از معجزات امام مجتبى عليه السلام

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

در بحارالانوار از كتاب خزائج از مندل بن اسامه (و ظاهرا صحيح، مندل از ابى اسامه باشد كه زيد شحام است از اصحاب امام صادق عليه السلام) از امام صادق ع از پدرانش نقل مى كند كه:
امام حسن عليه السلام در يك سفر، پياده از مكه در بازگشت به مدينه مى رفت (از اين حديث استفاده مى شود، حضرت در هنگام برگشتن از حج هم پياده مى رفت) پس پاهاى حضرت ورم كرد؛ بعضى عرض كردند: خوب است سوار شويد تا ورم پاهايتان خوب شود حضرت فرمود: هرگز وليكن، هنگامى كه منزل نزديك مى رسيم يك نفر سياه را مى بينيم كه روغنى هماره دارد و براى اين ورم مفيد است. پس از او بخريد. وبا او چانه نزنيد بعضى اصحاب عرض كردند: در جلوى ما منزلى نيست كه كسى در آن باشد و اين دوا را بفروشد! حضرت فرمود: چرا هست.
پس كمى راه رفتند، ناگهان همان سياه را كه امام فرموده بود، ديدند كه در رو به رو مى آيد حضرت فرمود: اينك آن سياه آمد پس روغن را به قيمتش از او بگيريد، آن سياه گفت: روغن براى كيست؟ گفتند: براى حسن بن على بن ابيطالب. گفت: مرا نزد حضرت ببريد. عرضه داشت: يابن رسول الله! من از دوستان شما هستم، پولى براى دوا نمى گيرم، وليكن براى من دعا كنيد تا خداوند پسر سالمى به من مرحمت كند و از دوستان اهل بيت شما شود؛ زيرا هنگامى كه مى آمدم، زنم درد زايمان داشت. حضرت فرمود: به طرف خانه ات برگرد. به درستى كه خداوند تعالى فرزند پسر سالمى به تو عطا فرموده است پس فورا مرد سياه برخواست و رفت و ديد كه زنش وضع حمل نموده و فرزند پسر سالمى آورده است. مجددا خدمت حضرت برگشت و از حضرت تشكر و سپاسگزارى نمود و حضرت نيز آن دوا را به پاى مبارك ماليد و هنوز از جا بلند نشده بود كه درد پا و ورمش برطرف گرديد.
معجزه ديگر از بصائر الدرجات به سند متصل از عبدالله الكناسى از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است كه:
قال خرج الحسن بن على عليه السلام فى بعض عمره و معه رجل من ولد الزبير كان يقول بامامته قال فنزلوا فى منهل من تلك المناهل تحت نخل يابس قد يبس من العطش ففرش للحسن عليه السلام تحت نخلة و فرش للزبيرى بحذاه تحت نخلة اخرى قال فقال الزبيرى و رفع راءسه لو كان فى هذا النخل رطب لاكلنا منه فقال له الحسن و انك لتشتهى الرطب فقال الزبيرى نعم قال فرفع الحسن عليه السلام يده الى السماء فدعا بكلام لم يفهمه الزبيرى فاخضرت النخلة ثم صارت الى حالها فاورقت و حملت رطبا فقال له الجمال الذى اكتروا منه، سحر و الله قال فقال له الحسن عليه السلام ويلك ليس بسحر و لكن دعوة ابن نبى مجابة قال فصعدوا الى النخلة حتى صرموا مما كان فيما ما كفاهم (1) بيان المنهل عين الماء قوله الى حالها الى قبل اليبس
امام صادق عليه السلام فرمود: در يك سفر عمره كه امام حسن عليه السلام به طرف مكه مى رفت مردى از اولاد زبير كه قائل به امامت او بود، همراه حضرت بود پس در يكى از منازل بين راه - كه نخل هاى آن از تشنگى خشك شده بود - توقف كردند. سپس زير درخت نخل خشكيده اى، فرشى براى حضرت گستردند و رو به روى آن، زير نخل ديگرى براى زبيرى. پس مرد زبيرى سر را بلند نمود و گفت: اگر اين درختهاى نخل، رطف (خرماى تازه) داشتند مى خورديم. پس حضرت به او فرمود: آيا ميل به رطب دارى؟ عرض كرد: آرى، پس حضرت دست ها را به طرف آسمان بلند كرد و دعايى خواند كه زبيرى معناى آن را نفهميد. پس ‍ از دعاى حضرت آن درخت خرما سبز شد، مثل آنكه اصلا خشك نشده بود و برگ و رطب تازه پيدا كرد. پس شتربانى كه از او شتر كرايه كرده بودند، گفت: به خدا قسم اين سحر و جادو است. حضرت به او فرمود: واى بر تو! اين جادو نيست و ليكن دعاى فرزند پيغمبر مستجاب شده است. پس بالاى آن درخت رفتند و هرچه رطف داشت چيدند و براى همه آنها كافى بود و سير شدند.
----------------------------------------------
1-همان ج 43، ص 323 و اصول كافى، ج 1، ص 462
------------------------------------------
سيد محمد على جزايرى (آل غفور)