1 صفر

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

١ـ وقوع جنگ صفین
٢ـ ورود کاروان اسرای اهل بیت (علیهم السلام) به شام

1ـ وقوع جنگ صفین
روز اول ماه صفر سال 38 هـ .ق. جنگ صفین رخ داد. ماجرا از آن جا آغاز شد که مولای متقیان علی علیه السلام پس از آن که با پافشاری مردم خسته از جور و بی عدالتی و تشنه عدالت علوی، خلافت ظاهری را پذیرفتند، همان گونه كه به مردم وعده كرده بودند از هیچ تخلف و ظلمی چشم پوشی نكردند؛ به همین علت در نخستین روزهای خلافت خود، دستور عزل معاویه كه صلاحیت حكومت را نداشت صادر فرمودند؛ ولی او با قلدری تمام از دستور امیرمؤمنان (علیه السلام) سرپیچی كرد و به كار شكنی و تضعیف حكومت مولا علی (علیه السلام) پرداخت؛ لذا حضرت پس از پایان یافتن فتنه جمل خود را برای سركوبى این طغیانگر ظالم آماده ساختند.
سپاه امیرمؤمنان (علیه السلام) و سپاه معاویه در محلى به نام صفین در جنوب شهر رقّه در كنار رود فرات، رویاروى یكدیگر صف آرایى كردند. پس از آن كه نامه‌ها و پندهاى مولاى متقیان در قلب سخت ‌تر از سنگ معاویه اثرى نكرد، در اول صفر سال 38 هـ .ق. دو سپاه، آرایش جنگى به خود گرفتند.
در طول جنگ صفین جلوه هایی از احسان و کرم خاندان عصمت و طهارت به ظهور رسید. سپاهیان معاویه چند بار بر آب تسلط پیدا كردند ولى دو مرتبه سپاهیان مولاى متقیان (علیه السلام) آن را باز پس ‌گرفتند‍‍؛ در زمانى كه معاویه خبیث بر آب تسلط پیدا مى‌كرد، مانع از رسیدن آب به سپاه حضرت امیرالمؤمنین على‌(علیه السلام) مى‌شد اما سپاهیان اسلام در زمانى كه بر آب مسلّط مى‌شدند، از رسیدن آب به سپاه معاویه جلوگیرى نمى‌كردند.
بیان این نكته خالى از لطف نیست كه آزادسازى آب یكبار به دست مبارك امام حسین (علیه السلام) انجام شد و حضرت سید الشهداء هم پس از تسلط مانع از رسیدن آب به دشمن نشدند. البته از خاندان كرم و لطف این نكته دور از انتظار نیست؛ چرا كه ذات اهل بیت‌(علیهم السلام) لطف و كرم مى‌باشد و ذات دشمنان اهل بیت خباثت و پلیدی.
پس از این كه آثار شكست در سپاه معاویه ظاهر شد، عمروبن-عاص نیرنگ باز دستور داد تا سپاهیان معاویه صفحاتی از قرآن كریم را بر سر نیزه‌ها كنند و تمام سپاه فریاد زنند كه بین ما و شما كتاب خدا حاكم داور باشد، تا بدین گونه از هلاكت حتمى نجات یابند. لشكریان امیرمؤمنان(علیه السلام) فریب خوردند و خواهان پایان جنگ و تن دادن حضرت علی (علیه السلام) به حكمیت شدند. هرچه امیرمؤمنان تلاش كردند تا سپاهیان را براى ادامه جنگ و رسیدن به پیروزى كه در چند قدمى آنان بود راضى كنند، بى‌فایده بود. سرانجام حضرت را تهدید و وادار به قبول حكمیت كردند و به اصرار فراوان، ابوموسى اشعرى را حكم سپاه حضرت قرار دادند. امیرمؤمنان(علیه السلام) در اوج مظلومیت در این باره فرمودند: « من پیش از امروز امیر شما بودم لكن امروز فرمانم نمى‌برید و مأمورم ساختید».
در حكمیت نیز ابوموسى فریب خدعه عمروعاص را خورد و همان افراد كه به اصرار، حضرت را مجبور به قبول حکمیت کرده بودند، خود منكر آن شدند و گروه خوارج را تشكیل دادند.

2 ـ ورود کاروان اسرای اهل بیت‌(علیهم السلام) به شام
در روز اول صفر سال 61 هـ .ق. کاروان اسرای اهل بیت (علیهم السلام)را وارد شهر شام كردند. شهرى كه مردمان آن به علت تبلیغات سوء معاویه بر ضد اهل بیت‌(علیهم السلام) با اسلام ناب، بیگانه و پیرو اسلام معاویه شده بودند. اهل شام براى ورود اهل بیت‌(علیهم السلام) به دستور یزید ملعون مجالس جشن بر پا كردند و به شادى و پایكوبى پرداختند. سهل بن سعد ساعدى از اصحاب پیامبر‌(صلی الله علیه و آله) نقل مى‌كند که در مسیر حركتم به بیت ‌المقدس به شام ‌رسیدم. وقتى وارد شهر شدم، شهر را آذین بندى شده و آماده براى جشن دیدم. زنان با دف و طبل به شادى مى‌پرداختند. تصور كردم كه در این منطقه عیدى است كه من از آن خبر ندارم. پس از جستجو و پرسش فهمیدم كه وا اسفا!، شادى مردم به جهت ورود اهل بیت داغدار‌(علیهم السلام) به شام است.
شامیان پست در اجراى دستور یزید ملعون كوتاهى نكرده بودند و بر فراز بام‌ها بیرق‌هاى رنگارنگ بر افراشته و در هر گذرى بساط شراب برپا كرده بودند؛ مردم دسته دسته به سوى دروازه‌ شهر مى‌رفتند تا به تماشاى كاروان اسرا بنشینند. این‌ها همه در حالى بود كه آل الله(علیهم السلام) مصیبت زده و عزادار بودند.
سرهاى مقدس شهدای اهل بیت‌(علیهم السلام) را یكى پس از دیگرى از دروازه ساعات وارد نمودند. پیشاپیش همه سرها، سر نورانى قمر بنى‌ هاشم‌(علیه السلام) بود. در میان سرها، سر مطهر سیدالشهداء با عظمت و شكوه فوق العاده در حالى كه لبخندى بر لبان مباركش بود به چشم مى‌خورد؛ باد محاسن شریفش را به چپ و راست مى‌برد.
سهل بن سـعد ساعدی مى‌گـوید: « بـه خـدمت امام زیـن‌العابدین(علیه السلام) ئرسیدم و پس از عرض سلام و ادب خود را معرفى كردم. آن گاه امام به من فرمودند: «اگر مى‌توانى پولی به نیزه دار سر پدرم بده که آن را از میان ما بیرون ببرد تا از توجه این تماشاگران به حرم پیامبر‌(صلی الله علیه و آله) کاسته شود».
سهل در ادامه مى‌گوید: «رفتم و چهارصد دینار طلا به او دادم و از او خواستم تا سرها را از میان زنان بیرون ببرد. او نیز قبول كرد و آنها را از میان بانوان بیرون برد».
در شام چه بر اهل بیت عصمت و طهارت گذشت، قلم را یاراى نوشتن نیست، اما همین بس كه سیدالساجدین‌(علیه السلام) اوج مصایب آل الله (علیهم السلام) را در شهر شام دانستند و آرزو كردند كه اى كاش نبودم و شهر شام را با این وضعیت نمى‌دیدم.» ...