسازد
چه آسان به دامت درافكند گيتي
ترا پاسبان است چشم تو ومن
سمند تو زي پرتگاه از چه پويد
ره و رسم بازارگاني چه داني
يكي كشتي از دانش وعزم بايد
زمينت چو اژدر به ناگه ببلعد
فروغي ده اين ديده ي كم ضيا را
تواي ساليان خفته بگشاي چشمي
مفر ساي با تيره رايي، درون را
ز خوان جهان هركه را يك نواله
به بستان جان تا گلي هست پروين
----------------------
پروين اعتصامي