جانفشانی در راه امام

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

هنگامی که اهل‏بیت امام‏ حسین (ع)، در کوفه، وارد مجلس ابن‏زیاد شدند، ابن‏زیاد از مشاهده امام سجاد (ع) در میان اسیران تعجب کرد؛ چرا که او فرمان قتل همه فرزندان امام‏ حسین (ع) را صادر کرده بود. از این رو از اطرافیان خود پرسید: «این کیست؟» و وقتی که دانست او علی فرزند امام‏ حسین (ع) است، گفت: «مگر خداوند علی بن الحسین را نکشت؟!» در طول تاریخ همواره جباران و ستمگران می‏کوشیده‏اند، تا با استخدام عالمان مزدور و تبلیغات گسترده اعتقادات مذهبی مردم را تحریف کنند و بدین‏وسیله آنان را به سکوت، سازش و تسلیم در برابر اعمال خلاف خود وادار کنند. در همین راستا بنی‏امیه به شدت از مکتب جبر و انتساب همه کارها به خدا حمایت می‏کردند. آنان از ترویج مکتب جبر دو هدف را دنبال می‏کردند؛ نخست سلب مسئولیت از خود در مقابل اعمال خلاف و بی‏گناه جلوه دادن خود در برابر جنایات و ظلم و ستم‏هایی که به مردم روا می‏داشتند. دوم ایجاد این باور و اعتقاد ناصحیح در مردم که حکومت آنان بر اساس خواست و اراده خداوند است و انسان نمی‏تواند چیزی را که خداوند خواسته تغییر دهد؛ بنابراین هرگونه قیام، انقلاب و مخالفتی برای تغییر وضع موجود و پایان دادن به حکومت آنان، نه تنها محکوم به شکست است بلکه از نظر دینی حرام و نارواست. ابن‏زیاد نیز به پیروی از این منطق می‏گوید: «مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟!»
ولی امام سجاد (ع) که پدرش برای احیای دین و مبارزه با روحیه سکوت و سازش و تسلیم در مقابل ظلم قیام کرده بود و در این راه خود و یارانش به شهادت رسیده بودند، و خود برای رساندن پیام نهضت کربلا اسارت را به جان خریده بود، نمی‏توانست در برابر یاوه‏گویی‏های ابن‏زیاد سکوت اختیار کند، از این رو فرمود: «من برادری داشتم که علی بن الحسین نامیده می‏شد و مردم او را کشتند!»
ابن‏زیاد گفت: «بلکه خدا او را کشت!».
امام سجاد (ع) وقتی عناد و لجاجت ابن‏زیاد را مشاهده کرد، این آیه را تلاوت فرمود: «الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها؛(1)
خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می‏کند و ارواحی را که نمرده‏اند نیز به هنگام خواب ‏می‏گیرد.»
ابن‏زیاد که در برابر منطق محکم و استدلال امام (ع) درماند، همانند همه جباران و زورمداران تاریخ به تهدید متوسل شد، گفت:
«تو چگونه جرأت می‏کنی سخن مرا پاسخ ‏گویی؟ ببرید او را، گردنش را بزنید!»
در اینجا نوبت زینب کبری (س) بود، تا از جان امام سجاد (ع) در برابر ابن‏زیاد - آن موجود درنده لجام‏ گسیخته‏ای که غرور، نخوت و خونریزی سراسر وجودش را فرا گرفته بود - حمایت کند. پس از صدور فرمان کشتن امام (ع) زینب کبری (س) فرزند برادر را در آغوش گرفت، گفت:
«ای زاده زیاد! آیا آنچه از ما کشتی برای تو کافی نیست؟ به خدا سوگند! من از او جدا نمی‏شوم!
اگر او را می‏کشی، من نیز با او کشته خواهم شد!».
ابن‏زیاد بر سر دو راهی قرار گرفت؛ از یک سو کشتن یک زن و جوانی بیمار و در بند و اسیر از غیرت عربی و مردانگی بسیار به دور بود، و از سوی دیگر برگشتن از سخن نیز در آن شرایط برای ابن‏زیاد مشکل بود؛ از این رو مدتی به امام سجاد و زینب کبری نگریست، آن‏گاه زیرکانه موضوع سخن را تغییر داد، گفت: «خویشاوندی عجیب است! به خدا سوگند! من گمان می‏کنم که زینب دوست دارد او را همراه برادرزاده‏اش بکشم. رهایش کنید!؛ زیرا من بیماریش را برای کشتن او کافی می‏دانم!»
امام سجاد (ع) به عمه‏اش فرمود: «ای عمه! سکوت کن! تا من با ابن‏زیاد سخن گویم.»
آن‏گاه روبه ابن‏زیاد کرد، فرمود:
«ای زاده زیاد! آیا مرا به مرگ تهدید می‏کنی؟ آیا نمی‏دانی کشته شدن عادت ماست و شهادت در راه خدا کرامت ماست».(2)
---------------------------------
1-سوره زمر (75): 42
2-علامه مجلسی، همان، ج‏45، ص‏117 - 118
----------------------------
محمد حسين مهوري

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page