شعر: پرده دار عالم

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

خورشيد رخ مپوشان در ابر زلف، يارا

چون شب سيه مگردان روز سپيد ما را

ما را زتاب زلفت افتاد عقده بر دل

بر زلف خم به خم زن دست گره گشا را

فخر جهانيان شد ننگ صنم پرستي

جانا زپرده بنماي روي خدا نما را

اي آشكار پنهان بُرقع ز رخ برافكن

تا جلوه ات ببينم پنهان و آشكارا

بي جلوه ات ندارد ارض و سما فروغي

اي آفتاب تابان هم ارض و هم سما را

باز آ كه از قيامت برپا شود قيامت

تا نيك و بد ببيند در فعل خود جزا را

اي پرده دار عالم در پرده چند ماني

آخر زپرده بنگر ياران آشنا را

بازآ كه بي وجودت عالم سكون ندارد

هجر تو در تزلزل افكند ما سوا را

حاجت به توست ما را اي حجت الهي

آري به سوي سلطان حاجت بود گدا را

عمري گذشت و مانديم از ذكر دوست غافل

از كف به هيچ داديم سرمايه بقا را

ما را فكنده غفلت در بستر هلاكت

درمان كن اي مسيحا اين درد بي دوا را

اي پرده دار عالم در پرده چند پنهان

بازآ  و روشني بخش دلهاي با صفا را

-------------------
فؤاد كرماني

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page