توضيح برخى اصطلاحات و مفاهيم متن احاديث

(زمان خواندن: 4 - 8 دقیقه)

به نقل از علامه مجلسى چنين آمده است مقصود آن نيست كه واژه طبيب از ريشه ((طيب )) مشتق شده است ؛ چرا كه يكى از اين دو واژه ، يعنى واژه طبيب ، از ريشه مضاعف و ديگرى از ريشه معتّل است ؛ بلكه مقصود آن است كه نامور شدن طبيب به اين نام ، نه به دليل درمان بيمارى هاى جسم است ، بلكه بدان علت است كه دل را از ريشه و اندوه ، درمان مى كند و خوش و خرسند مى سازد. در برخى نسخه ها هم به جاى ((يطيّب ))، ((يطبّب )) آمده است . ريشه ((طب )) به معناى وفق و مدارا در كار و لطف ورزيدن است و طبيب را از آن روى طبيب ناميده اند كه با مدارا و تدبير لطيف خود، اندوه را از دل مى گيرد؛ اما شفاى بدن به طبيب تعلق ندارد (بحارالانوار، ج 62، ص 62، با تغييرى اندك . همچنين ، ر.ك : مرآة العقول ، ج 25، ص 199).
* * *
غاريقون يا اغاريقون :
ريشه ى گياه يا چيزى است كه در درخت هاى درون تهى ساخته مى شود و درمان زهرهاست . گشاينده ، به جريان اندازنده ى اخلاط كدر. اين دارو شادى آور و براى سياتيك و مفاصل كارآمد است و هر كه آن را بر خود آويخته باشد، كژدم ، نيشش نمى زند.
* * *
لغت نامه ى دهخدا، در لغت ((باذروج )) آورده : گياهى معطر (است ) و بادروج ، ريحان كوهى ، بادرنجبويه ، بارنگ ، حوك ، ريحان جبلى ، باذروق ، باذرو (نام هاى ديگر آن است ).
در ((باذرو)) آورده : همان بادرو باشد؛ باذروج .
در ((باذرنجويه )) آورده : بادرنگبويه باشد؛ بادرنجويه (لغت نامه دهخدا: ج 3 ص 3451).
همچنين در لغت ((حوك )) مى نويسد: بادروچ كه ريحان كوهى باشد؛ بورنگ ، باذروج و آن هبق است . پادرو، بارنگ بويه ، بادرنگ بويه . سبزى (ى ) است مثل سپرغم كه آن را بونيك گويند و نازبو نيز نامند (لغت نامه دهخدا: ج 6، ص 8114).
در ((بادرنبويه )) آورده : يك قسم ريحان است كه معرَّب آن ، بادرنجبويه است .
در ((بادرنجبويه )) هم مى نويسد: معرَّب بادرنگبويه است (لغت نامه ى دهخدا: ج 3، ص 3419).
در كلمه ى ((بادرنگبويه )) آورده : گياهى است خوش بوى و از جمله ى رياحين و آن را بادرود و بادرونه نيز گفته اند و مُهلِك عقرب است و دافع سم آن ، امراض سوداوى و بلغمى را نافع است (لغت نامه ى دهخدا ص 3420).
و در ((بادرو)) هم آورده است : ريحانى است كه آن را بادرنجبويه گويند. تره ى خراسانى كه ريحان كوهى نيز گويند و باذروج ، معرَّب آن است (لغت نامه ى دهخدا: ص 3421).
* * *
پيه انار، سپيده اى است كه در درون انار است و دانه ها بر آن تعبيه شده اند (لغت نامه دهخدا).
* * *
دانگ يا دانق ،
واحد اندازه گيرى وزن ، پول و حجم بوده و غالبا وقتى به عنوان واحد وزن بكار مى رود، معادل نصف مثقال است . ( ر.ك : اوزان و مقياس ها در اسلام ، هينس : ص 16و17) اين مقدار را معادل هشت دانه جو نيز دانسته اند. (ر.ك : الاوزان و المقادير، ابراهيم سليمان : ص 22 - 26). قطعه چى نيز اين مقدار را با واحدهاى معيار امروزين سنجيده و آن را معادل 496/0 گرم دانسته است (ر.ك : معجم لغة الفقهاء: ص 449).
* * *
علامه مجلسى مى گويد: احتمالا تسبيح گفتن انار در درون بدن ، كنايه اى از سودمندى فراوان آن است و از اين جهت كه بر قدرت حكمت آفريدگار دلالت دارد، گويى هماره در حال تسبيح گفتن خداوند است .
* * *
حزا،
گياهى است شبيه كرفس ، ولى با برگ هايى پهن تر، در فارسى آن را ((دينارويه )) مى گويند. بويى تلخ دارد و داراى دو نوع صحرايى و باغى است . نوع صحرايى را به شيرازى ((برگ كازرونى )) و نوع باغى را ((آهو دوستك )) مى نامند (لغت نامه دهخدا: ج 6، ص 8905).
* * *
مراد از فقّاع در حديث ، نوع حلال آبجوست - كه امروزه به نام ((ماءالشعير)) شناخته مى شود - نه آب جو كه نوشيدن آن حرام است ، مگر گفته شود نوشيدن آن در حمّام ، علاوه بر حرمت و ايجاد مستى ، معده را بيش از پيش از بين مى برد.
* * *
اوقيه ،
واحد وزن با مقادير متفاوت در زمان ها و مكان هاى مختلف بوده و در اصل آن را برابر يك دوازدهم رطل دانسته اند. اوقيه ى شرعى در قرون نخستين اسلامى در مكه معادل چهل درهم برابر 124 گرم بوده است (ر.ك : اوزان و مقياس ها در اسلام : ص 54 به بعد).
* * *
گاورس ،
گياهى است از تيره ى گندميان و از دسته غلّات كه دانه هاى شبيه اَرزَن دارد و با ارزن از يك نوع است و در حقيقت ، گونه اى ارزن است كه دانه هايش ‍ درشت تر است و پوستش نيز از پوست ارزن ، زِبرتر است . دانه هاى اين گياه را بيشتر به كبوتران دهند(فرهنگ معين ) . همچنين ، ر.ك : ج 2، ص 501، پاورقى 1.
* * *
علامه مجلسى مى گويد: گويا مقصود از حركت جنبندگان ، همان احساس و تخيلى است كه به شخص دست مى دهد و وى مى پندارد كه مورچه يا حشره اى ديگر بر روى بدن وى راه مى رود. پزشكان ، اين حالت را ((تنمل (مورمور شدن ) )) خوانده اند.
* * *
سَويق :
به آن در فارسى قديم ، ((پست )) گفته مى شد. امروزه به آن ((قاووت )) يا ((پوره )) مى گويند. گفتنى است كه لغت نامه دهخدا لفظ ((قاووت )) را تركى مى داند كه غالبا به معناى آرد حبوبات بريان شده است ؛ ليكن اين واژه ، گاه در مورد غير حبوبات ( مانند برخى ميوه ها يا تره بار) نيز كاربرد دارد.
علامه مجلسى
مى گويد: از (گفته ى ) كلينى چنين بر مى آيد كه ((سويق ))، در صورتى كه در روايات ، همراه با قيدى (مانند جو) نباشد، به معناى ((سويق گندم )) است ؛ چرا كه مى گويد: ((باب انواع سويق ها و برترى سويق گندم )) و سپس در ذيل اين عنوان ، حديثهايى را مى آورد كه در آنها واژه ى ((سويق ))، بدون صفت يا مضافّ اليه ، آمده است .
شهيد
در الدروس گفته است : ((درباره ى سويق و سود آن ، روايت هاى فراوانى رسيده و كلينى ، سويق را به معناى سويق گندم ، دانسته است )).
مؤ لّف بحرالجواهر
گفته است : ((از هفت چيز، سويق مى سازند: گندم ، جو، كُنار، سيب ، كدو، دانه ى انار و شلغم . همه اين انواع ، طبع را مهار مى كند، قى و دلشوره اى را كه از صفرا زده مى شود، از ميان مى برد، رطوبت معده را خشك مى كند، و اگر قدرى سويق جو با آب و مقدار اندكى شير برداشته و خشخاش بوداده ى ساييده با آن مخلوط شود، براى شكم رَوى ، سودمند است ، نيش زدگى ها را تسكين مى دهد و خواب مى آورد)).
ابن بيطار،
به نقل از رازى گفته است : ((هر سويقى با چيزى كه از آن ساخته مى شود، تناسب دارد. براى نمونه ، سويق جو، از سويق گندم ، سردتر است ، به همان اندازه كه خودِ جو، طبعى سردتر از گندم دارد. اين سويق ، همچنين نفخ بيشترى پديد مى آورد. از ميان همه سويق ها، استفاده از سويق گندم و سويق جو، بيشتر است و اين هر دو، نفخ آور و موجب كندتر شدن حركت غذا از معده به پايين اند. البته ، اگر اين دو نوع سويق ، كاملا با آب جوشانده و سپس از پارچه اى درشت باف گذرانده شوند و بدين ترتيب ، آب آنها جدا شود و به صورت لقمه هايى فشرده در آيند و سپس همراه با آب سرد و شكر، نوشيده شوند، از نفخ آنها كاسته مى گردد و چنانچه در تابستان در اول صبح مصرف شوند، براى اشخاص حرارتى و برافروخته مزاج ، سودمند خواهند بود و مانع تب ها و بيمارى هاى ناشى از گرم مزاجى مى شوند و همين ، از بالاترين منافع آن است . كسى كه اين نوع سويق را بخورد، در آن روز نبايد ميوه ى تر، خيار و سبزى بخورد، يا دست كم نبايد از اين چيزها زياد بخورد؛ امّا سرماديدگان و كسانى كه به نفخ ‌هايى در شكم يا دردهايى مزمن در پشت و مفاصل مبتلا هستند و همچنين پيران و كسانى كه مزاجى كاملا سرد دارند، نبايد از اين سويق هيچ بخورند. اگر هم به خوردن آن ناچارند، آن را پس از چند بار شستن در آب گرم و همراه با پانيذ و عسل ، پس از درآميختگى با زيتون و روغنِ وندانه و همچنين روغن گردو، با طبع خود مناسب سازند.
هر چند سويق جو از سويق گندم ، سردتر است ، اما از آن روى كه گندم نسبت به جو آب بيشترى مصرف مى كند، سويق گندم سردكنندگى بيشترى براى بدن نياز دارند، سودمندى بيشترى دارد. برعكس ، سويق جو، براى كسانى كه به خشك كردن طبع نياز دارند، مناسب تر است . چنين كسانى ، معمولا داراى بدن هايى سِتَبر، پُرگوشت و پُرخون هستند، در حالى كه گروه نخست ، بدن هايى تكيده ، كم گوشت و زردرنگ دارند.
* * *
سياه دانه يا سياه تخمه ، تخمى است خوش بوى و شبيه به زنيان كه بر روى خمير نان مى پاشند. سياه تخمه ، حبة السوداء، شونيز، نانجه ، نانوخيه ، نانخاه و سياه دانه (نام هاى ديگر آن است ) (لغت نامه دهخدا)
تره تيزك يا شاهى ، گياهى است از تيره ى چليپاييان . قسمى از بقولات خوردنى است كه مزه اش كمى تيز دارد. از اين جهت ، به تره (سبزى ) تيزك ناميده شده و در اصفهان ، آن را ((شاهى )) گويند و در عربى ((جرجير)). (لغت نامه دهخدا)
* * *
علامه مجلسى مى نويسد: مقصود از ((بيرون كشيدن رگ ها)) بيرون كشسدن رگ از ميان گوشت است ، چنان كه يهوديان ، اكنون نيز اين كار را انجام مى دهند. در برخى از روايت هاى ما هم نهى از خوردن رگ گوشت ، آمده است .
* * *
مقصود از سفيدى ، همان پيسى است و اين احتمال كه مقصود از آن ، سفيدى چشم باشد، بعيد است .
* * *
وسمه يا كتم ،
گياهى است كه آن را با حنا مى آميزند و موها را بدان ، خضاب مى كنند و رنگش بر جاى مى ماند. اگر ريشه آن را در آب بپزند، مركب قلم از آن بدست مى آيد.
* * *