حبيب بن مظاهر اسدی یادگار صحابه

(زمان خواندن: 18 - 35 دقیقه)

نيم روز، مقاومت و فداكاري، و قرن ها تابندگي و افتخار؛ اين ثمره‏اي از حماسه عاشورا است. ياران حسين(ع) كه فداكاري و ايثار و جهادشان به تاريخ حركت داد، و به زندگي معنا بخشيد و به مرگ، عظمت عطا كرد، ضرب المثل شدند. و يادشان سرمايه الهام و شورآفريني گشت و نام شان قرين مجد و عظمت گرديد، و خون شان در پاي نهال اسلام ريخته شد و به دين و عزت و شرف و آزادگي، جاني دوباره بخشيد. آري، اين گونه از«مرگ‏»، «حيات‏» پديد مي ‏آيد، و اين‏ سان«فنا»، «بقا» مي ‏آفريند، و اين چنين خون سرخ شهيد، يادسبز جاويد را ترسيم مي‏ كند و شهيدان، «اسوه‏» هاي تاريخ مي ‏گردند در دينداري، در تقوا و مرزباني از احكام الهي، در دفاع از قرآن و حمايت از امام، در ياري حق و عدل، در آزادگي و عزت، در حقخواهي و ستم ستيزي و در همه فضيلت ها و ارزش ها. محور كلام«عاشورا» است، و ميدان عمل، «كربلا». در سال 61 هجري كه نيم قرن از رحلت پيامبر اسلام مي‏ گذشت، جامعه اسلامي گرفتار حاكماني شده بود كه تحريف دين و كشتن آزادگان و هتك حرمت هاي الهي و احياي جاهليت‏ سياه و دنيازدگي و ستمگري و شكمبارگي و شهوتراني كمترين و كوچك ترين فسادهايشان بود. حسين بن علي(ع) قيام كرد، تا دست ‏يزيد تبهكار را از سرنوشت امت اسلام كوتاه سازد. زمانه دشواري بود؛ امتحاني پيش آمده بود كه دينداران واقعي كم شده بودند و مردان جهاد و شهادت كمتر يافت مي‏ شدند؛ اكثر مردم به«زندگي‏» روي آورده بودند! حسين(ع) براي احياي حق و اسلام، مردانه قدم به ميدان گذاشت و نهضت ضد يزيدي خود را -كه ضد كفر و ستم بود- با ياراني مصمم و وفادار و حق‏شناس به انجام رساند. اصحاب او اندك بودند، ليكن در عاشورا كيفيت مطرح بود، نه كميت؛ ايمان و عشق به شهادت در راه خدا ملاك بود، نه فزوني جمعيت و زيادي نفرات. اغلب همراهان حسين بن علي‏(ع)، عابدان شب زنده‏دار، زاهدان وارسته، قاريان قرآن شناس، قهرمانان با بصيرت، معلمان سلحشور و مجاهدان پرهيزكاري بودند كه آثار عبادت‏و تهجد در سيماي شان هويدا بود. حضور تني چند از صحابه پيامبر اسلام و حواريون حضرت امير در سپاه اندك سيدالشهدا قداست و وجهه و معنويتي پر شكوه به جمع آنان بخشيده بود. اين قهرمان عابد و عارف«حبيب بن مظاهر» است كه نامش آشناست و با كربلاي حسين و عاشوراي شهادت، پيوندي ناگسستني دارد. برخي از عاشوراييان، جزء مسلمانان فداكاري بودند كه حتي حضور رسول خدا(ص) را هم درك كرده بودند، و بعضي ‏شان از دليرمردان ركاب اميرالمؤمنين و ياران آن حضرت بودند كه در حضورش با دشمنان حق جنگيده و در شمار اصحاب امام مجتبي(ع) هم بوده‏اند و سرانجام حسين‏بن علي(ع) را در كربلا ياري كرده و در اين راه به شهادت‏ رسيده‏اند. حبيب و ياران ديگر ابا عبدالله الحسين(ع) در روز عاشورا، از چنان عظمت و شكوه و مقامي برخوردار بودند كه مايه غبطه همگان است. تعبيراتي را كه امام صادق(ع) درباره آنان به كار برده است، بسيار ارزشمند است. القابي هم چون«اوليا و دوستان خدا»، «برگزيدگان پروردگار»، «ياران وفادار دين خدا»، «انصار پيامبر و علي و فاطمه و حسن و حسين‏»، «پاكان رستگار و سعادتمند» و... از زبان امام صادق(ع) درباره آنان صادر شده است.1 كدام مكتب و آيين و ملت و نژاد، به اندازه اسلام در داشتن سرمايه‏ هاي انساني غني است؟ در كدام مسلك و دين، اين همه شخصيت هاي برجسته و الهام بخش مي ‏توان يافت؟
حبيب بن مظاهر اسدي
سابقه در دين و خدمت به اسلام و درك محضر رسول رسول خدا(ص) از افتخارات حبيب بن مظاهر بود. حبيب بزرگمردي از طايفه افتخار آفرين«بني اسد» بود. او يك سال پيش از بعثت پيامبر اسلام به دنيا آمد. كودكي‏اش هم زمان با سال هايي بود كه پيامبر در مكه مردم را به توحيد دعوت مي ‏كرد، و جواني ‏اش، هم عصر با دوران حكومت الهي رسول‏ خدا در مدينه و آن سال هاي جهاد و حماسه و فداكاري در راه دين خدا بود. فيض ديدار پيامبر، توفيقي بود كه حبيب بن مظاهر را از همان آغاز با معارف دين و حكمت هاي متعالي و سرچشمه زلال و جوشان تعاليم جاودان اسلام آشنا ساخت. حبيب از اصحاب پيامبر به حساب مي‏ آمد و از آن حضرت حديث هاي زيادي شنيده بود. صحابي بودن اين چهره عظيم ‏الشان تاريخ اسلام 3 مقام و موقعيت او را والاتر ساخته بود و شركت او در سن 75 سالگي در نهضت كربلا و دفاع مسلحانه‏اش از حسين بن علي(ع) از صحنه ‏هاي پر شكوه و سرشار از معنويتي است كه فقط در جبهه‏ هاي نوراني مؤمنان حق پرست ‏يافت مي‏ شود.
در دوران اميرالمؤمنين(ع)
پس از وفات پيامبر، حبيب بن مظاهر در خط ولايت علي‏ بن ابيطالب(ع) قرار گرفت و محضر آن امام را مغتنم شمرد و آن حضرت را به سان چشمه‏ سار زلال حقيقت و حجت ‏بي‏نظير الهي و وارث علوم پيامبر مي ‏شناخت. از اين رو، به آن حضرت روي آورد و در شمار ياران خالص و حواريون و شاگردان ويژه علي بن ابيطالب قرار گرفت و دانش هاي گرانبها و فراواني را از امام آموخت و از حاملان علوم علي(ع) بود 4. حبيب بن مظاهر در رديف ياران فداكاري هم چون ميثم تمار، رشيد هجري، عمروبن حمق و... بود و همانند آنان معارف گرانبهايي از مولاي خود فرا گرفته بود، كه يكي از آن ها«علم بلايا و منايا» بود؛ يعني پيشگويي حوادث و خبر داشتن از وقايع آينده و تاريخ و كيفيت ‏شهادت خود و ديگران. به نمونه مشهوري كه در اين باره نقل شده است توجه كنيد: ميثم تمار، سوار بر اسب از نزديك جايي كه جمعي از طايفه«بني اسد» در آن نشسته بودند عبور مي ‏كرد. در اين حال، حبيب ‏بن مظاهر را ديد كه او نيز سوار بر اسب بود. آن دو به يكديگر نزديك شدند، تا حدي كه گردن اسب هايشان به هم مي ‏خورد و گفتگويي طولاني كردند. در آخر، حبيب بن مظاهر خطاب به ميثم گفت: گويا پيرمرد خربزه فروشي 5 را مي ‏بينم كه در راه عشق و محبت دودمان پيامبر(ص)، او را به دار آويخته‏اند و بر چوبه دار، شكم او را پاره مي‏ كنند. ميثم هم گفت: من هم خوب مي ‏شناسم مرد سرخ رويي را كه گيسواني دارد(منظورش خود حبيب بن مظاهر بود) و به عنوان ياري فرزند رسول خدا، حسين بن علي، به ميدان مي ‏رود و كشته مي ‏شود، و سربريده‏اش را در كوفه مي ‏گردانند. آنان پس از اين گفتگو، از هم جدا شدند. كساني كه آن جا بودند و اين گفتگو را از آن دو شنيده بودند، هنوز متفرق نشده بودند و به خيال خودشان درباره دروغ هاي آن دو نفر صحبت مي ‏كردند كه«رشيد هجري‏» از راه رسيد و از آنان سراغ ميثم و حبيب را گرفت. به او گفتند: همين‏ جا بودند و چنين و چنان گفتند و سپس از هم جدا شده و رفتند. رشيد گفت: خداوند، ميثم را رحمت كند؛ فراموش كرد كه اين مطلب را هم اضافه كند كه به آورنده سر بريده حبيب در كوفه صد درهم بيشتر جايزه مي‏ دهند و آن گاه آن سر را در شهر مي ‏گردانند! حاضران به يكديگر گفتند: اين يكي، از آنان هم دروغگوتر است؛ ولي طولي نكشيد كه ميثم را بر در خانه«عمروبن حريث‏» بر فراز چوبه دار، آويخته ديدند و سر حبيب بن مظاهر را هم به كوفه آوردند و آن چه را كه آن روز گفته شده بود به چشم ديدند.6 روزگار گذشت و خلافت‏به اميرالمؤمنين(ع) رسيد و آن حضرت مقر خلافت را از مدينه به كوفه آورد. حبيب بن مظاهر هم به كوفه آمد و در اين شهر ساكن شد، تا هميشه بتواند در حضور و در ركاب مولايش علي(ع) باشد. حبيب در تمام جنگ هاي آن حضرت شركت كرد7. در آن زمان، حبيب بن مظاهر يكي از شجاعان بزرگ كوفه به حساب مي ‏آمد كه در زمره ياران امام بود8. او علاوه بر شجاعت و دلاوري، در اخلاق و رفتار كريمانه، در آشنايي و بصيرت به مسائل دين و احكام خدا، در پاكي و تقوا و زهد، در عبادت و سخاوت و وفا و آزادگي و در اخلاص نسبت ‏به امام و اهل ‏بيت پيامبر اسلام نمونه بود. او در جميع علوم و فنون، هم چون فقه، تفسير، قرائت، حديث، ادبيات، جدل و مناظره و اخبار غيبي، تبحري داشت كه - چه در زمان خلافت علي(ع) و چه پس از آن - مايه اعجاب و شگفتي ديگران بود9. حبيب را در مورد وفا و اخلاصش نسبت ‏به امام، جزء«شرطة الخميس‏» 10 به حساب آورده‏اند11. حبيب چهره‏اي زيبا داشت، جمال معنوي‏اش هم به ‏حدكمال بود، تمام قرآن را از حفظ داشت و شب ها پس از نماز عشا تا سپيده فجر، ختم قرآن مي ‏كرد و به نيايش و عبادت خدا مي ‏پرداخت 12. وقتي علي بن ابيطالب(ع) به شهادت رسيد، حبيب بن مظاهر تقريبا 54 سال داشت و بار يك عمر تقوا و ايثار و تجربه و آگاهي و بصيرت را به دوش مي‏ كشيد، تا در سال هاي آينده هم، هم چنان در صراط مستقيم حق و در دفاع از امام و ياري دين بكوشد.
در سال هاي خفقان اموي
پس از شهادت اميرمؤمنان علي(ع) اوضاع اجتماعي - سياسي جامعه اسلامي بحراني‏ تر شد. امام مجتبي(ع) از صحنه سياسي كشور كنار زده شد. معاويه بر اوضاع مسلط گشت. روش جائرانه و ديكتاتورم ‏آبانه معاويه در طول بيست‏ سال حاكميتش در قلمرو مملكت اسلامي، همراه با اغفال مردم و تبليغات مسموم بر ضد علي و آل علي بود. شيعيان پيرو اهل بيت در شديدترين وضع خفقان باري به سر مي ‏بردند. قتل و اعدام و حبس و تبعيد و قطع حقوق و اخراج از كار، از رايج ترين شيوه‏ هاي سياست معاويه نسبت ‏به آزاد مردان پاك بود. در همين دوران بسيار تلخ بود كه امام حسن مجتبي(ع) با توطئه معاويه، با زهر مسموم شد و به شهادت رسيد. امامت‏ شيعيان به حسين بن علي(ع) رسيد، ولي سياست معاويه در همان خط و با همان برنامه ادامه داشت پس از شهادت حضرت امام حسن(ع) شيعيان به امام حسين(ع) نامه نوشتند و آن حضرت را به قيام عليه معاويه دعوت كردند، اما حضرت در جواب نامه به آنان دستور سكوت داد. 13 تا اين كه بالاخره در سال شصت هجري معاويه از دنيا رفت و خلافت اسلامي به پسر نالايق و شرابخوار و فاسد او«يزيد» رسيد. روشن است كه در اين سالهاي طولاني، حبيب بن مظاهر هم مانند بسياري از آگاهان روشندل و مخلص، خون دل مي ‏خورد و كاري از دستش بر نمي ‏آمد. حبيب پيرو امام بود و در موضع گيري هاي اجتماعي - سياسي تابع حجت ‏خداوند بود. حسين بن علي(ع) تن به بيعت ‏با يزيد نداد و از مدينه به مكه هجرت فرمود. حضور امام در مكه و اقامت چند ماهه‏اش در آن شهر، به گوش افراد زيادي رسيد. از جمله شيعيان كوفه هم از اين ماجرا با خبر شدند و در خانه«سليمان بن صرد خزاعي‏» جلسه‏اي تشكيل دادند. سليمان كه از چهره‏ هاي سرشناس شيعه و از شخصيت هاي معروف كوفه بود و به آل علي عشق مي‏ ورزيد، براي حاضران، از مرگ معاويه و جانشيني يزيد و امتناع امام حسين(ع) از بيعت‏ با او و عزيمت آن حضرت به مكه، سخن ها گفت. آن گاه از آنان خواست كه اگر واقعا مصمم به ياري اويند و حاضرند تا در ركاب او با دشمنان حق بجنگند و حكومت ‏يزيد را سرنگون كنند، آمادگي خود را طي نامه‏اي به امام ابلاغ ‏نمايند و اگر مرد مبارزه و مقاومت نيستند، چنين كاري نكنند. حاضران، داوطلب مبارزه در ركاب امام و آماده جانبازي ‏براي حق بودند. سليمان هم از آنان خواست تا نامه‏اي نوشته و حسين(ع) را به كوفه دعوت نمايند، تا در راس جريان مبارزه، هدايت مردم را در جهاد عليه يزيد به عهده گيرد. نخستين دعوتنامه با امضاي چهارتن از بزرگان كوفه براي امام نوشته و به مكه ارسال شد؛ امضا كنندگان، عبارت بودند از: سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه، رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر. مضمون نامه، دعوت امام براي حركت‏ به سوي كوفه و هدايت و رهبري آنان در امر مبارزه بود. 14 يزيد در آغاز خلافتش، براي مسلط شدن بر اوضاع، سختگيري هاي زيادي مي ‏كرد. نوشتن اين نامه در آن شرايط، اقدام مهم و مخاطره آميزي بود كه توسط حبيب و ديگر همفكرانش انجام گرفت. پس از اين نامه، نامه‏ هاي فراوان ديگري به حسين بن علي ارسال شد، كه در همه آن ها از امام خواسته شده بود كه با سرعت و در اولين فرصت ‏خود را به كوفه برساند.
در نهضت مسلم بن عقيل
دعوت ها و اعلام حمايت هايي كه از سوي كوفيان به امام حسين مي ‏رسيد، حضرت را بر آن داشت تا براي ارزيابي دقيق اوضاع و شرايط و ميزان آمادگي مردم، نماينده‏اي ويژه به كوفه بفرستد و امام، مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد. مسلم پيام و نامه امام را به مردم ابلاغ كرد و منتظر عكس‏العمل آنان بود. در اولين جلسه«عابس شاكري‏» - كه از شيعيان بود - خطابه پرشوري ايراد كرد و ضمن آن به مسلم بن عقيل گفت: «بعد از حمد و سپاس خداوند، من از مردم به تو خبر نمي‏ دهم، چون نمي‏ دانم در دل هايشان چيست. سوگند به خدا كه من نظر و آمادگي خودم را به تو بازگو مي‏ كنم. به خدا سوگند! اگر بخوانيد، اجابت تان مي‏ كنم و همراه شما با دشمنان تان خواهم جنگيد، و با شمشيرم در پيش روي شما با دشمن آن قدر پيكار خواهم كرد، تا به ديدار خدا برسم و در اين كار، چشم اميدم فقط به پاداش خداوند است....» شرايط انتخاب پيش آمده بود و اعلان نظر و آمادگي، عمل را هم به دنبال مي ‏طلبيد. «حبيب بن مظاهر» پس از سخنان عابس برخاست و خطاب به عابس گفت: «جانا سخن از زبان ما مي ‏گويي؟ رحمت ‏خدا بر تو باد! آن چه را در دل داشتي با كوتاه ترين سخن بيان كردي ... [آن گاه گفت:] به خداي يكتا سوگند! هم بر همين راي و عقيده‏ام كه او بيان كرد.»15 آن روزها مسلم در خانه مختار ثقفي بود و مردم آماده بطور مرتب مي ‏آمدند و با مسلم بن عقيل براي ياري حسين(ع) بيعت مي‏ كردند. حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه، دو تن از فعال ترين كساني بودند كه بطور پنهاني و دور از چشم جاسوسان حكومتي، براي مسلم بن عقيل از مردم بيعت مي‏ گرفتند و خود را تمام وقت، وقف نهضتي كرده بودند كه بنا بود به رهبري امام حسين(ع) انجام گيرد. ابن زياد، حاكم جديد كوفه وقتي به اين شهرآمد و اداره امور را به دست گرفت، كار بيعت مخفيانه تر شد و شرايط سخت ‏تري پيش آمد، ولي حبيب هم چنان از عناصر اصلي نهضت مسلم بود؛ تا اين كه اوضاع، دگرگون شد و قيام زودرس مسلم پيش آمد و مردم از اطراف مسلم پراكنده شدند. در اين شرايط بود كه قبيله و عشيره حبيب بن مظاهر و مسلم‏بن عوسجه، آن دو را گرفته و پنهان كردند، تا از گزند خون آشامان ابن زياد درامان بمانند 16؛ زيرا ابن زياد چهره ‏هاي مؤثر در نهضت كوفه را شناسايي، دستگير و زنداني يا اعدام مي‏ كرد 17.
پيوستن به كاروان كربلا
عشق وقتي در سرافتد، پير و برنايي ندارد مستيي كز عشق خيزد، هيچ صهبايي ندارد مي ‏رود رو سوي شب تا با تمام شب پرستان در ستيزد موسپيدي كز عطش نايي ندارد عشق مولا مي ‏تراود از تمام جسم و جانش جز وفا بر قامت‏ خود نيز شولايي ندارد18 امام حسين(ع) از مكه عازم كوفه بود. «كاروان شهادت‏» مي ‏بايست مجمعي از زبده ‏ترين انسان هاي فداكار و خالص باشد كه هيچ انگيزه‏اي جز خدا و نصرت دين او در سرنداشته باشند. چنين كارواني از مكه به كربلا مي ‏رفت و حيف بود كه حبيب بن مظاهر در اين قافله نور نباشد. هر چند همه كساني هم كه از مكه همراه امام شدند، تا كربلا نماندند، زيرا با انگيزه‏ هاي ديگري آمده بودند، نه براي شهادت. «بسا كسند از اين همرهان«آري‏» گوي كه دل به وسوسه راه ديگري دارند بسا كسند كه جايي موافقان رهند كه خود نه جاي هماهنگي است و همراهي است بدين سبب، نخست ‏بايد آيين همرهي دانست. ابا عبدالله الحسين هنگام حركت ‏به كوفه، طي نامه‏اي براي حبيب بن مظاهر نوشت: از حسين بن علي بن ابيطالب، به دانشمند فقيه، حبيب بن مظاهر: اما بعد، اي حبيب! تو خويشاوندي و نزديكي ما را به ‏رسول خدا(ص) مي‏داني و ما را بهتر از هر كس مي‏ شناسي؛ تو كه صاحب اخلاق نيكو و غيرت مي‏ باشي، پس در فدا كردن جان در راه ما دريغ مكن، تا جدم رسول الله (ص) پاداش آن را در قيامت ‏به تو عطاكند.»19 هماي سعادتي بود كه بر سر حبيب نشست و پيك افتخاري ‏بود كه در خانه او را زد: مژده و بشارتت‏ باد اي حبيب بر بهشت ‏خدا، كه پاداش جهاد و شهادت در راه اوست. حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه، اين دو يار همراه ‏و دو شجاع همرزم، خبر نزديك شدن كاروان امام‏حسين را به‏ كوفه شنيدند. از سويي خاطرهايشان از بي ‏فايي و سست ‏عهدي مردم كوفه آزرده و رنجور بود، از سوي ديگر شوق ديدار حسين بن علي، آتشي در دل شيفته ‏آنان بر پا كرد، تصميم گرفتند كه خود را به امام برسانند. امام قبل از آن كه به كوفه برسد، در سرزمين كربلا محاصره ‏شد. ماموران«ابن زياد» هم براي جلوگيري از پيوستن كوفيان وفادار به حسين به كاروان او شب و روز راه هاي ورود و خروج كوفه را در كنترل داشتند؛ ولي اين دو پيرمرد جواندل و آگاه و وفادار، مصمم بودند كه به هر قيمتي شده خود را به حسين بن علي برسانند و او را ياري كنند. آنان ‏شب ها راه مي ‏رفتند و روز استراحت مي ‏كردند، تا اين كه سرانجام در هفتم محرم، در كربلا به كاروان آن حضرت پيوستند 20 و چشم در چشم و چهره امام انداختند و نگاه شان زبان دلشان بود و قلب شان در محبت‏ حسين و به عشق شهادت مي‏ تپيد. حبيب بن مظاهر وقتي به حضور امام رسيد، آن چه كه ديد، عبارت بود از ياراني اندك و دشمناني بسيار! به امام عرض كرد: در اين نزديكي قبيله‏اي از«بني اسد» هستند، اگر اجازه مي‏ دهيد پيش آنان بروم و آنان را به ياري شما فرا بخوانم، شايد خداوند هدايت شان كند و مايه دفاع از شما گردند. حسين بن علي هم اجازه داد. حبيب با شتاب خود را به آنان رساند و در جلسه و انجمن آنان شركت كرد و ضمن موعظه و ارشاد، در سخنانش گفت: براي تان هديه نيكي آورده‏ام، بهترين چيزي كه رهبر قومي براي آنان مي ‏آورد. اينك اين حسين بن علي، فرزند اميرالمؤمنين و فاطمه زهراست كه در كنار و نزديك شما فرود آمده است و همراهش جمعي از مؤمنانند. در حالي كه دشمنانش او را محاصره كرده‏اند تا به قتلش ‏برسانند. آمده‏ام تا شما را به دفاع از او و حفظ حرمت پيامبر درباره وي دعوت كنم؛ به خداوند سوگند! اگر ياري‏اش كنيد، پروردگار، شرافت دنيا و آخرت را به شما خواهد داد. من اين كرامت را از اين جهت مخصوص شما قرار دادم كه شما قوم من هستيد و از نزديك ترين بستگان من به حساب مي ‏آيد. يكي از آنان به نام«عبدالله بن بشير» برخاست و گفت: اي حبيب! خداوند تلاشت را پاداش دهد! براي ما افتخاري آوردي كه يك انسان به عزيزترين كسانش مي‏ دهد؟ من اولين كسي هستم كه دعوت تو را لبيك مي‏ گويم... . ديگران هم به پا خاستند و سخناني چون او بر زبان آوردند و براي پيوستن به حسين و ياري او اعلام آمادگي نمودند. شمار اين افراد به هفتاد يا نود نفر مي ‏رسيد و تصميم ‏گرفتند به سوي كربلا عزيمت كنند؛ اما جاسوس ‏خيانتكاري از وابستگان عمرسعد در ميان شان بود كه ‏به عمرسعد گزارش داد. عمرسعد هم عنصر خشن بيرحمي چون«ازرق‏» را با پانصد اسب سوار به سوي آنان ‏گسيل كرد. ماموران، همان شب به آنان رسيدند و مانع ‏حركت شان شدند. ازرق به اتفاق همراهانش با مردان ‏اسدي درگير جنگ شد و فريادهاي حبيب ‏بن مظاهر هم كه از آنان مي ‏خواست از سر راه شان كنار روند، به جايي نرسيد. وقتي آن گروه از بني اسد ديدند كه با جمعيت اندك شان ياراي مقابله و ايستادگي در برابر انبوه سواران دشمن را ندارند. ناگزير در تاريكي شبانه به خانه‏ هاي خويش برگشتند. حبيب بن مظاهر، نزد حسين(ع) برگشت و ماجرا را به آن حضرت خبر داد. حضرت فرمود: «وماتشاؤون الا ان يشاء الله، ولاحول ولاقوة الا بالله 21؛ هر چه كه خدا خواهد، همان شود، و نيرويي جز قوت پروردگار نيست.» گر چه در آن لحظه طايفه بني اسد نتوانستند به ياري امام بشتابند، ولي در اين نيت و با آن اخلاص و آمادگي، هوادار اهل بيت ‏بودند، و همان ها بودند كه پس از پايان ماجراي عاشورا و به اسارت رفتن اهل بيت، به سرزمين خونين كربلا آمدند، تا آن جنازه ‏هاي مطهر را به خاك بسپارند. امام سجاد(ع) هم به صورت يك نقابدار جوان، براي راهنمايي آنان در شناسايي و دفن پيكر شهدا، به آن محل آمد.
تبليغ در جبهه
ديديم كه حبيب بن مظاهر براي سعادتمند كردن ديگران چقدر دلسوزانه تلاش مي كرد، حتي با صحبت هايش براي جمعي از«بني اسد»، آنان را آماده فداكاري در راه امام كرده بود، كه ممانعت نيروهاي دشمن، امكان پيوستن آنان را به كاروان حق از بين برد. تبليغ روي افراد، جهت جذب نمودن به حق و دور كردن آنان از آلودگي به ننگ همراهي با يزيديان و جنگيدن با حسين، حتي در عرصه كارزار هم از ياد حبيب نمي رفت. عمرسعد وقتي به كربلا رسيد، براي گفتگو با حسين، چند پيك در چند نوبت پيش آن حضرت فرستاد. اولي كه عنصر پليد و خائني به نام«كثير بن سعد» بود، از سوي ياران حسين رد شد؛ زيرا موجود خطرناك و تروريستي بود و حاضر نشد براي رسيدن به حضور امام، حتي سلاحش را بر زمين بگذارد و بالاخره برگشت. عمرسعد، شخص ديگري به نام«قرة بن قيس‏» فرستاد. وقتي پيش مي ‏آمد، حسين بن علي پرسيد: آيا او را خوب مي ‏شناسيد؟ حبيب بن مظاهر پاسخ داد: آري، نامش قره است و مادرش از قبيله ماست، او پسر خواهر ما محسوب مي ‏شود، من او را قبلا به حسن عقيده مي ‏شناختم. او كسي نبود كه با يزيديان همگام باشد، اهل ايمان و تقوا بود و گمان نمي ‏كردم كه سرانجام كارش به همكاري با سپاه كوفه منجر گردد! قره به حضور حسين بن علي(ع) رسيد و گفتگوهايي انجام دادند و پيام عمر سعد را به امام رسانيد. وقتي كه مي‏ خواست‏ برگردد حبيب به او گفت: اي قره! خدا رحمتت كند! كجا؟ به سوي ظالمان مي ‏روي؟ بيا حسين را ياري كن، عزت ما به بركت پدران اوست. قره گفت: پاسخ حسين را مي‏ رسانم، آن گاه فكر خواهم كرد22. ولي قره رفت و باز نيامد23. مورد ديگر، سخنراني براي سپاه دشمن در عصر روز نهم محرم بود. وقتي عصر آن روز، انبوهي از سپاه عمرسعد به اردوگاه امام هجوم آوردند، حسين بن علي(ع) برادرش عباس را مامور كرد، تا از نيت و برنامه اين مهاجمان براي او خبر آورد. عباس همراه بيست نفر از سواران كه حبيب و زهير هم جزء آنان بودند - تا پيش روي گروه مهاجم تاختند. عباس پرسيد: چه شده و چه مي‏ خواهيد؟ گفتند: فرمان امير، عبيدالله زياد رسيده است كه يا جنگ، يا تسليم بي قيد و شرط. عباس فرمود: شتاب نكنيد، تا از اباعبدالله الحسين(ع) كسب نظر و تكليف كنيم. ديگران ايستادند و عباس بن علي با شتاب به سوي حسين برگشت. در اين فاصله ياران حسين با آنان گفتگوهايي داشتند. حبيب بن مظاهر به زهير گفت: اگر مي‏ خواهي با آنان صحبت كن، يا من صحبت كنم. زهير گفت: چون تو پيشنهاد كردي، خودت سخن آغاز كن. حبيب، رو به آن گروه كرده و گفت: «به خدا سوگند! فرداي قيامت، چه بد مردماني هستند، آنان كه با خداوند در حالي رو به رو خواهند شد كه فرزندان و ذريه پيامبرش را كشته‏اند و بندگان عابد و شب زنده داران سحرخيز و ذاكران خدا را به قتل رسانده‏اند... 24.» اين سخنان - كه شايد موجب بيداري و جدانهايي مي‏ شد و آگاهي بخش بود بر مذاق مخاطبان خوش نيامد، و يكي از آنان سخن حبيب را قطع كرد و گفت: بس كن حبيب! تو تا مي ‏تواني خود ستايي مي ‏كني. البته زهير هم پاسخ ياوه‏ هاي او را همان ‏جا داد و سرانجام قرار بر اين شد كه آن لحظه نجنگند و آن شب تا فردا صبح مهلتي داده شود 25. حبيب و ديگر ياران حسين در آن آخرين شب نوراني به نيايش و عبادت پرداختند.
شب عاشورا
آن شب، هر كس آخرين توشه معنوي خويش را از زندگي بر مي ‏گرفت. حسين بن علي(ع) به تنهايي از خيمه خويش خارج شد، تا از خندق ها و وضعيت پشت‏ خيمه ‏ها بازديد كند. متوجه شد كه«نافع‏»(يكي از يارانش) هم در پي او مي ‏آيد. پرسيد: كيست؟ نافع است؟ نافع بن هلال پاسخ داد: آري، منم فدايت‏ شوم، اي فرزند پيامبر! امام پرسيد: چه چيزي باعث ‏شد در اين هنگام از شب بيرون آيي؟ نافع: سرور من! بيرون آمدن شما در اين شب به سوي اين فاسد تبهكار(ابن سعد) مرا نگران ساخت. امام: بيرون آمدم تا پستي و بلندي هاي اين جا را بررسي كنم، كه مبادا كمين گاهي براي حمله دشمن از پشت‏ باشد. آن گاه در حالي كه امام دست چپ نافع را گرفته بود و باز مي ‏گشت، فرمود: «همان است، همان است، به خدا سوگند كه وعده‏اي است كه تخلف ندارد!» (اشاره به شهادت خويش در آن سرزمين). و به نافع گفت: اي نافع! از ميان اين كوه راهي پيدا كن و خودت را نجات بده. نافع گفت: آقاي من! مادرم به عزايم بنشيند، اگر چنين كنم! به خدا هرگز از شما جدا نخواهم شد تا رگ هاي گردنم قطع گردد... . امام از نافع جدا شد و درون خيمه خواهرش زينب(س) رفت. نافع ايستاده بود و انتظار حسين را مي ‏كشيد. زينب به برادرش گفت: آيا از باطن يارانت اطمينان خاطرداري كه هنگام سختي و كشاكش نيزه ‏ها تو را رها نكنند؟ امام فرمود: آري خواهرم! اينان را آزموده‏ام. همه اينان دليرمرداني هستند كه شيفته شهادتند، آن گونه كه كودك به شير مادرش مشتاق است. نافع كه سخنان اين خواهر و برادر را شنيده بود، بسرعت نزد حبيب بن مظاهر آمد و آن گفتگو و هم چنين تعبير امام را درباره اصحابش براي او نقل كرد. حبيب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند! اگر خلاف انتظار امام نبود، هم اكنون مي‏ رفتم و تا شمشير در كف دارم با آنان مي ‏جنگيدم. نافع گفت: برادرم! دختران رسول خدا را در حال اضطراب خاطر واگذاشتم، بيا به اتفاق ديگر اصحاب، حضورشان برسيم و دل هايشان را آرام كرده و ترس را از آنان زايل كنيم. حبيب بن مظاهر، هم رزمان را در آن شب مقدس، چنين صدا زد: «انصار خدا و پيامبر كجايند؟ انصار فاطمه و ياران اسلام و اصحاب حسين كجايند؟» اصحاب هم چون شيران خشمگين، با شتاب از خيمه‏ ها بيرون آمدند، عباس بن علي هم در ميان شان بود، كه به خواسته حبيب، عباس و ديگر افراد از بني هاشم به خيمه ‏هاي خود بازگشتند. حبيب ماند و بقيه اصحاب. آن گاه حبيب بن مظاهر رو به آن قهرمانان غيور و با حميت، آن چه را كه از نافع شنيده بود بيان كرد، تا ميزان آمادگي آنان را ببيند. اصحاب، شمشيرها را از نيام كشيدند و گفتند: حبيب! به خدا قسم! اگر دشمن به سوي ما سرازير شود، سرهايشان را شكار كرده و آنان را به بزرگان شان ملحق خواهيم نمود و نگهبان عترت و ذريه پيامبر خواهيم بود. حبيب گفت: پس با هم به سوي حرم رسول الله برويم و ترس شان را زايل كنيم. همگي رفتند و بين طناب هاي خيمه‏ ها ايستادند. حبيب گفت: سلام بر شما اي سروران ما! سلام برشما اي خاندان رسالت! اين شمشيرهاي جوانان تان است كه سوگند خورده‏اند آن را غلاف نكنند، تا اين كه به گردن بدخواهان شما برسانند، و اين هم نيزه غلامان شماست كه سوگند خورده‏اند آن را كنار ننهند، مگر اين كه در سينه آنان كه ندا دهنده شما را پراكنده ساختند، بنشانند.26 در اين لحظه، حسين بن علي(ع) بيرون آمد، و در مقام قدرداني و تشكر از اين همه ايثار و فداكاري، به آنان فرمود: «اصحاب من! خداوند از سوي اهل بيت پيامبرتان، بهترين پاداش را به شما بدهد!»27 ياران امام مي ‏دانستند كه اين لحظه ‏هاي پربها در اين آخرين شب، ارزشمندترين سرمايه ‏هاي آنان است كه به ملكوت اعلي و به جاودانگي شهادت شان مي ‏رساند. يك شب، و اين همه سرشار از ارزش، يك شب، و اين همه گرانبها و قدر گونه، دريغ بر كسي كه ارزش شب هاي قدر زندگي خويش را نشناسد! و ياران حسين، چه خوب از بهاي«شب عاشورا» آگاه بودند.
شوق شهادت
پير شهر خاموشم، مرد جان فشاني ها پيرم و به سر دارم، عشقي از جواني ها ريگ ريگ اين صحرا مي ‏شناسد عشقم را بس كه هر كجا دادم، عشق را نشاني ها 29 شعار نيست، واقعيت است؛ شادي براي مرگ، و شوق براي شهادت. وقتي كسي ميان خود و ديدار خدا و بهشت جاودان و رسيدن به حضور پيامبر و ائمه و صديقان و شهيدان بزرگ، فقط يك شب فاصله مي‏ بيند، و خود را در آستانه اين فيض بزرگ مشاهده مي‏ كند، اگر براستي از راه و هدف و مقصد خويش، در اين«سير الي الله‏» آگاه باشد و شادي نكند، پس چه كند؟ خوشحالي از شهادت، ويژه كساني است كه به اين آگاهي ارزشمند و به علم اليقين رسيده باشند، و حبيب بن مظاهر، از اين جماعت ‏بود. اصحاب امام حسين وقتي دانستند كه در پيش روي يادگار پيامبر و امام بزرگوار خويش، در راه خدا كشته خواهند شد، از خوشحالي در پوست نمي ‏گنجيدند و به شوخي و مزاح مي ‏پرداختند. حبيب بن مظاهر در حالي كه مي ‏خنديد و شادي وجودش را فرا گرفته بود، پيش اصحاب رفت. يكي از آنان به نام«يزيد بن حصين تميمي‏» از روي نارضايتي و اعتراض گفت: «الآن كه وقت ‏شوخي و خنده نيست!» حبيب بن مظاهر جوابي داد كه از عمق ايمان او خبر مي‏ داد؛ گفت: «براي خوشحالي چه موقعيتي بهتر از حالا؟! به خدا سوگند! چيزي نمانده كه اين طغيانگران با شمشيرهايشان بر ما بتازند و ما به حورالعين بهشت ‏برسيم.»30 يكي ديگر هم از اصحاب كه شادي و شوخي مي‏ كرد، وقتي از روي تعجب به او گفتند: الآن كه زمان انجام دادن كار بيهوده نيست! گفت: بستگان من مي‏ دانند كه من نه در جواني و نه در پيري، اهل بيهودگي و لغو نبوده‏ام، اما شادم از آن چه كه ملاقاتش خواهيم كرد. فاصله ما تا بهشت، حمله اين قوم با شمشيرهايشان است.31 اين گونه شوق شهادت طلبي را در كجا مي ‏توان يافت؟ جز در مكتب هاي الهي و در سايه تعليمات اولياي دين و حجت هاي پروردگار كه اين گونه افق بينش هواداران راگسترده و عميق و روشن مي ‏سازند! از نمونه‏ هاي عيني اين روحيه در ميان رزمندگان اسلام در جبهه‏ هاي نوراني دفاع مقدس سخن نمي‏ گوييم، كه هر چه هست، همه الهام از كربلاست و اينان شاگردان مكتب عاشوراي حسيني‏اند.
عاشورا، روز حماسه
صبح عاشورا، پس از نماز صبح، در اردوگاه امام آمادگي زيادي براي جانبازي و ايثار جان به چشم مي ‏خورد. حسين بن علي(ع) نيروهاي خود را آرايش نظامي داد؛ حبيب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ نيروهاي خويش ساخت و زهير را به جناح راست گماشت. نيروهاي امام گرچه اندك بودند، ولي يك دنيا عظمت و شجاعت و ايمان را با خود به همراه داشتند. حبيب بن مظاهر از برجسته‏ترين اصحاب امام بود. در حمله هاي انفرادي، هر كس در ميدان او را صدا مي ‏زد، بسرعت درخواست او را اجابت مي ‏كرد و روياروي حريف مي ‏ايستاد. از جمله يك بار«سالم‏» غلام زياد، و «يسار» غلام عبيدالله براي جنگ به ميدان آمدند و مبارز طلبيدند. يسار با غرور و تكبر پا به ميدان نهاد و اعلام كرد كه تنها بايد يكي از چند نفر: حبيب، زهير و يا برير(از سرداران سپاه ‏امام) به مبارزه با من بيايند. حبيب و برير بسرعت از جا برخاستند، ولي امام حسين به آنان اجازه نفرمود و«عبدالله بن عمير» را كه داوطلب بعدي بود، به جنگ آن دو فرستاد. عبدالله هم هر دو عنصر ناپاك را به هلاكت رساند.32 حبيب در همه صحنه ‏ها حضور داشت و در دفاع از امام و تقويت جبهه او، با شمشير و زبان و خطابه و هر كاري كه از او ساخته رسالت ‏خود را بود انجام مي ‏داد. در همان صبح عاشورا كه امام حسين براي ارشاد دشمن ‏و اتمام حجت ‏بر آنان، آن خطابه پرشور و بيدارگرش رابيان‏ فرمود: «نسب مرا در نظر بگيريد و بنگريد كه آيا كشتن ‏من ‏به صلاح شماست؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم؟...» شمر سخن آن حضرت را قطع كرد و گفت: «او(امام) خدا را بر يك حرف(بطور سطحي و ظاهري) پرستش مي‏كند 33، اگر بدانم كه او چه مي‏گويد»غيرت ديني حبيب بن مظاهر نگذاشت كه او تماشا گرهتاكي و اهانت‏ شمر باشد در پاسخ او گفت: «به خدا قسم! مي ‏بينم كه تو خدا را بر هفتاد حرف مي‏ پرستي(كنايه از انحراف شديد شمر و ساختگي بودن تدين او) من هم شاهدم كه در گفته‏ات(كه حرف حسين را نمي‏فهمي) راست مي‏ گويي... خداوند بر قلب تو مهر زده و از درك حقيقت محرومي...»34 بدين ترتيب شمر منكوب شد و امام هم چنان به سخنان خود ادامه داد. جنگ تن به تن شروع شده بود؛ ياران فداكار امام، در آن مقطع تاريخي، يكايك به جهاد مي ‏پرداختند و پس از مبارزاتي به شهادت مي ‏رسيدند. مسلم بن عوسجه(از دوستان ديرين حبيب) وقتي به ميدان رفت و در آخرين لحظه‏ ها بر زمين افتاد، در خون خود مي ‏غلطيد كه هم حسين بن علي و هم حبيب بن مظاهر بر بالين او حاضر شده بودند. هنوز رمقي در تن مسلم بود كه حبيب به او گفت: مسلم! برايم مرگ تو سخت و ناگوار است! تو را به بهشت مژده مي‏ دهم. مسلم با صداي ضعيفي گفت: خداوند تو را مژده بهشت دهد! آن گاه حبيب افزود: مسلم! اگر بعد از تو كشته نمي‏ شدم، دوست داشتم كه تمام وصيت هايت را به من بگويي، چرا كه تو هم در قرابت و هم در دين بر گردن من حق داري. مسلم بن عوسجه كه با زحمت ‏سعي مي كرد سخن بگويد، گفت: تو را وصيت مي ‏كنم به اين مرد(امام حسين)، تا دم مرگ با او باش و در ركابش بمير! حبيب گفت: به خداي كعبه سوگند كه چنين خواهم كرد 35، و چشمان مسلم بن عوسجه براي هميشه بسته شد. اين وفاداري خالصانه اين دو دوست نسبت‏ به امام بود كه آنان را در زمره برترين شهداي كربلا قرار داد. ظهر عاشورا، امام حسين(ع) براي بر پاداشتن آخرين نماز، مهلتي خواست. «حصين بن تميم‏» - كه از نيروهاي خبيث دشمن بود فرياد زد: حسين! نماز تو كه قبول نيست! حبيب بن مظاهر از اين اهانت لئيمانه خشمگين شد و در پاسخ آن مرد گفت: خيال كرده‏اي كه نماز خاندان پيامبر قبول نيست، ولي نماز تو قبول است، سپس به يكديگر حمله كردند؛ حبيب بن مظاهر با شمشير بر سر اسب حصين بن‏ تميم زد، اسب بر زمين افتاد و سوارش را هم بر زمين كوبيد. بلافاصله دوستانش شتافتند و اور ا از چنگ حبيب بن مظاهر خلاص كردند، و حبيب خطاب به آنان چنين گفت: اي بدترين قوم از نظر نام و نيرو، سوگند مي ‏خورم كه اگر ما به اندازه شما يا جزئي از شما بوديم، از بيم شمشيرهاي ما فرار مي‏ كرديد و دشت را رها مي ‏ساختيد.36 آخرين لحظه ‏هاي فداكاري حبيب بن مظاهر فرا رسيد. آن مجاهد پير و سالخورده كه خون در رگ هايش هنوز جوان بود، با شمشيري آخته به آنان حمله كرد و با چنان شور و حماسه‏اي پيش تاخت كه عرصه كارزار را به تلاطم در آورد. او در حالي كه به ميان سپاه دشمن نفوذ كرده بود و آنان را از دم تيغ مي‏ گذراند، اين گونه رجز مي خواند: «من، حبيب، پسر مظاهرم و زماني كه آتش جنگ برافروخته شود، يكه سوار ميدان جنگم. شما گر چه ازنظر نيرو و نفر از ما بيشتريد، ليكن ما از شما مقاوم تر و وفادارتريم؛ حجت و دليل ما برتر، و منطق ما آشكارتر است و از شما پرهيز كارتر و استوارتريم.»37 حبيب بن مظاهر با آن كهنسالي، شمشير مي ‏زد و دشمنان را مي‏ كشت. حدود 62 نفر از يزيديان را به خاك افكند و هم چنان دلاورانه مي ‏جنگيد، تا اين كه شمشيري بر فرق او اصابت كرد و يكي هم با سرنيزه به او حمله كرد و حبيب بر زمين افتاد. حصين بن تميم كه چند لحظه قبل با خفت و خواري از چنگ حبيب گريخته بود، به تلافي آن شكست و بي ‏آبرويي به حبيب حمله كرد و حبيب بن مظاهر را كه مي‏ خواست دوباره براي جنگ برخيزد، با ضربه‏اي بر سرش، دوباره به زمين افكند. موهاي سفيد صورتش از خون رنگين شد. دست ها را بالا آورد كه خون را از برابر ديدگانش پاك كند و بهتر بتواند صحنه نبرد را و دوست و دشمن را باز شناسد، كه نيزه‏اي او را از پاي افكند و بر خاك افتاد. رمقي در تن داشت و خرسند بود كه «جان‏» خويش را در راه حق مي‏ دهد و«خون‏» خود را در پاي نهال حقيقت و دين نثار مي ‏كند. «بديل بن صريم‏» كه اولين ضربه كاري را بر حبيب وارد كرده بود، پياده شد و خود را به حبيب رساند و با عجله، سر مطهر اين شهيد بزرگ را از تن جدا كرد 38. داغ اين شهيد، بر ياران حسين(ع) بسيار گران بود؛ حسين بن علي خود را به بالين او رساند، تا شهادتش را - كه معراج جان به آستان جانان بود - تبريك گويد. شهادت حبيب بن مظاهر، چنان در حسين بن علي(ع) اثر گذاشته بود كه در شهادتش فرمود: «پاداش خود و ياران حامي خود را از خداي تعالي انتظار مي‏برم.»39 درود خدا و رسول بر حبيب بن مظاهر اسدي.
-------------------------------------------
1. در زيارتي كه آن حضرت به«صفوان جمال‏» تعليم داد آمده است: «السلام عليكم يا اولياء الله واحبائه، السلام عليكم يا اصفياء الله واودائه...»(علامه مجلسي، بحارالانوار، ج‏98، ص‏201).
2. مظاهر، بروزن موافق. در برخي منابع هم مظهر، بروزن مطهر نقل شده است؛ هر چند كه مشهور در زبان ها به فتح ميم است.
3. محمد بن طاهر سماوي، ابصار العين في انصار الحسين، ص 56.
4. محدث قمي، سفينة البحار، ج‏1، ص‏405.
5. يكي از شغل هاي ميثم تمار، خربزه فروشي بود.
6. كشي، رجال، ص‏78؛ سفينة البحار ج‏1، ص‏405.
7و8. ابصار العين في انصار الحسين، ص‏56.
9. امالي منتجبه، ص‏49، به نقل از حبيب بن مظاهر، ص‏54و55.
10. عنوان و لقب جمعي از ياران علي(ع) بود كه با آن حضرت پيمان بر شهادت و بر بهشت ‏بسته بودند، آنان نيروهاي ويژه و هميشه آماده‏اي بودند كه گوش به فرمان امام و مطيع محض دستور او بودند.
11. مهدي شمس الدين، انصارالحسين، ص‏66.
12. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج‏4، ص‏554.
13. الاخبار الطوال، ص‏221.
14. شيخ مفيد، ارشاد، ص‏203.
15. تاريخ طبري، ج‏7، ص‏237.
16. اعيان الشيعه، ج‏4، ص‏554؛ ابصار العين في انصار الحسين ص‏57.
17. حوادث مربوط به نهضت مسلم بن عقيل را در جزوه مسلم بن عقيل، از مجموعه «آشنايي با اسوه‏ ها» مطالعه كنيد.
18. شعر از: م - دهقان.
19. فاضل دربندي، اسرار الشهاده، ص‏390.
20. اعيان الشيعه، ج‏4، ص‏554.
21. باقر شريف القرشي، حياة الامام الحسين بن علي، ج‏3، ص‏142.
22. تاريخ طبري، ج‏7، ص‏310؛ ارشاد، ص‏227.
23. ظاهرا قره وقتي به خود آمد كه بسيار دير شده بود. او در عصر عاشورا تنهايي اسيران را ديد و آه و سوگواري آنان را بر سر نعش شهدا شنيد و آن ها را نقل كرد. ناقل اين صحنه ‏ها بخصوص سخنان زينب، همين قرة بن قيس است.
24. تاريخ طبري، ج‏7، ص‏318؛ عبدالرزاق المقرم، مقتل الحسين، ص‏256.
25. مقتل الحسين، ص‏256.
26. عبدالحسين شرف الدين، المجالس الفاخره في مآتم العترة الطاهرة، ص‏92 - 94.
27. تاريخ طبري، ج‏7، ص‏329؛ ارشاد، ص‏234.
28. از: استاد محمد حسين بهجتي(شفق).
29. از: محمد فخار زاده.
30. رجال كشي، ص‏53؛ حياة الامام الحسين، ج‏3، ص‏175.
31. حياة الامام الحسين، ج‏3، ص‏176.
32. تاريخ طبري، ج‏7، ص‏336.
33. اشاره به آيه يازدهم سوره حج است: «ومن الناس من يعبد الله علي حرف...».
34. تاريخ طبري، ج‏7، ص‏329؛ ارشاد، ص‏234.
35. اعيان الشيعه، ج‏4، ص‏555.
36. اقسم لو كنا بكم اعدادا او شطركم، وليتم الاكتادا يا شر قوم حسبا وآدا(تاريخ طبري).
37.انا حبيب و ابي مظهر فارس هيجاء و حرب تسعر انتم اعد عدة واكثر ونحن او في منكم و اصبر ونحن اعلي حجة و اظهر حقا واتقي منكم و اعذر«تاريخ طبري، ج‏7، ص‏347؛ شيخ عباس قمي، نفس المهموم، ص‏145».
38. تاريخ طبري، ج‏7، ص‏348.
39. ابصار العين في انصار الحسين، ص‏60؛ اعيان الشيعه، ج‏4، ص‏555.
-----------------------------------------
نويسنده: جواد محدثی
منبع: آشنایی با اسوه ها

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
منتخب
آخرین
ادعیه ماه رمضان
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 رمضان

مرگ مروان بن حکم در اول رمضان سال ۶۵ هـ .ق. مروان در ۸۱ سالگی در شام به...


ادامه ...

4 رمضان

مرگ زیاد بن ابیه عامل معاویه در بصره در چهارم رمضان سال ۵۳ هـ .ق. زیاد در کوفه...


ادامه ...

6 رمضان

تحمیل ولایت عهدی به حضرت امام رضا علیه السلام توسط مأمون عباسی بعد از آنکه مأمون عباسی با...


ادامه ...

10 رمضان

١ ـ وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) همسر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله و...


ادامه ...

12 رمضان

برقراری عقد اخوت بین مسلمانان توسط رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که...


ادامه ...

13 رمضان

مرگ حجاج بن یوسف ثقفی،‌ حاکم خونخوار بنی امیه در سیزدهم رمضان سال ۹۵ هـ .ق حاکم خونخوار...


ادامه ...

14 رمضان

شهادت مختار بن ابی عبیده ثقفی در چهاردهم رمضان سال ۶۷ هـ .ق مختار بن ابی عبیده ثقفی...


ادامه ...

15 رمضان

١ ـ ولادت با سعادت سبط اکبر، حضرت امام مجتبی(علیه السلام)٢ ـ حرکت حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

16 رمضان

ورود محمد بن ابی بکر به مصر در شانزدهم رمضان سال ۳۷ هـ .ق محمد بن ابی بکر...


ادامه ...

17 رمضان

١ ـ معراج پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)٢...


ادامه ...

19 رمضان

ضربت خوردن امیرمؤمنان حضرت امام علی (علیه السلام) در محراب مسجد کوفه در نوزدهم ماه مبارک رمضان سال...


ادامه ...

20 رمضان

فتح مکه توسط سپاهیان اسلام در روز بیستم رمضان سال هشتم هـ .ق سپاهیان اسلام به فرماندهی رسول...


ادامه ...

21 رمضان

١ ـ شهادت مظلومانه امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام٢ ـ بیعت مردم با امام حسن مجتبی علیه...


ادامه ...

23 رمضان

نزول قرآن کریم در شب بیست و سوم رمضان کتاب آسمانی مسلمانان، قرآن مجید نازل گردید. برخی چنین...


ادامه ...

29 رمضان

وقوع غزوه حنین در بیست و نهم رمضان سال هشتم هـ .ق غزوه حنین به فرماندهی رسول گرامی...


ادامه ...

30 رمضان

درگذشت ناصر بالله عباسی در سی ام رمضان سال ۶۲۲ هـ .ق احمد بن مستضیء ناصر بالله درگذشت....


ادامه ...
0123456789101112131415

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page