محمد کامرانی اقدام
خورشید میچکید که دریا غروب کرد *** یک مرد پشت پلک تماشا غروب کرد
چشمی که پای آینه و آفتاب و آب *** میریخت گریههای خودش را غروب کرد
از دستهای روشن رو سوی آسمان *** وقت طلوع خویش چه زیبا غروب کرد
خندید و در زلالی یک لحظهی غریب *** چون غنچه خواست بشکفد امّا غروب کرد
وقتی شکست حیرت بغض ستارهها *** آیینه دار غربت مولا غروب کرد
تا سوخت چون ستارهی دنباله دار اشک *** افتاد روی شانهی دریا غروب کرد.
شعر «غروب کرد»
- بازدید: 4376