فصل اول: در بيان فضايل و كمالات و معجزات و وجه تسميه و كيفيت حكم و قضا و مدت عمر و وفات آن حضرت است
پيش گذشت كه آن حضرت از جمله پيغمبرانى است كه ختنه كرده متولد شده اند (1)، و گذشت كه از جمله چهار پيغمبر است كه حق تعالى ايشان را براى جهاد كردن به شمشير اختيار كرده است (2)، و خواهد آمد كه آن حضرت را براى اين داود ناميدند كه جراحت دل خود را كه از ترك اولى به هم رسيده بود به مودت الهى مداوا كرد.
به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: حق تعالى بعد از نوح عليه السلام پيغمبرى كه پادشاه باشد مبعوث نگردانيد مگر ذوالقرنين و داود و سليمان و يوسف عليهم السلام، و پادشاهى داود عليه السلام از بلاد شام بود تا بلاد اصطخر فارس.(3)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه: داود عليه السلام در روز شنبه به مرگ فجاءه از دنيا رفت، پس مرغان هوا به بالهاى خود بر او سايه افكندند (4)، حق تعالى فرموده است كه وسخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير و كنا فاعلين (5) يعنى مسخر گردانيديم با داود كوهها را كه تسبيح مى گفتند با او و مرغان را نيز كه با او تسبيح مى گفتند و بوديم ما كنندگان، امثال اينها را و اينها از قدرت ما بعيد نيست.
بعضى گفته اند كه: به اعجاز آن حضرت چون شروع به ذكر الهى و تسبيح او مى كرد كوهها و مرغان با او به صدا مى آمدند و با او همراهى مى كردند.(6)
بعضى گفته اند: كوهها و مرغان با او راه مى رفتند.(7)
و علمناه صنعه لبوس لكم لتحصنكم من باءسمكم فهل انتم شاكرون (8) و آموختيم او را ساختن پوشيدنى از براى شما - يعنى زره - تا نگاه دارد شما را از تاءثير حربه و سلاح در وقت جنگ، پس آيا هستيد شكر كنندگان خدا را بر اين نعمت؟
و گفته اند: اول كسى كه زره ساخت داود عليه السلام بود و پيشتر صفيحه هاى آهن را بر خود مى بستند و از گرانى آن جنگ نمى توانستند كرد، پس حق تعالى آهن را نرم كرد در دست او مانند خمير كه به دست خود زره مى ساخت كه با سبكى محافظت كند از تاءثير حربه و سلاح در بدن.(9)
باز فرموده است ولقد آتينا منا فضلا يا جبال اوبى معه والطير (10) بتحقيق كه عطا كرديم داود را از جانب خود فضلى و زيادتى بر ساير مردم به اينكه گفتيم: اى كوهها و اى مرغان! هرگاه كه او رجوع كند به تسبيح و ناله و گريه و استغفار شما نيز با او موافقت كنيد.
گفته اند كه: حق تعالى در كوهها و مرغان خلق مى كرد در وقت ذكر كردن آن حضرت؛ بعضى گفته اند كه خدا ايشان را در آن وقت شعور و زبان مى داد كه با آن حضرت ذكر مى كردند؛ بعضى گفته اند كه با آن حضرت حركت مى كردند؛ و بعضى گفته اند كه: مسخر آن حضرت بودند هر اراده كه در كوه كند از بيرون آوردن معدنها و كندن چاهها و غير آن به آسانى ميسر شود، هر حكم كه مرغان را بفرمايد اطاعت كنند.(11)
والنا له الحديد اعمل سابغات وقدر فى السرد واعملوا صالحا انى بما تعملون بصير (12) و نرم گردانيديم از براى او آهن را و امر كرديم او را كه: بعمل آور زره هاى گشاده و حلقه هاى آنها را اندازه كن و مناسب يكديگر ساز - به روايت على بن ابراهيم: ميخهاى حلقه ها را به اندازه حلقه ها بساز (13) - و بكنيد عملهاى شايسته بدرستى كه من به آنچه مى كنيد بينايم.
در جاى ديگر فرموده است و لقد آتينا داود و سليمان علما و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤمنين (14) و بتحقيق كه عطا كرديم داود و سليمان را علمى بزرگ و گفتند: سپاس خداوندى را سزاست كه فضيلت و زيادتى داد ما را بر بسيارى از بندگان مؤمن خود.
على بن ابراهيم رحمه الله روايت كرده است كه: حق تعالى عطا كرد داود و سليمان را آنچه عطا نكرده بود احدى از پيغمبران خود را از آيات و معجزات و تعليم كرد ايشان را زبان مرغان و نرم كرد از براى ايشان آهن و ارزيزه را بدون آتش، و كوهها با داود عليه السلام تسبيح مى گفتند و زبور را بر او فرستاد كه در آن توحيد و تمجيد الهى و دعا و مناجات بود، و در زبور اخبار حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين بود، و اخبار رجعت ائمه و مؤمنان در آن بود و اخبار ظاهر شدن حضرت صاحب الاءمر عليه السلام در آن مذكور بود چنانچه حق تعالى در قرآن فرموده است كه ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون (15) يعنى: بتحقيق كه نوشتيم در زبور از ياد كردن پيغمبر آخر الزمان كه زمين به ميراث خواهد رسيد به بندگان شايسته ما كه مراد ائمه معصومين عليهما السلام اند (16)، موافق احاديث بسيار باز هم على بن ابراهيم روايت كرده است كه: چون داود در صحراها زبور تلاوت مى نمود، كوهها و مرغان هوا و وحشيان صحرا با او تسبيح مى گفتند، و آهن مانند موم در دست او نرم بود كه هر چه مى خواست بى تعب و بى آتش از آن مى ساخت.(17)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: هر كه كارها بر او دشوار شود پس در روز سه شنبه آنها را طلب كند، كه آن روزى است كه خدا آهن را در آن روز براى داود عليه السلام نرم كرد.(18)
در حديث معتبر ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى فرستاد بسوى داود عليه السلام كه: تو نيكو بنده اى بودى اگر نه اين بود كه كسب نمى كنى و از بيت المال مى خورى.
چون اين وحى به داود رسيد بسيار گريست، پس خدا وحى كرد بسوى آهن كه: نرم شو براى بنده من داود، پس هر روز يك زره به دست خود مى ساخت و به هزار درهم مى فروخت تا آنكه سيصد و شصت زره ساخت و به سيصد و شصت هزار درهم فروخت و از بيت المال مستغنى شد.(19)
حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه در بعضى از خطب خود فرموده است: اگر خواهى تاءسى كن به داود صاحب مزامير كه زبور را به آواز خوش مى خواند و قارى اهل بهشت خواهد بود، بدرستى كه زنبيلها از برگ خرما به دست خود مى بافت و به همنشينان خود مى گفت: كداميك از شما مى برد كه اين را بفروشد، و از قيمت آن نان جو مى خريد و مى خورد.(20)
مؤلف گويد: شايد زنبيل بافتن پيش از نرم شدن آهن باشد.
و نقل كرده اند كه: حسن صوت آن حضرت به مرتبه اى بود كه چون مشغول خواندن زبور مى شد در محراب عبادت خود، مرغان هوا بر سر او هجوم مى آوردند و وحشيان صحرا كه صداى او را مى شنيدند بى تابانه از پى آواز او به ميان مردم مى آمدند كه به دست آنها را مى توانست گرفت.(21)
در احاديث معتبر منقول است كه: آن حضرت يك روز روزه مى داشت و يك روز افطار مى كرد.(22)
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه روزى داود عليه السلام گفت كه: امروز خدا را عبادتى بكنم و زبور را تلاوتى بكنم كه هرگز مثل آن نكرده باشم. پس به محراب خود رفت و آنچه شرط سعى در بندگى بود بعمل آورد، چون از نماز فارغ شد ناگاه وزغى در محراب پيدا شد به امر الهى به سخن آمد و گفت: اى داود! آيا تو را خوش آمد اين عبادت و قرائتى كه امروز كردى؟
داود گفت: بلى.
وزغ گفت: خوش نيايد تو را اين عبادتها و تلاوتها، بدرستى كه من خدا را در هر شبى هزار تسبيح مى گويم كه با هر تسبيحى از براى من سه هزار حمد الهى منشعب مى شود و من در قعر آب مى باشم و صداى مرغى را در هوا مى شنوم گمان مى كنم كه آن گرسنه است پس به روى آب مى آيم كه مرا بخورد بى آنكه گناهى كرده باشم.(23)
در حديث معتبر ديگر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: حضرت داود عليه السلام روزى در محراب عبادت خود بود، ناگاه كرم سرخ ريزه اى از جانب محرابش حركت نمود تا به موضع سجودش رسيد، چون نظر داود عليه السلام بر آن كرم افتاد در خاطرش خطور كرد كه آيا از براى چه حق تعالى اين كرم را خلق كرده است؟
پس حق تعالى براى تنبيه و تاءديب آن حضرت به آن كرم وحى نمود كه: با داود سخن بگو. پس كرم به امر الهى به سخن آمد و گفت: اى داود! آيا صداى مرا شنيدى يا بر روى سنگ سخت اثر پاى مرا ديدى؟
داود گفت: نه.
كرم گفت: بدرستى كه خداوند عالميان صداى پا و نفس و آواز مرا مى شنود و اثر رفتار مرا بر روى سنگ سخت مى بيند، پس صداى خود را پست كن، اينقدر فرياد در درگاه او مكن.(24)
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: حضرت داود عليه السلام چون به حج آمد و به عرفات حاضر شد و كثرت مردم را در عرفات مشاهده نمود به بالاى كوه رفت و تنها مشغول دعا شد، چون از مناسك حج فارغ شد جبرئيل عليه السلام به نزد آن حضرت آمد و گفت: اى داود! پروردگار تو مى فرمايد كه: چرا به كوه بالا رفتى؟ آيا گمان كردى كه صداى تو به سبب صداى ديگران بر من مخفى مى باشد؟
پس جبرئيل داود عليه السلام را برد بسوى جده، و از آنجا او را به دريا فرو برد به قدر جهل روز راه كه در صحرا راه روند تا به سنگى رسيد، پس سنگ را شكافت ناگاه در ميان آن سنگ كرمى ظاهر شد، پس گفت: اى داود! پروردگار تو مى فرمايد كه: من صداى اين كرم را در ميان اين سنگ در قعر اين دريا مى شنوم و از آن غافل نيستم پس گمان كردى كه اختلاط آوازها مرا مانع شنيدن آواز تو مى شود.(25)
مؤلف گويد: معلوم است كه بر حضرت داود عليه السلام اين معنى پوشيده نبود كه علم الهى به همه چيز محيط است و ليكن خواست كه در دعا ممتاز باشد از ديگران، و چون اين كار مظنه چنين گمان بود حق تعالى آن حضرت را تنبيه فرمود كه: چون امرى از من پوشيده نيست پس با داعيان ديگر مخلوط بودن بهتر است از آنكه از ايشان كناره كنى، يا آنكه شايد به سبب فعل آن حضرت ديگران اين توهم كرده باشند، حق تعالى براى تاءديب آن حضرت و تعليم ديگران اين امر را بر آن حضرت ظاهر فرموده باشد كه نقل كند به آن جماعت تا آن توهم از خاطر ايشان بيرون رود، والله تعالى يعلم.
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: حضرت داود عليه السلام از حق تعالى سؤ ال نمود در هر مرافعه كه به نزد او بياورند حق تعالى آنچه حكم واقع است كه در علم كامل او هست به او وحى نمايد كه به آن نحو ميان ايشان حكم نمايد، پس حق تعالى وحى فرمود كه: اى داود! مردم تاب اين نمى آورند و من حكم خواهم كرد از براى تو.
پس شخصى آمد تظلم كرد نزد داود عليه السلام و بر ديگرى دعوى نمود كه او بر من ستم كرده است، حق تعالى وحى فرمود كه: حكم واقع آن است كه بگوئى مدعى عليه را كه گردن آن كسى را بزند كه بر او دعوى كرده است و مالهاى او را به مدعى عليه بدهى؛ چون چنين كرد بنى اسرائيل به فغان آمدند و گفتند: مردى آمد اظهار كرد كه: بر من ستم شده است، تو حكم كردى كه ظالم گردن مظلوم را بزند و مالهاى او را بگيرد؟!
پس حضرت داود عليه السلام دعا كرد كه: پروردگارا! مرا از اين بليه نجات ده.
حق تعالى وحى فرمود به داود كه: تو از من سؤ ال كردى من حكم واقع را به تو الهام كنم و آن كه پيش تو دعوى آمده بود پدر مدعى عليه را كشته بود و مالهاى او را گرفته بود و من حكم كردم به قصاص پدر خود او را بكشد و مالهاى پدر خود را از او بگيرد، پدرش در فلان باغ در زير فلان درخت مدفون است برو به آنجا و او را به نام صدا كن تا تو را جواب گويد و از او بپرس كه كى او را كشته است. پس داود عليه السلام بسيار شاد شد، به بنى اسرائيل گفت: خدا مرا در اين قضيه فرج كرامت فرمود.
و ايشان را با خود برد به زير آن درخت و ندا كرد پدر آن مرد را به نامش، پس صدا از زير آن درخت آمد: لبيك اى پيغمبر خدا.
فرمود: كى تو را كشته است؟
گفت: فلان مرد مرا كشت و مالهاى مرا متصرف شد!
پس بنى اسرائيل راضى شدند.
داود عليه السلام استدعا كرد كه حق تعالى تكليف حكم واقع را از او بردارد، پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى او كه: بندگان من در دنيا تاب نمى آورند حكم واقع را، پس از مدعى گواه بطلب و مدعى عليه را سوگند بده و حكم واقع را به من گذار كه در روز قيامت ميان ايشان حكم خواهم كرد.(26)
به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: حضرت داود عليه السلام از پروردگار خود سؤ ال كرد كه يك قضيه از قضاياى آخرت را كه در ميان بندگان خود خواهد كرد به او بنمايد. پس حق تعالى به او وحى فرمود: آنچه از من سؤ ال كردى احدى از خلق خود را من بر آن مطلع نكرده ام، سزاوار نيست كه بغير از من كسى به آن نحو حكم كند.
پس بار ديگر داود عليه السلام اين استدعا نمود، پس جبرئيل آمد و گفت: از پروردگارت چيزى سؤ ال كردى كه پيش از تو هيچ پيغمبرى اين را سؤ ال نكرده است، حق تعالى دعاى تو را مستجاب فرمود، در اول قضيه اى كه فردا بر تو وارد مى شود حكم آخرت را بر تو ظاهر خواهد نمود.
چون صبح شد داود عليه السلام در مجلس قضا نشست، مرد پيرى آمد به جوانى چسبيده بود، در دست آن جوان خوشه انگورى بود، آن مرد پير گفت: اى پيامبر خدا! اين جوان داخل باغ من شده است و درختهاى تاك مرا خراب كرده است و بى رخصت من انگور مرا خورده است.
آن حضرت به آن جوان گفت: چه مى گوئى؟
آن جوان اقرار كرد كه: آنچه او دعوى مى كند، كرده ام.
پس حق تعالى وحى نمود كه: اگر به حكم آخرت ميان ايشان حكم كنى، دل تو بر نمى تابد و بنى اسرائيل قبول نخواهند كرد؛ اى داود! اين باغ از پدر اين جوان بود، اين مرد پير به باغ رفت و او را كشت و چهل هزار درهم مال او را غصب كرد و در كنار باغ دفن كرده است، پس شمشيرى به دست آن جوان بده تا گردن آن مرد پير را بزند به قصاص پدر خود، و باغ را تسليم آن جوان كن و بگو كه: جوان فلان موضع از باغ را بكند و مال خود را بيرون آورد. پس داود عليه السلام بترسيد و اين حكم را موافق فرموده خدا جارى كرد.(27)
در روايت ديگر منقول است كه: دو شخص مخاصمه كردند بسوى داود عليه السلام در گاوى و هر دو ملكيت خود گواه گذرانيدند! پس آن حضرت به نزد محراب رفت و گفت: خداوندا! مرا مانده كرد حكم كردن در ميان اين دو مرد، تو حكم فرما در ميان ايشان. پس حق تعالى وحى فرستاد: بيرون رو و بگير گاو را از آن در دست اوست و به ديگرى بده و گردن او را بزن!
فصل اول: در بيان فضايل و كمالات و معجزات و ...
- بازدید: 2791