یزید که سرمست از پیروزی بود، در شام مجلسی ترتیب داد، و همه سفرا و مقامات را در آن مجلس دعوت کرد، تا پیروزی خود را در برابر آنان به نمایش گذارد. در آن مجلس حوادثی روی داد که به رسوایی یزید انجامید. یکی از آن حوادث دردناک جسارت مردی از شام به فاطمه دختر امام حسین (ع) بود. در مجلس یزید مرد شامی به فاطمه اشاره کرد، و به یزید گفت: «این کنیز را به من ببخش!».
فاطمه با شنیدن این سخن در حالی که به شدت میلرزید، خود را به عمهاش زینب (س) چسباند و گفت: «یتیم شدم، کنیز هم بشوم؟».
زینب (س) با شهامت کامل رو به مرد شامی کرد و گفت:
«به خدا دروغ میگویی و رسوا شدی! نه تو و نه یزید هیچ کدام قدرت به کنیزی بردن این دختر را ندارید!».
یزید با شنیدن این سخن به خشم آمد و گفت: «به خدا دروغ میگویید! من چنین قدرتی را دارم و اگر بخواهم، انجام میدهم.»
زینب (س) گفت:
«چنین نیست، به خدا سوگند! خداوند چنین حقی را به تو نداده است مگر اینکه از دین ما خارج شوی و آیین دیگری را بپذیری!».
یزید از سخن حضرت زینب (س) به شدت خشمگین شد، گفت: «با من اینگونه سخن میگویی؟ پدر و برادرت از دین خارج شدهاند!»
زینب تاکید کرد: «تو اگر مسلمانی، با دین خدا و دین پدر و برادر من، تو و پدر و جدّت هدایت شدهای.»
یزید گفت: «دروغ میگویی ای دشمن خدا!»
زینب (س) فرمود:
«تو امیری هستی که ظالمانه ناسزا میگویی و به خاطر قدرت خود زور میگویی!».
یزید از این سخن شرمنده و ساکت شد. در اینجا بار دیگر مرد شامی به یزید گفت: «این دختر را به من ببخش!»
یزید گفت: «بس کن! خداوند مرگ ناگهانی برایت بفرستد.»
مرد شامی پرسید: «مگر این دختر کیست؟»
یزید گفت: «این فاطمه دختر حسین و آن زن، زینب دختر علی بن ابیطالب است.»
مرد شامی گفت: «حسین فرزند فاطمه و علی؟»
وقتی پاسخ مثبت شنید گفت:
«خداوند ترا لعنت کند ای یزید! عترت پیامبرت را میکشی و فرزندان او را اسیر میکنی؟
به خدا سوگند! من گمان میکردم که آنان اسرای روم هستند!»
یزید گفت: «به خدا سوگند! ترا نیز به آنان ملحق میکنم!» آنگاه دستور داد گردن او را زدند.(1)
---------------------------------
1-علامه مجلسی، بحارالانوار، ج45، ص136 - 137
----------------------------
محمد حسين مهوري
دفاع از فاطمه دختر امام حسین
(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)
- بازدید: 7843