عبداللطیف نظری
در صحنهای سخت و در روزی آتشبار که لبهای زمین از گرما ترک خورده بود، ناوک حادثهای تلخ، شورا به بر کامها میریخت. تیزابهی غم، هر لحظه فزونی مییافت، شدت عشق بالا میگرفت و اندوهی متورم، چهار گوشهی میدان را در جنگ میفشرد.
... و مردی، ایستاده بر درگاه زمان، سبز، افراشته قامت و بلند اندیش، که نگاهش به آبی آسمان پیوند داشت و دامنش به ریشههای استقامت و ایمان، گامی فرا پیش نهاد. تنها نبود؛ نوگلی را به دامن داشت ... و ناگهان، آن سرو ایستاده، کف خویش را گشود و مشتی پر از خون را که از گلوی کودکی شش ماهه میتراوید، به میهمانی آسمان فرستاد.باران سرخ ـ هدیهی آن کودک شهید ـ به آسمان فرا رفت و برکت را بر زمین بارید.
از آن پس، هر قطرهای که برای آبیاری این نهالستان بر زمین چکید، آسمانی بود و هر گلی که در زمین پر پر شد، به آسمان عروج کرد.
سرخابههای جاری ایمان، برکتی است، هماره جوشنده از زمین و پیوسته بارنده از آسمان.
سلام بر نازکای آن گلوگاه کوچک! سلام بر آن گلبرگ پاره پاره! و سلام بر هر چه سرخ است.
متن ادبی «سلام بر هر چه سرخ است»
- بازدید: 3925