نزهت بادی
هنوز کربلا به یاد دارد هرولهی تو را که میان خیمههای عطش، مُلتمس جرعهای آب برای لبهای ترک خوردهی گل شش ماههات بودی!
چقدر پشت به خیمهای که عمودش شکسته بود، مینشستی و چشم به راه علقمه میدوختی تا شاید عموی دلاور خیمهها، برای کودکت آبی بیاورد؛ اما جز سایهی خمیدهی حسین علیهالسلام که کمر شکسته از کنار فرات باز میگشت چیزی ندیدی و آن گاه، دریافتی که دیگر بازگشتی برای دستهای بریدهی ساقی و مشک تیر خوردهاش نیست. این قصهی تشنگی کودکت، پایانی نخواهد داشت.
چقدر با دستان خستهات، گهوارهی گلت را تکان میدادی و برایش لالایی غربت را میخواندی، تا شاید لحظهای، چشمانش را خواب بِرُباید و سوز عطش از یادش برود.
چقدر صورتش را به سمت فُرات میگرفتی تا شاید با خنکای نسیمی که از روی امواج فرات میوزد، سوز تب رخسارهاش کم شود و شعلهی تشنگی که سینهاش را میسوزاند، خاموش گردد.
چقدر او را به سینهات چسباندی و لبهای خشکیدهات را بر لبهای نیم سوختهاش نهادی، تا شاید کمی آرام شود و صدای گریهاش، داغ دل اهل حرم را تازهتر نکند.
همهی آنچه که در توانت بود، بکار بستی تا کار به آن جا نرسد که کودکت بر بالای دستان حسین علیهالسلام ، با خون گلو سیراب شود! اما ماجرای کربلا را طور دیگری رقم زده بودند و تو میدانستی که باید صبور باشی! وقتی حسین علیهالسلام ، لبهای تبدارش را بر گلوی نازک غنچهی پژمردهات نهاد تا بوسهی وداع برگیرد، چشمهایت را بستی؛ به امید اینکه پسرت در آغوش پدر، آرام بگیرد؛ اما ناگهان، تیری سه شعبه میان شما سه تن حایل شد!
نفرین خدا بر حرمله که رشتهی امیدت را گسست و بند دلت را پاره نمود!
چشم گشودی و دیدی که دست حسین علیهالسلام پر از خون شده است؛ خونی که بر آسمانها پاشیده شد؛ بیآنکه قطرهای از آن به زمین بازگردد. حسین علیهالسلام سر رو به آسمان بلند کرد و با بغض نجوا نمود: «هَوَّنَ علی ما نَزَلِ بی اَنَّهُ بِعَیْنِ ...»
میدانستی که نه ارج و قُرب تو از هاجر علیهاالسلام کمتر بود و نه شأن و منزلت کودکت از اسماعیل علیهالسلام کم بهاتر! فقط کافی بود تا پای بر زمین کربلا بکوبی، تا همهی صحرای بلا، چشمهی زمزمی شود، از اشک چشم فرشتگان، به پای علیاصغرت علیهالسلام ! اما تو پای بر دلت گذاشته بودی تا پسرت، چون اسماعیل علیهالسلام ، قربانی عشق خدا گردد! میدانستی که بهشت زیر پای مادران است؛ اما تو حاضر بودی همهی بهشت خویش را به بهای یک قطره آب بدهی تا آب شدن شمع جان علی علیهالسلام را نبینی؛ اما چه سود، که مقرر شده بود بهشت دوست داشتنیات بر روی دستهای خستهی حسین علیهالسلام ، پرپر شود.
وقتی که حسین علیهالسلام «در پشت خیمهها، با دستهای زخمی و دل شرحه شرحهاش، قبر کوچکی را میکند تا گُلت را در آن بنهد»، احساس کردی که چقدر مادر بودن سخت است، آن هم مادری چون رُباب علیهاالسلام !
متن ادبی «به دل شکستگی مادرانه ات، سوگند!»
- بازدید: 5701