اسیران را به مجلس ابنزیاد آوردند. او با گروهی از اشراف و بزرگان کوفه در دارالامارة نشسته بود.
زینب کبری (س) لباسهای کهنه و نامناسب بر تن داشت. از این رو به طور ناشناس در میان زنان وارد مجلس گردید و در گوشهای نشست. زنان نیز اطرافش را گرفتند تا کمتر جلب توجه نماید. ابنزیاد که رفتار اهلبیت را زیر نظر داشت متوجه موضوع گردید و برای اینکه زینب را شرمنده نماید گفت: «آن زن کیست که در میان زنان در گوشه مجلس نشست؟» زینب کبری سخن او را پاسخ نداد. ابنزیاد برای بار دوم و سوم این سخن را تکرار کرد، تا سرانجام یکی از زنان گفت: «این زینب دختر فاطمه دختر رسول خداست!» ابنزیاد رو به زینب کرد، گفت: «سپاس خدایی را که شما را کشت و رسوا کرد و نشان داد که سخنانتان دروغی بیش نبود!»
زینب فرمود:
«سپاس خدایی را که ما را به پیامبرش محمد (ص) کرامت داد و از پلیدیها پاک گردانید. همانا فاسق رسوا گردید و فاجر دروغ میگوید و آن ما نیستیم!».
ابنزیاد برای اینکه احساسات حضرت زینب را تحریک کند، گفت: «کار خدا را با برادر و اهلبیت خود چگونه دیدی؟»
زینب:
«جز زیبایی ندیدم! آنان گروهی بودند که خداوند شهادت را برایشان مقدر فرموده بود پس به سوی آرامگاهشان شتافتند. به زودی خداوند میان تو و آنان جمع خواهد کرد و آنان با تو مخاصمه و احتجاج خواهند نمود، آنگاه خواهی دید که پیروز و رستگار کیست. ای زاده مرجانه! مادرت به سوگت نشیند!»
این سخن بیانگر اوج شخصیت حضرت زینب از نظر معرفت، شناخت، ایمان، رضا و تسلیم در برابر پرورگار است. عظمت و بزرگی این بانوی بزرگ همه را به تعجب و شگفتی وا میدارد. تمام این حوادث ناگوار و سخت چون در راستای خشنودی و رضای خداوند است، در نظر حضرت زینب زیبا و گوارا است.
ابنزیاد که قصد شرمسار نمودن حضرت زینب را داشت در اوج قدرت و اقتدار آن چنان در مقابل منطق حضرت زینب شکسته شد، که از شدت خشم و عصبانیت قدرت تفکر و اندیشه را از دست داد و تصمیم به کشتن زینب گرفت. این روش همه ستمکاران و زورمداران است که شکست خود را در میدان منطق و استدلال با زور و خشونت جبران میکنند؛ ولی عمرو بن حریث با سخنان خود قدری او را بر سر عقل آورد و به او گفت: «او زن است و زنان به سخنانشان بازخواست نمیشوند!»
ابنزیاد که با سخن عمرو از کشتن زینب منصرف شد، این بار برای جبران شکست خود به ناسزاگویی روی آورد، گفت: «خداوند دل مرا از جانب «حسین» طغیانگر و سرکشان خاندان تو شفا و آسایش بخشید!» این سخن دل حضرت زینب را به شدت به دردآورد، گفت: «به جانم سوگند! بزرگ خاندانم را کشتی، شاخههایم را بریدی و ریشهام را بر کندی. اگر این شفای توست، به تحقیق شفا یافتی!»
ابنزیاد: «این زن به سجع سخن میگوید! پدرش نیز شاعر و سجع باف بود!»
زینب:«ای زاده زیاد! زنان را با سجع چه کار؟»(1)
---------------------------------
1-همان، ج45، ص115، 116، 117 و 154
----------------------------
محمد حسين مهوري
در مجلس ابن زیاد
(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)
- بازدید: 8076