متن ادبی «بگذار گلویت را ببوسم»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

حسین امیری
آرام بگیر در آغوش من و لحظه‏ای چشمان کوچکت را ببند. با آنکه می‏دانم هر کودکی بعد از تولد، گریه می‏کند، اما نمی‏توانم گریه‏ات را تاب بیاورم.
می‏خواهم شادی تولدت را به گوش همه دنیا برسانم. بگذار بیشتر در آغوشم بمانی؛ می‏خواهم صدای قلبت را بشنوم.
برادر کوچک من! قربان چشم‏هایت که بی‏اندازه شبیه چشم‏های باباست! هنوز نمی‏دانم چرا کودکان، زنده بودن را با گریه اعلام می‏کنند، نمی‏دانم، شاید گریه کردن یعنی زنده بودن؛ شاید اشک ریختن، مظهر زندگی است!
برادر کوچکم! بگذار گلویت را ببوسم تا اولین نفر باشم که گلویت را می‏بوسم و تو را در آغوش می‏گیرم.
می‏دانم چرا میان گریه می‏خندی! آخر خیلی لذت دارد؛ وقتی چشم باز کنی و ببینی فرزند حسینی. آخر من هم همین احساس را داشتم.
طفل کوچک رباب! علی کوچک حسین! زیبای کوچک بنی‏هاشم! به دنیای ساده رقیه خوش آمدی!
-------------------------------------------------
منبع: اشارات، مرداد 1385، شماره 87 .