شعر «اشاره از دور»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

رأس تو را به روی نی، هر چه نظاره می‌كنم   
سیر نمی‌شود دلم، نگه دوباره می‌كنم
ز اشك و آهِ سینه‌ام، میان آب و آتشم   
چو با توام از این میان، كجا كناره می‌كنم؟
گمان كنند دشمنان، نیست به كام من زبان   
ز دور بس كه با سرت، به سر اشاره می‌كنم
به دختران خود بگو، كه گوشواره‌ها چه شد   
گریه به گوشواره نی، به گوشِ پاره می‌كنم
هم سر تو بر سر نی، هم سر اكبرت ز پی   
گاه نگاه سوی مه، گه به ستاره می‌كنم
رُخت به خون كه رنگ زد؟ آینه را كه سنگ زد؟   
رخنه ز آه خویشتن، به سنگ خاره می‌كنم
انسانی، علی"
------------------------------------
دل سنگ آب شد، ص 368.