متن ادبی «به دل شکستگی مادرانه ات، سوگند!»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

نزهت بادی
هنوز کربلا به یاد دارد هروله‏ی تو را که میان خیمه‏های عطش، مُلتمس جرعه‏ای آب برای لب‏های ترک خورده‏ی گل شش ماهه‏ات بودی!
چقدر پشت به خیمه‏ای که عمودش شکسته بود، می‏نشستی و چشم به راه علقمه می‏دوختی تا شاید عموی دلاور خیمه‏ها، برای کودکت آبی بیاورد؛ اما جز سایه‏ی خمیده‏ی حسین علیه‏السلام که کمر شکسته از کنار فرات باز می‏گشت چیزی ندیدی و آن گاه، دریافتی که دیگر بازگشتی برای دست‏های بریده‏ی ساقی و مشک تیر خورده‏اش نیست. این قصه‏ی تشنگی کودکت، پایانی نخواهد داشت.
چقدر با دستان خسته‏ات، گهواره‏ی گلت را تکان می‏دادی و برایش لالایی غربت را می‏خواندی، تا شاید لحظه‏ای، چشمانش را خواب بِرُباید و سوز عطش از یادش برود.
چقدر صورتش را به سمت فُرات می‏گرفتی تا شاید با خنکای نسیمی که از روی امواج فرات می‏وزد، سوز تب رخساره‏اش کم شود و شعله‏ی تشنگی که سینه‏اش را می‏سوزاند، خاموش گردد.
چقدر او را به سینه‏ات چسباندی و لب‏های خشکیده‏ات را بر لب‏های نیم سوخته‏اش نهادی، تا شاید کمی آرام شود و صدای گریه‏اش، داغ دل اهل حرم را تازه‏تر نکند.
همه‏ی آنچه که در توانت بود، بکار بستی تا کار به آن جا نرسد که کودکت بر بالای دستان حسین علیه‏السلام ، با خون گلو سیراب شود! اما ماجرای کربلا را طور دیگری رقم زده بودند و تو می‏دانستی که باید صبور باشی! وقتی حسین علیه‏السلام ، لب‏های تبدارش را بر گلوی نازک غنچه‏ی پژمرده‏ات نهاد تا بوسه‏ی وداع برگیرد، چشم‏هایت را بستی؛ به امید این‏که پسرت در آغوش پدر، آرام بگیرد؛ اما ناگهان، تیری سه شعبه میان شما سه تن حایل شد!
نفرین خدا بر حرمله که رشته‏ی امیدت را گسست و بند دلت را پاره نمود!
چشم گشودی و دیدی که دست حسین علیه‏السلام پر از خون شده است؛ خونی که بر آسمان‏ها پاشیده شد؛ بی‏آن‏که قطره‏ای از آن به زمین بازگردد. حسین علیه‏السلام سر رو به آسمان بلند کرد و با بغض نجوا نمود: «هَوَّنَ علی ما نَزَلِ بی اَنَّهُ بِعَیْنِ ...»
می‏دانستی که نه ارج و قُرب تو از هاجر علیهاالسلام کمتر بود و نه شأن و منزلت کودکت از اسماعیل علیه‏السلام کم بهاتر! فقط کافی بود تا پای بر زمین کربلا بکوبی، تا همه‏ی صحرای بلا، چشمه‏ی زمزمی شود، از اشک چشم فرشتگان، به پای علی‏اصغرت علیه‏السلام ! اما تو پای بر دلت گذاشته بودی تا پسرت، چون اسماعیل علیه‏السلام ، قربانی عشق خدا گردد! می‏دانستی که بهشت زیر پای مادران است؛ اما تو حاضر بودی همه‏ی بهشت خویش را به بهای یک قطره آب بدهی تا آب شدن شمع جان علی علیه‏السلام را نبینی؛ اما چه سود، که مقرر شده بود بهشت دوست داشتنی‏ات بر روی دست‏های خسته‏ی حسین علیه‏السلام ، پرپر شود.
وقتی که حسین علیه‏السلام «در پشت خیمه‏ها، با دست‏های زخمی و دل شرحه شرحه‏اش، قبر کوچکی را می‏کند تا گُلت را در آن بنهد»، احساس کردی که چقدر مادر بودن سخت است، آن هم مادری چون رُباب علیهاالسلام !