اي حجت غايب زمانها
اي سايه لطف رحمت حق
در مكتب عشق، غيبت توست
بسيار شكوفه ها شكفتند
بازآ كه دوباره فصل گل شد
بس در كه زباغها گشودند
در راه تو ياسمن، گل افشان
سرواست به حالت خبردار
اشك غم تو به چشم نرگس
چشم همه مانده بر در باغ
آنقدر نيامدي تو مهدي
پروانه زبس نشست و برخاست
نوميد زباغ، پرزنان رفت
سوي ده و شهر، رهنمونش
پنداشت كه نور منزل توست
خاكستر او كنون توان يافت
از هجر تو اي هماي رحمت
از بار غمت خميده پيران
گويي كه فغان دوري از توست
تا كي ز غمت به گوش صحرا
با ياد تو تا به كي بگرييم؟
سرگشته به دشت و كوه تا چند
يك ره بنشين، دمي بياساي
محراب، گشوده بر تو آغوش
بر خوان ِكـَرَم تو ميزباني
اي نوح زمان! شكيب تا كي؟
تا كشتي دل رسد به ساحل
بازآي و به فرق ما قدم نه
كن صحن و سراي چشم ما را
در منقبتت (حسان) چه گويد؟
-------------------------
حبیب الله چايچيان