حق تعالى بعد از بيان قصه حضرت مريم عليها السلام مى فرمايد هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذريه طيبه انك سميع الدعاء يعنى: در وقتى كه زكريا نعمت آسمانى را نزد مريم ديد دعا كرد پروردگار خود را، پس گفت: خداوندا! ببخش مرا از جانب خود و به رحمتهاى خاص خود ذريتى و نسلى طيب و پاكيزه بدرستى كه توئى شنونده دعا و مستجاب كننده آن، فنادته الملائكه و هو قائم يصلى فى المحراب پس ندا كردند او را فرشتگان در حالى كه او ايستاده بود و نماز مى كرد در محراب.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: طاعت خدا خدمت اوست در زمين و هيچ خدمت خدا با نماز برابرى نمى كند، از اين جهت ملائكه زكريا را در وقت نماز در محراب ندا كردند (1) ان الله يبشرك بيحيى مصدقا بكلمه من الله سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين بدرستى كه خدا بشارت مى دهد تو را به وجود يحيى كه تصديق كننده خواهد بود به كلمه اى از خدا را - يعنى عيسى را - و سيدى و بزرگى خواهد بود - در علم و عبادت و اخلاق نيكو - و منع كننده خواهد بود نفس خود را از شهوات دنيا - يا ترك زن خواستن خواهد كرد چنانچه در آن زمان پسنديده بوده است - و پيغمبرى خواهد بود از شايستگان.
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: حصور آن است كه با زنان نزديكى نكند (2).
قال رب انى يكون لى غلام و قد بلغنى الكبر و امراءتى عاقر زكريا گفت: از كجا يا چگونه خواهد بود براى من پسرى و حال آنكه دريافته است مرا پيرى و زن من فرزند نمى آورد؟.
مروى است كه: زكريا در آن وقت صد و بيست سال داشت و زنش نود و هشت سال داشت (3)؛ و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: عاقر بود يعنى حائض نمى شد (4)، و اين سؤ ال آن حضرت نه از راه استبعاد حصول اين امر از قدرت حق تعالى بود بلكه اظهار عظمت اين نعمت بود، يا استعلامى بود كه آيا از من و زن من اين فرزند با همين حال پيرى بهم خواهد رسيد، يا خدا ما را به جوانى برخواهد گردانيد و فرزند خواهد داد؟
قال كذلك الله يفعل ما يشاء حق تعالى فرمود: چنين است خدا مى كند آنچه مى خواهد.
قال رب اجعل لى آيه گفت: خداوندا! براى وقت بهم رسيدن فرزند قرار ده از براى من علامتى، قال آيتك الا تكلم الناس ثلاثه ايام الا رمزا خدا فرمود: علامت تو آن است كه حرف نتوانى زد سه روز با مردم مگر با اشاره، و اذكر ربك كثيرا و سبع بالعشى و الابكار (5) و ياد كن در اين سه روز پروردگار خود را بسيار و تسبيح بگو او را در پسين و بامداد.
و در سوره مريم فرموده است ذكر رحمت ربك عبده زكريا * نادى ربه نداء خفيا اين ياد كردن و خبر دادن رحمت پروردگار توست بر بنده خود زكريا كه دعاى او را مستجاب گردانيد در وقتى كه ندا كرد پروردگار خود را ندائى آهسته و پنهان.
قال رب انى وهن العظم منى و اشتغل الراءس شيبا گفت: خداوندا! بدرستى كه سست شده استخوان از بدن من و سرم از پيرى چون شعله سفيدى برآورده است، ولم اكن بدعائك رب شقيا و به دعاى تو اى پروردگار من هرگز محروم نبودم بلكه هميشه دعاى مرا مستجاب كرده اى، و انى خفت الموالى من ورائى و كانت امراءتى عاقرا بدرستى كه من مى ترسم از خويشان بدكردار خود كه وارث من باشند بعد از من، و بود زن من عقيم و فرزند نياورد براى من، فهب لى من لدنك وليا * يرثنى ويرث من آل يعقوب واجعله رب رضيا پس ببخش مرا از جانب خود فرزندى كه اولى باشد به ميراث من از ساير خويشان من كه ميراث برد از من و ميراث برد از آل يعقوب - يعنى يعقوب پسر ماثان كه عموى مريم بود، يا يعقوب پسر اسحاق عليه السلام - و بگردان آن فرزند را خداوندا پسنديده خود و پاكيزه اخلاق.
و على بن ابراهيم گفته است: زكريا عليه السلام در آن وقت فرزندى نداشت كه بعد از او قائم مقام او باشد و از او ميراث برد، و هدايا و نذرهاى بنى اسرائيل از براى عباد و علماى ايشان بود، و زكريا در آن وقت سركرده عباد و علماء ايشان بود، و زن او خواهر مريم دختر عمران بن ماثان بود، و يعقوب پسر ماثان بود، و ساير اولاد ماثان در آن وقت سركرده هاى بنى اسرائيل و شاهزاده هاى ايشان بودند، و ايشان از اولادان سليمان بودند.(6)
يا زكريا انا نبشرك بغلام اسمه يحيى لم نجعل له من قبل سميا پس حق تعالى فرستاد بسوى او كه: اى زكريا! ما تو را بشارت مى دهيم به پسرى كه نام او يحيى است و كسى را قبل او او همنام او نگردانيده بوديم يا آنكه پيش از او شبيه او نيافريده بوديم.
قال رب انى يكون لى غلام و كانت امراتى عاقرا و قد بلغت من الكبر عتيا گفت: خداوندا! چگونه خواهد بود از براى من پسرى و حال آنكه زن من عقيم است كه در جوانى فرزند نمى آورد و حال آنكه من رسيده ام از پيرى به حدى كه بدنم خشك شده است و به نهايت پيرى رسيده ام.
قال كذلك قال ربك هو على هين خلقتك من قبل و لم تك شيئا گفت خدا: بلكه چنين است امر خدا، گفت پروردگار تو: اين بر من است و بتحقيق كه تو را آفريدم پيشتر و نبودى هيچ چيز.
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: ولادت حضرت يحيى عليه السلام بعد از بشارت حضرت زكريا عليه السلام به پنج سال شد.(7)
قال رب اجعل لى آيه قال آيتك الا تكلم الناس ثلاث ليال سويا گفت: خداوندا! براى من علامتى قرار ده كه بدانم چه وقت خواهد شد؟ فرمود: علامت تو آن است كه نتوانى سخن گفت با مردم سه شب در حالى كه صحيح باشى و لال نباشى و علتى نداشته باشى.
و در چند حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: چون زكريا را در آن وقت علم بهم نرسيد كه آن ندا از جانب حق تعالى است و احتمال مى داد كه از جانب شيطان باشد، از خدا آيتى و علامتى طلبيد كه حقيقت آن وعده براى او ظاهر گردد، پس حق تعالى وحى فرمود به او كه: آيت تو آن است كه بى آزارى و علتى سه روز با كسى سخن نتوانى گفت، چون اين حالت او را حادث شد دانست كه آن ندا از جانب خدا بوده است و در آن سه روز سخنى كه با مردم مى گفت اشاره به سر مى كرد.(8)
فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكره و عشيا پس بيرون آمد بر قوم خود از محراب نماز - يا از غرفه خود - پس اشاره كرد بسوى ايشان كه تنزيه كنيد و تسبيح بگوئيد خداى خود را - يا نماز كنيد براى او - در بامداد و پسين.
و گفته اند كه: هر روز از غرفه خود در وقت نماز صبح و خفتن بيرون مى آمد و اذان مى گفت و بنى اسرائيل با او نماز مى كردند، چون وقت وعده خدا رسيد و نتوانست با مردم سخن بگويد در وقت مقرر بيرون آمد و به اشاره آنها را اعلام كرد به نماز، پس دانستند كه وقت شده است كه زنش حامله شود، و سه روز بر اين حال بود كه با كسى سخن نمى توانست گفت و تسبيح و دعا و نماز مى توانست نمود.(9)
يا يحيى خذ الكتاب بقوه و آتينا الحكم صبيا تقدير كلام آن است كه: پس يحيى را به او عطا كرديم و او را به حد كمال رسانيديم و وحى فرستاديم بسوى او كه اى يحيى! بگير كتاب را - يعنى تورات را - به قوت روحانى - كه به تو عطا كرده ايم، يا به جد و اهتمام بگير و عزم كن بر عمل كردن به آن - و عطا كرديم به او حكم پيغمبرى را در وقتى كه كودك بود.
و گفته اند سه ساله بود؛ و بعضى گفته اند مراد از حكم، حكمت و دانائى است چنانچه از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است در تفسير اين آيه كه: كودكان، حضرت يحيى را تكليف به بازى كردند، در جواب ايشان فرمود: براى بازى خلق نشده ام.(10)
و مؤيد اول است آنكه به سند معتبر منقول است كه على بن اسباط گفت: به خدمت امام محمد تقى عليه السلام رفتم در وقت امامت آن حضرت، و در آن وقت قامت مباركش پنج شير بود، پس من تاءمل مى كردم در قامت آن حضرت كه براى اهل مصر نقل كنم، پس نظر نمود به من و فرمود: خدا در امامت بر مردم حجت تمام مى كند چنانچه در پيغمبرى مى كند، و چنانچه گاهى پيغمبرى را در چهل سالگى مى دهد گاهى در كودكى چنانچه حضرت يحيى را داد و فرمود: و آتينا الحكم صبيا، همچنين در امامت گاهى در بزرگى مى دهد گاهى در خردسالى.(11)
وحنانا من لدنا وزكوه و كان تقيا شفقت و مهربانى و رحمتى از خود شامل حال او كرديم، يا او را مهربان بر بندگان خود گردانيديم و پاكيزگى از گناهان، يا نمو در اعمال شايسته يا توفيق صدقات و زكات به او داديم، و بود متقى و پرهيزكار از هر چه پسنديده ما نيست.
در حديث معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: لطف الهى نسبت به او به مرتبه اى بود كه هر وقت يا رب مى گفت حق تعالى مى فرمود: لبيك اى يحيى.(12)
وبرا بوالديه ولم يكن جبارا عصيا و نيكوكار بود به پدر و مادر خود و نبود تجبر و تكبر كننده و معصيت نسبت به ايشان يا نسبت به پروردگار خود.
و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا (13) و سلام ما بر او باد - يا سلامتى ما از براى اوست از بلاها - در روزى كه متولد شد و روزى كه مرد و روزى كه زنده خواهد شد و از قبر مبعوث خواهد گرديد.
و در جاى ديگر فرموده است كه و زكريا نادى ربه رب تذرنى فردا و انت خير الوارثين ياد كن زكريا را در وقتى كه ندا كرد پروردگار خود را كه: پروردگارا! مگذار مرا تنها و بى فرزند و تو بهترين وارثانى، فاستجبنا له ووهينا له يحيى و اصلحنا له زوجه انهم كانوا يسار عون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين (14)
پس مستجاب كرديم دعاى او را و بخشيديم به او يحيى را و به اصلاح آورديم از براى او جفت او را - على بن ابراهيم روايت كرده است كه: حايض نمى شد و در آن وقت حايض شد (15) - بدرستى كه ايشان پيشى مى گرفتند در نيكيها و اعمال شايسته و مى خواندند ما را براى رغبت به ثواب ما و ترس از عقاب ما و بودند از براى ما خشوع كنندگان.
و به سند معتبر منقول است كه: سعد بن عبدالله از حضرت صاحب الامر عجل الله تعالى فرجه الشريف سؤ الى چند كرد در هنگامى كه آن حضرت كودك بود و در دامن حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نشسته بود، و از جمله آن سؤ الها اين بود كه پرسيد از تاءويل كهيعص؟
فرمود: اين حروف از خيرهاى غيب است كه مطلع گردانيد خدا بر آنها بنده خود زكريا عليه السلام را و بعد از آن براى محمد صلى الله عليه و آله ذكر فرموده است، و اين قصه چنان بود كه زكريا از حق تعالى سؤ ال نمود كه تعليم او نمايد نامهاى آل عبا صلوات الله عليهم را، پس جبرئيل نازل شد و آن نامهاى مقدس را تعليم او نمود، پس زكريا عليه السلام هرگاه محمد و على و فاطمه و حسن عليهم السلام را ياد مى كرد، دلگيرى و اندوه و الم او برطرف مى شد، و چون نام حسين عليه السلام را ياد مى كرد گريه در گلوى مى شد و از بسيارى گريستن نفسش تنگ مى شد، پس روزى مناجات كرد كه: خداوندا! چرا آن چهار بزرگوار را كه ياد مى كنم غمها از دلم بيرون مى رود و دلم گشاده مى شود، و چون حسين عليه السلام را ياد مى كنم ديده ام گريان و دلم محزون مى شود و آه و ناله ام بلند مى گردد؟
پس حق تعالى واقعه كربلا را به او وحى نمود چنانچه فرموده است كهيعص كه كاف اشاره است به كربلا؛ و ها به هلاك عترت رسول صلى الله عليه و آله در آن صحرا؛ و يا به يزيد عليه اللعنه الشديد كه ظلم كننده بر حسين بود؛ و عين عطش و تشنگى آن حضرت است؛ و صاد آن حضرت است.
چون زكريا عليه السلام اين را شنيد، سه روز از محراب خود بيرون نيامد و منع فرمود مردم را كه به نزد او بروند و رو آورد به گريه و فغان و نوحه و مرثيه مى خواند بر اين معصيت و مى گفت: الهى! آيا به درد خواهى آورد دل بهترين جميع خلقت را به مصيبت فرزندان او؟ آيا اين بليه و محنت را به ساحت عزت او فرود خواهى آورد؟ آيا جامه اين ماتم را بر على و فاطمه عليهماالسلام خواهى پوشانيد؟ آيا شدت اين درد و محنت را به عرصه قرب و منزلت ايشان داخل خواهى نمود؟ پس مى گفت: الهى! روزى فرما مرا فرزندى كه با اين پيرى ديده من به او روشن گردد، چون به من عطا فرمائى مرا به محبت او مفتون گردان، پس دل مرا به مصيبت آن فرزند به درد آور چنانچه دل محمد حبيب خود را به فرزندش به درد خواهى آورد.
پس خدا حضرت يحيى عليه السلام را به آن حضرت عطا فرمود، و به مصيبت او دلش را به درد آورد و مدت حمل يحيى در شكم مادر شش ماه بود و مدت حمل امام حسين عليه السلام نيز شش ماه بود.(16)
به سندهاى معتبر و صحيح بسيار از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام منقول است كه: چنانچه پيش از يحيى عليه السلام كسى به نام او مسمى نشده بود، همچنين به نام امام حسين عليه السلام كسى پيش از او مسمى نشده بود، و پى كننده ناقه صالح عليه السلام ولد الزنا بود و كشنده حضرت يحيى عليه السلام ولد الزنا بود و كشنده امير المؤمنين عليه السلام ولد الزنا بود و كشنده امام حسين عليه السلام ولد الزنا بود، و نمى كشد پيغمبران و اولاد ايشان را مگر فرزندان زنا، و نگريست زمين و آسمان مگر بر يحيى و حسين عليهماالسلام، و آفتاب بر ايشان گريست كه سرخ طالع مى شد و سرخ فرو مى رفت.(17)
و در روايت ديگر آن است كه: رشح خون از آسمان مى ريخت چنانچه جامه سفيدى كه در هوا مى داشتند سرخ مى شد، و هر سنگ كه از زمين برمى داشتند از زيرش خون مى جوشيد.(18)
و به سند معتبر از امام زين العابدين عليه السلام منقول است كه فرمود: يا پدرم امام حسين عليه السلام چون به كربلا مى رفتيم در هيچ منزل فرود نمى آمديم و بار نمى كرديم مگر آنكه آن حضرت ياد حضرت يحيى عليه السلام مى كردند، و روزى فرمودند: از پستى و بى قدرى دنيا نزد خدا آن بود كه سر يحيى بن زكريا عليه السلام را به هديه فرستادند براى فاحشه اى از فاحشه هاى بنى اسرائيل.(19)
و ابن بابويه رحمه الله عليه به سند خود از وهب بن منبه روايت كرده است كه: روزى ابليس لعنه الله عليه در مجالس بنى اسرائيل مى گشت و ناسزا به مريم عليها السلام مى گفت، و آن حضرت را نسبت به زكريا عليه السلام مى داد، تا آنكه بنى اسرائيل بر زكريا شوريدند و در مقام قتل آن حضرت شدند، و حضرت زكريا از ايشان گريخت تا به درختى رسيد و آن درخت براى آن حضرت شكافته شد، و چون زكريا به ميان درخت رفت، شكاف درخت بهم آمد و آن حضرت از نظر ايشان پنهان شد و ابليس عليه اللعنه با سفهاى بنى اسرائيل از پى آن حضرت مى آمدند، چون به آن درخت رسيدند ابليس عليه اللعنه دست گذاشت از پائين تا بالاى درخت و موضع دل آن حضرت را شناخت، پس امر كرد ايشان را كه آن موضع را با اره بريدند و آن حضرت را در ميان درخت به دو نيم كردند و آن حضرت را به آن حال گذاشتند و برگشتند، و ابليس از ايشان غايب شد و ديگر پيدا نشد؛ و به آن حضرت از بريدن اره هيچ المى نرسيد، پس حق تعالى ملائكه را فرستاد كه آن حضرت را غسل دادند و سه روز بر او نماز كردند پيش از آنكه او را دفن كنند، و چنين مى باشند پيغمبران جسد مطهر ايشان متغير نمى شود و در خاك نمى پوسد و پيش از دفن سه روز بر ايشان ملائكه و انس نماز مى كنند.(20)
و در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است در تفسير قول حق تعالى كه در قصه يحيى عليه السلام فرموده است لم نجعل له من قبل سميا يعنى: كسى را پيش از او نيافريده بوديم كه يحيى نام داشته باشد، و فرمود در تفسير قول خداى تعالى و آتيناه الحكم صبيا از حكمتهائى كه خدا به آن حضرت در كودكى عطا فرموده بود آن بود كه اطفال به او گفتند: بيا تا بازى كنيم، گفت: آه، والله كه ما را براى بازى نيافريده اند بلكه براى جد و امر بزرگى آفريده اند، وحنانا من لدنا يعنى: تحنن و مهربانى بر پدر و مادر و ساير بندگان خود به او داده بوديم، وزكوه يعنى: طهارت و پاكيزگى داده بوديم هر كه را ايمان به او آورد و تصديق او بكند، و كان تقيا يعنى: پرهيزكار بود از شرور و معاصى، وبرا بوالديه و احسان مى كرد نسبت به پدر و مادر خود و فرمانبردار ايشان بود، و لم يكن جبارا عصيا و نمى كشت مردم را بر وجه غضب و نمى زد ايشان را از روى غضب و هيچكس نيست مگر آنكه گناه كرده است يا قصد گناه در خاطرش گذشته است بغير از يحيى كه هرگز گناه نكرد و اراده گناه نيز در خاطرش خطور نكرد.
و امام عليه السلام فرمود در تفسير اين آيه هنالك دعا زكريا ربه يعنى: چون زكريا ديد نزد مريم ميوه زمستان را در تابستان و ميوه تابستان را در زمستان گفت به مريم: از كجاست اين ميوه ها از براى تو؟ مريم گفت: از جانب خدا است و خدا هر كه را مى خواهد روزى مى دهد بى حساب و يقين دانست زكريا كه او راست مى گويد زيرا كه مى دانست كسى بغير او به نزد مريم نمى رود، پس در آن وقت در خاطر خود گفت: آن كس كه قادر است از براى مريم ميوه زمستان را در تابستان و ميوه تابستان را در زمستان بفرستد قادر است كه مرا فرزند عطا فرمايد هر چند پير باشم و زنم سترون (21) باشد.
پس در آن وقت دعا كرد كه: پروردگارا! ببخش مرا از جانب خود ذريت پاكيزه نيكوئى بدرستى كه تو شنونده دعائى؛ و ملائكه ندا كردند زكريا را در وقتى كه در محراب به نماز ايستاده بود: بدرستى كه خدا تو را بشارت مى دهد به يحيى كه تصديق كننده كلمه خدا - يعنى عيسى - خواهد بود، و سيدى يعنى سركرده و بزرگى خواهد بود در طاعت خدا و بر اهل طاعت او، و حصور خواهد بود و با زنان نزديكى نخواهد كرد، و پيغمبرى خواهد بود از شايستگان. و اول تصديق يحيى عليه السلام عيسى عليه السلام را از آن بود كه صومعه اى كه حضرت مريم داشت و عبادت الهى در آنجا مى كرد غرفه اى بود كه راهى نداشت و به نردبان به آن غرفه مى رفتند و كسى بغير از زكريا به آن غرفه نمى رفت، و چون بيرون مى آمد بر در غرفه قفل مى زد و از بالاى در روزنه اى كوچك گشوده بود كه باد از آنجا داخل مى شد، پس چون مريم آبستن شده است غمگين شد و در خاطر خود گفت: كسى جز من به اين غرفه بالا نمى آيد و مريم آبستن شده است و من رسوا مى شوم در ميان بنى اسرائيل و گمان خواهند كرد كه من او را آبستن كرده ام.
پس به نزد زن خود آمد و اين قصه را به او گفت، آن زن گفت: اى زكريا! مترس كه خدا براى تو نمى كند مگر آنكه خير تو در آن است، و بياور مريم را كه من ببينم و از حال او سؤ ال كنم؛ پس زكريا عليه السلام مريم را به نزد زن خود آورد و حق تعالى از مريم مشقت جواب گفتن را برداشت، و چون داخل شد به نزد زن زكريا كه خواهر بزرگ او بود زن زكريا از براى او برنخاست، پس يحيى عليه السلام به قدرت خدا در شكم مادر دست بر او زد و او را از جا كند و با مادر خود سخن گفت كه: بهترين زنان عالميان با بهترين مردان عالميان كه در شكم اوست به نزد تو مى آيند و تو از براى ايشان بر نمى خيزى؟ پس زن زكريا از جا كنده شد و برجست و از براى مريم ايستاد، پس يحيى در شكم او سجده كرد براى تعظيم عيسى و اين اول تصديقى بود كه او را كرد.(22)
در بيان قصص حضرت زكريا و يحيى عليهماالسلام است
- بازدید: 1734